logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:184845)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:149582)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:141593)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:101005)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: اگر قرآن كتاب هدايت همه مردم است، پس چرا انرا ذكر و رحمت براي مومنين ميداند؟    تفاوت تذكر و تعