logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:170804)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:133492)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:123452)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:89890)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: آيا توصيفاتي كه در آيات مختلف قران براي نعمات بهشت شده است، تمثيل است يا وافعي؟    مشخصات حكومت صالح و ناصالح در قران : حكومت فرعوني چه ويژگيهايي دارد؟    ایا دعا به هم زدن نظام موجود هستی است؟    عذاب و مغفرت خدا مشمول قانون عام است و منحصر به گروه خاصي نيست.       آخرین رویداد تالار: قران پویان 14 ساله شد : خلاصه اماری 13 سال فعالیت تالار گفتگوهای قران پویان      

توجه

Icon
Error

ali Offline
#1 ارسال شده : 1398/10/07 08:53:29 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,741

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره يوسف: پرسشها و نكات تفسيري سوره يوسف

پرسش: گوينده جمله معروف وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ كيست؟ يوسف يا زليخا

در ايات 52 و 53 بين مفسرين و مترجمين اختلاف نظراست كه ايا نقل قول زليخاست يا يوسف.


ظاهر ايات نشان دهنده آن است كه ادامه گفتار زليخاست.اما بسياري از مفسران،آنرا مربوط به يوسف دانسته اند.

قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ ﴿۵۱﴾
انصاریان: همسر عزیز گفت: اکنون حق [پس از پنهان ماندنش] به خوبی آشکار شد، من [بودم که] از او درخواست کام جویی کردم، یقیناً یوسف از راستگویان است.

ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ ﴿۵۲﴾

انصاریان: [من به پاکی او و گناه خود اعتراف کردم] و این اعتراف برای این است که یوسف بداند من در غیاب او به وی خیانت نورزیدم و اینکه خدا نیرنگ خیانت کاران را به نتیجه نمی رساند.

خرمشاهی: [يوسف‏] گفت چنين بود تا او [عزيز] بداند كه من در نهان به او خيانت نكرده‏ام، و اينكه خداوند نيرنگ خيانتكاران را به جايى نمى‏رساند

وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۵۳﴾
انصاریان: من خود را از گناه تبرئه نمی کنم؛ زیرا نفس طغیان گر، بسیار به بدی فرمان می دهد مگر زمانی که پروردگارم رحم کند؛ زیرا پروردگارم بسیار آمرزنده و مهربان است.

خرمشاهی: و من خود را مبرا نمى ‏شمارم، چرا كه نفس [آدمى‏] بدفرماست، مگر آنكه پروردگارم رحمت آورد، كه پروردگار من آمرزگار مهربان است‏

پاسخ:

با مطالعه آیات 50-54 اولین و معمول ترین برداشت مخاطب این است که ایات 52 و53 نیز در ادامه جملات زلیخاست.اما اکثر مفسران و مترجمان بدو دلیل آنرا به یوسف منتسب کرده اند. یکی اینکه زلیخا قبلا به یوسف خیانت کرد و او را زندانی کرد لذا جا ندارد که بگوید بداند که به او خیانت نکردم اما اگر جمله متعلق به یوسف باشد یعنی که یوسف به عزیز مصر خیانت نکرده است.
دلیل دوم اینکه سطح معرفتی ایه 53 ،تاکید بر رحم خداوند برای درامان ماندن از نفس اماره و نیز به سرانجام نرساندن کید خاینین توسط الله نمیتواند جملات زلیخا باشد.

در رد این نظر، توجه به نکات زیر لازم است:
الف- ظاهر آیات صراحتا بر نقل این جملات توسط زلیخا دلالت دارد و ترک ظاهر ،دلیل قوی میخواهد.

ب-آیات نشانگر ان است که اصلا یوسف در این محفل پادشاه مصر حضور ندارد و جملات یوسف تنها در آیات 50(هنگام برگرداندن فرستاده نزد پادشاه) و 54 هنگام ملاقات با پادشاه منحصر میباشد.

ج-ایات 53 و 54 در ادامه جملات زلیخا در ایه 51 که به کار خود اعتراف کرده، یوسف را صادق خواند، بیانگر تحول و توبه زلیخاست که به الله ایمان آورده و او را رب خود میداند. و مراد از ایه 52 نیز این است که در این مجلس در غیاب او به یوسف خیانت نکرده است. زندان کردن قبلی یوسف مشمول این ایه نیست چرا که در غیاب وی نبوده بلکه مطابق ایات 32 و33 تهدید زلیخا به زندان در صورت عدم تمکین یوسف ، آشکار بوده و خود یوسف هم با اطلاع از ان، زندان را محبوب تر از این کار زشت میدانسته است.
لذا این ایات در ادامه جملات زلیخاست.


آقاي سيدكاظم فرهنگ



كلمات كليدي:تدبر فهم تفسير سوره يوسف زليخا يعقوب مصر

ویرایش بوسیله کاربر 1398/11/05 10:17:24 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#2 ارسال شده : 1398/10/11 10:21:38 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,741

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

منظور از قرآن عربي در ايه 2 سوره يوسف چيست؟

پاسخ 1:

عرب از ریشه عرب: اصل الواحد در ماده، رفع ابهام، تبيّن (آشكاري) و وضوح حال است و مخالف عُجمَة ميباشد كه به معناي گره در ابهام است و از مصاديقش: سخن عرب است كه ميگويند: أعرَبَ بِحُجَّتِه؛ يعني حجّتش را آشكار كرد. عرّب منطقه؛ يعني منطقش را تبيين كرد، عرب إذا فصح بعد لكنة؛ يعني زبانش پس از لكنت، باز شد، عرّب عليه؛ يعني تقبيح، فساد و شرّي را كه در دل داشت، آشكار كرد و از همين باب است، آشكار شدن فساد در درون معده
و عَروب؛ زني است كه تنها خالص براي شوهرش باشد و از ناخالصي و غَشّ و چند رنگي و كينه پرهيز كند، در نتيجه او دوستدار شوهر، صاف و خالص است. پس اين دو قيد در همه اين موارد لحاظ ميشوند. بعيد نيست كه مفهوم فساد از زبان عِبري گرفته شده باشد.

همچنين عَرَب: اسم جنس است، مانند: عَجَم و هرگاه به وسيله ياء نسبت، چيزي يا كسي به آن منسوب شود، بر إفراد (واحدي از يك مجموعه) دلالت ميكند. پس عربي؛ يعني يك نفر از عرب.

اعراب: در اصل جمع عرب است، اما بعداً بر باديه نشينان اطلاق شده؛ زيرا جمع بر تكثير (فراواني) و افراد گوناگوني كه مجتمع شدهاند، دلالت ميكند و اين با تحقير و تعميم (عموميت دادن) ملازمت دارد و در مقابل تشخّص، عزت يافتن و اختصاص است و براي نشان دادن يك نفرباديه نشين، به كلمه اعراب، ياء نسبت اضافه ميكنند. پس أعرابي؛ يعني كسي كه به اعراب (باديه نشينان) منسوب است.

سوره مباركه نحل آيه 103: وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ، اين [قرآن] به زبان عربی روشن است.منظور وضوح و آشكاري آن و رفع ابهام از آن است و زبان عربي منظور نيست، هرچند كه زبان عربي از مصاديق اصل است.

سوره مباركه واقعه آيات 36 و 37: فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْكَارًا/ عُرُبًا أَتْرَابًا، و ايشان را دوشيزه گردانيدهايم/ شوی دوست همسال.عُرُب؛ جمع عَروب - بر وزن فَعول - و به معناي خالص، صاف و آشكار است، كه در او هيچ خلط، شوب، تيرگي و ابهامي نيست و از لوازم اين معنا، محبت، طيب نفس (آسودگي خاطر)، خنده و نشاط است

نقل از نرم افزار التحقيق في كلمات القران

پاسخ 2:

ايه 2 ـ "قراناً عربياً" به معناى خواندنى روشن است و نه تنها به لغت عربى، دُرست است كه لغت عربى روشن ترين لغات است ولى عربى قرآن در همين لغت عربى نيز در درجه اول و بى مانند روشنى و روشنگرى است


تفسير فرقان
fatemeh59 Offline
#3 ارسال شده : 1398/10/14 03:42:48 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

ترجمه،تدبر و فهم سوره يوسف: نكات تفسيري سوره يوسف

این تنها قصه ای است در قرآن که شکل «قصه ایِ کامل» دارد، هم از کودکی کسی شروع میشود، و هم مراحل مهم زندگی او را دارد، و هم «پایان خوشِ» داستانی را.

بر عکسِ قصه یوسف (ع) قصه های موسی (ع) است که از – تقریبا – اول وحی (به ترتیب نزول از سوره اعلی) تا آخر آن (سوره مائده) – تقریبا – همیشه یکی از داستان های موسی هست.
چرا خداوند داستان موسی را نیز مانند قصه یوسف عرضه نکرد؟ مثلا از تولدش تا وفاتش! (آنهم پیوسته!) و اسمش را هم میتوانست بگذارد سوره موسی! (خیلی هم به نظر همانها قشنگ میشد!)

قصه یوسف چیست؟
برادرانی که بر برادرشان حسد میورزند و تا آنجا پیش می روند که او را بکشند، تا اینکه یکی شان (که خون پیغمبرزادگی اش به جوش می آید میگوید نه بابا گناه دارد! چرا بکشیدش؟ توی یک چاهی بیاندازید شاید بعضی ها پیدایش کردند!) و خلاصه اینکه برادرشان را تا حد مرگ می آزارند و او سر از جای دیگر در می آورد و – تقریبا – شاه میشود و برادران سابق سر تعظیم و تسلیم خم میکنند که بله حق با تو بود و ما خطاکار بودیم.

آیا داستان پیامبر ما غیر از این بود؟
کسانی که همه جور او را به خوبی می شناختند بارها کمر به قتل او نبستند؟ به انواع راه ها سعی در خاموشی صدایش نکردند؟ تا نهایت امکاناتشان عرصه را بر او و دوستدارانش تنگ نکردند؟
تا اینکه زد و یک طوری شد و او از جایی دیگر سر در آورد و شاه شد و به دار و دیارش برگشت و برادران سابق سر تعظیم و تسلیم فرو آوردند که تو راست میگفتی و ما خطاکاریم.
بله ، داستان های قرآنی (وبطور کلی هر متن قرآنی) آن روزها که داشت نازل میشد به منظور ایجاد سرگرمی نبود، و، وامروز هم که قرن ها از نزولش میگذرد، و فردا هم که قرن های بیشتری از نزولش گذشته خواهد بود، مفسر را باید به این فکر بیاندازد که چرا خداوند این را فرموده؟

منظور خداوند در آن روز های نزول سوره یوسف این بود که به پیامبر – ص - و مسلمانان بگوید کمی دیگر صبر کنید، شماهم یوسف وار پیروزمندانه به آنها باز خواهید گشت ولی مانند آنان رفتار نخواهید کرد، و امروز، و فردا، مفسران باید این نکته را بفهمند که منظوری که خداوند در آن روزهای نزولِ مطالب قرآنی داشت، را، کشف کنند و از آن برای «درد»های زمان خودشان «نسخه» ای بپیچند.


چند دریافت مستقیم و کوتاه

آیه 35: «نشانه¬ها»ی مورد بحث، باید چیزهائی بوده باشد از قبیل اعتقاد به توحید و تبلیغ آن و مخالفت با دین شرک آنها و عدالتخواهی و اعتراض به مظالم جاری، و اینها باید سبب زندانی شدن او شده باشد نه توطئه آن زنان که در آیه¬های 33 و 34 اشاره شده.

آیه 42: ساده¬ترین توضیحِ مطلب این است که او هر که بوده یکنوع «مجرم سیاسی» بوده. و شفاعت یکنفر «برده» (که پائین¬ترین موقعیت اجتماعی را دارد) برای یک «مجرم سیاسی» کار آسانی نیست و متضمن خطراتی برای شفیع است لذا آن شخص خود را «خودسانسوری» کرد و بالاخره هم کاملاً فراموشش شد.
نقش شیطان آن بود که او را به از دست دادن موقعیتش و زحماتی که در آنصورت به آن دچار میشد ترساند تا اینکه موفق شد او را بطور کامل بفراموشاند.

آیه 45: این «یادآوریِ» آن شخص در اینجا کاملاً موجه است، زیرا یادآوری قبل از این مطلب، «شفاعت از یک مجرم سیاسی» تلقی می¬شد و برای او نوعاً ناخوشایند بود اما حالا یک «خوش خدمتی» است وبرای او کاملاً مطلوب است.

آیه 49: کلمه¬ای که در آیه آمده «یُغاثُ» است که هم به معنی «فریادرسی می¬شوند» و هم به معنی «بارانده می¬شوند» است و چون باران از آسمان می¬آید، گویی که خداوند فریاد ناراحتی مردمِ هفت سال خشکسالی کشیده را شنیده، و برایشان باران فرستاده باشد، که فی¬نفسه، هم معنی لغوی رایجی است و هم لطیف است، در ترجمه ترجیح داده شد. گرچه دومی هم صحیح است و هر دو هم بالاخره به یک معنـــی می¬رساند.

آیه¬های 52و53 : اینها گفتار یوسف است نه آن زن.
آیه 66: وثیقه موردنظر باید قاعدتاً «قسم» یا «تعهد اخلاقی» بوده باشد.
آیه¬های 67و68 : یعنی «به چشم نیائید» (و به اصطلاح امروز «چراغ خاموش» بروید)
آیات 70تا76 : روش یوسف از آنجا که یک «حق انتقام» به گردن آنها داشت موجه است.

در آیه 20 فاعل چه کسی (کسانی) است؟
در جواب باید گفت فاعل نمیتواند اهل کاروان باشد، زیرا آنها آن کودک را «ثروت»ی تلقی کرده بودند.
لذا توضیح مطلب این میشود که برادران یوسف دورادور کشیک میکشیدند که عاقبت کار او چه میشود و وقتیکه دیدند اهل کاروان او را پیدایش کرده اند برای اینکه مانع کارهای احتمالی آنها برای رساندن کودک به خانواده اش شوند او را به پشیزی به آنها فروختند.

خواب و تعبیر خواب

در رابطه با آیه 43 در این سوره سه نوع «خواب» معرفی شده است:
1- رویا (خواب)،
2- احلام (چیزهای خوشایند)،
3- اضغاث (پراکنده)
«رویا» خوابهای دارای معنی و تعبیر است که مثلاً یکی از آنها همین خواب حضرت یوسف است که دیده بود یازده ستاره و خورشید و ماه بر او سجده می¬کردند. یا خواب حضرت ابراهیم که دیده بود پسرش اسمعیل را ذبح می¬کند یا خواب پیامبر(ص) که دیده بود حج بجا می¬آورد.
از مشخصات این نوع خوابها این است که جزئیات صحنه و سکانس معلوم نیست، و صحنه و سکانس یک حالت سوررئالیستی دارد، و در این نوع خوابها فقط موضوع موردنظر مطرح است و جزئیات دیگر وجود ندارد. و از این نوع خوابها که دارای معنی است بسیاری از اشخاص صالح دیده¬اند و چیز نادری نیست.

«احلام» خوابهایی است که آدمی در جهت رسیدن به رفع نیازهای جسمی و روحی خویش می¬بیند،
مثلاً آدم گرسنه، سفره رنگین و پسر جوان، صحنه¬های جنسی می¬بیند، و گاهی هم محتلم می¬شود، همین کلمه «محتلم» با کلمه «احلام» همریشه است، و اینکه گفته شده «شتر در خواب بیند پنبه دانه» در همین جهت و به همین معنی است.
از مشخصات چنین خوابهایی این است که صحنه و سکانس مطلب با تمام جزئیاتش واضح است.
«اضغاث» خوابهای پراکندهء بکلی بی¬معنی است، مثلاً از نوع خوابهائی که آدمی پس از پرخوری می¬بیند.


مرور كلي سوره يوسف

در پاراگراف 1 که ابتدای سوره است می فرماید : ای پیامبر ! قصه ای را که برایت می گوئیم ، صرفا یک قصه صِرف نیست ، بلکه از وحی است و لذا عین حقیقت است .

در پاراگراف 2 می فرماید : ای پیامبر ! درمقایسه داستان یوسف با داستان توشباهت عجیبی هسـت ، که اگرپیروانت شبیه سازی کنند و متوجه آن شوند دلگرم ترخواهند شد .

در پاراگراف اخر می فرماید : ای پیامبر ! مخالفانت به سختی دچار محسوسات خویش بوده واز آیات و صفات وقدرت های الهی غفلت دارند وگرنه رفتارشان غیر از این می بود ، ولی تو دلگیر مباش و کاملا دلگرم باش و با قوت پیگیر کار رسالت خویش باش و موفق خواهی شد .


از تفسير مهندس گنجه اي

ویرایش بوسیله کاربر 1398/11/01 01:40:23 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#4 ارسال شده : 1398/10/16 10:35:36 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,741

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

ترجمه تدبر و فهم سوره یوسف: نکات و پرسشهای تفسیری سوره یوسف

پرسش:در ابتدای سوره یوسف در آیه

نحن نقص علیک احسن القصص بما اوحینا الیک هذاالقران


ترجمه و نقش "بما" چیست؟

در قرآن منتشر شده آقای سید محمد جزایری بما را همانند کما ترجمه کرده (ما بهترین داستانها را بر تو میخوانیم همانگونه که قران را به تو وحی کردیم)

و گفته قصص قرآن، هر چند وحیانی است اما جزو قرآن نیستند.


نظر دوستان چیست؟

پاسخ1: مستحضريد كه
محتمل است قصص اسم مصدر و معنايي مفعولي باشد كه ميشود: بهترين قصه (نه آنطور كه برخي جمع تصور كرده اند؛ قصه ها) و ممكنست به معني مصدري آن يعني اقتصاص باشد كه ميشود: بهترين قصه سرايي.

در تعيين مصداق "احسن‌القصص" دو نظر مطرح است: ١. قرآن؛ ٢. قصّه يوسف (مجمع‌البيان، ذيل آيه).

براساس نظراول احسن القصص، يكى نام‌هاى قرآن كريم است.
در حدیثى که «على بن ابراهیم» از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل کرده، مى خوانیم:وَ أَحْسَنُ الْقَصَصِ هذَا الْقُرآنُ .در کتاب «روضه کافى» در خطبه اى از امیر مؤمنان على(ع) چنین نقل شده: إِنَّ أَحْسَنَ الْقَصَصِ وَ أَبْلَغَ الْمَوْعِظَةِ وَ أَنْفَعَ التَّذَکُّرِ کِتابُ اللّهِ عَزَّ ذِکْرُهُ.

براساس نظر دوم قصه يوسف (ع) بهترين و زيباترين قصه است (همانجا)

احتمال سومي هم هست و آن اينكه خداوند، بيانگر داستان يوسف با بهترين و زيباترين بيان است يعني مصداق «احسن القصص» مى‌تواند سوره يوسف باشد.
«القصّ» مصدر «نقصّ» به معناى بازگو كردن و بيان كردن است (لسان‌العرب) چنان‌چه «قصص» مصدر باشد، «احسن‌القصص» مفعول مطلق مى‌شود و بيانگر كيفيّت بازگو كردن خواهد بود.

احتمال چهارم اينكه «قصّه يوسف، بهترين قصّه و داراى شيواترين بيان به سبب وحى شدن آن از سوى خداوندست درينجا حرف (باء) در «بما أوحينا» سببيّه است و لزومي به كما دانستن آن نيست.

اينكه كسي بما را كما بگيرد مستند ادبي ميخواهد و شاهد قوي در استعمال عرب نه صرف ادعا.

اينكه قصص قرآن هم جزو قرآن نباشد هم تنقيص قرآن است هم فاقد استدلال.


پاسخ 2:

سلام اگر ما را مصدریه بگیریم حرف باء در «بما» بای مصاحبت خواهد بود و جمله معنای سر راستی خواهد داشت: نحن نقص علیک احسن القصص بوحینا الیک هدا القرآن

ما بهترین داستان را با وحی کردن این قرآن بر تو می خوانیم( انصاريان).

با اين قرآن كه به تو وحى كرده‌ايم، بهترين داستان را برايت حكايت مى‌كنيم( آيتي)

اگر بما يعني حرف جر با و ماي موصول را بخواهيم به فارسي برگردانيم ميشود: بموجب، بدانچه، از طريق.../ بطريقي كه

ما نيكوترين سرگذشت را به موجب اين قرآن كه به تو وحى كرديم، بر تو حكايت مى‌كنيم( فولادوند)


ما بهترین سرگذشتها را از طریق این قرآن -که به تو وحی کردیم- بر تو بازگو می‌کنیم( مكارم)


ما بهترین قصه را بدانچه با این قرآن بسوي تو وحي كرديم، برتو حكايت مي كنيم.

ما به بهترین روش به وحی این قرآن بر تو حکایت می‌کنیم ( الهي)

fatemeh59 Offline
#5 ارسال شده : 1398/10/16 12:00:44 ق.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

ترجمه،تفسير و تدبر سوره يوسف :نكات مهم تفسيري سوره يوسف


آيه 2 ـ "قراناً عربياً" به معناى خواندنى روشن است و نه تنها به لغت عربى، دُرست است كه لغت عربى روشن ترين لغات است ولى عربى قرآن در همين لغت عربى نيز در درجه اول و بى مانند روشنى و روشنگرى است

آيات 13 و 14 ـ پاسخ يعقوب با كمال ملايمت اين بود كه من از دورى يوسف غمگين مى شوم و نيز مى ترسم ـ در صورت غفلتِ شما ـ گرگ او را بخورد، حُزن او كه مسلّم بود ولى معمولا گرگ آدم را بكلى نمى خورد و اگر هم بخورد پيراهنش را سالم نمى گذارد.
روى اين اصل گرگ خواره گى خود راهنمائى بود براى برادران يوسف كه اگر مى خواهيد عذرى بياوريد به همين عنوان باشد، كه در آخر كار رسوا گردند، ولى اينان با شتاب زدگى و ناآگاهى در پاسخ يعقوب گفتند: اگر او را گرگ بخورد ـ در حاليكه ما گروهى نيرومند هستيم ـ زيانبار خواهيم بود، و آيا اى پدر ما را اينگونه ناچيز و ناتوان گرفته اى كه با وجود ما ده تن نيرومند گرگ برادر كوچكمان را بخورد.

و "انا اذاً لخاسرون" بدين معنى است كه اگر در عين نيرومندى، در حفاظت برادرمان گرگ او را بدرد، در داشتن نيرو و برادرى خيلى زيانكاريم، كه هيچ نيستيم، و اين خود تهديدى است نسبت به يعقوب كه گويى ما را به هيچ گرفته كه درباره برادرمان بما اطمينان ندارد.

آيه 29 ـ "و استغفرى لذنبك" به اين معنى نيست كه عزيز از زليخا استغفار از گناهش را در برابر خدا خواسته باشد، زيرا مشرك بوده اند، بلكه مقصود پنهان داشتن اين گناه از ديگران است چون ذنب گناهى دنباله دار است و دنباله اين جريان رسوائى عمومى قصر عزيز مصر است كه از نظر ناموس اينگونه ناهنجار بوده.

بنابراين بس است كه گناهت را ما دانستيم ولى از ديگران آنرا بپوشان، و چرا اينجا عزيز، زليخا را "من الخاطئين" دانسته كه مقصود مردان خطا كار است و "من الخاطئات" نگفته؟ نخست بايد گفت كه «خاطئين» هر دوى زنان و مردان خطاكار را در بر دارد، و در ثانى اين خطاى زليخا اضافه بر زنانه بودنش مردانه هم بوده است، چون زنان نوعاً بدنبال مردان براى اطفاء شهوت با آنان گلاويز نمى شوند.

اينجا پيامى درخشان از سخنان يوسف با زندانيان آشكار است كه اگر شخصى يا اشخصاص گمراه گرفتارى داشتند كه بدست شخصى مؤمن حل مى شود ـ پيش از آنكه گرفتاريشان را حل كند ـ بر مبناى اينكه آنان به او نياز دارند و طبعاًبه سخنانش گوش مى دهند، اين زمينه را مغتنم شمرده و درصد راهنمائى آنان باشد كه در آيات (37 تا40) حضرت يوسف (عليه السلام) با كمال بلاغت و اخلاص اين جريان را به خوبى عمل كرد و آنان را با برهان و پندو اندرز بسوى عقيده توحيدى سوِق داد.

آيه 70 ـ "جعل السقاية فى رحل اُخيه" كه ظرف زرّين آب را دربار انداز برادرش نهاد، خود حيله اى است شرعى براى بدست آوردن جريانى بَس مهمتر، زيرا يوسف هرگز نمى توانست بگونه اى عادى به برادرش دست يابد، و دست يابى به اين برادر كه نسخه دوم اوست حتى بعضى از محرمات را نيز حلال مى كند تا چه رسد به جريان توريه، بويژه آنگونه كه يوسف انجام داد، مثلا "انكم لسارقون" ظاهرش سرقت ظرف است ولكن مقصود سرقت يوسف است از پدرش كه اين خود مصداِق اعلاى سرقت مى باشد، و اين توريه اى است بس لطيف كه گام به گام بسوى دست يابى به برادرش بوده است، اينجا تنها يوسف عامل گزاردن ظرف طلاست دربارانداز براردش، و اين خود چنانكه اشاره شد، مكرى است ربانى كه برابر مكر شيطان پاسخى عادلانه است،

و از جمله «كدناليوسف» در آيه (76) همين مكر ربانى مستفاد مى گردد، در هر صورت هم گذارنده اين ظرف زرين و هم بردارنده آن خود شخصى يوسف(عليه السلام) بوده كه "ثم استخرجها من وعاء أخيه" ولى فريادگر جريان دزدى برادران يوسف(عليه السلام) نبوده بلكه "أذّن مؤذّنُ" كه بلندگوى تشكيلات يوسف بوده است، و از «تفقدون» مى فهميم كه گروه كارساز يوسف در جمع نمى دانستند كه اين ظرف زرّين كجاست، زيرا گفتند "نفقد صُواعَ الَملَك" و طبعاً اين نسخن به دستور يوسف بوده است، و هرگز كذبى هم در اين ميان نبوده كه دست كم توريه و مكرى عادلانه است در برابر مكر شيطانى برادران.

تفسير فرقان

ویرایش بوسیله کاربر 1401/12/17 11:17:38 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#6 ارسال شده : 1398/10/17 03:32:01 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

تدبر و فهم سوره يوسف: نكات و پرسش هاي تفسيري سوره يوسف

مراد از علم يوسف (عليه السلام ) به تأويل احاديث چيست؟

تا اينجا مى خواستيم بگوييم مراد از تأويل احاديث تأويل روياها است ، و ليكن از ظاهر داستان يوسف در اين سوره برمى آيد كه مقصود از احاديثى كه خداوند تاءويل آن را به يوسف (عليه السلام ) تعليم داده بود اعم از احاديث رويا است ، و بلكه مقصود از آن مطلق احاديث يعنى مطلق حوادث و وقايعى است كه به تصور انسان درمى آيد، چه آن تصوراتى كه در خواب دارد و چه آنهايى كه در بيدارى .

آرى ، بين حوادث و ريشه هاى آنها كه از آن ريشه ها منشأ مى گيرند و همچنين غاياتى كه حوادث به آن غايات و نتيجه ها منتهى مى شوند اتصالى است كه نمى توان آن را انكار كرد و يا ناديده گرفت ، و با همين اتصال است كه بعضى با بعضى ديگر مرتبط مى شود. بنابراين ، ممكن است بنده اى به اذن خدا به اين روابط راه پيدا كرده باشد، بطوريكه از هر حادثه اى حوادث بعدى و نتيجه اى را كه بدان منتهى مى شود بخواند.

مؤيّد اين معنا در خصوص حوادث عالم رويا، آن حكايتى است كه خداى تعالى از قول يعقوب در تأويل خواب يوسف كرده ، و نيز آن تأويلى است كه يوسف از خواب خود و از خواب رفقاى زندانيش و از خواب عزيز مصر كرد، و در خصوص حوادث عالم بيدارى حكايتى است كه از يوسف در روزهاى زندانيش نقل كرده و فرموده : ((قال لا ياتيكما طعام ترزقانه الا نباتكما بتاءويله قبل ان ياتيكما ذلكما مما علمنى ربى )) و همچنين آنجا كه فرموده : ((فلما ذهبوا به و اجمعوا ان يجعلوه فى غيابت الجب و اوحينا اليه لتنبئنهم بامرهم هذا و هم لا يشعرون

ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 109


و الله المستعان على ما تصفون :اوج توكل و صبر يعقوب

يعقوب بعد از آنكه فرمود: ((فصبر جميل )) دنبالش گفت : ((و الله المستعان على ما تصفون )) و كلمه صبر را با كلمه توكل تمام كرد، نظير آنكه در آيات بعدى همين معنا را رعايت نموده چنين گفت : ((فصبر جميل عسى الله ان ياتينى بهم جميعا انه هو العليم الحكيم ...))

پس جمله (( و الله المستعان على ما تصفون)) - كه راستى كلام عجيبى است - توكل يعقوب را بر خداى تعالى بيان نموده ، مى فرمايد: من مى دانم كه شما در اين قضيه مكر و حيله اى به كار برده ايد، و مى دانم كه يوسف را گرگ نخورده ، و ليكن در كشف دروغ شما و دست يابى بر يوسف به اسباب ظاهرى كه بدون اذن خدا هيچ اثرى ندارند دست نمى زنم و در ميان اين اسباب دست و پا نمى زنم بلكه با صبر، ضبط نفس ‍ نموده ، و با توكل به خدا حقيقت مطلب را از خدا مى خواهم .

پس معلوم شد كه جمله ((و الله المستعان على ما تصفون )) دعايى بود كه يعقوب (عليه السّلام ) در مقام توكل كرده ، و معنايش اين است : ((پروردگارا! من در اين گرفتاريم بر تو توكل كردم تو در آنچه كه اين فرزندانم مى گويند ياريم كن )). و اين جمله توحيد در فعل را مى رساند. يعقوب خواست بگويد تنها و يگانه مستعان خداست ، و مرا جز او مستعانى نيست .
آرى ، او معتقد بود كه هيچ حكم حقى نيست مگر حكم خدا، و در آياتى كه به زودى مى آيد به همين معنا تصريح كرده و گفته است : ((ان الحكم الا لله عليه توكلت )).
و براى اينكه توحيد در فعل را تكميل نموده و به بالاتر از اين برساند اسمى از خود نبرد، و نگفت : ((بزودى صبر خواهم كرد)) و نيز نگفت : ((و من در آنچه شما مى گوييد به خدا استعانت مى جويم )) بلكه خود را به كلى كنار گذاشت و فقط از خدا دم زد، تا برساند همه امور منوط به حكم خداست كه تنها حكم او حق است ، و اين كمال توحيد او را مى رساند و مى فهماند كه با آنكه درباره يوسفش غرق اندوه و تاسف است ، در عين حال يوسف را نمى خواهد و به وى عشق نمى ورزد، و از فقدانش دچار شديدترين و جانكاه ترين اندوه نمى گردد مگر به خاطر خدا و در راه خدا.



معناى : ((والله غالب على امره ))

و در جمله ((و اللّه غالب على امره و لكن اكثر الناس لا يعلمون )) ظاهر اين است كه منظور از ((امر)) شأن باشد، و شاءن خدا همان رفتارى است كه در خلق خود دارد كه از مجموع آن نظام تدبير به دست مى آيد، همچنان كه خودش فرموده : ((يدبر الامر)) و اگر امر را به خدا اضافه كرده و گفته ((امره )) براى اين است كه خدا مالك همه امور است ، همچنان كه خودش فرموده : ((الا له الخلق و الامر)).
و معناى آيه اين است كه هر شاءنى از شئون عالم صنع و ايجاد از امر خداى تعالى است و خداى تعالى غالب و آن امور مغلوب و مقهور او هستند و او را در هر چه كه بخواهد مطيع و منقاد مى باشند و نمى توانند از خواسته او استكبار و تمرد كنند، و از تخت سلطنت او خارج گردند، همچنان كه نمى توانند از او سبقت بگيرند، و چيزى از قلم تدبير او نمى افتد، همچنان كه فرموده : ((ان اللّه بالغ امره )).

و كوتاه سخن ، خداى سبحان بر همه اين اسباب فعاله عالم غالب است ، به اذن او فعاليت مى كنند، و او هر چه را بخواهد بدانها تحميل مى كند، و آنها جز سمع و طاعت چاره اى ندارند، اما (چه بايد كرد كه ) بيشتر مردم نمى دانند، چون گمان مى كنند كه اسباب ظاهرى جهان خود در تاثيرشان مستقلند، و به همين جهت مى پندارند كه وقتى سببى و يا اسبابى دست به دست هم داد تا كسى را مثلا ذليل كند خدا نمى تواند آن اسباب را از صورتى كه دارند بگرداند، ولى آنها اشتباه مى كنند.

منظور از بلغ اشده چيست؟
لَمَّا بَلَغَ أَشدَّهُ ءَاتَيْنَهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذَلِك نجْزِى الْمُحْسِنِينَ
((بلوغ اشد)) به معناى سنينى از عمر انسان است كه در آن سنين قواى بدنى رفته رفته بيشتر مى شود و به تدريج آثار كودكى زايل مى گردد، و اين از سال هيجدهم تا سن كهولت و پيرى است كه در آن موقع ديگر عقل آدمى پخته وكامل است .

و ظاهرا منظور از آن رسيدن به ابتداى سن جوانى است ، نه اواسط و يا اواخر آن كه از حدود چهل سالگى به بعد است ، به دليل آيه اى كه درباره موسى (عليه السّلام ) فرموده : ((و لما بلغ اشده و استوى آتيناه حكما و علما)) زيرا در اين آيه كلمه ((استوى )) را آورد تا برساند موسى به حد وسط اشد رسيده بود كه ما مبعوثش كرديم . و در آيه ((حتى اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنه قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك )) چون مى خواسته برساند در اواخر بلوغ اشد خود چنين و چنان گفت كلمه ((چهل سالگى )) را هم اضافه كرده ، و اگر بلوغ اشد به معناى چهل سالگى باشد ديگر حاجت به ذكر ((بلغ )) و تكرار آن نبود بلكه مى فرمود: ((حتى اذا بلغ اشده اربعين سنه )).

ترجمه تفسير الميزان

ویرایش بوسیله کاربر 1398/11/01 11:23:20 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#7 ارسال شده : 1398/10/25 09:27:12 ق.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

تدبر و فهم سوره يوسف:نكات مهم تفسيري سوره يوسف

چگونه خدا امر خود را بر همه عوامل مخالف يوسف، غلبه داد؟

تتمه كلام يوسف است كه به برادران دستور مى دهد پيراهنش را نزد پدر ببرند، و به روى پدر بيندازند، تا خداوند ديدگانش را بعد از آنكه از شدت اندوه نابينا شده بود شفا دهد.
و اين آخرين عنايت بى سابقه ايست كه خداوند در حق يوسف (عليه السّلام ) اظهار فرمود، و مانند ساير اسبابى كه در اين سوره و اين داستان بود و بر خلاف جهتى كه طبعا جريان مى يافت جريانش داد،
ايشان مى خواستند با آن اسباب و وسايل او را ذليل كنند، خداوند هم با همان اسباب او را عزيز كرد، مى خواستند از آغوش پدر به ديار غريبش ‍ بيندازند و بدين جهت در چاهش انداختند، خداوند نيز همين سبب را سبب راه يافتنش به خانه عزيز و آبرومندترين زندگى قرار داد و در آخر بر اريكه عزّت و سلطنتش نشانيد، و برادرانش را در برابر تخت سلطنتى او ذليل و خوار نموده به التماس و تضرع درآورد، تضرعى كه آيه ((يا ايها العزيز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الكيل و تصدق علينا ان اللّه يجزى المتصدقين )) آنرا حكايت مى كند.

و همچنين همسر عزيز و زنان مصر عاشق او شدند، و با او بناى مراوده گذاشتند، تا بدين وسيله او را در مهلكه فجور بيفكنند، ولى خداوند همين عشق ايشان را سبب ظهور و بروز پاكى دامن و برائت ساحت و كمال عفت او قرار داد، دربار مصر او را به زندان افكند، و خداوند همين زندان را وسيله عزّت و سلطنت او قرار داد.

برادران آنروز كه وى را به چاه انداختند پيراهن به خون آلوده اش را براى پدرش آورده به دروغ گفتند مرده ، خداوند بوسيله همين پيراهن خون آلودى كه باعث اندوه و گريه و در آخر كورى او شد چشم وى را شفا داد و روشن كرد كوتاه سخن اينكه تمامى اسباب دست به دست هم دادند تا او را بى مقدار و خوار سازند، ولى چون خدا نخواست ، روز بروز بزرگتر شد، آرى آنچه خدا مى خواست غير آن چيزى بود كه اسباب طبيعى بسوى آن جريان مى يافت ، و خدا بر كار خود غالب است

معناى ((روح )) و بيان اينكه يأس از روح و رحمت الهى گناه كبيره است
ارتباط ياس از روح و گشايش خدا با كفر چيست؟

و كلمه ((روح )) - به فتح راء و سكون واو - به معناى نفس و يا نفس ‍ خوش است ، هر جا استعمال شود كنايه است از راحتى ، كه ضد تعب و خستگى است ، و وجه اين كنايه اين است كه شدت و بيچارگى و بسته شدن راه نجات در نظر انسان نوعى اختناق و خفگى تصوّر مى شود، همچنان كه مقابل آن يعنى نجات يافتن به فراخناى فرج و پيروزى و عافيت ، نوعى تنفس و راحتى به نظر مى رسد، و لذا مى گويند خداوند ((يفرج الهم و ينفس الكرب - اندوه را به فرج ، و گرفتارى را به نفس ‍ راحت مى سازد))، پس روحى كه منسوب به خداست همان فرج بعد از شدتى است كه به اذن خدا و مشيت او صورت مى گيرد.

و بر هر كس كه ايمان به خدا دارد لازم و حتمى است به اين معنا معتقد شود كه خدا هر چه بخواهد انجام مى دهد و بهر چه اراده كند حكم مي نمايد، و هيچ قاهرى نيست كه بر مشيت او فائق آيد و يا حكم او را بعقب اندازد، و هيچ صاحب ايمانى نمى تواند و نبايد از روح خدا مأيوس و از رحمتش نااميد شود زيرا ياس از روح خدا و نوميدى از رحمتش در حقيقت محدود كردن قدرت او، در معنا كفر به احاطه و سعه رحمت اوست ، همچنان كه در آنجا كه گفتار يعقوب (عليه السّلام ) را حكايت مى كند مى فرمايد: ((انه لا يياس من روح اللّه الا القوم الكافرون )

مقصود يوسف از اين دعا كه خدا مرا مسلم بميران چيست؟

و اين اسلامى كه يوسف درخواست كرد بالاترين درجات اسلام ، و عالى ترين مراتب آنست ، و آن عبارتست از تسليم محض بودن براى خداى سبحان به اينكه بنده براى خود و براى آثار وجودى خود هيچ استقلالى نبيند و در نتيجه هيچ چيز - چه خودش و چه صفات و اعمالش - او را از پروردگارش مشغول نسازد، و اين معنا وقتى به خدا نسبت داده شود (و عرض شود كه خدايا تو مرا مسلم قرار ده ) معنايش اين است كه خداوند بنده اش را خالص براى خود قرار دهد.
از آنچه گذشت معلوم شد كه معناى درخواست (مرا مسلم بميران ) اين است كه خدايا اخلاص و اسلام مرا مادامى كه زنده ام برايم باقى بدار. و به عبارت ديگر اين است كه تا زنده است مسلم زندگى كند، تا در نتيجه دم مرگ هم مسلم بميرد، و اين كنايه است از اينكه خداوند او را تا دم مرگ بر اسلام پايدار بدارد، نه اينكه معنايش اين باشد كه دم مرگ مسلم باشم ، هر چند در زندگى مسلم نبودم ، و نه اينكه درخواست مرگ باشد و معنايش ‍ اين باشد خدايا الان كه داراى اسلامم مرا بميران

ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 334

ویرایش بوسیله کاربر 1398/11/01 10:57:01 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#8 ارسال شده : 1398/10/26 02:58:25 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

تدبر و فهم سوره يوسف: نكات و پرسشهاي تفسيري سوره يوسف

پرسش:
به نظر شما ترجمه صحیح وظنوا انهم قد کذبوا در ایه زیر چیست؟ چه كساني گمان كردندبه انها دروغ گفته شده؟چه دروغي؟


حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَنْ نَشَاءُ وَلَا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ ﴿۱۱۰﴾
انصاریان: [پیامبران، مردم را به خدا خواندند و مردم هم حق را منکر شدند] تا زمانی که پیامبران [از ایمان آوردن اکثر مردم] مأیوس شدند و گمان کردند که به آنان [از سوی مردم در وعده یاری و حمایت] دروغ گفته شده است. [ناگهان] یاری ما به پیامبران رسید؛ پس کسانی را که خواستیم رهایی یافتند و عذاب ما از گروه مجرمان برگردانده نمی شود.

خرمشاهی: تا آنجا كه چون پيامبران نوميد شدند و [پيروان‏] پنداشتند كه به دروغ وعده داده شده‏اند، آنگاه بود كه نصرت ما به آنان در رسيد و هركس كه خواسته بوديم نجات يافت، و عذاب ما از قوم گناهكار برنمى‏ گردد

فولادوند: تا هنگامى كه فرستادگان [ما] نوميد شدند و [مردم] پنداشتند كه به آنان واقعا دروغ گفته شده يارى ما به آنان رسيد پس كسانى را كه مى‏ خواستيم نجات يافتند و[لى] عذاب ما از گروه مجرمان برگشت ندارد

قمشه‌ای: (مردم با انبیاء چندان ضدیت کردند) تا آنجا که رسولان مأیوس شده و گمان کردند که وعده نصرت خدا خلاف خواهد شد (یا گمان کردند که دیگر هیچ کس تصدیق آنها نخواهد کرد) در آن حال یاری ما بدیشان فرا رسید تا هر که ما خواستیم نجات داده شد، و نیز قهر و انتقام ما از بدکاران عالم باز گردانده نخواهد شد.

مکارم شیرازی: (پيامبران به دعوت خود و دشمنان به مخالفت همچنان ادامه دادند) تا رسولان مايوس شدند و گمان كردند كه (حتي گروه اندك مؤ منان) به آنها دروغ گفته‏ اند، در اين هنگام ياري ما به سراغ آنها آمد هر كس را مي‏خواستيم نجات مي‏داديم و مجازات و عذاب ما از قوم زيانكار بازگردانده نمي‏شود.

پاسخ1:
معناى آيه : ((حتى اذا استياءس الرّسل و ظنّوا انّهم قد كذبوا..))

و معناى مجموع آن اين است كه : اين رسولان كه گفتيم مردانى بودند مانند تو از اهل قريه ها، و گفتيم كه قريه هاى ايشان بكلى نابود شده است ، اين رسولان ، قوم خود را همچنان دعوت مى كردند، و مردم ، هم ، همچنان لجاجت نموده آنان به عذاب خدا انذارشان كرده و اينان نمى پذيرفتند، تا آنكه رسولان از ايمان آوردن قوم خود مأيوس شدند (و يا نزديك بود مأيوس شوند) و مردم گمان كردند آن كس كه به پيغمبرشان گفته عذابى چنين و چنان دارند دروغشان گفته ، در اين موقع بود كه يارى ما انبياء را دريافت ، پس هر كه را خواستيم نجات داديم ، و آنها همان مؤمنين بودند، و باس ما يعنى عذاب سخت ما از قوم مجرم درنگذشت و همه را فرا گرفت .
اما مأيوس شدن رسولان از ايمان آوردن قوم خود، همان معنايى است كه در داستان نوح آورده و فرموده : ((و اوحى الى نوح انه لن يومن من قومك الا من قد آمن ))
و نيز فرموده : ((و قال نوح رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا)) و نظير آن در داستان هود و صالح و شعيب و موسى (عليه السّلام ) نيز ديده مى شود.
و اما اينكه فرمود: امتهاى ايشان چنين پنداشتند كه به انبيايشان دروغ گفته اند، اين نيز نظير مطلبى است كه در داستان نوح آورده كه قومش گفته بودند: ((بل نظنكم كاذبين )) و همچنين در داستان هود و صالح آورده ، و در داستان موسى و فرعون فرموده ((فقال له فرعون انى لاظنك يا موسى مسحورا)).
و اما اينكه فرمود: نتيجه ايمان مؤمنين يارى آنان شد اين نيز نظير آيه : ((و كان حقا علينا نصر المومنين )). مى باشد، و همچنين در ضمن داستان هلاكت پاره اى از امتها اين معنا را آورده از آن جمله در داستان قوم هود فرموده : ((نجينا هودا و الذين آمنوا معه )) و در داستان قوم صالح فرموده : ((نجينا صالحا و الذين آمنوا معه )) و در داستان قوم شعيب فرموده : ((نجينا شعيبا و الذين آمنوا معه )) و همچنين در داستانهاى ديگر.

و اما اينكه فرمود: باءس ما از مجرمين نمى گذرد، اين نيز در آيات بسيارى بطور عمومى و خصوصى ذكر شده ، در آيه ((و لكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون )) و آيه ((و اذا اراد اللّه بقوم سوء فلا مردّ له و مالهم من دونه من وال )) و همچنين آيات ديگر ذكر شده

تفسير الميزان

پاسخ2:


تا هنگامى كه فرستادگان (ما از ايمان كافران) نوميد شدند، و پنداشتند كه به آنان (از جانب مردمان) بى گمان دروغ گفته شده، ياريمان آنان را در رسيد. پس كسانى را كه مى خواستيم، نجات يافتند. و برخورد شديدمان از گروه مجرمان برگشت ندارد. 110
آيه 110 ـ "وظَنُّو ا اَنهّم قد كُذبوا" بيانگر اين است كه به گمان فرستادگان خدا بر اينكه مورد تكذيب مكلفانى واقع شده و تا اندازه اى از نتيجه رسالت خود مايوس شده بودند، و در اين هنگامه نصرت ربانى فرار رسيد.


تفسير فرقان

پاسخ3

حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُواْ جَاءهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَاء وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ {110}
(وقوع عذاب مجرمین و نصرت مومنان بطول انجامید) تا اینكه فرستادگان [ما] نوميد شدند (از وقوع آن) و اینطور پنداشتند كه به آنان دروغ گفته شده (وعده نصرت) اما يارى ما به آنان رسيد پس كسانى را كه مى‏خواستيم نجات يافتند و عذاب ما از گروه مجرمان برگردانده نمیشود (مجرمین عذاب شدند) {110}

اقاي سيدكاظم فرهنگ

ویرایش بوسیله کاربر 1398/11/06 09:38:26 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#9 ارسال شده : 1398/10/29 06:37:18 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

ترجمه،تدبر و فهم سوره يوسف: فرازبندي،عصاره‌فرازها،كلمات كليدي و نكات تفسيري سوره يوسف


55 - يوسف

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمـَنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ {1}
الف لام راء اين است آيات كتاب روشنگر (هم خودش آشکار است و هم آشکار کننده هدایت از گمراهی){1}
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ {2}
ما آن را قرآنى واضح نازل كرديم باشد كه بينديشيد {2}
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَـذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ {3}
ما نيكوترين سرگذشت را به موجب اين قرآن كه به تو وحى كرديم بر تو حكايت مى‏كنيم و تو قطعا پيش از آن از بى‏خبران بودى {3}

عصاره فراز آیات 1-3: ایات روشنگر و واضح قران و نیز داستانهای آن وحی خداوند و برای تعقل انسانهاست.

نکات:
1-تلک آیات الکتاب المبین: شعرا قصص یوسف شروع سوره

2-در ایه 2 منظور از قران عربی چیست؟
"عرب: اصل الواحد در ماده، رفع ابهام، تبيّن (آشكاري) و وضوح حال است و مخالف عُجمَة ميباشد كه به معناي گره در ابهام است و از مصاديقش: سخن عرب است كه ميگويند: أعرَبَ بِحُجَّتِه؛ يعني حجّتش را آشكار كرد.
سوره مباركه نحل آيه 103: وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ، اين [قرآن] به زبان عربی روشن است.منظور وضوح و آشكاري آن و رفع ابهام از آن است و زبان عربي منظور نيست، هرچند كه زبان عربي از مصاديق اصل است.
"التحقیق فی کلمات القران"

إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ {4}
[ياد كن] زمانى را كه يوسف به پدرش گفت اى پدر من [در خواب] يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم ديدم [آنها] براى من سجده مى‏كنند {4}
قَالَ يَا بُنَيَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ {5}
[يعقوب] گفت اى پسرك من خوابت را براى برادرانت‏حكايت مكن كه براى تو نيرنگى مى‏انديشند زيرا شيطان براى آدمى دشمنى آشكار است {5}
وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ {6}
و اين چنين پروردگارت تو را برمى‏گزيند و از تعبير خوابها ( و سخن ها) به تو مى‏آموزد و نعمتش را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام مى‏كند همان گونه كه قبلا بر پدران تو ابراهيم و اسحاق تمام كرد در حقيقت پروردگار تو داناى حكيم است {6}
لَّقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِّلسَّائِلِينَ {7}
به راستى در [سرگذشت] يوسف و برادرانش براى پرسندگان عبرتهاست {7}
إِذْ قَالُواْ لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ {8}
هنگامى كه [برادران او] گفتند يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما كه جمعى نيرومند هستيم دوست‏داشتنى‏ترند قطعا پدر ما در گمراهى آشكارى است ( که این همه یوسف و برادرش را مورد محبت قرار میدهد){8}
اقْتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ {9}
[يكى گفت] يوسف را بكشيد يا او را به سرزمينى بيندازيد تا توجه پدرتان (از او ) فارغ و معطوف برای شما گردد و پس از او مردمى شايسته گردید (از دید پدر){9}
قَالَ قَآئِلٌ مَّنْهُمْ لاَ تَقْتُلُواْ يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ {10}
گوينده‏اى از ميان آنان گفت‏يوسف را مكشيد اگر كارى مى‏كنيد او را در نهانخانه چاه بيفكنيد تا برخى از مسافران او را برگيرند {10}
قَالُواْ يَا أَبَانَا مَا لَكَ لاَ تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ {11}
گفتند اى پدر تو را چه شده است كه ما را بر يوسف امين نمى‏دانى در حالى كه ما خيرخواه او هستيم {11}
أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ {12}
فردا او را با ما بفرست تا [در چمن] بگردد و بازى كند و ما به خوبى نگهبان او خواهيم بود {12}
قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَن تَذْهَبُواْ بِهِ وَأَخَافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ {13}
گفت اينكه او را ببريد سخت مرا اندوهگين مى‏كند و مى‏ ترسم از او غافل شويد و گرگ او را بخورد {13}
قَالُواْ لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ {14}
گفتند اگر گرگ او را بخورد با اينكه ما گروهى نيرومند هستيم در آن صورت ما قطعا [مردمى] بى‏مقدار خواهيم بود {14}
فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَأَجْمَعُواْ أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَآ إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَـذَا وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ {15}
پس وقتى او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند [چنين كردند] و به او وحى (الهام) كرديم كه قطعا آنان را از اين كارشان در حالى كه نمى‏دانند با خبر خواهى كرد {15}
وَجَاؤُواْ أَبَاهُمْ عِشَاء يَبْكُونَ {16}
و شامگاهان گريان نزد پدر خود [باز] آمدند {16}
قَالُواْ يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لِّنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ {17}
گفتند اى پدر ما رفتيم مسابقه دهيم و يوسف را پيش كالاى خود نهاديم آنگاه گرگ او را خورد ولى تو ما را هر چند راستگو باشيم باور نمى‏دارى {17}
وَجَآؤُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ {18}
و پيراهنش را [آغشته] به خونى دروغين آوردند [يعقوب] گفت [نه] بلكه نفس شما كارى [بد] را براى شما آراسته است اينك صبرى نيكو [براى من بهتر است] و بر آنچه توصيف مى‏كنيد خدا يارى‏ده است {18}
وَجَاءتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَى هَـذَا غُلاَمٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ {19}
و كاروانى آمد پس آب‏ آور خود را فرستادند و دلوش را انداخت گفت مژده اين يك پسر است و او را چون كالايى پنهان داشت

ند و خدا به آنچه مى ‏كردند دانا بود {19}
وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُواْ فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ {20}
و او را به بهاى ناچيزى چند درهم فروختند و در آن بى‏رغبت بودند (بخاطر ترس که نگه دارند یا به قیمت بالاتری بفروشند){20}
وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنِّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ {21}
و آن كس كه او را از مصر خريده بود به همسرش گفت نيكش بدار شايد به حال ما سود بخشد يا او را به فرزندى اختيار كنيم و بدين گونه ما يوسف را در آن سرزمين مكانت بخشيديم تا به او تاويل خوابها را بياموزيم و خدا بر كار خويش چيره است ولى بيشتر مردم نمى‏دانند {21}
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ {22}
و چون به حد رشد رسيد او را حكمت و دانش عطا كرديم و نيكوكاران را چنين پاداش مى‏دهيم {22}

عصاره فراز ایات 4-22:علیرغم اینکه یوسف در اثر کید برادرانش به چاه انداخته شد،اما بدلیل غلبه اراده و مشیت خدا ، مهمان گرامی عزیز مصر شد و خداوند باو مکنت و علم و حکمت عطا کرد. چرا که از محسنین بود.

نکات:
بیشترین تکرار کلمه کید و افعال ان 8 بار
بیشترین تکرار کلمه حافظ در سوره یوسف 4بار ،یکبار هم کلمه حفظ، والله خیر حافظا تنها در سوره یوسف بیان شده است.
والله غالب علی امره تنها در سوره یوسف بیان شده است.

مشابهت با سوره کهف:در سوره کهف محور سوره بر اعمال ولایت مطلق خداوند بر امور و غالب بودن اراده و تدبیر او بر عوامل و اسباب مادی بود که در قالب 4 داستان بیان شد. در سوره یوسف نیز همین موضوع در داستان طولانی و سرگذشت پرنشیب و فراز یوسف مشاهده میشود که چگونه خداوند خواست خود را با تمام مخالفتها و کید های اطرافیان یوسف محقق میکند.

وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ {23}
و آن [بانو] كه وى در خانه‏اش بود خواست از او كام گيرد و درها را [پياپى] چفت كرد و گفت بيا كه از آن توام [يوسف] گفت پناه بر خدا او آقاى من است به من جاى نيكو داده است قطعا ستمكاران رستگار نمى‏شوند {23}
وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ {24}
و در حقيقت [آن زن] آهنگ وى كرد و [يوسف نيز] اگر برهان پروردگارش را نديده بود آهنگ او مى‏كرد چنين [كرديم] تا بدى و زشتكارى را از او بازگردانيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود {24}
وَاسُتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاء مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوَءًا إِلاَّ أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ {25}
و آن دو به سوى در بر يكديگر سبقت گرفتند و [آن زن] پيراهن او را از پشت بدريد و در آستانه در آقاى آن زن را يافتند زن گفت كيفر كسى كه قصد بد به خانواده تو كرده چيست جز اينكه زندانى يا [دچار] عذابى دردناك شود {25}
قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَن نَّفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَا إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الكَاذِبِينَ {26}
[يوسف] گفت او از من كام خواست و شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد اگر پيراهن او (یوسف)از جلو چاك خورده زن راست گفته و او(یوسف) از دروغگويان است {26}
وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِن الصَّادِقِينَ {27}
و اگر پيراهن او از پشت دريده شده زن دروغ گفته و او (یوسف) از راستگويان است {27}
فَلَمَّا رَأَى قَمِيصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ {28}
پس چون [شوهرش] ديد پيراهن او از پشت چاك خورده است گفت بى‏شك اين از نيرنگ شما [زنان] است كه نيرنگ شما [زنان] بزرگ است {28}
يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَـذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنبِكِ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ {29}
اى يوسف از اين [پيشامد] روى بگردان و تو [اى زن] براى گناه خود طلب بخشش کن) یا انرا پوشیده دار) كه تو از خطاكاران بوده‏ اى {29}
وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ {30}
و [دسته‏اى از] زنان در شهر گفتند زن عزيز از غلام خود كام خواسته و سخت‏خاطرخواه او شده است به راستى ما او را در گمراهى (اشتباه) آشكارى مى‏بينيم {30}
فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا هَـذَا بَشَرًا إِنْ هَـذَا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ {31}
پس چون [همسر عزيز] از مكرشان اطلاع يافت نزد آنان [كسى] فرستاد و محفلى برايشان آماده ساخت و به هر يك از آنان [ميوه و] كاردى داد و [به يوسف] گفت بر آنان درآى پس چون [زنان] او را ديدند وى را بس شگرف يافتند و [از شدت هيجان] دستهاى خود را بريدند و گفتند منزه است‏خدا اين بشر نيست اين جز فرشته‏اى بزرگوار نيست {31}
قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسَتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِّنَ الصَّاغِرِينَ {32}
[زليخا] گفت اين همان است كه در باره او سرزنشم مى‏كرديد آرى من از او كام خواستم و[لى] او خود را نگاه داشت و اگر آنچه را به او دستور مى‏دهم نكند قطعا زندانى خواهد شد و حتما از خوارشدگان خواهد گرديد {32}
قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ {33}
[يوسف] گفت پروردگارا زندان براى من دوست‏داشتنى‏تر است از آنچه مرا به آن مى‏خوانند و اگر نيرنگ آنان را از من بازنگردانى به سوى آنان خواهم گراييد و از [جمله] نادانان خواهم شد {33}
فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ {34}
پس پروردگارش [دعاى] او را اجابت كرد و نيرنگ آنان را از او بگردانيد آرى او شنواى داناست {34}

عصاره فراز آیات 23-34: یوسف با توکل بر خدا و برخورداری از توجه خدا،از کید زن عزیز مصر و دوستانش نجات یافت و دامان خود را نیالود.چرا که از مخلصین بود.

نکات:
-مکنا در قران سه بار برای شخص استفاده شده است یکی سوره کهف برای ذوالقرنین .دو بار هم سوره یوسف

- در این سوره عبارت ضلال مبین که معمولا در امور معنوی و هدایتی در قران استفاده شده، برای اشتباهات دنیوی هم استفاده شده است.دو بار از قول برادران یوسف خطاب به یعقوب که او را در حب زیاد به یوسف و گریه فراوان برای او سرزنش کردند. یکی هم زنان اشراف مصر که عشق زلیخا به یوسف را سرزنش کردند و گفتند او را در اشتباه و گمراهی می بیینیم.

-داستان یوسف و زلیخا نشان میدهد که دوری و اجتناب از گناه نیز نیازمند تایید و یاری خداوند است که در صورت دعا و خواست فرد ،اجابت میشود.

-واکنش و جملات سایر زنان مصر نشان میدهد که اقدام زلیخا در عاشق یوسف شدن و کام خواستن از او، در آیین و فرهنگ انها نیز مذموم و مورد نکوهش بوده است.

-استفاده از عبارت حاش لله توسط زنان اشراف در آیات 31 و51 نشان میدهد که مردم مصر آن زمان،الله و خدای خالق را میشناختند اما باو بعنوان موثر و رب جهان ایمان نداشته، بتها و معبودان دیگر هم داشته اند.(طبق ایات 39 و40)


ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ {35}
آنگاه پس از ديدن آن نشانه‏ها به نظرشان آمد كه او را تا چندى به زندان افكنند {35}
وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانَ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ {36}
و دو جوان با او به زندان درآمدند [روزى] يكى از آن دو گفت من خويشتن را [به خواب] ديدم كه [انگور براى] شراب مى‏فشارم و ديگرى گفت من خود را [به خواب] ديدم كه بر روى سرم نان مى‏برم و پرندگان از آن مى‏خورند به ما از تعبيرش خبر ده كه ما تو را از نيكوكاران مى‏ بينيم {36}
قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ {37}
گفت غذايى را كه روزى شماست براى شما نمى‏آورند مگر آنكه من از تعبير آن به شما خبر مى‏دهم پيش از آنكه رویایتان محقق شود. اين از چيزهايى است كه پروردگارم به من آموخته است من آيين قومى را كه به خدا(ی یگانه) اعتقاد ندارند و منكر آخرتند رها كرده ‏ام {37}
وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَآئِـي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللّهِ مِن شَيْءٍ ذَلِكَ مِن فَضْلِ اللّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ {38}
و آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب را پيروى نموده ‏ام براى ما سزاوار نيست كه چيزى را شريك خدا كنيم اين از عنايت‏خدا بر ما و بر مردم است ولى بيشتر مردم سپاسگزارى نمى‏كنند ( و مشرکند){38}
يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ {39}
اى دو رفيق زندانيم آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداى يگانه مقتدر {39}
مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ {40}
شما به جاى او جز نامهايى [چند] را نمى‏پرستيد كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كرده‏ايد و خدا دليلى بر [حقانيت] آنها نازل نكرده است فرمان جز براى خدا نيست دستور داده كه جز او را نپرستيد اين است دين درست ولى بيشتر مردم نمى ‏دانند {40}
يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِيَ الأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ {41}
اى دو رفيق زندانيم اما يكى از شما به آقاى خود باده مى ‏نوشاند و اما ديگرى به دار آويخته مى‏شود و پرندگان از [مغز] سرش مى‏خورند امرى كه شما دو تن از من جويا شديد تحقق يافت {41}
وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ {42}
و [يوسف] به آن كس از آن دو كه گمان مى‏ كرد خلاص مى‏شود گفت مرا نزد آقاى خود به ياد آور و[لى] شيطان يادآورى به آقايش را از ياد او برد در نتيجه چند سالى در زندان ماند {42}
وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا الْمَلأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ {43}
و پادشاه [مصر] گفت من [در خواب] ديدم هفت گاو فربه است كه هفت [گاو] لاغر آنها را مى‏خورند و هفت‏ خوشه سبز و [هفت‏ خوشه] خشگيده ديگر اى سران قوم اگر خواب تعبير مى‏كنيد در باره خواب من به من نظر دهيد {43}
قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الأَحْلاَمِ بِعَالِمِينَ {44}
گفتند خوابهايى است پريشان و ما به تعبير خوابهاى آشفته دانا نيستيم {44}
وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَاْ أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ {45}
و آن كس از آن دو [زندانى] كه نجات يافته و پس از چندى [يوسف را] به خاطر آورده بود گفت مرا به [زندان] بفرستيد تا شما را از تعبير آن خبر دهم {45}
يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَّعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ {46}
اى يوسف اى مرد راستگوى در باره [اين خواب كه] هفت گاو فربه هفت [گاو] لاغر آنها را مى‏خورند و هفت‏خوشه سبز و [هفت‏خوشه] خشگيده ديگر به ما نظر ده تا به سوى مردم برگردم شايد آنان [تعبيرش را] بدانند {46}
قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدتُّمْ فَذَرُوهُ فِي سُنبُلِهِ إِلاَّ قَلِيلاً مِّمَّا تَأْكُلُونَ {47}
گفت هفت‏سال پى در پى مى‏كاريد و آنچه را درويديد جز اندكى را كه مى‏ خوريد در خوشه‏اش واگذاريد {47}
ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلِيلاً مِّمَّا تُحْصِنُونَ {48}
آنگاه پس از آن هفت‏سال سخت مى‏ آيد كه آنچه را براى آن [سالها] از پيش نهاده‏ايد جز اندكى را كه ذخيره مى‏كنيد همه را خواهند خورد {48}
ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ {49}
آنگاه پس از آن سالى فرا مى‏رسد كه به مردم در آن [سال] باران مى‏رسد و در آن آب ميوه مى‏گيرند {49}
وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ {50}
و پادشاه گفت او را نزد من آوريد پس هنگامى كه آن فرستاده نزد وى آمد [يوسف] گفت نزد آقاى خويش برگرد و از او بپرس كه حال آن زنانى كه دستهاى خود را بريدند چگونه است زيرا پروردگار من به نيرنگ آنان آگاه است {50}
قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَاْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ {51}
[پادشاه] گفت وقتى یوسف را طلب کردید، چه منظوری داشتيد زنان گفتند منزه ست‏خدا ما گناهى بر او نمى‏دانيم همسر عزيز گفت اكنون حقيقت آشكار شد من [بودم كه] از او كام خواستم و بى‏شك او از راستگويان است {51}
ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ {52}
اين [اقرار] براى آن بود كه [یوسف] بداند من در نهان به او خيانت نكردم و خدا نيرنگ خائنان را به سرانجام نمى ‏رساند {52}
وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّيَ إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ {53}
و من نفس خود را تبرئه نمى‏ كنم چرا كه نفس قطعا به بدى امر مى‏كند مگر كسى را كه خدا رحم كند زيرا پروردگار من آمرزنده مهربان است {53}
وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مِكِينٌ أَمِينٌ {54}
و پادشاه گفت یوسف را نزد من آوريد تا وى را خاص خود كنم پس چون با او سخن راند گفت تو امروز نزد ما با منزلت و امين هستى {54}
قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ {55}
[يوسف] گفت مرا بر خزانه‏هاى اين سرزمين بگمار كه من نگهبانى دانا هستم {55}
وَكَذَلِكَ مَكَّنِّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاء نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاء وَلاَ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ {56}
و بدين گونه يوسف را در سرزمين [مصر] قدرت داديم كه در آن هر جا كه مى خواست‏سكونت مى‏كرد هر كه را بخواهيم به رحمت‏خود مى‏رسانيم و اجر نيكوكاران را تباه نمى ‏سازيم {56}
وَلَأَجْرُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ آمَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ {57}
و البته اجر آخرت براى كسانى كه ايمان آورده و پرهيزگارى مى‏ نمودند بهتر است {57}

عصاره فراز آیات 35-57:خداوند یوسف را که بخاطر کید زن عزیز مصر زندانی شده بود ، با اثبات بی گناهی او ازاد کرده و با احترام و شکوه و مکنت، بر مصدر امور مصر نشاند.تا بدانید که حکم تنها از ان خداست و خدا رحمت خود را به هرکه بخواهد به هر طریقی میرساند. (علیرغم کیدها ) و اجر دنیوی و اخروی نیکوکاران را ضایع نمی کند.

نکات:
1-ایات 37-40 به بیان توحید و نفی شرک از زبان یوسف در جمع زندانیان پرداخته است. یوسف در انجا برای نخستین بار با اعلام علنی ترک دین و ایین بت پرستی مردمان انجا، انها را هم به توحید و نفی پرستش بی دلیل معبودان دیگر دعوت کرد. مشابه اصحاب کهف .

2-اولین کاربرد دین القیم در قران،در ایه 40 که توسط یوسف برای دینی عاری از شرک بیان شده است. دین القیم 5 بار در قران،یکبار هم بصورت دینا قیما بکار رفته است.

3- سومین و چهارمین کاربرد ایمان بالله در قران در سوره یوسف
4-ان الحکم الا لله در قران سه بار بکار رفته است یکبار در سوره انعام و دو بار در سوره یوسف

5-گوینده آیات 52و53 کیست؟ یوسف یا زلیخا؟
با مطالعه آیات 50-54 اولین و معمول ترین برداشت مخاطب این است که ایات 52 و53 نیز در ادامه جملات زلیخاست.اما اکثر مفسران و مترجمان بدو دلیل آنرا به یوسف منتسب کرده اند. یکی اینکه زلیخا قبلا به یوسف خیانت کرد و او را زندانی کرد لذا جا ندارد که بگوید بداند که به او خیانت نکردم اما اگر جمله متعلق به یوسف باشد یعنی که یوسف به عزیز مصر خیانت نکرده است. دلیل دوم اینکه سطح معرفتی ایه 53 ،تاکید بر رحم خداوند برای درامان ماندن از نفس اماره و نیز به سرانجام نرساندن کید خاینین توسط الله نمیتواند جملات زلیخا باشد.

در رد این نظر، توجه به نکات زیر لازم است:
الف- ظاهر آیات صراحتا بر نقل این جملات توسط زلیخا دلالت دارد و ترک ظاهر ،دلیل قوی میخواهد.
ب-آیات نشانگر ان است که اصلا یوسف در این محفل پادشاه مصر حضور ندارد و جملات یوسف تنها در آیات 50(هنگام برگرداندن فرستاده نزد پادشاه) و 54 هنگام ملاقات با پادشاه منحصر میباشد.
ج-ایات 53 و 54 در ادامه جملات زلیخا در ایه 51 که به کار خود اعتراف کرده، یوسف را صادق خواند،بیانگر تحول و توبه زلیخاست که به الله ایمان آورده و او را رب خود میداند. و مراد از ایه 52 نیز این است که در این مجلس در غیاب او به یوسف خیانت نکرده است. زندان کردن قبلی یوسف مشمول این ایه نیست چرا که در غیاب وی نبوده بلکه مطابق ایات 32 و33 تهدید زلیخا به زندان در صورت عدم تمکین یوسف ، آشکار بوده و خود یوسف هم با اطلاع از ان، زندان را محبوب تر از این کار زشت میدانسته است.
لذا این ایات در ادامه جملات زلیخاست.

6-اینکه خواست و مشیت خدا بر تدابیر انسانها غالب است، بارها در سوره، هم برای خاینین و هم برای صالحین تکرار شده است ازجمله:
- ایه 42 از انجا که زمان رهایی یوسف از زندان هنوز فرا نرسیده، تمایل و تدبیر یوسف برای سفارش به خادم رها شده از زندان برای وساطت یوسف نزد پادشاه، با فراموشی ان خادم ملغی و بی اثر میشود.
-تدابیر یعقوب برای حفظ یوسف از جمله نگفتن رویای خود به برادران،و مقاومت اولیه یعقوب در نسپردن یوسف به برادران برای چرای گوسفندان،
-مقاومت اولیه یعقوب در همراه نکردن بنیامین با برادران و سپس وثیقه و سوگند خواستن از انها برای حفظ بنیامین و سفارش برداران باینکه هنگام ورود به مصر در معیت بنیامین از دروازه های متعدد وارد شوند
-کید زلیخا برای به زندان افکندن یوسف به منظور خوار شدنش و حال انکه عزیزتر شد.

7-فعل راود 8 بار در قران بکار رفته است که یکبار ان در سوره قمر به طلب کردن مهاجمین، از لوط مهمانانش را اشاره کرده و 7 بار هم در سوره یوسف در مصداقهای مختلف بکار رفته است. معنای مشترک ان طلب کردن مصرانه چیزی یا کسی علیرغم مخالفت خودش یا صاحبش می باشد.

8- بیشترین تکرار کلمه تاویل در سوره یوسف
9-ایات 41،42 و50 نشان میدهد که حضرت یوسف (حتی بعد از علنی کردن دعوت و رسالت خود و دعوت به توحید) در مکالمه با دیگران طبق اعتقاد خودشان با انها صحبت میکرده و پادشاه مصر را رب انها میخوانده است.

وَجَاء إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ {58}
و برادران يوسف آمدند و بر او وارد شدند [او] آنان را شناخت ولى آنان او را نشناختند {58}
وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِّنْ أَبِيكُمْ أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَاْ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ {59}
و چون آنان را به خوار و بارشان مجهز كرد گفت برادر پدرى خود را نزد من آوريد مگر نمى‏بينيد كه من پيمانه را تمام مى‏دهم و من بهترين ميزبانانم {59}
فَإِن لَّمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِندِي وَلاَ تَقْرَبُونِ {60}
پس اگر او را نزد من نياورديد براى شما نزد من پيمانه‏اى نيست و به من نزديك نشويد {60}
قَالُواْ سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ {61}
گفتند او را از پدرش خواهيم خواست (علیرغم مخالفتش)و محققا اين كار را خواهيم كرد {61}
وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُواْ بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انقَلَبُواْ إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ {62}
و [يوسف] به غلامان خود گفت‏سرمايه‏هاى آنان را در بارهايشان بگذاريد شايد وقتى به سوى خانواده خود برمى‏گردند آن را بازيابند اميد كه آنان بازگردند {62}
فَلَمَّا رَجِعُوا إِلَى أَبِيهِمْ قَالُواْ يَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ {63}
پس چون به سوى پدر خود بازگشتند گفتند اى پدر پيمانه از ما منع شد برادرمان را با ما بفرست تا پيمانه بگيريم و ما نگهبان او خواهيم بود {63}
قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاَّ كَمَا أَمِنتُكُمْ عَلَى أَخِيهِ مِن قَبْلُ فَاللّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ {64}
[يعقوب] گفت آيا همان گونه كه شما را پيش از اين بر برادرش امين گردانيدم بر او امين سازم پس خدا بهترين نگهبان است و اوست مهربانترين مهربانان {64}
وَلَمَّا فَتَحُواْ مَتَاعَهُمْ وَجَدُواْ بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُواْ يَا أَبَانَا مَا نَبْغِي هَـذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذَلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ {65}
و هنگامى كه بارهاى خود را گشودند دريافتند كه سرمايه‏شان بدانها بازگردانيده شده است گفتند اى پدر [ديگر] چه مى‏خواهيم اين سرمايه ماست كه به ما بازگردانيده شده است قوت خانواده خود را فراهم و برادرمان را نگهبانى مى‏كنيم و [با بردن او] يك بار شتر مى‏افزاييم و اين [پيمانه اضافى نزد عزيز] پيمانه‏اى ناچيز است {65}
قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِّنَ اللّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلاَّ أَن يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ {66}
گفت هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا با من با نام خدا پيمان استوارى ببنديد كه حتما او را نزد من باز آوريد مگر آنكه گرفتار [حادثه‏اى] شويد پس چون پيمان خود را با او استوار كردند [يعقوب] گفت‏خدا بر آنچه مى‏گوييم وكيل است {66}
وَقَالَ يَا بَنِيَّ لاَ تَدْخُلُواْ مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُواْ مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِّنَ اللّهِ مِن شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ {67}
و گفت اى پسران من [همه] از يك دروازه [به شهر] در نياييد بلكه از دروازه‏هاى مختلف وارد شويد و من [با اين سفارش] چيزى از [قضاى] خدا را از شما دور نمى‏توانم داشت فرمان جز براى خدا نيست بر او توكل كردم و توكل‏كنندگان بايد بر او توكل كنند {67}
وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِّنَ اللّهِ مِن شَيْءٍ إِلاَّ حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ {68}
و چون همان گونه كه پدرانشان به آنان فرمان داده بود وارد شدند [اين كار] چيزى را در برابر خدا از آنان برطرف نمى‏كرد جز اينكه يعقوب نگرانی را كه در دلش بود برآورد و بى‏گمان او از [بركت] آنچه بدو آموخته بوديم داراى دانشى [فراوان] بود ولى بيشتر مردم نمى‏دانند {68}
وَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّي أَنَاْ أَخُوكَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ {69}
و هنگامى كه بر يوسف وارد شدند برادرش [بنيامين] را نزد خود جاى داد [و] گفت من برادر تو هستم بنابراين از آنچه [برادران] مى‏كردند غمگين مباش {69}
فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ {70}
پس هنگامى كه آنان را به خوار و بارشان مجهز كرد آبخورى را در بار

برادرش نهاد سپس [به دستور او] نداكننده‏ اى بانگ درداد اى كاروانيان قطعا شما دزد هستيد {70}
قَالُواْ وَأَقْبَلُواْ عَلَيْهِم مَّاذَا تَفْقِدُونَ {71}
[برادران] در حالى كه به آنان روى كردند گفتند چه گم كرده‏ايد {71}
قَالُواْ نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَن جَاء بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَاْ بِهِ زَعِيمٌ {72}
گفتند جام شاه را گم كرده‏ايم و براى هر كس كه آن را بياورد يك بار شتر خواهد بود و [متصدى گفت] من ضامن آنم {72}
قَالُواْ تَاللّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ {73}
گفتند به خدا سوگند شما خوب مى‏دانيد كه ما نيامده‏ايم در اين سرزمين فساد كنيم و ما دزد نبوده‏ايم {73}
قَالُواْ فَمَا جَزَآؤُهُ إِن كُنتُمْ كَاذِبِينَ {74}
گفتند پس اگر دروغ بگوييد كيفرش چيست {74}
قَالُواْ جَزَآؤُهُ مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ {75}
گفتندكيفرش [همان] كسى است كه [جام] در بار او پيدا شود پس كيفرش خود اوست ما ستمكاران را اين گونه كيفر مى‏دهيم {75}
فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاء أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَاء أَخِيهِ كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلاَّ أَن يَشَاء اللّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مِّن نَّشَاء وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ {76}
پس [يوسف] به [بازرسى] بارهاى آنان پيش از بار برادرش پرداخت آنگاه آن را از بار برادرش [بنيامين] در آورد اين گونه به يوسف شيوه آموختيم [چرا كه] او در آيين پادشاه نمى‏توانست برادرش را بازداشت كند مگر اينكه خدا بخواهد [و چنين راهى بدو بنمايد] درجات كسانى را كه بخواهيم بالا مى‏بريم و فوق هر صاحب دانشى دانشورى است {76}
قَالُواْ إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَانًا وَاللّهُ أَعْلَمْ بِمَا تَصِفُونَ {77}
گفتند اگر او دزدى كرده پيش از اين [نيز] برادرش دزدى كرده است‏يوسف اين [سخن] را در دل خود پنهان داشت و آن را برايشان آشكار نكرد [ولى] گفت موقعيت‏شما بدتر [از او]ست و خدا به آنچه وصف مى‏كنيد داناتر است {77}
قَالُواْ يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ {78}
گفتند اى عزيز او پدرى پير سالخورده دارد بنابراين يكى از ما را به جاى او بگير كه ما تو را از نيكوكاران مى‏بينيم {78}
قَالَ مَعَاذَ اللّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلاَّ مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّـآ إِذًا لَّظَالِمُونَ {79}
گفت پناه به خدا كه جز آن كس را كه كالاى خود را نزد وى يافته‏ايم بازداشت كنيم زيرا در آن صورت قطعا ستمكار خواهيم بود {79}
فَلَمَّا اسْتَيْأَسُواْ مِنْهُ خَلَصُواْ نَجِيًّا قَالَ كَبِيرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُواْ أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُم مَّوْثِقًا مِّنَ اللّهِ وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّىَ يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللّهُ لِي وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ {80}
پس چون از او نوميد شدند رازگويان كنار كشيدند بزرگشان گفت مگر نمى‏دانيد كه پدرتان با نام خدا پيمانى استوار از شما گرفته است و قبلا [هم] در باره يوسف تقصير كرديد هرگز از اين سرزمين نمى‏روم تا پدرم به من اجازه دهد يا خدا در حق من داورى كند و او بهترين داوران است {80}
ارْجِعُواْ إِلَى أَبِيكُمْ فَقُولُواْ يَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ {81}
پيش پدرتان بازگرديد و بگوييد اى پدر پسرت دزدى كرده و ما جز آنچه مى‏دانيم گواهى نمى‏دهيم و ما نگهبان غيب (حادثه ای که از آن مطلع نبودیم) نبوديم {81}
وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيْرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ {82}
و از [مردم] شهرى كه در آن بوديم و كاروانى كه در ميان آن آمديم جويا شو و ما قطعا راست مى‏گوييم {82}
قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللّهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ {83}
[يعقوب] گفت [چنين نيست] بلكه نفس شما امرى [نادرست] را براى شما آراسته است پس [صبر من] صبرى نيكوست اميد كه خدا همه آنان را به سوى من [باز] آورد كه او داناى حكيم است {83}
وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ {84}
و از آنان روى گردانيد و گفت اى دريغ بر يوسف و در حالى كه اندوه خود را فرو مى‏خورد چشمانش از اندوه سپيد شد {84}
قَالُواْ تَالله تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ

{85}
[پسران او] گفتند به خدا سوگند كه پيوسته يوسف را ياد مى‏كنى تا بيمار شوى يا هلاك گردى {85}
قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ {86}
گفت من شكايت غم و اندوه خود را پيش خدا مى‏برم و از [عنايت] خدا چيزى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد {86}
يَا بَنِيَّ اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلاَ تَيْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ {87}
اى پسران من برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت‏خدا نوميد مباشيد زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت‏خدا نوميد نمى‏شود {87}
فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَيْهِ قَالُواْ يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَآ إِنَّ اللّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ {88}
پس چون [برادران] بر او وارد شدند گفتند اى عزيز به ما و خانواده ما آسيب رسيده است و سرمايه‏اى ناچيز آورده‏ايم بنابراين پيمانه ما را تمام بده و بر ما تصدق كن كه خدا صدقه‏دهندگان را پاداش مى‏دهد {88}
قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ {89}
گفت آيا دانستيد وقتى كه نادان بوديد با يوسف و برادرش چه كرديد {89}
قَالُواْ أَإِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَاْ يُوسُفُ وَهَـذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيِصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ {90}
گفتند آيا تو خود يوسفى گفت [آرى] من يوسفم و اين برادر من است به راستى خدا بر ما منت نهاده است بى‏گمان هر كه تقوا و صبر پيشه كند خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى‏كند {90}
قَالُواْ تَاللّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ {91}
گفتند به خدا سوگند كه واقعا خدا تو را بر ما برترى داده است و ما خطاكار بوديم {91}
قَالَ لاَ تَثْرَيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ {92}
[يوسف] گفت امروز بر شما سرزنشى نيست‏خدا شما را مى‏آمرزد و او مهربانترين مهربانان است {92}

عصاره فراز ایات 58-92: تدبیر و ترتیب دادن اقدامات متعدد خدا بمنظور تحقق مواجهه دوباره برادران با یوسف در حالت شکوه و برتری یوسف و اعتراف انها به خطایشان .چرا که خدا پاداش اهل تقوا و صبر را ضایع نمی کند.

نکات:
-جملات مهم و معروف "لا تیاسوا من روح الله" و "من یتق و یصبر فان الله لایضیع اجر المحسنین" در این فراز قرار دارد.
- بیشترین تکرار افعال مرتبط با یاس در این سوره 4بار(استیاسو،لا تیاسوا، لا ییاس،استیاس )
-علیه (الله) فلیتوکل المتوکلون 3بار در قران بکار رفته سوره های یوسف زمر ابراهیم
-صبر جمیل دو بار قران بکار رفته که هر دو در سوره یوسف است. یکبار هم در سوره معارج خطاب به پیامبر صبرا جمیلا استفاده شده است.


اذْهَبُواْ بِقَمِيصِي هَـذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ {93}
اين پيراهن مرا ببريد و آن را بر چهره پدرم بيفكنيد [تا] بينا شود و همه كسان خود را نزد من آوريد {93}
وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ {94}
و چون كاروان رهسپار شد پدرشان گفت اگر مرا به كم‏خردى نسبت ندهيد بوى يوسف را مى‏شنوم {94}
قَالُواْ تَاللّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ الْقَدِيمِ {95}
گفتند به خدا سوگند كه تو سخت در گمراهى ديرين خود هستى {95}
فَلَمَّا أَن جَاء الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ {96}
پس چون مژده‏رسان آمد آن [پيراهن] را بر چهره او انداخت پس بينا گرديد گفت آيا به شما نگفتم كه بى‏شك من از [عنايت] خدا چيزهايى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد {96}
قَالُواْ يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ {97}
گفتند اى پدر براى گناهان ما آمرزش خواه كه ما خطاكار بوديم {97}
قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّيَ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ {98}
گفت به زودى از پروردگارم براى شما آمرزش مى‏خواهم كه او همانا آمرزنده مهربان است {98}
فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُواْ مِصْرَ إِن شَاء اللّهُ آمِنِينَ {99}
پس چون بر يوسف وارد شدند پدر و مادر خود را در كنار خويش گرفت و گفت ان شاء الله با [امن و] امان داخل مصر شويد {99}
وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يَا أَبَتِ هَـذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بَي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاء بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاء إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ {100}
و پدر و مادرش را به تخت برنشانيد و [همه آنان] پيش او به سجده درافتادند و [يوسف] گفت اى پدر اين است تعبير خواب پيشين من به يقين پروردگارم آن را راست گردانيد و به من احسان كرد آنگاه كه مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بيابان [كنعان به مصر] باز آورد پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم القائات شر نمود.بى گمان پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است زيرا كه او داناى حكيم است {100}
رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِيِّي فِي الدُّنُيَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ {101}
پروردگارا تو به من دولت دادى و از تعبير خوابها به من آموختى اى پديدآورنده آسمانها و زمين تنها تو در دنيا و آخرت مولاى منى مرا تا لحظه مرگ،در تسلیم کامل خود نگهدار و مرا به شايستگان ملحق فرما {101}
ذَلِكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُواْ أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ {102}
اين [ماجرا] از خبرهاى غيب است كه به تو (پیامبر)وحى مى‏كنيم و تو هنگامى كه آنان همداستان شدند و نيرنگ مى‏كردند نزدشان نبودى {102}

عصاره فراز آیات 93-102:اعمال ولایت مستمر خدا برای تحقق اراده اش در لطف و احسان به یوسف:رساندن یوسف و ابوین و برادرانش به همدیگر پس از مدت طولانی و حوادث متعدد، تحقق رویای خضوع انها در برابر یوسف،اعطای ملک و حکمت به یوسف

نکات
-کاربرد اولین صفت لطیف برای خداوند در سوره یوسف
-آیات 97 و98 نشان میدهد اینکه فرد گناهکار از دیگران بخواهد برای او استغفار و طلب امرزش از خدا نماید، مجاز است. برادران یوسف که خود را خطاکار میدانستند از یعقوب بعنوان پدر(که در این مدت رنج زیادی از فقدان یوسف کشیده بود) تقاضای استغفار کردند

وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ {103}
(ای پیامبر) و بيشتر مردم هر چند آرزومند باشى ايمان‏آورنده نيستند {103}
وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ {104}
(در حالیکه) و تو بر اين [كار] پاداشى از آنان نمى‏خواهى (و )آن [قرآن هم] جز پندى براى جهانيان نيست {104}
وَكَأَيِّن مِّن آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ {105}
و چه بسيار نشانه‏ها در آسمانها و زمين است كه بر آنها مى‏گذرند در حالى كه از آنها روى برمى‏گردانند {105}
وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ {106}
و بيشترشان به خدا ايمان نمى‏آورند جز اينكه [با او چيزى را در پرستش و تدبیر امور] شريك مى‏گيرند (اکثر اینها اگر به الله هم ایمان اورند، تنها امیخته با شرک است){106}
أَفَأَمِنُواْ أَن تَأْتِيَهُمْ غَاشِيَةٌ مِّنْ عَذَابِ اللّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ {107}
آيا ايمنند از اينكه عذاب فراگير خدا به آنان دررسد يا قيامت در حالى كه بى‏خبرند بناگاه آنان را فرا رسد {107}
قُلْ هَـذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ {108}
بگو اين است راه من :كه من و هر كس پيروى‏ام كرد با بينايى به سوى خدا دعوت مى‏كنيم و منزه است‏خدا ( از اینکه برایش شریکی قایل شوند) و من از مشركان نيستم {108}
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِم مِّنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يَسِيرُواْ فِي الأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ اتَّقَواْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ {109}
و پيش از تو [نيز] جز مردانى از اهل شهرها را كه به آنان وحى مى‏كرديم نفرستاديم آيا در زمين نگرديده‏اند تا فرجام كسانى را كه پيش از آنان بوده‏اند (مجرمین هلاک شده با عذاب) بنگرند و قطعا سراى آخرت براى كسانى كه پرهيزگارى كرده‏اند بهتر است آيا نمى‏انديشيد {109}
حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُواْ جَاءهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَاء وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ {110}
(وقوع عذاب مجرمین و نصرت مومنان بطول انجامید) تا اینكه فرستادگان [ما] نوميد شدند (از وقوع آن) و اینطور پنداشتند كه به آنان دروغ گفته شده (وعده نصرت) اما يارى ما به آنان رسيد پس كسانى را كه مى‏خواستيم نجات يافتند و عذاب ما از گروه مجرمان برگردانده نمیشود (مجرمین عذاب شدند) {110}
لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِي الأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَـكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ {111}
به راستى در سرگذشت آنان براى خردمندان عبرتى است‏سخنى نيست كه به دروغ ساخته شده باشد بلكه تصديق آنچه [از كتابهايى] است كه پيش از آن بوده و روشنگر (و تبیین کننده)هر چيز است و براى مردمى كه ايمان مى‏آورند رهنمود و رحمتى است {111}

عصاره فراز ایات 103-111: ای پیامبر علیرغم تلاش و رغبت شدید تو، اینها ایمان نیاورده بلکه از همه ایات اعراض کرده و بر شرک خود استوارند. تو به دعوتت به خدای یکتا ادامه بده و بدانید که سنت نصرت اهل ایمان و تقوا و عذاب مجرمین حتمی است و در زمان مدنظر خداوند وقوع میبابد.

نکات:
-اولین کاربرد لفظ مشرک در قران،در سوره کهف اولین لفظ شرک استفاده شده بود.
-تکرار 13 باره نفس
-تکرار 5 باره محسن و 3 باره احسن
- سومین و چهارمین کاربرد ایمان بالله در قران در سوره یوسف

-مفهوم ایه 106 چیست؟ وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ
این آیه در ادامه ایات 102تا 105 خطاب به پیامبر اسلام است که انتظار نداشته باش همه مردم مکه به خدا ایمان بیاورند. انها از همه ایات و دلایل اعراض میکنند. (همانطور که در سوره های قبلی بیان شده بود) اکثر اینها به الله ایمان نمیآورند مگر انکه شریکانی نیز برایش قایلند.این مفهوم در آیات 37-40 هم از زبان یوسف در جمع زندانیان در نفی شرک و دعوت به توحید بیان شده بود.ابتدا فرمود من آیین مردمی که به الله ایمان نمیاورند ترک کردم(علیرغم اینکه انها الله را میشناختند). و سپس خاندان خود را از شرک تبرئه کرد و پرستش معبودانی جز الله را نفی نمود. در ایه 106 هم همین مفهوم امده است که ایمان به الله باشرک سازگار و قابل جمع نیست. (در سوره کافرون هم این امر بعنوان محور سوره بیان شد) نمی توان هم به الله ایمان داشت و هم به معبودان دیگر.لذا همواره در قران ، مراد از ایمان به الله، ایمان به خالقیت خداوند نیست بلکه ایمان به انحصار ربوبیت و ولایت در الله است. و خداوند در اینجا به پیامبر فرموده است که مشرکان علیرغم سعی و تلاش شدید تو و اینکه از انها مزدی هم نخواستی ،از آیات اعراض نموده و بر شرک خود باقی میمانند.

-مفهوم مشابه آیه 107 در آیات 68 و 69 سوره اسراء خطاب به کفار مکه بیان شد که شما در هنگام ضر و سختی به خدا متوسل میشوید. ایا از حوادث و بلاهای زمینی و اسمانی ایمن شده اید که از خدا اعراض می کنید و کافر شده اید؟

مرور عصاره فرازها:
عصاره فراز آیات 1-3: ایات روشنگر و واضح قران و نیز داستانهای آن وحی خداوند و برای تعقل انسانهاست.
عصاره فراز ایات 4-22:علیرغم اینکه یوسف در اثر کید برادرانش به چاه انداخته شد،اما بدلیل غلبه اراده و مشیت خدا ، مهمان گرامی عزیز مصر شد و خداوند باو مکنت و علم و حکمت عطا کرد. چرا که از محسنین بود.
عصاره فراز آیات 23-34: یوسف با توکل بر خدا و برخورداری از توجه خدا،از کید زن عزیز مصر و دوستانش نجات یافت و دامان خود را نیالود.چرا که از مخلصین بود.
عصاره فراز آیات 35-57:خداوند یوسف را که بخاطر کید زن عزیز مصر زندانی شده بود ، با اثبات بی گناهی او ازاد کرده و با احترام و شکوه و مکنت، بر مصدر امور مصر نشاند.تا بدانید که حکم تنها از ان خداست و خدا رحمت خود را به هرکه بخواهد به هر طریقی میرساند. (علیرغم کیدها ) و اجر دنیوی و اخروی نیکوکاران را ضایع نمی کند.
عصاره فراز ایات 58-92: تدبیر و ترتیب دادن اقدامات متعدد خدا بمنظور تحقق مواجهه دوباره برادران با یوسف در حالت شکوه و برتری یوسف و اعتراف انها به خطایشان .چرا که خدا پاداش اهل تقوا و صبر را ضایع نمی کند.
عصاره فراز آیات 93-102:اعمال ولایت مستمر خدا برای تحقق اراده اش در لطف و احسان به یوسف:رساندن یوسف و ابوین و برادرانش به همدیگر پس از مدت طولانی و حوادث متعدد، تحقق رویای خضوع انها در برابر یوسف،اعطای ملک و حکمت به یوسف
عصاره سیاق آیات 4-102:حکمرانی و سرپرستی بر جهان تنها از ان خداست. لذا مشیتها و سنت های خود از جمله رحمت رسانی و حفاظت از بندگان، عطای عزت و حکمت و مکنت و پاداش دنیوی و اخروی به نیکوکاران و اهل تقوا و صبر و بی اثر کردن کید خاینین در حق انها را برهمه چیز ازجمله تدبیر انسان و کید اطرافیان و شیطان غالب میکند .
عصاره فراز ایات 103-111: ای پیامبر علیرغم تلاش و رغبت شدید تو، اینها ایمان نیاورده بلکه از همه ایات اعراض کرده و بر شرک خود استوارند. تو به دعوتت به خدای یکتا ادامه بده و بدانید که سنت نصرت اهل ایمان و تقوا و عذاب مجرمین حتمی است و در زمان مدنظر خداوند وقوع میبابد.

درس سوره یوسف :حکمرانی و سرپرستی بر جهان تنها از ان خداست. لذا مشیتها و سنت های خود ازجمله رحمت رسانی و حفاظت از بندگان، عطای پاداش دنیوی و اخروی به نیکوکاران و اهل تقوا و صبر و بی اثر کردن کید خاینین و شیطان در حق انها، نصرت اهل ایمان و عذاب مجرمین را محقق میکند .پس ای پیامبر علیرغم اعراض اکثریت مردم، با ایات روشن قران و صبر و امید و توکل به خدا، به دعوت خود به توحید و نفی شرک ادامه بده .

کلمات کلیدی:
بیشترین تکرار کلمه کید و افعال ان 8 بار
بیشترین تکرار کلمه حافظ در سوره یوسف 4بار ،یکبار هم کلمه حفظ، والله خیر حافظا تنها در سوره یوسف بیان شده است.
والله غالب علی امره تنها در سوره یوسف بیان شده است.
-بیشترین تکرار کلمه تاویل در سوره یوسف
-ان الحکم الا لله در قران سه بار بکار رفته است یکبار در سوره انعام و دو بار در سوره یوسف
مکنا در قران سه بار برای شخص استفاده شده است یکی سوره کهف برای ذوالقرنین دو بار هم سوره یوسف
جملات مهم و معروف لا تیاسوا من روح الله و من یتق و یصبر فان الله لایضیع اجر المحسنین در این فراز قرار دارد.
-بیشترین تکرار افعال مرتبط با یاس در این سوره 4بار(استیاسو،لا تیاسوا، لا ییاس،استیاس )
علیه(الله)فلیتوکل المتوکلون 3بار در قران بکار رفته سوره های یوسف زمر ابراهیم
-کاربرد اولین صفت لطیف برای خداوند در سوره یوسف
-اولین کاربرد لفظ مشرک در قران،در سوره کهف اولین لفظ شرک استفاده شده بود.
-تکرار 13 باره نفس
-تکرار 5 باره محسن و 3 باره احسن
-اولین کاربرد دین القیم در قران،در ایه 40 که توسط یوسف برای دینی عاری از شرک بیان شده است. دین القیم 5 بار در قران،یکبار هم بصورت دینا قیما بکار رفته است.
-سومین و چهارمین کاربرد ایمان بالله در قران در سوره یوسف
-صبر جمیل دو بار قران بکار رفته که هر دو در سوره یوسف است. یکبار هم در سوره معارج خطاب به پیامبر صبرا جمیلا استفاده شده است.

مشابهت با سوره کهف:در سوره کهف محور سوره بر اعمال ولایت مطلق خداوند بر امور و غالب بودن اراده و تدبیر او بر عوامل و اسباب مادی بود که در قالب 4 داستان بیان شد. در سوره یوسف نیز همین موضوع در داستان طولانی و سرگذشت پرنشیب و فراز یوسف مشاهده میشود که چگونه خداوند خواست خود را با تمام مخالفتها و کید های اطرافیان یوسف محقق میکند.

ایات 37-40 به بیان توحید و نفی شرک از زبان یوسف در جمع زندانیان پرداخته است. یوسف در انجا برای نخستین بار با اعلام علنی ترک دین و ایین بت پرستی مردمان انجا انها را هم به توحید دعوت کرد. مشابه اصحاب کهف .

استادسيدكاظم فرهنگ

ویرایش بوسیله کاربر 1398/11/01 03:53:20 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#10 ارسال شده : 1398/11/01 04:57:31 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

تدبر و فهم سوره يوسف: پرسش هاي تفسيري سوره يوسف

پرسش:منظور از ايه 106 سوره يوسف چيست؟ ايا ايمان اكثر مسلمانان با شرك اميخته است؟

وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ ﴿۱۰۶﴾انصاریان: و بیشترشان به خدا ایمان نمی آورند مگر آنکه [برای او] شریک قرار می دهند.
خرمشاهی: و بيشترينه ايشان [ظاهرا] به خداوند ايمان نمى ‏آورند مگر آنكه [باطنا، به نوعى‏] مشركند
فولادوند: و بيشترشان به خدا ايمان نمى ‏آورند جز اينكه [با او چيزى را] شريك مى‏ گيرند
قمشه‌ای: و اکثر خلق به خدا ایمان نمی‌آورند مگر آنکه مشرک باشند (و جز خدا امور دیگر را نیز مؤثر در انتظام عالم دانند).
مکارم شیرازی: و اكثر آنها كه مدعي ايمان به خدا هستند مشركند.

پاسخ 1:

نسبي و اضافي بودن ايمان و شرك و امكان اجتماع بعضي مراتب ان دو

ايمان به خدا و شرك به او دو نقطه در بي نهايت هستند كه فاصله زيادي از هم دارند و رهرواني بين ان دو ،هر يك در نقطه اي قرار دارند

از جمله ادله بر اين مدعا اخلاق و صفاتيست كه در باطن دلها جايگزين است و آدمى را بخلاف آنچه كه از حق و باطل معتقد شده دعوت مى كند، و در اعمال صادره از او اثر مى گذارد، و لذا مى بينيم فلان شخص ادعاى ايمان به خدا مى كند و در عين حال بند بند بدنش از ترس مصيبتى كه ممكن است روى بياورد مى لرزد، و حال آنكه متوجه اين معنا هست كه هيچ كس هيچ حول و قوه اى جز بوسيله خدا ندارد.

و نيز مى بينيم فلان آقا كه ادعاى ايمان به خدا مى كند و با اينكه به راستى ايمان دارد به اينكه : ((ان العزه للّه جميعا - عزّت همه اش مال خداست )) مع ذلك اين در و آن در مى زند، و با اينكه ايمان دارد كه خدا ضامن روزى است با اين حال در خانه هر كس و ناكس را مى كوبد، ايمان دارد كه پروردگارش به آنچه كه در دل نهفته دارد عالم است ؟ و به آنچه كه مى گويد شنواست و به آنچه كه مى كند بصير است ، و بر او هيچ چيز نه در آسمانها و نه در زمين پوشيده نيست ، اما در عين حال همين پروردگار را معصيت نموده حيا نمى كند و همچنين .
پس مراد از شرك در آيه مورد بحث بعضى از مراتب شرك است ، كه با بعضى از مراتب ايمان جمع مى شود، و در اصطلاح فن اخلاق آنرا شرك خفى مى گويند.

رواياتى در معناى جمله ! ((ما يؤمن اكثرهم بالله الّا و هم مشركون ))

در تفسير قمى به سند خود از فضيل از ابى جعفر (عليه السّلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله ((ما يؤمن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون )) فرموده : مقصود از آن ، شرك طاعت است ، نه شرك در عبادت ، يعنى معصيت هايى كه ارتكاب مى شوند در حقيقت شرك در اطاعت است و گنهكاران با گناه خود شيطان را اطاعت كرده اند.

و در تفسير عياشى از محمد بن فضيل از حضرت رضا (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود: مقصود شركى است كه به حد كفر نرسيده باشد.
و نيز در همين كتاب از مالك بن عطيه از ابى عبداللّه (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه شريفه فرموده : مقصود از اين شرك اين است كه كسى بگويد: اگر فلانى نبود من هلاك شده بودم ، و اگر فلانى نبود من به فلان منفعت و فلان خير مى رسيدم ، و اگر فلانى نبود زن و بچه من از دستم رفته بودند، زيرا چنين كسى براى خدا در ملك او شريكى قايل شده كه آن شريك روزيش مى دهد، و يا بلا را از او دفع مى كند. آنگاه مى گويد عرض كردم : حال اگر كسى چنين بگويد: ((اگر خدا فلانى را نرسانده بود من هلاك مى شدم )) چطور آيا اين هم شرك است ؟ فرمود: اين خوبست و اشكالى ندارد.
و نيز در همين كتاب از زراره روايت كرده كه گفت : از حضرت ابى جعفر (عليه السّلام ) پرسيدم چه مى فرمائى در آيه ((و ما يؤمن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون ))؟ فرمود: يكى از مثالهاى اين شرك اين است كه كسى بگويد: نه بجان تو.
مؤلف : مقصود آن حضرت اين است كه كسى بغير خدا قسم بخورد، چون غير خدا را به نحوى تعظيم كرده كه ذاتا لايق و مستحق آن نيست ، و اخبار در اين باره زياد است


ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 383

پاسخ 2:

و چگونه ايمان به خدا با شرك سازش دارد، و حال آنك در اين آيه اكثريت مؤمنين بالله را مشرك خوانده؟ پاسخ اين است كه مشرك داراى مراحلى است، مشركِ به معناى بت پرست كه شرك رسمى است، با توحيد هرگز سازگار نيست، ولكن ساير مراحل شرك با توحيد سازگارى دارد، چه شرك حرام مانند ثنويت يا تثليث و ريا و چه شرك حلال و مرجوح مانند تو جهاتى احيانى به غير خدا كه اين خود همگانى است جُز براى معصومان كه با درجات مختلفشان يكجا و سراسر توجه به خدا دارند، قلبهايشان فؤاد است كه شعله نور توحيد نسبت به آنها فراگير مى باشد و براين مبنا فطرتها، عقلها، فكرها، تدبيرها، عقايد، اخلاِ و اعمالشان يكسسره و يكجا متوجه خداست.

تفسير فرقان

پاسخ 3:

این آیه در ادامه ایات 102تا 105 خطاب به پیامبر اسلام است که انتظار نداشته باش همه مردم مکه به خدا ایمان بیاورند. انها از همه ایات و دلایل اعراض میکنند. (همانطور که در سوره های قبلی بیان شده بود) اکثر اینها به الله ایمان نمیآورند مگر انکه شریکانی نیز برایش قایلند.
این مفهوم در آیات 37-40 هم از زبان یوسف در جمع زندانیان در نفی شرک و دعوت به توحید بیان شده بود.ابتدا فرمود من آیین مردمی که به الله ایمان نمیاورند ترک کردم(علیرغم اینکه انها الله را میشناختند). و سپس خاندان خود را از شرک تبرئه کرد و پرستش معبودانی جز الله را نفی نمود.

در ایه 106 هم همین مفهوم امده است که ایمان به الله باشرک سازگار و قابل جمع نیست. (در سوره کافرون هم این امر بعنوان محور سوره بیان شد) نمی توان هم به الله ایمان داشت و هم به معبودان دیگر.لذا همواره در قران ، مراد از ایمان به الله، ایمان به خالقیت خداوند نیست بلکه ایمان به انحصار ربوبیت و ولایت در الله است. و خداوند در اینجا به پیامبر فرموده است که مشرکان علیرغم سعی و تلاش شدید تو و اینکه از انها مزدی هم نخواستی ،از آیات اعراض نموده و بر شرک خود باقی میمانند.


اقاي سيدكاظم فرهنگ

ویرایش بوسیله کاربر 1398/11/05 03:00:40 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

farhang Offline
#11 ارسال شده : 1401/11/22 10:49:29 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 924
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال

نکات تفسیری سوره یوسف

سئوال: در ایه 24 سوره یوسف منظور از اینکه وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ چیست؟ ایا یوسف ع هم متمایل به رابطه با زلیخا شده بود؟ برهان رب چه بود؟


وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ ﴿۲۴﴾

پاسخ 1:
ابتدا ترجمه های مختلف را مرور کنیم

خرمشاهی: و آن زن آهنگ او [يوسف‏] كرد و او نيز اگر برهان پروردگارش را نديده بود، آهنگ آن زن مى‏كرد، اينگونه [كرديم‏] تا نابكارى و ناشايستى را از او بگردانيم، چرا كه از بندگان اخلاص يافته ماست‏
فولادوند: و در حقيقت [آن زن] آهنگ وى كرد و [يوسف نيز] اگر برهان پروردگارش را نديده بود آهنگ او میکرد چنين [كرديم] تا بدى و زشتكارى را از او بازگردانيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود
قمشه‌ای: آن زن باز در وصل او اصرار و اهتمام کرد و یوسف هم اگر لطف خاص خدا و برهان روشن حق را ندیده بود (به میل طبیعی) در وصل آن زن اهتمام کردی، ولی ما این چنین کردیم تا قصد بد و عمل زشت را از او بگردانیم که همانا او از بندگان برگزیده ما بود.
مکارم شیرازی: آن زن قصد او را كرد، و او نيز - اگر برهان پروردگار را نمي‏ديد - قصد وي را - مينمود، اينچنين كرديم تا بدي و فحشاء را از او دور سازيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.

اما استاد انصاریان ترجمه متفاوتی ارایه کرده است:

انصاریان: بانوی کاخ [چون خود را در برابر یوسفِ پاکدامن، شکست خورده دید با حالتی خشم آلود] به یوسف حمله کرد و یوسف هم اگر برهان پروردگارش را [که جلوه ربوبیت و نور عصمت و بصیرت است] ندیده بود [به قصد دفاع از شرف و پاکی اش] به او حمله می کرد [و در آن حال زد و خورد سختی پیش می آمد و با مجروح شدن بانوی کاخ، راه اتهام بر ضد یوسف باز می شد، ولی دیدن برهان پروردگارش او را از حمله بازداشت و راه هر گونه اتهام از سوی بانوی کاخ بر او بسته شد]. [ما] این گونه [یوسف را یاری دادیم] تا زد و خورد [ی که سبب اتهام می شد] و [نیز] عمل خلاف عفت آن بانو را از او بگردانیم؛ زیرا او از بندگان خالص شده ما [از هر گونه آلودگی ظاهری و باطنی] بود.


پاسخ 2:

بنابر آنچه گفته شد اگر برهان پروردگارش را نمى ديد واقع در معصيت نمى شد بلكه تنها تصميم مى گرفت و نزديك به ارتكاب مى شد، و نزديك شدن غير از ارتكاب است ، و لذا خداى تعالى به همين نكته اشاره كرده و فرموده : ((لنصرف عنه السوء و الفحشاء - تا سوء و فحشاء را از او بگردانيم )) و نفرموده : ((لنصرفه عن السوء و الفحشاء - تا او را از سوء و فحشاء بگردانيم )) - دقّت بفرماييد.
از اينجا روشن مى شود كه مناسب تر آنست كه بگوييم منظور از ((سوء)) تصميم بر گناه و ميل به آن است ، و منظور از فحشاء ارتكاب فاحشه يعنى عمل زنا است ، پس يوسف (عليه السّلام ) نه اين كار را كرد و نه نزديكش شد، ولى اگر برهان پروردگار خود را نمى ديد به انجام آن نزديك مى شد، و اين همان معنايى است كه مطالب گذشته ما و دقّت در اسباب و عوامل دست به هم داده در آن حين آن را تأكيد مى كند.



برهان )) به معناى سلطان است ، و هر جا اطلاق شود مقصود از آن سببى است كه يقين آور باشد، چون در اين صورت برهان بر قلب آدمى سلطنت دارد، مثلا اگر معجره را برهان مى نامند و قرآن كريم مى فرمايد: ((فذانك برهانان من ربك الى فرعون و ملاه )) و يا مى فرمايد: ((يا ايها الناس قد جائكم برهان من ربكم )) براى اينست كه معجره يقين آور است ، و اگر دليل و حجت را هم برهان ناميده و مى فرمايد: ((ءاله مع اللّه قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين )) باز براى اين است كه دليل ، حجت يقينى است ، كه حق را روشن ساخته و بر دلها حاكم مى شود، و جاى ترديدى باقى نمى گذارد.

پس يقينا آن برهانى كه يوسف از پروردگار خود ديد، همان برهانى است كه خدا به بندگان مخلص خود نشان مى دهد و آن نوعى از علم مكشوف و يقين مشهود و ديدنى است ، كه نفس آدمى با ديدن آن چنان مطيع و تسليم مى شود كه ديگر به هيچ وجه ميل به معصيت نمى كند،

ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 174


پاسخ 3:

وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِى وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَّءَا بُرْهَـنَ رَبِّهِى كَذَ لِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَآءَ إِنَّهُو مِنْ عِبَادِنَا الُْمخْلَصِينَ 24
(اين زن) با اصرار و تكرار، همواره آهنگ وى كرد و (يوسف نيز) - اگر برهان پروردگارش را نديده بود - آهنگ او مى كرد. چنين (كرديم) تا بدى و زشتكارى تجاوزگر را از او بازگردانيم. به راستى او از بندگان پاك شده ى (ويژه ى) ماست24
آيه 24 ـ «لقد» در اينجا دو تأكيد است بر اهتمام جنسى زليخا، و در مقابل "و هَمِّ بها" بدون هيچ تأكيدى هيچ اهتمامى را در بر ندارد، بلكه اهتمام متقابل يوسف نسبت به زليخا با بودن كل شرايط شهوانى هرگز محقق نشده، زيرا "لولا أن رأى برهان ربّه" جلوگير چنان تصميمى بود، البته زمينه اهتمام شهوانى يوسف در كل جهات بشرى صد در صد فراهم بود; جوانى و زيبائى و تنهائى يوسف باضافه جوانى و زيبائى و تنهائى زليخا افزون بر بودن اين دو در كاخ شاهنشاهى، و نيز اهتمامهاى مختلف زليخا بگونه اى كه بدنبال يوسف دوان دوان رهسپار شد; همه اينها "لولا أن رأى برهان ربّه" احياناً كنترل را تا اين اندازه از دست يوسف مى گرفت، كه دست كم خيال شهوانى درباره زليخا كند، اما اين خيال با اين عصمت برونى بر پايه عصمت درونى منتفى شد، و حداقل «كذلك» اينگونه بر مبناى عصمت يوسف را نگهبانيم كه "لنِصْرِفَ عنه السوء" هر گونه بدى را و حتى اهتمام برگناه را زا او بزُدائيم تا چه رسه به «الفحشاء» كه در اينجا مقصود تجاوزى جنسى است، و چرا اينگونه خداى او را منزه گردانيد؟ پاسخش "انه من عبادنا المخلصين" مى باشد

تفسیر فرقان

پاسخ 4

گاهي مي‌شود جواب لولا قبل از خود لولا بيايد همان آيه ده سوره مباركه قصص كه و أصبح فؤاد أم موسي فارغاً ان كادت لتبدي به مثل اينكه قلب مي‌خواست بيايد بيرون اگر ما نگرفته بوديم لولا ان ربطنا علي قلبها اينجا هم همين‌طور است و هم بها لولا ان رءا برهان ربه اگر برهان رب را نمي‌ديد خب مي‌شد حلال وقتي حلال بود اقدام مي‌كرد ولي برهان رب را كه مي‌بيند يعني اين كار ممنوع است ايشان هم همت نكرد اصلاً قصد نكرده نه اينكه وارد عمل نشده
برهان رب براي آن آمده كه بگويد اين كار خلاف است اگر برهان رب را نمي‌ديد قصد مي‌كرد ولي چون برهان رب را ‌مي‌ديد قصد هم نكرد
ديگر اگر كسي اهل شهود باشد خب جهنم را روبه‌رو مي‌بيند خب دست نمي‌زند تصميم نمي‌گيرد ديگر يا بهشت را روبه‌رو مي‌بيند خلاف نمي‌كند ديگر يا بالاتر از بهشت و جهنم جنت‌اللقاء را مي‌بيند خب خلاف نمي‌كند ديگر

خب ما چطوري فحشا را برمي‌داريم بعد از ايتاي حكم و علم برمي‌داريم هيچ كسي هيچ آدم عاقلِ متشرعي در تمام مدت عمر هوس كرده است با محارم خود سفاح بكند هرگز اصلاً خيالش نيامده تا بگويد «اعوذ بالله» چرا؟ خب اين معصيت است ديگر
ممكن است يك كسي هشتاد سال نود سال زندگي كند اصلاً در ذهنش نيايد كه با محارمش سفاح بكند بعد بگويد استغفر الله يا اعوذ بالله اصلاً به ذهنش نمي‌آيد چرا؟ براي اينكه نسبت به بعضي از معاصي معصوميم ما ما اصلاً عصمت را تا في الجمله نفهميم كه بالجمله تصديق نمي‌كنيم ما يك صدم دو صدم سه صدم عصمت را داريم
خب هيچ شيعه‌اي به اين فكر افتاده كه ـ معاذالله ـ حرمي را مثلاً منفجر بكند اصلاً به ذهنش نمي‌آيد تا بگويد اين كار بد است استغفرالله نسبت به اين كار معصوم است ديگر هيچ شيعه‌اي به اين فكر است كه قرآن را العياذ بالله طعمه حريق بكند تا بعد بگويد اين كار بد است استغفرالله اصلاً در تمام مدت عمر به ذهنش نمي‌آيد
اينها بر اثر همان مشاهده برهان رب است يعني من شيعه‌ام معتقدم قرآن كتاب اصلي من است منبع ديني من است من به قرآن زنده‌ام اينها اصل است اينها اصلاً نمي‌گذارد كه آن خاطره به ذهن بيايد تا آدم بگويد اين كار بد است استغفرالله اصلاً در ذهن كسي نمي‌آيد پس ما يك درصد دو درصد سه درصد عصمت را در خود تجربه كرده ايم

كذلك لنصرف عنه السوء والفحشاء نه «لنصرفه عن السوء والفحشا» بله ممكن است يك كسي بخواهد يك غيبتي بكند نگاه نامحرمي بكند خداي ناكرده مال مشكوكي را بگيرد يك هوسي بكند بعد بگويد استغفرالله آن كار بدي است چرا مي‌كنم اين ممكن است كه بعد از گناه منصرف بشود اما اين‌گونه از گناهان يادشده اصلاً به سراغ يك شيعه نمي‌آيد منشأش همين است ?كذلك لنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصين حالا اگر كسي به مقام مخلَص نرسيده است به مقام مخلِصين هم رسيده باشد باز كافي است

تفسير تسنيم ايت اله جوادي املي

پاسخ 5:
و آن زن آهنگ يوسف کرد و او نيز، اگر برهان پروردگارش را نديده بود، آهنگ آن زن مي‌کرد، ۳۱ اين چنين [خواستيم] تا بدي و زشتکاري را از او بازداريم، ۳۲ بي‌ترديد او از بندگان پاک ما بود [که چنين توفيقي نصيبش شد].۳۳

۳۱- «برهان» به دليل و منطق روشن گفته مي‌شود. از اين نظر قرآن نيز برهان ناميده شده است [نساء ۱۷۴ (۴:۱۷۴) - يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُبِينًا]. در اينکه ذهن يوسف متوجه چه دليل روشني براي روگرداندن از تمناي آن زن شد، سخنان زيادي گفته شده است، به نظر مي‌رسد ساده‌تر از همه، اين اصل عقلي و منطقي باشد که در خود آيه آمده است؛ جواب خوبي را با خيانت نبايد داد! اين استدلال را آية ۵۲ همين سوره (۱۲:۵۲) تأييد مي‌کند: [ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ- چنين کردم تا عزيز مصر بداند من در پنهاني به او خيانت نکردم، و اينکه خدا کيد خيانتکاران را به جائي نمي‌رساند].

۳۲- به کار بردن ضمير متکلم مع‌الغير «ما»، نقش خود يوسف را با امدادهاي غيبي در پرتو نظامات الهي شامل مي‌گردد.

۳۳- «خلوص»، صاف شدن و اخلاص، صاف و پاک کردن خود از هر آلودگي و شرک است. مخلِص [اسم فاعل] کسي است که مي‌کوشد خود را پاک کند و مخلَص [اسم مفعول] کسي است که به توفيق الهي خلوص در بندگي يافته باشد.
در آية ۵۱ سوره مريم (۱۹:۵۱) ، موسي(ع) مخلَص ناميده شده است و در آيه ۲۴ اين سوره (۱۲:۲۴) ، يوسف. ابليس نيز سوگند خورده است که همه بندگان را گمراه مي‌کند، مگر مخلَصين را، و اين تهديد نشان مي‌دهد که جز با اخلاص در عبادت و پاک شدن از شرک نمي‌توان از گزند شيطان محفوظ ماند. واژه مخلصين ۵ بار نيز در سوره صافات آمده است [آيات: ۴۰، ۷۴، ۱۲۸، ۱۶۰، ۱۶۹].

تفسیر بازرگان

پاسخ 6

در معنى اين جمله در ميان مفسران گفتگوى بسيار است كه مى‌توان همه را در سه تفسير زير خلاصه كرد:

1 همسر عزيز تصميم بر كامجويى از يوسف داشت و نهايت كوشش خود را در اين راه به كار برد، يوسف هم به مقتضاى طبع بشرى و اينكه جوانى نوخواسته بود، و هنوز همسرى نداشت، و در برابر هيجان‌انگيزترين صحنه‌هاى جنسى قرار گرفته بود. چنين تصميمى را مى‌گرفت هر گاه برهان پروردگار يعنى روح ايمان و تقوى و تربيت نفس و بالآخره مقام "عصمت" در اين وسط حائل نمى‌شد!. بنا بر اين تفاوتى ميان "هم" (قصد) همسر عزيز و يوسف اين بود، كه از يوسف، مشروط بود به شرطى كه حاصل نشد (يعنى عدم وجود برهان پروردگار) ولى از همسر عزيز مطلق بود و چون داراى چنين مقام تقوا و پرهيزكارى نبود، چنين تصميمى را گرفت و تا آخرين مرحله پاى آن ايستاد تا پيشانيش به سنگ خورد. نظير اين تعبير در ادبيات عرب و فارسى نيز داريم، مثل اينكه مى‌گوئيم: افراد بى‌بند و بار تصميم گرفتند ميوه‌هاى باغ فلان كشاورز را غارت كنند، من هم اگر ساليان دراز در مكتب استاد تربيت نشده بودم، چنين تصميمى را مى‌گرفتم. بنا بر اين تصميم يوسف مشروط به شرطى كه حاصل نشد و اين امر نه تنها با مقام عصمت و تقواى يوسف منافات ندارد بلكه توضيح و بيان اين مقام والا است. طبق اين تفسير از يوسف، هيچ حركتى كه نشانه تصميم بر گناه باشد سر نزده است، بلكه در دل تصميم هم نگرفته است. بنا بر اين بعضى روايات كه مى‌گويد: يوسف آماده كام گيرى از همسر عزيز شد، و حتى لباس را از تن بيرون كرد، و تعبيرات ديگرى كه ما از نقل آن شرم داريم، همه بى‌اساس و مجعول است، و اينها اعمالى است كه در خور افراد آلوده و بى‌بند و بار و ناپاك و نادرست است، چگونه مى‌توان يوسف را با آن قداست روح و مقام تقوا به چنين كارهايى متهم ساخت. جالب اينكه: در حديثى از امام على بن موسى الرضا ع همين تفسير اول در عبارت بسيار فشرده و كوتاهى بيان شده است آنجا كه "مامون" خليفه عباسى از امام مى‌پرسد آيا شما نمى‌گوئيد پيامبران معصومند؟ فرمود آرى، گفت: پس اين آيه قرآن تفسيرش چيست‌؟ وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا لَوْ لاٰ أَنْ رَأىٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ‌ . امام فرمود: لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ‌ و لو لا أَنْ رَأىٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ‌ لهم بها كما همت به، لكنه كان معصوما و المعصوم لا يهم بذنب و لا ياتيه. .. فقال المامون للّٰه درك يا ابا الحسن!: "همسر عزيز تصميم به كامجويى از يوسف گرفت، و يوسف نيز اگر برهان پروردگارش را نمى‌ديد، همچون همسر عزيز مصر تصميم مى‌گرفت، ولى او معصوم بود و معصوم هرگز قصد گناه نمى‌كند و به سراغ گناه هم نمى‌رود" مامون (از اين پاسخ لذت برد) و گفت: آفرين بر تو اى ابو الحسن!

2 تصميم همسر عزيز مصر و يوسف، هيچكدام مربوط به كامجويى جنسى نبود، بلكه تصميم بر حمله و زدن يكديگر بود، همسر عزيز به خاطر اينكه در عشق شكست خورده بود، و روح انتقام‌جويى در وى پديد آمده بود و يوسف به خاطر دفاع از خويشتن و تسليم نشدن در برابر تحميل آن زن. از جمله قرائنى كه براى اين موضوع ذكر كرده‌اند اين است كه همسر عزيز تصميم خود را بر كامجويى خيلى قبل از اين گرفته بود و تمام مقدمات آن را انجام داده بود، بنا بر اين جاى اين نداشت كه قرآن بگويد او تصميم بر اين كار گرفت چرا كه اين لحظه، لحظه تصميم نبود. ديگر اينكه پيدا شدن حالت خشونت و انتقام‌جويى، پس از اين شكست، طبيعى است زيرا او تمام آنچه را در توان داشت از طريق ملايمت با يوسف به خرج داد، و چون نتوانست از اين راه در او نفوذ كند به حربه ديگر متوسل شد كه حربه خشونت بود. سوم اينكه در ذيل اين آيه مى‌خوانيم كَذٰلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ اَلسُّوءَ وَ اَلْفَحْشٰاءَ‌ : "ما هم" بدى "و هم" فحشاء "را از يوسف بر طرف ساختيم" فحشاء، همان آلودگى به بى عفتى است، و سوء نجات از چنگال ضربه همسر عزيز مصر. ولى به هر حال يوسف، چون برهان پروردگار را ديد، از گلاويز شدن به آن زن خوددارى كرد مبادا به او حمله كند و او را مضروب سازد و اين خود دليلى شود كه او قصد تجاوز را داشته، و لذا ترجيح داد كه خود را از آن محل دور سازد و به سوى در فرار كند.

3 بدون شك، يوسف جوانى بود با تمام احساسات جوانى، هر چند غرائز نيرومند او تحت فرمان عقل و ايمان او بود، ولى طبيعى است كه هر گاه چنين انسانى در برابر صحنه‌هاى فوق العاده هيجان انگيز قرار گيرد، طوفانى در درون او بر پا مى‌شود، و غريزه و عقل به مبارزه با يكديگر بر مى‌خيزند، هر قدر امواج عوامل تحريك كننده نيرومندتر باشد، كفه غرائز، قوت مى‌گيرد، تا آنجا كه ممكن است در يك لحظه زود گذر به آخرين مرحله قدرت برسد، آن چنان كه اگر از اين مرحله، گامى فراتر رود، لغزشگاه هولناكى است، ناگهان نيروى ايمان و عقل به هيجان در مى‌آيد و به اصطلاح بسيج مى‌شود و كودتا مى‌كند، و قدرت غريزه را كه تا لب پرتگاه كشانيده بود به عقب ميراند. قرآن مجيد اين لحظه زود گذر حساس و بحرانى را كه در ميان دو زمان آرامش و قابل اطمينان قرار گرفته بود، در آيه فوق، ترسيم كرده است، بنا بر اين منظور از جمله " هَمَّ بِهٰا لَوْ لاٰ أَنْ رَأىٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ‌ " اين است كه در كشمكش غريزه و عقل، يوسف تا لب پرتگاه كشيده شد، اما ناگهان، بسيج فوق العاده نيروى ايمان و عقل، طوفان غريزه را در هم شكست تا كسى گمان نكند اگر يوسف توانست خود را از اين پرتگاه برهاند، كار ساده‌اى انجام داده چرا كه عوامل گناه و هيجان در وجود او، ضعيف بود، نه هرگز، او نيز براى حفظ پاكى خويش در اين لحظه حساس دست به شديدترين مبارزه و جهاد با نفس زد. ***

منظور از برهان پروردگار چيست‌؟ " برهان "در اصل مصدر" بره "به معنى سفيد شدن است، و سپس به هر گونه دليل محكم و نيرومند كه موجب روشنايى مقصود شود، برهان گفته شده است، بنا بر اين برهان پروردگار كه باعث نجات يوسف شد، يك نوع دليل روشن الهى بوده است كه مفسران در باره آن احتمالات زيادى داده‌اند، از جمله:
1 علم و ايمان و تربيت انسانى و صفات برجسته.
2 آگاهى او نسبت به حكم تحريم زنا.
3 مقام نبوت و معصوم بودن از گناه.
4 يك نوع امداد و كمك الهى كه بخاطر اعمال نيكش در اين لحظه حساس به سراغ او آمد.
5 از روايتى استفاده مى‌شود كه در آنجا بتى بود، كه معبود همسر عزيز محسوب مى‌شد، ناگهان چشم آن زن به بت افتاد، گويى احساس كرد با چشمانش خيره خيره به او نگاه مى‌كند و حركات خيانت آميزش را با خشم مى‌نگرد، برخاست و لباسى به روى بت افكند، مشاهده اين منظره طوفانى در دل يوسف پديد آورد، تكانى خورد و گفت: تو كه از يك بت بى‌عقل و شعور و فاقد حس و تشخيص، شرم دارى، چگونه ممكن است من از پروردگارم كه همه چيز را مى‌داند و از همه خفايا و خلوتگاهها با خبر است، شرم و حيا نكنم‌؟. اين احساس، توان و نيروى تازه‌اى به يوسف بخشيد و او را در مبارزه شديدى كه در اعماق جانش ميان غريزه و عقل بود كمك كرد، تا بتواند امواج سركش غريزه را عقب براند .
در عين حال هيچ مانعى ندارد كه تمام اين معانى يك جا منظور باشد زيرا در مفهوم عام" برهان "همه جمع است، و در آيات قرآن و روايات، كلمه" برهان" به بسيارى از معانى فوق اطلاق شده است.

تفسير نمونه

ویرایش بوسیله کاربر 1401/11/24 04:02:38 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
ali Offline
#12 ارسال شده : 1401/12/16 08:15:06 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,741

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره يوسف: نكات تفسيري سوره يوسف

وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ {42}
و [يوسف] به آن كس از آن دو كه گمان مى‏ كرد خلاص مى‏شود گفت مرا نزد آقاى خود به ياد آور و[لى] شيطان يادآورى به آقايش را از ياد او برد در نتيجه چند سالى در زندان ماند {42}

سئوال: در ايه 42، گوينده اذكرني عند ربك كيست؟ ضمير ه در فانساه الشيطان به كه بر ميگردد؟ ايا تقاضاي يوسف از دوست زنداني براي سفارش او در نزد عزيز مصر، با توحيد منافات ندارد؟

پاسخ 1:
ضميرهايى كه در جمله ((فانسيه الشيطان ذكر ربه )) هست همه به كلمه ((الذى )) بر مى گردد، ومعنايش اين است كه : شيطان از ياد رفيق زندانى يوسف محو كرد كه نزد ربش از يوسف سخن به ميان آورد، و همين فراموشى باعث شد كه يوسف چند سالى ديگر در زندان بماند.
و بنا به گفته ما معناى ((ذكر رب )) ((ياد كردن نزد رب )) است ((نه ياد خدا)). كلمه ((بضع )) عدد كمتر از ده را گويند.


● توسل به اسباب منافاتى با اخلاص ندارد، بلكه اعتماد بر اسباب با اخلاص منافات دارد

و اما اينكه دو ضمير مذكور را به يوسف برگردانيم و در نتيجه معنا چنين شود كه : شيطان ياد پروردگار يوسف را از دل او ببرد و لاجرم در نجات يافتن از زندان دست به دامن غير آورد و به همين جهت خدا عقابش كرد و چند سال ديگر در زندان بماند، همچنان كه بعضى از مفسرين هم گفته اند: و چه بسا به روايت هم نسبت داده باشند (احتمال ضعيفى است كه ) با نص كتاب مخالفت دارد.

چون صرف نظر از ثنايى كه خداوند در اين سوره از آن جناب نموده تصريح كرده بر اينكه او از مخلصين بوده . و نيز تصريح كرده كه مخلصين كسانيند كه شيطان در ايشان راه ندارد.
و اخلاص براى خدا باعث آن نمى شود كه انسان به غير از خدا متوسل به سبب هاى ديگر نشود، زيرا اين از نهايت درجه نادانى است كه آدمى توقع كند كه بطور كلى اسباب را لغو بداند و مقاصد خود را بدون سبب انجام دهد. بلكه تنها و تنها اخلاص سبب مى شود كه انسان به سبب هاى ديگر دلبستگى و اعتماد نداشته باشد. و در جمله ((اذكرنى عند ربك )) قرينه اى كه دلالت كند بر دلبستگى يوسف (عليه السّلام ) به غير خدا وجود ندارد. بعلاوه جمله ((و قال الذى نجا منهما و ادكر بعد امه ...)) خود قرينه روشنى است بر اينكه فراموش كننده ساقى بوده نه يوسف .

ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 247

پاسخ 2

و "أُذكرنى عندربّك" پس از جريان تعبير خواب آن دو زندانى بود كه با آن زندانى رهائى يافته آنرا بميان گذاشت كه مرا نزد پادشاه، ياد كن كه چنان جريان درخشانى از زندانى شما يوسف ديده ام و نه يادكن كه مرا از زندان خلاص كند، تا تنها ميانجگيرى باشد، زيرا اصولا ميانجيگرى شخصى زندانى نقشى ندارد، بلكه احياناً تهمت رابيشتر مى كند، چون خودش هم به جرمى زندانى بوده است، وانگهى يوسف پس از مدتها كه در زندان بوده و اكنون تعبير خواب را بعنوانى و حيانى و خارِ العاده بيان نموده، در اين زمينه بر او واجب است كه خود را از اين زندان ـ كه زندان استمرار تهمت است ـ نجات دهد، نه نجات با صرف درخواست آنهم بوسيله يك زندانى، بلكه به دليل آگاهى و حيانى بر تعبير خوابها.

"فَأنساهُ الشيطانُ ذكرَ رِبّه" هم بدين معنى نيست كه شيطان ياد خدا را از خاطر يوسف برد، زيرا اگر چنين بود «فَأنساه» بر «اذكرنى» پيش مى افتاد، بدين معنى كه چون شيطان ياد خدا را از خاطر يوسف بُرد يوسف نيز به رفيق زندانى مشركش متوسل شد تا درخواست او را با پادشاه مشرك در ميان گذارد! ولى درست قضيه به عكس است كه اولا "اذكرنى عند ربك" و سپس "فَأنساه الشيطان ذكر ربه" و در نتيجه "فلبث فى الحين بضع سنين" كه اين سه جريان پيوند و در پى يكديگر بوده است، و نيز يوسف كه در چهار آيه گذشته اين مشركان را به خدا توجه داده چگونه مى شود خود خدا را فراموش كند، وانگهى اصل زندان رفتن يوسف براى فرار از گناه و بخاطر ياد خدا بوده، پس چگونه ممكن است كه حال خداى را فراموش كند.

در پايان نيز "وَادّكر بعد أمّة" در آيه (45) خود دليلى است روشن بر اينكه اين نسيان در «فانساه» نسيان آن زندانى رها يافته بوده كه تذكر يوسف را فراموش كرد، و نه آنكه شيطان در يوسف چنان نسيانى را ايجاد كرده باشد كه بر خلاف كل اين جريانات بوسيله مشركى به مشركى ديگر توسل جويد.


آيه 50 "و قال الملك ائتُونى بِهِ" دليل است بر اينكه خود پادشاه درخواست كرد كه يوسف را بياوريد، ولى يوسف اين تقاضا را نپذيرفت و به فرستاده گفت "ارجع الى ربك" بسوى مربّيت برگرد:، يعنى اولا دست خالى برگرد، و ثانياً درباره جريان آن زنان، از او بپرس، اينها خود دليل ديگرى است كه "اذكرنى عند ربك" توسل به دو مشرك براى بيرون شدن از زندان تن نبوده است، بلكه همانگونه كه ورودش در زندان براى فرار از زندان روح بوده كه مبادا به انحراف جنسى وادار شود، و او را به همين اتهام ظالمانه زندانى كردند،
اكنون كه مدتى از زندانى اش گذشته و دليلى هم بر پاكى خود آورده در صدد است كه آن تهمت كه باعث زندانى شدنش شده بزطرف گردد كه با سربلندى تمام دو جريان نفى و اثبات را طى كند; نخست نفى اتهام و سپس رسيدن به مقام بزرگ در سلطه فرعونى كه در حقيقت بخشى مهم از "لا اله الاالله" را در اينجا پياده كرد، «لا اله» كه نفى كل نسبتهاى ناروا بود و «الاّ الله» شايستگى مقام عزيزى مصر كه همانگونه كه از آيات بعد مى فهميم عزيز مصر بركنار شد و يوسف جاى او را گرفت. و از باب آياتى مانند "وابتغوا اليه الوسيله" وسيله اين نفى و اثبات "اذكرنى عندربك" بود كه در حقيقت يوسف نه تنها كار مرجوح و يا حرامى انجام نداده، بلكه كارش از واجبات رسالتى بوده است، كه اولا اين تهمت بزرگ كه برخلاف عدالت است ـ تا چه رسد به رسالت ـ از او زدوده گردد، پس آنگاه در دستگاه فرعونى اين رسول آسمانى شاغل شغلى بس وحيانى مهم گردد.
در اينجا اين پيام مهم از براى كل شايستگان و مؤمنان تاريخ وجود دارد كه در كل جريانها بايد اين نفى و اثبات را رعايت كنند، نفى ناشايستگى و اثبات شايستگى كه حتى المقدور رهبرى هاى مردم را بدست گيرند، گرچه در ميان مردمى مشرك باشند، چنانكه يوسف و زيراقتصاد در دولت فرعون گرديد تا چه رسد به اينكه رهبرى شايستگان را بدست گيرد كه اگر چنان نكند رهبرى آنان بدست ناكسان خواهد افتاد.

تفسیر فرقان

پاسخ 3:
خبري از ابن عباس نقل شده است به صورت مرسل كه اين را خيلي‌ها دامن زدند و به تعبير سيّدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) فرمود بهترين عامل براي تبرئه و نزاهت وجود مبارك يوسف همان قرآن كريم است قول خداي سبحان است آنكه از ابن عباس نقل شده است اين است كه وجود مبارك يوسف معاذالله سه بار لغزيد يكي لغزشش در وَهمّ بها بود يكي هم لغزشش در اذكرني عند ربك است لغزش سوم او هم انكم لسارقون هست كه اينها يا لغزش غريزي است يا لغزشهاي توكل و امثال ذلك است يا تهمتهاي اجتماعي سياسي است در حالي كه ذات اقدس الهي او را جزء بندگان مخلص مي‌داند و شيطان را از حريم او دور مي‌داند و سوء را و بدي را از او دور مي‌داند نه او را از بدي منصرف كرده باشد همه اين آيات راجع به عصمت او نزاهت او كمال قداست او گواه كاملي است

اين اذكرني عند ربك يعني پيش سيد خودت پيش مالكت برو بگو گناه ما چيست اگر چنانچه اين نسيان عبارت از اين باشد كه ـ معاذالله ـ وجود مبارك يوسف از خدا غفلت كرده است به جاي اينكه متذكر الله باشد به خدا توكل كند خدا را فراموش كرده است فانسـه الشيطان ذكر ربه كه منظور رب يعني پروردگار باشد ضمير هم به حضرت يوسف برگردد با آنچه كه بعدها خواهد آمد وادّكر بعد امة فلبث في السجن بضع سنين هفت سال مثلاً در اثر اين كيفر به عنوان كيفر اين فراموشي در زندان ماند خب در آيه 45 دارد وادّكر بعد امة بعد از يك مدتي به يادش آمد يعني هفت هشت سال اين غافل بود هفت هشت سال از ياد خدا غافل بود نسيان داشت؟ هفت هشت سال به غير خدا توسل كرده بود؟ اين سازگار است با روح قرآن؟
خب اين وادّكر يعني همان كسي كه نسي والدكر آن كسي كه نسي يادش رفته بعد از گذشت چند سال يادش آمد خب چه كسي فراموش كرد چه چيز را فراموش كرد اگر فراموش‌كار وجود مبارك يوسف بود ـ معاذالله ـ ياد خدا نام خدا توكل به خدا توسل به خدا را فراموش كرده يعني بعد از هفت سال اين تذكر پديد آمد؟ اينها همه نشان مي‌دهد كه ضمير به آن ناجي برمي‌گردد به آن زنداني كه آزاد مي‌شد برمي‌گردد و منظور از رب او هم يعني سيد و مالك او. شيطان بازگو كردن اين صحنه را از ياد آن شخص آزاد شده از زندان برد بعد از چند سال كه دوباره سلطان يك چنين خوابي ديد اين يادش آمده كه ما در زندان يك كسي داشتيم كه تعبير خوبي كرده بود و بعد رفته به سلطان گفته كه يك معبر خوبي در زندان شماست بنابراين اين همه شواهد نشان مي‌دهد كه فانسـه يعني ضمير انسه به آن ناجي برمي‌گردد به زنداني آزاد شده برمي‌گردد و منظور از رب هم همان سيد و مالك خود آن زنداني است چون او يادش رفته كه در محكمه به حرف وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) را به آن حاكم برساند اين همين‌طور چند سال در زندان ماند

تفسیر تسنیم

سئوال: چرا در ايه گفته شده كه شيطان از يادش برد كه در نزد پادشاه،يوسف را ياد كند؟ مگر شيطان قادر به چنين تسلطي در ذهن انسان است؟ چرا بعدا(زمان روياي پادشاه) ،مانع اينكار نشد؟

آیه 42: ساده­ترین توضیحِ مطلب این است که او هر که بوده یکنوع «مجرم سیاسی» بوده. و شفاعت یکنفر «برده» (که پائین­ترین موقعیت اجتماعی را دارد) برای یک «مجرم سیاسی» کار آسانی نیست و متضمن خطراتی برای شفیع است لذا آن شخص خود را «خودسانسوری» کرد و بالاخره هم کاملاً فراموشش شد.

نقش شیطان آن بود که او را به از دست دادن موقعیتش و زحماتی که در آنصورت به آن دچار میشد ترساند تا اینکه موفق شد او را بطور کامل بفراموشاند.

آیه 45: این «یادآوریِ» آن شخص در اینجا کاملاً موجه است، زیرا یادآوری قبل از این مطلب، «شفاعت از یک مجرم سیاسی» تلقی می­شد و برای او نوعاً ناخوشایند بود اما حالا یک «خوش خدمتی» است وبرای او کاملاً مطلوب است.

تفسير مرحوم گنجه اي

ویرایش بوسیله کاربر 1401/12/23 02:30:41 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#13 ارسال شده : 1401/12/23 08:16:49 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,741

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره يوسف:

مراد از نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ در ايه 37 سوره يوسف چيست؟ تاويل رويا يا تاويل طعام؟ ضمير ه به طعام برميگردد يا رويا؟ تاویل طعام یعنی چه؟


قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي

انصاریان: گفت: هیچ جیره غذایی برای شما نمی آید مگر آنکه من شما را پیش از آمدنش از تعبیر آن خواب آگاه می کنم، این از حقایقی است که خدا به من آموخته است؛

خرمشاهی: [يوسف‏] گفت خوراكى برايتان نمى‏آيد كه بخوريدش مگر آنكه پيش از آمدن آن، شما را از تعبير آن [خواب‏] آگاه مى‏كنم، اين از چيزهايى است كه پروردگارم به من آموخته است،

پاسخ 1:

قَالَ لا يَأْتِيكُمَا طعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا


وقتى آن دو زندانى با حسن ظن ناشى از ديدن سيماى نيكوكاران در چهره يوسف (عليه السّلام ) به آن جناب روى آوردند، و درخواست كردند كه وى خوابهايشان را تعبير كند، يوسف (عليه السّلام )
در پاسخ آن دو چنين فرمود: هيچ طعامى - بعنوان جيره زندانيان - براى شما نمى آورند مگر آنكه من تأويل و حقيقت آن طعام و مال آن را براى شما بيان مى كنم . آرى من به اين اسرار آگاهى دارم ، و همين خود شاهد صدق دعوت من است به دين توحيد.
البته اين معنا در صورتى است كه ضمير در ((بتاءويله )) به طعام برگردد، كه در اين صورت يوسف (عليه السّلام ) خواسته است معجره اى براى نبوت خود ارائه داده باشد،
نظير گفتار مسيح (عليه السّلام ) به بنى اسرائيل كه فرمود: ((و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم ان فى ذلك لايه لكم ان كنتم مؤمنين )). مؤيّد اين معنا پاره اى از رواياتى است كه از طرق امامان اهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده ،
و اما بنابراين كه ضمير مذكور به رويايى كه ديده بودند برگردد معناى آيه چنين مى شود ((من خيلى زود تأويل خواب شما را برايتان بيان مى كنم ، حتى قبل از اينكه طعام شما را بياورند من خوابتان را تعبير مى كنم )) و ليكن اين معنا كه در حقيقت وعده به تسريع در قضاى حاجت آنان است از نظر سياق آيات معناى بعيدى است .

تفسير الميزان
پاسخ 2:

برخي از مفسران عرب گفتند كه اين الا نبّأتكما بتاويله الا و لابد ضمير به همان رويا برمي‌گردد نه به طعام چرا؟
اولا توقيت به طعام براي آن است كه زنداني كه در سلولهاي انفرادي يا مثلاً جمعي زندگي مي‌كنند در زندان هم بسته است رفت و آمد نيست تاريك است آنها طلوع و غروب و روز و شب نمي‌فهمند آنها يك برنامه روشني دارند كه چه وقت براي آنها جيره‌شان را مي‌آورند غذايشان را مي‌آورند نمي‌شود گفت كه من در اول شب به شما مي‌گويم يا اول صبح مي‌گويم يا اول ظهر مي‌گويم چون آنها ظهر و شب و روز نمي‌فهمند اما آن طعامي كه برايشان هميشه به عنوان جيره مي‌آورند اين را مي‌فهمند
و براي اينكه معلوم بشود منظور آن طعام حيره‌اي موظف است گفت طعام ترزقانه. نه طعام كه يك حلوايي ممكن است برايتان بياورند يك غذايي ممكن است برايتان بياورند كه آن هم نامعلوم است هم اصل آوردنش نامعلوم است هم وقتش نامعلوم است . قبل از اينكه اين غذاي مسلمتان برسد كه اين ديگر مشخص است
ثانيا گفتند اين طعام كه تأويل ندارد پس الا و لابد اين تأويل به همان رويا برمي‌گردد

اين سخنان بعضي از اين جهات تأييد مي‌كند كه ضمير تأويله به همان رويا برگردد نه طعام
امااشكال اين نظر
اين يك موجبه كليه‌اي دارد و يك سالبه كليه‌اي. سالبه كليه اينكه هيچ وقت هيچ غذايي براي شما نمي‌آورند. موجبه كليه اين است كه در جميع موارد اين است قبل از اينكه غذا را بياورند من به شما مي‌گويم كه غذا چيست.
خب اگر منظور آن بود كه قبل از اينكه جيره شما برسد من به شما مي‌گويم يعني زود به شما مي‌گويم اين بايد مي‌فرمود كه «أنبئكم قبل ان يأتيكما طعام ترزقانه» نه اينكه يك موجبه كليه بگويد كنارش يك سالبه كليه يعني هيچ وقت غذا براي شما نمي‌آورند مگر اينكه من به شما مي‌توانم بگويم اين غذايتان چيست

تفسير تسنيم

پاسخ 3:

در تفسير اين طعام شش نظريه ذكر شده كه نزديك‌ترين آنها به ظاهر لفظ به‌طور خلاصه چنين است: يوسف به اين دو پرسش‌كننده گفت: من و شما همگى در اينجا زندانى هستيم و هيچ‌كدام از آنچه در بيرون زندان مى‌گذرد آگاهى نداريم. با اين وجود، من از خوراكى كه براى شما دو نفر فرستاده مى‌شود آگاهى دارم و پيش از فرستادن آن، مى‌دانم كه چه نوع خوراكى است و هدف از فرستادن آن چيست.

پرسش: آن دو دربارۀ تعبير خوابشان از يوسف پرسيدند ولى او پاسخ داد كه دربارۀ غذايى كه براى آنها مى‌آورند از غيب خبر مى‌دهد. اين پاسخ به پرسش ربطى ندارد؟

پاسخ: البتّه، اين پاسخ يوسف تعبير خواب نيست، لكن پيش‌درآمدى براى آن محسوب مى‌شود، زيرا يوسف با بهره‌گيرى از اين فرصت خواست براى زندانيان ثابت كند كه او پيامبرى فرستاده شده از سوى خداوند است و براى اثبات نبوّت خود به خبر دادن از غيب استدلال كرد. چنان‌كه عيسى عليه السّلام نيز براى راستگويى خود چنين استدلال كرد: «و به شما مى‌گويم كه چه خورده‌ايد و در خانه‌هاى خود چه ذخيره كرده‌ايد اين براى شما نشانه‌هاى حقانيت است». بديهى است، نخستين هدف يوسف عليه السّلام آن است كه باور يكتاپرستى و اقرار به روز قيامت را در ميان زندانيان گسترش دهد. چنان‌كه اين، كار پيامبران است و اين موضوع از سخنان بعدى او به دست مى‌آيد.

تفسير كاشف مرحوم مغنيه

پاسخ 4:


قال‌َ لا يَأتِيكُما طَعام‌ٌ تُرزَقانِه‌ِ حضرت‌ يوسف‌ نظر ‌به‌ اينكه‌ كراهت‌ داشت‌ ‌از‌ بيان‌ تعبير خواب‌ ‌آنها‌ چون‌ ‌براي‌ ‌آن‌ صاحب‌ خبر بد ‌بود‌ و بدش‌ مي آمد لذا ‌در‌ مقام‌ ديگري‌ ‌با‌ ‌آنها‌ صحبت‌ فرمود ابتداء ‌در‌ مقام‌ اثبات‌ نبوت‌ ‌خود‌ و اقامه‌ معجزه‌ ‌بر‌ صدق‌ دعواي‌ ‌خود‌ برآمد فرمود ‌که‌ نمي آيد ‌شما‌ ‌را‌ طعامي‌ ‌که‌ ‌از‌ منازل‌ ‌خود‌ اهل‌ بيت‌ ‌شما‌ ‌براي‌ ‌شما‌ مي آورند ‌که‌ بخوريد إِلّا نَبَّأتُكُما بِتَأوِيلِه‌ِ ضمير تأويله‌ به طعام‌ برمي گردد ‌يعني‌ ‌از‌ صفت‌ ‌آن‌ طعام‌ و چيست‌ و چه‌ مقدار ‌است‌ و چه‌ نحوه‌ ‌است‌ ‌شما‌ ‌را‌ خبر مي دهم‌ ‌که‌ بدانيد آنچه‌ ميگويم‌ صدق‌ ‌است‌ و حق‌ ‌است‌ چنانچه‌ حضرت‌ عيسي‌ [ع‌] ‌هم‌ يكي‌ ‌از‌ معجزات‌ ‌خود‌ ‌را‌ همين‌ قرار داد فرمود وَ أُنَبِّئُكُم‌ بِما تَأكُلُون‌َ وَ ما تَدَّخِرُون‌َ فِي‌ بُيُوتِكُم‌ (آل‌ عمران٤٣)‌.
قَبل‌َ أَن‌ يَأتِيَكُما ‌بعد‌ ‌از‌ آني‌ ‌که‌ بيان‌ اوصاف‌ طعام‌ ‌آنها‌ ‌را‌ فرمود و ‌پس‌ ‌از‌ آوردن‌ طعام‌ مشاهده‌ كردند كانّه‌ سؤال‌ كردند ‌ يا ‌ جاي‌ سؤال‌ ‌بود‌ ‌که‌ بگويند ‌اين‌ علم‌ ‌را‌ ‌از‌ كجا آموختي‌ لذا ‌در‌ جواب‌ ‌آنها‌ فرمود ذلِكُما مِمّا عَلَّمَنِي‌ رَبِّي‌ ‌اين‌ علم‌ ‌از‌ افاضات‌ پروردگار ‌من‌ ‌است‌ چه‌ به طريق‌ وحي‌ و چه‌ به افاضه‌ به قلب‌ ‌که‌ ‌از‌ خصايص‌ نبوت‌ ‌است‌
(اطيب البيان ج١١ص١٩٥)

پاسخ 5:


ـ [يوسف] گفت: پيش از آنکه روزي [=غذای امروز] شما برايتان بيايد، تحقّق يافتن رؤياتان، پيش از آوردن غذا، را به شما خبر خواهم داد [=حکم‌تان پيش از آوردن غذا اجرا خواهد شد]. اين از اموري است که پروردگارم به من آموخته است، زيرا من آئين مردماني را که به خدا ايمان نمي‌آورند و منکر آخرت هستند رها ساخته‌ام.
__
- ترجمة متعارف آيه اين است که پيش از آوردن غذاي امروز تأويل رؤياي شما را خواهم گفت: يعني عجله‌اي براي رسيدن به غذا نکنيد، اما تکرار «قَبْلَ أَن يَأْتِيكُمَا» در نيمه دوم آيه، در حالي که «إِلاَّ نَبَّأْتُكُمَا» در نيمه اول رساننده اين مقصود بود، بايد حاوي نکته‌اي باشد. و گرنه مطرح کردن طعام چه ضرورتي داشته است، جز آنکه رزق ديگري در زندان نخواهيد داشت و تکليف‌تان هم امروز پيش از آوردن غذا معلوم مي‌شود [والله اعلم]. اين برداشت را نويسنده مديون دوست محقق قرآني آقاي مهندس مصطفي ملايري مي‌باشم

تفسیر بازرگان


پاسخ 6:

سلام
بعید است ضمیر به طعام برگردد، آن هم در میانه نقل خواب همبندان یوسف و بیان تاویل آن خوابها. چه نیازی به چنین اخباری بوده، در جایی که به حقیقت پیوستن تاویل خوابها بهترین دلیل صدق یوسف خواهد بود؟ هرچه یوسف در باب غذایی که برای زندانیان می‌آوردند می‌گفت، صحتش قابل سنجش نبود ولی بیان تاویل خواب آن دو زندانی و بعد محقق شدن آن سنجه خوبی بوده برای راستی آزمایی مدعای یوسف.

معلوم نیست چرا انتظار داریم یوسف معجزه‌ای بنمایاند؟ و مدلول این آیه معجزه قرار است چه باشد؟
اگر کسی بتواند خواب‌های مردم را به درستی تعبیر و تاویل کند، آنچه در نتیجه این کار بر مردم معلوم می‌گردد این است که او قابلیت تعبیر خواب دارد، نه فراتر.
یوسف هم با دو تعبیر خواب قصد داشت به آن نجات‌یابنده متوسل شود که نزد پادشاه او را یاد کند: و قال للذی طن انه ناج منهما اذکرنی عند ربک، احتمالا یاد کرد به این قابلیت دانستن تعبیر خواب. و خب در زمان مناسب همین اتفاق می‌افتد. یوسف هم وقتی به محضر پادشاه می‌رسد از نبوت و ارتباط با عالم غیب و معاد چیزی نمی‌گوید، از توانایی‌اش بر اداره امور می‌گوید. پس چرا انتظار معجزه از او داریم؟

سرکار خانم دکتر موسوی


پاسخ 7:

:بفرموده يكي از اساتيد بزرگوار

تأویل در هر حال آن رخداد عینی است که در خارج محقق میشود.
تعبیر رویای کسی آگاهانیدن او به آن پدیده عینی خارجی است.

به گمان ايشان سر نخ معنا و مراد در تکرار یأتیکما نیست
در خود *طعام* است.
باید پرسید نقش طعام این وسط چیست؟
قرآن در قَصص - قصه کردن- خود به جزئیات نمی‌پردازد و عناصر مذکور کاملا گزینشی است و در افاده مقصود نقش دارد
چرا باید طعام را ذکر کند؟

به این احتمال فکر کنیم که خود رؤیا، رزق باشد


رؤیاهای صادقانه را به مثابۀ رزق کریمی تصویر کرده‌اند که خداوند نصیب انسانهای امین و صادق می‌گرداند (جوادی آملی، ٧/ ٢٠)

البته هر كس روياي صادق ديد انساني امين و صادق نيست از فرعون گرفته تا ... اما رؤياي صادق رزق است و يك جزء از هفتاد جزء نبوت...وقتي نبي مرسل اولى العزمي نزد فرعون مي رود چه باك كه رؤياي صادقي رزق او شود؟ گرچه او طاغى و عال و مستكبر باشد.

اقای دکتر موذن

پاسخ 8:

در ترجمه این ایه کلا 4 حالت متصور است،
ه در تاویله به طعام یا رویا برگردد
یاتیمکا نیز به طعام یا تحقق رویا برگردد

از انجا که در ایه قبل درخواست دو زندانی تاویل رویا بوده ست، انتظار میرود پاسخ حضرت یوسف هم به تاویل رویا اشاره داشته باشد. ضمن انکه عبارت تاویل طعام نامانوس و مبهم است.


اماچه نکته ای در قید قبل ان یاتیکما وجود دارد؟ اگر فقط هدف از این جمله، تعیین زمان بیان تاویل رویا توسط یوسف بوده ضرورتی به ذکر قبل ان یا تیکمانبود و همان جمله اول یعنی لایاتیکما طعام ترزقانه کفایت میکرد.

لذا به نظر میرسد این جمله برای بیان فوریت زمان تحقق تاویل رویاست.

طعامی برای شما نمی اید جز اینکه تاویل رویایتان را به شما خبر دهم

اما چون ممکن است تاویل رویا، قبل از رسیدن طعام هم محقق شود

با اوردن قید قبل ان یاتیکما، هم بیان کرده که من در هرصورت قبل از تحقق رویا، انرا تاویل میکنم و هم ذهن انها را اماده کرده که احتمال تحقق زودهنگام هم وجود دارد

لذا ترجمه نهایی اینگونه خواهد بود:
طعامی برای شما نمی اید جز اینکه تاویل رویایتان را به شما خبر دهم، قبل از تحقق رویایتان


سیدکاظم فرهنگ

ویرایش بوسیله کاربر 1402/01/17 11:07:43 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

شهروزی Offline
#14 ارسال شده : 1402/04/16 10:55:24 ب.ظ
شهروزی

رتبه: Member

گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1391/07/08
ارسالها: 27

1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
🔹نکات سوره یوسف از تفسیر عبدالعلی بازرگان

یوسف : ۲

إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ 

ما آن را [به صورت یک متن] خواندنی آشکاری ۲
[در سطح درک و فهم شما] نازل کرديم، تا خِرَد خويش به کار بنديد.۳ 
__
۲- واژة قرآن در اصل مصدر است، به معني خواندن، از ريشة «قـَرَءَ»، و به آنچه بر پيامبر مکرم اسلام نازل شده، به اعتبار آن که متني خواندني است، قرآن گفته مي‌شود [به سوره قيامه آيات ۱۷ (۷۵:۱۷) و ۱۸ نگاه کنيد]. «عربي» نيز وصفي است براي قرآن، به معناي فصيح و روشن که واژة مقابل آن «عجمي» به معناي گنگ و نامفهوم است. اِعراب گذاري کلمات نيز براي روشن کردن آنها در تلفظ با حرکت گذاري علامات مي‌باشد

۳- معناي ريشه‌اي كلمة «عقل» حفظ و نگهداري است. تفكر يعني انديشه كردن در امور. محصول انديشه، «علم» است. اما حفظ و نگهداري و كاربرد علم، تعقل ناميده مي‌شود و عاقل كسي است كه از دانش خود در مسير درست استفاده كند.

یوسف : ۳

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَـمِنَ الْغَافِلِينَ 

ما از طريق اين قرآن که بر تو وحي كرديم، نيکوترين سرگذشت [قابل پند و پيگيري] را بر تو حكايت مي‌کنيم، ۴
هر چند پيش از آن [نسبت به اين ماجرا] از بي‌خبران بودي.۵ 
__
۴- داستان و سرگذشت را از اين جهت قصه مي‌گويند که مطالبش پشت هم و پيوسته است و گوينده يا خواننده آن را تعقيب مي‌کنند. مفهوم تعقيبِ محتوا و منظور نيز در واژه قصص وجود دارد تا تلاوت کننده کتاب، در ماجراهاي جاذب آن متوقف نشده و به پند و پيام سرگذشت‌ها بپردازد [ر ک: يوسف ۱۱۱ (۱۲:۱۱۱) ، انعام ۵۷ (۶:۵۷) و ۱۳۰ (۶:۱۳۰) ، نمل ۷۶ (۲۷:۷۶) ، اعراف ۳۵ (۷:۳۵) و ۱۷۶ (۷:۱۷۶) ، نحل ۱۱۸ (۱۶:۱۱۸) ]. قصاص نيز نوعي تعقيب جنايت و در پي جاني رفتن براي کيفري متناسب و به اندازه ظلم انجام دادن است. تعقيب جاي پا در مسير طي شده هم با مشتقات همين فعل در قرآن بيان شده است [کهف ۶۴ (۱۸:۶۴) ].

۵- تأکيد بر اين که اين داستان از طريق وحي بر تو الهام مي‌شود و قبلا هيچ خبري از آن نداشتي، مُهر تأييد ديگري است بر اينکه قرآن کلام الهي است، نه روايت و برداشت‌هاي پيامبر و نقل او از قصه‌هائي که در ميان قومش رواج داشته است.

یوسف : ۶

وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ 

و اين چنين [با تحقّق بخشيدن به رؤيايي که ديدي] پروردگارت [استعدادهاي روحي] تو را سامان مي‌بخشد ۹
و از تأويل رؤياها [=تعبير خواب و پيش‌بيني آن] به تو مي‌آموزد ۱۰
و نعمتش را بر تو و خاندان يعقوب تمام خواهد کرد، همانطور که پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام کرده بود، مسلماً پروردگار تو بسي دانا و حکيم است. 
__
۹- معناي «اجتباء» همچون جبایت خراج [جمع‌آوري ماليات]، نوعي سامان دادن به پراكندگي سرمايه‌هاي روحي است. اجتباء رسولان، هدف منسجم و واحد بخشيدن به شخصيت آنان است.

۱۰- «تَأْوِيلِ» از ريشة «اَوْل»، برگشت دادن و رجوع به حقيقت مطلبي است که هنوز وقوع خارجي پيدا نکرده است. خوابي که يوسف در کودکي از سجده خورشيد و ماه و يازده ستاره ديد، تحقق عيني و حقيقت آن در دوران صدارتش در مصر براي ديگران روشن شد [يوسف ۶ و ۲۱ و ۱۰۰ و ۱۰۱].

یوسف : ۸

إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ 

آنگاه که [برادران يوسف به يکديگر] گفتند: بي‌ترديد يوسف و برادرش [=بنيامين؛ که از يک مادر بودند] نزد پدرمان از ما، که گروهي نيرومند [=متشکل و عهده‌دار امور خانواده] هستيم، ۱۱
محبوب‌ترند، واقعاً که پدر ما در اشتباهي آشکار است. ۱۲ 
__
۱۱- «عُصبه» از ريشة «عَصَبْ»، به جمع متشکلي گفته مي‌شود که همچون «سلسله اعصاب»، يا شبکه‌هاي سازمان يافته، در اتحاد و پيوستن به يکديگر نيرومند شده باشند. تعصب نيز که نوعي وابستگي کورکورانه و شديد به سازماني سياسي يا مذهبي است، از همين ريشه مي‌باشد. برادران يوسف نيز که ده جوان همدست بودند، خود را عصبه مي‌دانستند [يوسف ۸ (۱۲:۸) و ۱۴ (۱۲:۱۴) ].

۱۲- منظور برادران يوسف از کلمة «ضلال»، مسلماً گمراهي ديني نبود، ارزش و ضد ارزش در گفتار هر کسي با معيارهاي ذهني خودش سنجيده مي‌شود؛ در نزد آن برادران، معيار ارزش گذاري فقط زور بازو و کارآوري بود و اهميتي به اخلاق و استعدادهاي ديگر يوسف نمي‌دادند.

یوسف : ۹

اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِـحِينَ 

[آنگاه نتیجه گرفتند پس] يوسف را بکشيد يا به سرزميني [ديگر تبعيد و] دورش سازيد تا توجه پدرتان منحصر به شما باشد و پس از آن [خيال‌تان راحت شده و] مردمي شايسته شويد ۱۳ [=توبه کرده و کار خوب کنيد]. 
__
۱۳- کار شيطان همين نيکو جلوه دادن جنايت و توجيه و تزئين عمل و نوعي خودفريبي است و اين قصه هميشگي و همه جائي بني‌آدم است.

یوسف : ۱۸

وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ 

و پيراهن او را که با خوني دروغين آغشته بودند [=به عنوان مدرک و سند] عرضه کردند؛ [يعقوب] گفت: [حقیقت چنين نيست] بلکه نفس‌هاي شما کاري [ظالمانه] را در نظرتان نيکو جلوه داده است؛ ۱۹
پس [در چنين مصيبتي، تنها چاره] صبري جميل است ۲۰
و در برابر آنچه توصيف مي‌کنيد، تنها از خدا میتوان یاری گرفت.۲۱ 
__
۱۹- «سَوّلت» از مصدر «تسويل»، نوعي خودفريبي نفس و خوب جلوه دادن كار زشتي است كه عقل از آن پرهيز دارد. در ماجراي انداختن يوسف در عمق چاه و به دروغ وانمود كردن كشته شدنش توسط گرگ، حضرت يعقوب از همين كلمه براي وصف زشتي آنچه فرزندان نيكو ديده بودند استفاده كرده است.

۲۰- جميل، که دلالت بر زيبائي و حُسن رفتار مي‌کند، صفتي است که قرآن آن را در صبر و تحمل رفتار کسي که بدي کرده [يوسف ۱۸ ۱۲:۱۸) و ۸۳ (۱۲:۸۳) ، معارج ۵ (۷۰:۵) ]، رها ساختن به نيکوئي زنان مطلقه [احزاب 28 (۳۳:۲۸) و ۴۹ (۳۳:۴۹) ]، کناره‌گيري از مکذبين مرفه [مزمل ۱۰ (۷۳:۱۰) ] و بالاخره به روي خود نياوردن از انکار آخرت [حجر ۸۵ (۱۵:۸۵) ] به کار برده است.

۲۱- «مُسْتَعَانُ» از ريشة «عَوْن» [ياري]، اسم مفعول [مرجع ياري طلبي، مرکز پناهندگي] است و استعانت، ياري خواستن است، همچنانکه در نماز مي‌خوانيم: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» [فاتحه ۵ (۱:۵) ]. «وَاللهُ الْمُسْتَعَانُ»، انحصار ياري رساني واقعي را براي خدا نشان می دهد.

یوسف : ۲۰

وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ 

و او را [در بازار برده فروشان] به بهائي اندک، چند درهم، فروختند و در مورد او از بي‌رغبتان بودند. ۲۳ 
__
۲۳- معناي «زُهد» که فقط يکبار در قرآن آمده است، بي‌رغبتي، بي‌توجهي، اهميت ندادن و دلبسته نبودن به مال دنياست، در کلمات قصار امام علي(ع) آمده است که: «تمام معناي زهد ميان دو کلمة قرآن نهفته است؛ بر آنچه از دست داده‌ايد تأسف نخوريد و از آنچه به دست آورده‌ايد شادي متکبرانه نکنيد، کسي که از گذشته تأسف نخورد، در آينده هم خودش را گُم نمي‌کند» [نهج البلاغه حکمت ۴۳۹]. زاهد بودن برده فروشان در مورد يوسف، بي‌خرج و زحمت به دست آوردنش و قانع شدن به بهائي اندک بود.

یوسف : ۲۱

وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنِّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ
آن شخص مصري که او را خريد، ۲۴ [آنگاه که در سيمايش آثار نجابت و نيکوئي يافت] به همسرش گفت: مقام او را گرامي دار، چه بسا نفعي به ما برساند، يا او را به فرزندي بگيريم. و بدينسان يوسف را در آن سرزمين امکانات [=رشد و تعالي شخصيتي] بخشيديم ۲۵ تا [در تجربة روزگاران] تأویل رویاها [=پيش‌بيني حوادث آينده] را به او بیاموزیم و خدا بر کار خويش [به رغم غلبه ظاهري ظالمان] مسلط است، ولي بيشتر مردم نمي‌دانند ۲۶ [که در پس ظواهر، چه حقايقي نهفته است]. 
__
۲۴- در تورات، کتاب پيدايش، از باب ۳۷ تا ۵۰ که يکسره درباره يوسف است. در باب ۳۷ آمده است بوطيفار که يوسف را خريد، يکي از افسران فرعون و رئيس محافظان دربار بود.

۲۵- باز به نقل تورات [باب ۳۹] يوسف که مورد لطف اربابش قرار گرفته بود، طولي نکشيد که بوطيفار او را بر خانه و کليه امور تجاري خويش ناظر ساخت، شگفت آنکه يوسف از عمق چاهِ تاريک و تنهائي، به امکانات گسترده‌اي در سرزمين مصر، به لطف الهي دست يافت.

۲۶- در قرآن ۴۵ بار «اکثرهم» تکرار شده که بيش از همه [۱۵ بار] اکثرهم لا يعلمون آمده است، پس از آن [۱۱ بار] اکثرهم لا يؤمنون و به ترتيب: لا يعقلون، يفسقون، لايشکرون، يجهلون، کاذبون، کارهون، لا يسمعون و مشرکين آمده است.

یوسف : ۲۲

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ 
و چون يوسف به رشد [جسمي و عقلي] رسيد، به او حکمت و دانش بخشيديم ۲۷ و بدين سان نيکوکاران را پاداش مي‌دهيم. 
__
۲۷- چنين موهبتي به موسي(ع) نيز پس از رسيدن به سن بلوغ تعلق گرفته است. همچنين براي لوط [انبياء ۷۴ (۲۱:۷۴) ] و داوود و سليمان [انبياء ۷۹ (۲۱:۷۹) ] . منظور از تعليم حکمت، آموزش فلسفه و ذهن‌گرائي نيست، معناي حکمت در قرآن، عمدتاً جنبه عملي [نه نظري] دارد و دلالت بر «رفتار و منش» خردمندانه و خدا‌پسندانه مي‌كند. آدمي ممکن است علم و دانش نداشته باشد، ولي رفتار و مناسبات اخلاقي‌اش با دوست و دشمن «حکيمانه» باشد، معناي حکمت متأسفانه در همان دوران آشنائي متفکران اوليه مسلمان با فلسفه يونان، از معناي اصيل و عملي و قرآني خود منحرف شد و جنبه نظري يافت.
واژة «حکمه» ۲۰ بار در قرآن تکرار شده که ۱۰ مورد آن همراه کتاب آمده است [يعلمهم الکتاب و الحکمه] و اين دو، دو بال پروازند. تعليم کتاب، آموزش قوانين و نظامات [در تشريع و تکوين] است و تعليم حکمت، آموزش اخلاقيات در ارتباط با خدا و خلق و رفتار و عملکرد آدمي. توصيه‌هاي لقمان به فرزندش دقيقاً بر همين اخلاقيات تکيه دارد. آيات ۲۲ (۱۷:۲۲) تا ۳۸ سوره اسراء نيز که ده توصيه اخلاقي بسيار مهم را مطرح مي‌سازد [و گويا اشاره به همان ده فرمان حضرت موسي دارد] با اين جمله ختم مي‌شود: «ذَلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَهِ» [اينها از جمله حکمت‌هائي است که پروردگارت بر تو وحي کرده].

یوسف : ۲۳

وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُو
آن زني که يوسف در خانه‌اش بود، ۲۸
از او کام دل خواست و [به اين منظور] درها را بست و گفت: هان، بشتاب که در اختيار توام! يوسف گفت: پناه بر خدا، او [=همسر تو] که ارباب من است، مقام و موقعيت مرا نيکو داشته است ۲۹
[و اين خلاف مروّت است به او خيانت کنم]، بي‌گمان ستمگران به سعادت نمي‌رسند.۳۰ 
__
۲۸- «مراوده» همچون مريد و اراده، از ريشة «رَوَدَ» مي‌باشد که در باب مفاعله [مراوده]، دلالت بر قصد و اراده‌اي براي تغيير اراده ديگر مي‌کند. چنين طلب و تلاشي معمولا با لطائف ‌الحِيل، يعني شيوه‌هاي لطيف و ظريف براي تصرّف دل طرف مقابل يا با تحکم و تجاوز انجام مي‌شود. از هشت باري که واژة مراوده در قرآن آمده، هفت مورد آن [آيات ۲۳، ۲۶، ۳۰، ۳۲، ۵۱ و ۶۱ از سوره يوسف] در ارتباط با قصد همسر فرعون در کامجویی از يوسف، يا قصد برادران يوسف براي جلب رضايت و فريب پدرشان مي‌باشد. مورد ديگر به قصد قوم لوط براي زشتکاري نسبت به مهمانان پيامبرشان نسبت داده شده است [قمر ۳۷ (۵۴:۳۷) ]. جالب آنکه قرآن غلبه بر قلوب منکران و جذب دل آنان را «رُويدا» ناميده [طارق ۱۷ (۸۶:۱۷) - فَمَهِّلِ الْكَافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدًا] که از ريشه اراده و نوعي حکمت و هنرمندي در تغيير دل‌هاي مخالف مي‌باشد.

۲۹- در آية ۲۱ خوانديم (۱۲:۲۱) که عزيز مصر وقتي يوسف را خريد و به خانه برد، به همسرش سفارش کرد: «أَكْرِمِي مَثْوَاهُ» [مقام او را گرامي دار].

۳۰- «فِلاح» را رستگاري، موفقيت و به نجات و پيروزي رسيدن ترجمه کرده‌اند. ريشة اين کلمه «فَلَحَ»، تداعي کنندة شکافتن موانع براي انجام کار و پيشروي در مسير است. در زبان عربي کشاورز را به خاطر شکافتن و شخم زدن زمين «فلاّح»، و کشاورزي را «فلاّحت» مي‌گويند. به همين نحو دريانورد را نيز که دريا را مي‌شکافد و پيش مي‌رود فلاّح مي‌نامند.
کشاورز با شخم زدن زمين، امکان تنفس به زمين مي‌دهد تا دانه نهاده شده در آن، از دل خاک به افلاک سر کشد و در پرتو نور خورشيد بالنده و بارور گردد. دانه قدسي آدمي نيز اگر از بار سنگين وابستگي‌هاي مادّي، به مدد تزکيه نفس آزاد گردد، در هواي ايمان و معنويت، به رشد و تعالي مي‌رسد. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا [سوره شمس آيه ۹ و ۱۰ (۹۱:۹) ]. تأکيد «إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ» هفت بار در سوره تکرار شده است؛ به ترتيب، درباره ظالمون [۴ بار]، کافرون [۲ بار]، و مجرمون [۱ بار].

یوسف : ۲۴

وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَـوْلَا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ 
و آن زن آهنگ يوسف کرد و او نيز، اگر برهان پروردگارش را نديده بود، آهنگ آن زن مي‌کرد، ۳۱
اين چنين [خواستيم] تا بدي و زشتکاري را از او بازداريم، ۳۲
بي‌ترديد او از بندگان پاک ما بود [که چنين توفيقي نصيبش شد].۳۳ 
__
۳۱- «برهان» به دليل و منطق روشن گفته مي‌شود. از اين نظر قرآن نيز برهان ناميده شده است [نساء ۱۷۴ (۴:۱۷۴) - يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُبِينًا]. در اينکه ذهن يوسف متوجه چه دليل روشني براي روگرداندن از تمناي آن زن شد، سخنان زيادي گفته شده است، به نظر مي‌رسد ساده‌تر از همه، اين اصل عقلي و منطقي باشد که در خود آيه آمده است؛ جواب خوبي را با خيانت نبايد داد! اين استدلال را آية ۵۲ همين سوره (۱۲:۵۲) تأييد مي‌کند: [ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ- چنين کردم تا عزيز مصر بداند من در پنهاني به او خيانت نکردم، و اينکه خدا کيد خيانتکاران را به جائي نمي‌رساند].

۳۲- به کار بردن ضمير متکلم مع‌الغير «ما»، نقش خود يوسف را با امدادهاي غيبي در پرتو نظامات الهي شامل مي‌گردد.

۳۳- «خلوص»، صاف شدن و اخلاص، صاف و پاک کردن خود از هر آلودگي و شرک است. مخلِص [اسم فاعل] کسي است که مي‌کوشد خود را پاک کند و مخلَص [اسم مفعول] کسي است که به توفيق الهي خلوص در بندگي يافته باشد.
در آية ۵۱ سوره مريم (۱۹:۵۱) ، موسي(ع) مخلَص ناميده شده است و در آيه ۲۴ اين سوره (۱۲:۲۴) ، يوسف. ابليس نيز سوگند خورده است که همه بندگان را گمراه مي‌کند، مگر مخلَصين را، و اين تهديد نشان مي‌دهد که جز با اخلاص در عبادت و پاک شدن از شرک نمي‌توان از گزند شيطان محفوظ ماند. واژه مخلصين ۵ بار نيز در سوره صافات آمده است [آيات: ۴۰، ۷۴، ۱۲۸، ۱۶۰، ۱۶۹].

یوسف : ۳۰

وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ 
و [با وجود اين مخفي‌کاري، ماجرا به بيرون درز کرد تا جایی که] زنان شهر گفتند: همسر عزيز [=وزير دربار] از غلامش کام دل مي‌طلبد و عشق او اسيرش کرده است! ۳۴
ما به راستي او را در گمراهي آشکاري مي‌بينيم ۳۵ [=واقعاً که کاري خلاف عُرف و عادت انجام داده است]. 
__
۳۴- به غلاف قلب که آن را در برگرفته شغاف مي‌گويند، يعني تمام دلش را در برگرفته و اسيرش کرده است.

۳۵- منظور آنها از «ضَلاَلٍ مُّبِينٍ» [همچون آيات ۸ و ۹۵]، نه در معناي ديني کلمه، بلکه مغايرت با معيارهاي دنيائي و عرف و عادت زمانه بوده است.

یوسف : ۳۲

قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِّنَ الصَّاغِرِينَ 

[در اين هنگام، همسر عزيز] گفت: اين همان کسي است که مرا دربارة [عشق] او ملامت مي‌کرديد؛ [آري] من از او کام دل خواستم! ولي خودداري کرد! ۳۸
و اگر آنچه را به او فرمان مي‌دهم انجام ندهد، حتماً به زندان افکنده مي‌شود و بي‌ترديد از خوارشدگان خواهد گشت. ۳۹ 
__
۳۸- «فَاسَتَعْصَمَ» از ريشة «عصم»، طلب نگهداري و حفاظت است و اعتصام، چنگ زدن به چيزي براي حفظ و نجات است. منظور از عصمت، نه محفوظ بودن ذاتي از شرّ شيطان، بلکه چنگ زدن به پناه الهي براي حفاظت نفس است، يوسف به خدا پناه برد، نه اينکه از قبل معصوم بود.

۳۹- لام تأکيد و نون ثقيله تأکيد، در «لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا»، نشان دهنده تهديد بسيار جدّي زليخا نسبت به يوسف در مقابل مهمانان است و تأکيد بر خُرد کردن شخصيت او [وَلَيَكُونًا مِّنَ الصَّاغِرِينَ] چنين تهديدي شايد به دليل گمانش به خود بزرگ بيني يوسف در عدم تسليم به تمناي او باشد.

یوسف : ۳۳

قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ 
يوسف [در مقابل تهديد زليخا] گفت: پروردگارا، زندان نزد من محبوب‌تر از کاري است که مرا بدان مي‌خوانند ۴۰
و اگر کيد [=نقشه و نيرنگ] آنها را از من نگرداني، به شدت به آنان کشيده مي‌شوم ۴۱
و [در اينصورت] از جاهلين خواهم گشت.۴۲ 
__
۴۰- مقايسة زندان با تسليم به غرائز جنسي، مقايسه‌اي مع‌الفارق و متضاد است؛ اولي اسارت غرائز و دومي آزاد ساختن آن است، براي مردم، زندان محکوميت و محدوديت، و ارضاء غرائز، اشتياق و آرزوست. جواب اينکه چرا يوسف به جاي آنکه بگويد: «زندان براي من قابل تحمل‌تر است»، گفته است: «زندان براي من محبوب‌تر است»؟ را بايد در همين تضاد جستجو کرد؛ نکته اصلي در همين جاست که تحمل سختي‌هاي زندان از تحقق بعضي آرزوها و ايده‌آل‌هاي شيطاني نزد اولياء الله محبوب‌تر مي‌شود.

۴۱- در فعل «أَصْبُ»، از ريشة «صبّ»، نوعي تداوم و تسلط و شدّت وجود دارد. مثل ريختن باران از آسمان [عبس ۲۵ (۸۰:۲۵) ]، تازيانه عذاب [فجر ۱۳ (۸۹:۱۳)]، ريختن آب جوش روي سر دوزخيان [دخان ۴۸ (۴۴:۴۸) و حج ۱۹ (۲۲:۱۹) ]. تسلط تمايلات جنسي در دوران جواني نيز آنچنان نيرومند است که جسم و جان را از بالا فرا مي‌گيرد.

۴۲- قرآن واژة «جهل» را در موارد زيادي مقابل «حلم» قرار داده است، نه «علم». از نظر تئوري، جهل مقابل علم است، اما در عمل، غلبه غرايز خشم و شهوت و هوي و هوس بر عقل را «جهل» و تسلط عقل بر احساسات را نشانه «حلم» مي‌شمرند. اينکه يوسف مي‌گويد در اين صورت از جاهلين مي‌شوم [وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ]، منظور، مغلوب غريزه جنسي شدن است نه ناداني. خداوند در مواردي پيامبران را از غلبه احساسات، که جهل ناميده مي‌شود، برحذر داشته است. از جمله درباره نوح نسبت به غلبه احساسات پدري بر مصلحت [هود ۴۶ (۱۱:۴۶) ]، يا پيامبر اسلام در حرص براي ايمان مردم [انعام ۳ (۶:۳۵) ].

یوسف : ۳۶

وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ 
و با او دو جوان [ديگر از ملازمان درباري] زنداني شدند، يکي از آنها [به يوسف] گفت: من [در عالم خواب] خود را چنين مي‌بينم که [براي تهيه] شراب [انگور، براي عزيز مصر] مي‌فشارم و ديگري گفت من [در رويا] خود را مي‌بينم ۴۴
که بر سر خود [سبد] ناني، که پرندگان از آن مي‌خورند، حمل مي‌کنم [لطفاً] ما را از سرانجام اين [رؤياها] آگاه کن که تو را از نيکوکاران مي‌بينيم. ۴۵ 
__
۴۴- فعل «أَرَانِي» به جاي رأيت، دلالت بر مضارع و مکرر بودن اين رؤيا مي‌کند، گوئي اين تصوير يکسره بر پرده ذهن‌شان نشسته بود و غايب نمي‌شد. به خصوص سه بار تکرار و تأکيد بر ضمير متکلم وحده [إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ- إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ] نشان مي‌دهد سرنوشت قريب الوقوع در صفحه ذهن‌شان ظاهر شده بود!

۴۵- در اين سوره پنج بار بر محسن بودن يوسف از ديدگاه دوست و دشمن، خدا و خلق او تأکيد شده است [آيات: ۲۲، ۳۶، ۵۶، ۷۸ و ۹۰] اين حقيقت نشان مي‌دهد نيکوکاري به همگان چنان سرنوشتي را براي يوسف رقم زد، نه آنکه در قسمت و تقديرش بود.

یوسف : ۳۷

قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَّا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ 
ـ [يوسف] گفت: پيش از آنکه روزي [=غذای امروز] شما برايتان بيايد، تحقّق يافتن رؤياتان، پيش از آوردن غذا، را به شما خبر خواهم داد ۴۶
[=حکم‌تان پيش از آوردن غذا اجرا خواهد شد]. اين از اموري است که پروردگارم به من آموخته است، زيرا من آئين مردماني را که به خدا ايمان نمي‌آورند و منکر آخرت هستند رها ساخته‌ام. 
__
۴۶- ترجمة متعارف آيه اين است که پيش از آوردن غذاي امروز تأويل رؤياي شما را خواهم گفت: يعني عجله‌اي براي رسيدن به غذا نکنيد، اما تکرار «قَبْلَ أَن يَأْتِيكُمَا» در نيمه دوم آيه، در حالي که «إِلاَّ نَبَّأْتُكُمَا» در نيمه اول رساننده اين مقصود بود، بايد حاوي نکته‌اي باشد. و گرنه مطرح کردن طعام چه ضرورتي داشته است، جز آنکه رزق ديگري در زندان نخواهيد داشت و تکليف‌تان هم امروز پيش از آوردن غذا معلوم مي‌شود [والله اعلم]. اين برداشت را نويسنده مديون دوست محقق قرآني آقاي مهندس مصطفي ملايري مي‌باشد.

یوسف : ۴۰

مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ 
آنچه به غير خدا مي‌خوانيد، جز نام‌هائي [بي مسمّي] نيستند که شما و پدران‌تان آنها را ناميده‌ايد ۴۹
[=صفاتي براي آنها به خيال خود قائل شده‌ايد]، خدا هيچ دليل و برهاني براي آنها قرار نداده است، حکم، تنها از آن خداست، فرمان داده که جز او را بندگي نکنيد، اين است دين برپا دارنده ۵۰ ا
ما بيشتر مردم نمي‌دانند. 
__
۴۹- منظور از اسم گذاشتن روي خدايان فرضي، لفظ و عنوان نيست، بلکه نقش و صفتي قائل شدن براي آنهاست، مثل خداي جنگ [زئوس] الهه عشق و انواع معبودان باطل که آدمياني چنين فرض کرده و متولياني با اين مدّعيات بر مردم سلطه يافته‌اند. سوره‌هاي اعراف ۷۱ (۷:۷۱) ، نجم ۲۳ (۵۳:۲۳) و ۲۷ (۵۳:۲۷) اشاره به همين اسامي بي‌مسمّي دارد که آدميان قرار داده‌اند.

۵۰- «دِينُ الْقَيِّمُ»، آئيني است که بندگان را از پستي و پلشتي شرک و جهالت برپا مي‌دارد و به قيام و شکوفائي مي‌رساند.
شهروزی Offline
#15 ارسال شده : 1402/04/16 11:04:36 ب.ظ
شهروزی

رتبه: Member

گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1391/07/08
ارسالها: 27

1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
🔹نکات سوره یوسف از تفسیر عبدالعلی بازرگان

یوسف : ۴۳


وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَاأَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ 
و [روزي] پادشاه گفت: من [در رؤيا] هفت گاو فربه مي‌بينم که هفت گاو لاغر آنها را مي‌خورند و هفت خوشه [گندم] سبز و هفت خوشه خشک. ۵۱
اي بزرگان [درباري و دولتي]، اگر تعبير خواب مي‌دانيد، ۵۲
مرا درباره خوابم نظر دهيد. 
__
۵۱- عدد هفت [سَبْعَ] جمعاً ۲۴ بار در قرآن تکرار شده که يک سوم آن در سوره يوسف است. اين عدد در قرآن به صورت نمادين معناي کثرت دارد؛ مثل: هفت آسمان [که ۹ بار تکرار شده]، هفت خوشه گندم که در هر خوشه صد دانه است براي نمايش کثرت آثار انفاق [بقره ۲۶۱ (۲:۲۶۱) ]، هفت شب طولاني عذاب [حاقه ۷ (۶۹:۷) ]، هفت آيه سوره حمد- سبعاً من المثاني براي بيان کثرت معاني اين سوره [حجر ۸۷ (۱۵:۸۷) ]، هفت روز روزه‌داري به خاطر فديه حج [بقره ۱۹۶ (۲:۱۹۶) ]، تعداد اصحاب کهف [کهف ۲۲ (۱۸:۲۲) ] و بالاخره تعداد درهاي جهنم [حجر ۴۴ (۱۵:۴۴) ]. در سوره يوسف نيز علاوه بر هفت گاو فربه و هفت گاو لاغر و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشک، از هفت سال فراواني و هفت سال خشکسالي ياد شده است.

۵۲- تعبير با کلمات: عبرت، عبور و عبارت هم ريشه است. ريشة اين کلمه [عبر] گذشتن از حالتي به حالتي ديگر است، مثل عبور از جوي آب يا پل و امثال آن. عبرت گرفتن نيز معرفت پيدا کردن از تجربه‌اي محسوس، براي پرهيز از تکرار آن است و عبارت سخني است که فاصله ای را از زبان گوینده تا گوش شنونده طی میکند. اما تعبير خواب، عبور از ظاهر و رسيدن به باطن و معناي آن مي‌باشد.
ما سخن از «تعبير» خواب مي‌گوئيم و قرآن، از «تأويل» آن، و ميان اين دو تفاوتي آشکار است، تعبير خواب فقط يکبار از زبان پادشاه مصر در قرآن آمده است [يوسف ۴۳ (۱۲:۴۳) ]، اما تأويل خواب [رؤيا، احلام، احاديث] 9 بار تکرار شده است [يوسف ۶، ۲۱، ۳۶، ۳۷، ۴۴، ۴۵، ۱۰۰، و کهف ۷۸ (۱۸:۷۸) ، ۸۲ (۱۸:۸۲) ].
«تَأْوِيلِ» از ريشه «اَوْل»، برگشت دادن و رجوع به حقيقت مطلبي است که هنوز وقوع خارجي پيدا نکرده. خوابي که يوسف در کودکي از سجده خورشيد و ماه و يازده ستاره ديد، تحقق عيني و حقيقت آن، در دوران صدارتش در مصر براي ديگران روشن شد [يوسف ۶ و ۲۱ و ۱۰۰ و ۱۰۱].
مصاديق ديگر تأويل عبارتند از: دليل باطني و حقيقت پنهاني کارهایی که خضر انجام داد و براي موسي پوشيده بود [کهف ۷۸ (۱۸:۷۸) و ۸۲ (۱۸:۸۲) ]، سرانجام و نتيجه کار [نساء ۵۹ (۴:۵۹) و اسراء ۳۵ (۱۷:۳۵) - ... ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً]، حقيقت متشابهات قرآن [آل‌عمران ۷ (۳:۷) ]، تحقق وعده قيامت و حقيقت وحي [اعراف ۵۳ (۷:۵۳) ، يونس ۳۹ (۱۰:۳۹) ]. پادشاه مصر تعبير، به معناي عبور از رؤيا، به معناي آن را مي‌خواست و تأويل، عميق‌تر از آن، رسيدن به پيام اصلي و حقيقت مطلب است.

یوسف : ۴۶

يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَّعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ 
ـ [و چون نزد يوسف آمد، گفت:] يوسف، اي هميشه راستگو [و راست کردار]، 54 ما را درباره [رؤياي] هفت گاو فربه که هفت گاو لاغر آنها را مي‌خورند، و هفت خوشه سبز و خوشه‌هاي خشکيده نظر ده تا [با راهنمائي و تأويل تو] نزد مردم بازگردم، ۵۵
باشد [که از سرگشتگي رها شده و] آگاه شوند. 
__
۵۴- صدق و صداقت راستي است، «صِدِّيق» صيغه مبالغه اين فعل، يعني بسيار راستگو و بسيار راست کردار است. مؤمن واقعي کسي است که ميان قول و فعلش هيچ دوگانگي و تفاوت نباشد و به آنچه ايمان آورده کاملا عمل کند. اگر به انفاق و زکات، صدقه و صدقات گفته شده، از اين روست که صداقتِ ايمان را با خرج کردن براي غير مي‌توان شناخت. وصف صادقون و صادقين عمدتاً به راستگويان گفته مي‌شود، اما صيغه مبالغه اين فعل فقط درباره پيامبران به کار برده شده است که ظاهر و باطن و حرف و عمل‌شان کاملا يکي بوده است. مثل: ابراهيم [إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا] و ادريس که درست با همين عنوان [در آيه ۵۶ سوره مریم (۱۹:۵۶) ] ستوده شده است. همچنين يوسف که ياران زنداني‌اش او را صدّيق مي‌ناميدند [يوسف ۴۶ (۱۲:۴۶) ] و مريم که صدّيقه لقب گرفته بود [مريم ۴۱ (۱۹:۴۱) ].
ناگفته نماند اين صفت علاوه بر پيامبران، به صورت جمعِ صديقون و صديقين، در وصف اوصياء و اولياء حق، که اولين تصديق‌کنندگان پيامبران با قول و فعل شأن بودند، در قرآن آمده است [نساء ۶۹ (۴:۶۹) و حديد ۱۹ (۵۷:۱۹) ]، چه بسا اصحاب بدر و مهاجرين و انصار همچنين حواريون عيسي را بتوان در اين رديف قرارداد. بالاتر از قول و فعل، ميثاقي است که خدا از طريق عقل و ادراک از ما گرفته و آزمون و وسيله امتحاني است که تا چه حد صادقانه به آن عمل مي‌کنيم: لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ... [احزاب ۸ (۳۳:۸) ].

۵۵- در اينکه فرستاده پادشاه به جاي ذکر نام شاه و مقامات درباري، از مردم سخن گفت [لَّعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ]، حکمتي موجود است؛ آيا منظور او تحريک حسّ مردم دوستي يوسف بوده، يا تأثير آن خواب را روي ملت مورد نظر داشته، و يا علت ديگري در اين نکته نهفته است؟ والله اعلم.

یوسف : ۴۹

ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ 
پس از آن، سالي فرا رسد که مردم بهره‌مند از باران [رحمت و راحتي] گردند ۵۹
و [چنان فراواني شود که از ميوه‌ها] عصاره گيرند. ۶۰ 
__
۵۹- براي باران کلمات مختلفي مثل: ماء، مَطَر، وابل، صيب، وَدْق، و طَل و... در قرآن آمده است. غيث به باران رحمتي گفته مي‌شود که تشنه کامان کويري و صحاري خشک و تفتيده در طلب آنند. و مفهوم نجات از خشکسالي يا بلاء و مصيبت در آن بر کلمات مشابه غلبه دارد، به همين دليل خدا را در دعا «يا غياث المستغيثين» [باران تشنگان- فرياد رس گرفتاران] مي‌خوانند.

۶۰- در آيه ۳۶ همين سوره (۱۲:۳۶) ، از آب انگور گرفتن سخن رفته بود [أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا]، باران نيز از درون ابرهاي متراکم و تحت فشار نازل مي‌شود [نبأ ۱۴ (۷۸:۱۴) - وَأَنْزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَاتِ مَاءً ثَجَّاجًا]، بادهاي شديد نيز که عامل چنين فشاري در طبقات جوّ مي‌شوند، اِعصار ناميده مي‌شوند [بقره ۲۶۶ (۲:۲۶۶) ] همچنين به پايان روز يا زمانه نيز عصر مي‌گويند که عصاره عمر و محصول کار شخص در آن معلوم مي‌گردد.

یوسف : ۵۰

وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُـولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ الـلَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ 

پادشاه [پس از شنيدن تأويل خواب] گفت: او را نزد من آوريد! هنگامي که فرستادة [شاه، سوي يوسف] آمد، [يوسف] گفت: نزد اربابت برگرد و از او بپرس ماجراي آن زناني که دست‌هاي خويش بريدند چه بود؟ البته ارباب من [=پروردگار عليم] از نيرنگ آنها آگاه است. ۶۱ 
__
۶۱- چند نکته حکيمانه در اين آيه کوتاه مشهود است؛ اول آنکه يوسف نمي‌گويد از پادشاه و مقام معظم ملوکانه استدعاي تحقيق کن، بلکه مي‌گويد: از اربابت بپرس! در ضمن اضافه مي‌کند ارباب من همه چيز را مي‌داند. همين نکته کوچک تفاوت دو ارباب را نشان مي‌دهد. نکته دوم، احتراز از شرح و بحث بي‌گناهي خويش است و دعوت آنها به تحقيق و بررسي. چنين شيوه‌اي البته پذيرفتني‌تر و منصفانه‌تر است. علاوه بر آن، کسي را هم متهم نمي‌کند، بلکه مسئله بريدن دست‌ها را مطرح مي‌سازد. سومين نکته قصد يوسف کسب آبروي لکه‌دار شده خود قبل از آزادي است تا در برابر شاه، نه به عنوان متهمي که مشمول عفو شده، بلکه با اعاده حيثيت و اثبات بي‌گناهي حاضر شود. چهارم اين که در اين ماجرا، شاه و مقامات مملکتي هستند که به يوسف محتاج شده و او را طلب مي‌کنند و اين يوسف است که در اجابت دعوت آنان شرط مي‌گذارد.

یوسف : ۵۲

ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ 

اين [اعتراف آشکار را در بیان تبرئه يوسف از آن جهت مطرح کردم] تا بداند که من [با تهمت] در غيابش به او خيانت نکرده‌ام و مسلماً خدا نيرنگ خيانتکاران را به مقصود نخواهد رساند. ۶۵ 
__
۶۵- بسياري از مفسرين اين آيه، و آيه پس از آن را، که نشان از سلامتي روحي گوينده دارد، به يوسف و پيام او به عزيز مصر [همسر زليخا] نسبت داده‌اند که خواسته است ذهن او را قبل از آزادي نسبت به خود صاف کند. به خصوص آيه بعدي را که حاوي مضمون بلندي است، از زليخا بعيد مي‌دانند، اگر چنين باشد، گسستي از نظر سياق آيات پديد مي‌آيد و ترتيب منطقي آيات مختل مي‌شود، که البته بي‌سابقه هم در قرآن نيست. ولي منطقي‌تر به نظر مي‌رسد که انقلاب روحي زليخا را غير ممکن نشماريم و اين سخنان را به حساب همو بگذاريم که حُسن عاقبتي در سنين بالاتر پيدا کرد.

یوسف : ۵۳

وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّـوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ 

و من [با اين اعتراف] خود را بي‌گناه نمي‌شمارم، مسلماً نفس [انسان] پيوسته به بدي فرمان مي‌دهد، مگر آنکه پروردگارم رحمت آورد که پروردگارم مسلماً بخشنده مهربان است.

یوسف : ۵۶

و اين چنين براي يوسف در سرزمين مصر مقام و موقعيت [=امکانات رشد استعدادها و خدمت به بندگان] فراهم ساختيم، [به گونه‌اي که آزادانه] هر کجا بخواهد مسکن گزيند؛ ۶۷
ما هر که را بخواهيم [=شايسته بدانيم] به رحمت خويش مي‌رسانيم و پاداش نيکوکاران را ناديده نمي‌گيريم. 
__
۶۷- ذکر آزادي او در انتخاب جا و مکان براي اسکان و مقام گزيدن، بي ارتباط با تنگناي چاه، حسادت برادران يا زندان زليخا نيست؛ بدخواهان يوسف دنيا را بر او تنگ کردند، ولي پروردگارش همه مصر را ميدان عمل و اقتدار او قرار داد.

یوسف : ۶۷

وَقَالَ يَابَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ 

و [هنگام اعزام آنها] گفت: اي پسران من! از يک دروازه [به شهر] داخل مشويد، بلکه از دروازه‌هاي مختلف وارد شويد ۷۱
[تا تعداد شما موجب نگراني مرزبانان نشود] و من [با اين توصيه‌ها] شما را بي‌نياز به [ياري خواستن از] خدا نمي‌کنم، ۷۲
حُکم تنها به دست خداست، بر او توکل کرده‌ام و اهل توکل تنها بر او بايد تکيه کنند. 
__
۷۱- کلمة «باب» [به صورت مفرد و جمع] ۲۷ بار در قرآن تکرار شده که حدود يک سوم آن [از جمله ۵ موردي که در سوره يوسف آمده] جنبه حقيقي، يعني همان در ورودي خانه يا دروازه شهر را دارد و بقيه موارد جنبه مجازي، يعني راه ورود به حريم و محيطي ديگر [مثل جهنم، بهشت، آسمان] دارد. راه حل يک مسئله و ورود به آن براي گشودن گِره نيز معنايي است که از اين آيه مي‌توان استنباط کرد! به عبارتي ديگر، توصيه يعقوب به پسران خود مي‌تواند مفهوم جانبي مأيوس نشدن از تلاش براي رسيدن به مقصود و استفاده از هوش و استعداد خود در به کار بستن شيوه‌هاي مختلف باشد [والله اعلم]. آية ۱۸۹ سوره بقره (۲:۱۸۹) [...وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا...] به رغم ظاهر ساده‌اش، دلالت بر همين ورود به مسئله از مسير درست مي‌کند.

۷۲- اين سخن حاوي حکمتي توحيدي است که هرگز نبايد بر تدابير خود در زندگي تکيه مطلق کرد و توکل بر خدا را فراموش نمود. اين حکمت از امام علي(ع) است که خدا را در فسخ شدن تصميم‌ها[ي به ظاهر قطعي] و بازگشودن گره‌ها[ي به ظاهر ناگشودني] شناختم [نهج البلاغه حکمت ۲۵۰ و در بعضي نسخ ۲۳۶].

یوسف : ۸۵

قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ
 
ـ [خانواده و خويشانش] گفتند: به خدا سوگند آنقدر تو از يوسف ياد مي‌کني تا سخت بيمار يا هلاک مي‌گردي. ۷۸ 
__
۷۸- لفظ تفتئوا از ريشة فَتَا، دلالت بر ادامه و استمرار و لاينقطع بودن مي‌کند. حَرَضَ، بيماري ناشي از ناکامي در عشق يا اندوه است که شخص را در اسارت خود گوئي آب مي‌کند و هلاک مي‌سازد. اين واژه دو بار نيز در باب تفعيل [تحريض] در قرآن آمده است که مفهوم مقابل آن يعني برانگيختن و از ترس و ترديد به تحرک و تلاش آمدن دارد [نساء ۸۴ (۴:۸۴) و انفال ۶۵ (۸:۶۵) ]. گوئي جهاد در راه حق، نفوس را از اسارت انگيزه‌هاي فرساينده دنيائي آزاد مي‌کند و زندگي معنوي و حيات مي‌بخشد.

یوسف : ۸۶

قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ 

گفت: من پريشان حالي و اندوه خويش را تنها با خدا درد دل مي‌کنم [به شما کار و شکايتي ندارم] و از خدا چيزهايي مي‌دانم که شما نمي‌دانيد ۷۹ [=اميدوار رحمت و لطف او هستم]. 
__
۷۹- در انتشار موجودات در زمين، يا پراکنده شدن خاک توسط باد از فعل «بَثَّ» استفاده مي‌کنند. غم و اندوهي را نيز که خواه ناخواه در چهره و رفتار شخص نمود پيدا مي‌کند و خبرش منتشر مي‌گردد، «بث» مي‌گويند، اما حزن را به نيروي صبر ايماني و توکل مي‌توان در دل پنهان داشت. شِکوه و شکايت به زبان آوردن و بيان غم و اندوه است.

یوسف : ۹۲

قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ 

ـ [يوسف] گفت: امروز هيچ سرزنشي بر شما نيست، ۸۴
خدا شما را [با چنين پشيماني و توبه‌اي] مي‌بخشد که او مهربان‌ترين مهربانان است. 
__
۸۴- تثريب از «ثَرَبَ»، نکوهش و ملامت است. اين درس اخلاقي بزرگي است که وقتي خطاکاري به گناه خود واقف شد، نبايد شخصيت او را با نکوهش شکست و تحقير نمود. خدا کريم است و بندگان مکرم او با بزرگواري از گناه ديگران مي‌گذرند.

یوسف : ۹۳

اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ 

اين پيراهنم را ببريد و بر صورت پدرم بیندازید تا بينا گردد ۸۵
و همه خانواده خود را نزد من آوريد. 
__
۸۵- دانش چشم پزشکي، توجيه علمي پذيرفته شده‌اي براي چنين اتفاق شگفتي ندارد، هر چند کساني خواسته‌اند ارتباطي ميان بوي عرق پيراهن با چشم بيابند و آزمايشاتي نيز کرده‌اند. آيا شوک شديد عاطفي و احساسي عواملي را فعال کرده، يا معجزه‌اي در کار بوده است؟ بايد منتظر بررسي‌هاي آينده بود! آنچه بر شگفتي مسئله مي‌افزايد، علم و آگاهي يوسف از تأثير پيراهنش در بينا ساختن پدر مي‌باشد!

یوسف : ۹۸

قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ 

گفت: به زودي از خداوندم براي شما طلب آمرزش خواهم کرد، ۸۸
مسلماً او بس آمرزنده مهربان است. 
__
۸۸- يعقوب اجابت تقاضاي آنان را به فرصتي نزديک موکول کرد. آيا منظورش دست دادن حضور قلب و حالتي روحاني در نماز و نياز بود، يا مي‌خواست فرصتي براي تنبّه بيشتر فرزندان فراهم آورد [والله اعلم]؟ حداقل از اين پاسخ معلوم مي‌شود که دعا لقلقه زبان و لفظ و حرف نيست، بلکه بايد از دل برخيزد و حالي دست دهد.

یوسف : ۱۰۲

ذَلِكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ
نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ 

اين [سرگذشت] از خبرهاي غيب است که بر تو وحي مي‌کنيم، تو نزد آنان [=برادران يوسف] نبودي، آنگاه که حيله‌گرانه بر کارشان [=انداختن يوسف در چاه] هم رأي و همدست شدند. ۹۵ 
__
۹۵- اين آيه پاسخي است به کساني که مي‌گويند داستان‌هاي قرآن روايتي است که پيامبر از قصه‌هاي متداول در ميان مردمان همزمان‌اش کرده است! تأکيد اين آيه بر غایب بودن اين حقايق از دل و دانش مردم آن زمان و نزول وحياني آن، نشانگر واقعيت داشتن، نه اسطوره بودن، و اصالت آن است.

یوسف : ۱۰۸

قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ
 
ـ [اي پيامبر] بگو: راه من اين است؛ با بصيرت [نه تقليد و تعبّدِ چشم و گوش بسته، مردم را به توحيد] دعوت مي‌کنم؛ هم من و هم هر کسي از من پيروي مي‌کند [بايد چنين کند]، و منزه است خدا [از عبادت آلوده به شرک و شخصيت‌پرستي] و من در جرگه مشرکان نيستم. ۱۰۱ 
__
۱۰۱- اين آيه صريحاً نشان مي‌دهد که دينداري مستقل از شناخت و بصيرت معنا ندارد و تقليد چشم و گوش بسته از مراجع و متوليان ديني شرک در عبادت محسوب مي‌شود. همچنانکه پيروان پيشين، متوليان ديني [احبار و رُهبان] را به جاي خدا به اربابي گرفتند و نشناخته و ندانسته پيرو سخنان آنان شدند [توبه ۳۱ (۹:۳۱) ].

یوسف : ۱۱۰

حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَاءُ وَلَا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ
 
ـ [منکران آنقدر ميدان را براي مؤمنين تنگ کردند] تا رسولان [از ايمان مردم] نوميد گشتند و پنداشتند [در مورد نصرت مؤمنين و عذاب کافران] به آنان دروغ گفته شده است ۱۰۴
[آنگاه] ياري ما فرا رسيد، پس ما هر کس را بخواهيم [=شايسته بدانيم] نجات مي‌دهيم ۱۰۵
و يورش [عذاب] ما بر مجرمان [به هيچ نيرويي] بازگردانده نمي‌شود. 
__
۱۰۴- انسان‌هاي عادي معمولا باوري به نصرت الهي در مشکلات ندارند و به همين اسباب ظاهري دنيا دلبسته و اميدوارند، پيامبران اما، همه اميدشان به نصرت خدا در برابر دشمنان و توکل به او بوده است. اشاره اين آيه به موارد نادري است که وقتي شکست ظاهري و قلع و قمع و کشتار مؤمنين را مي‌ديدند، بعضاً بي‌تاب شده و تعجيل در ياري رساني خدا را طلب مي‌کردند و احياناً لحظاتي مي‌پنداشتند کارد به استخوان رسيده و کار تمام است! چنين فضائي را مي‌توانيد در آيه ۲۱۴ سوره بقره (۲:۲۱۴) احساس کنيد [...مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللهِ أَلاَ إِنَّ نَصْرَ اللهِ قَرِيبٌ].

۱۰۵- وقتی تلاش و توکل به نهایتِ ممکن و مقدورِ شخص یا ملت برسد و به اصطلاح سرمايه‌هاي موجود، مصرف شده و استعدادهاي بالقوه به فعليت رسيده باشد و همچنان تاريکي ظلم مسلط باشد، نصرت و نجات همچون طلوع فجر فرا مي‌رسد و صحنه را تغيير مي‌دهد، نجات بني‌اسرائيل از رود نيل و غرق شدن فرعون و لشگريانش نمونه‌اي از اين نصرت است.
کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2024, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 3.886 ثانیه ایجاد شد.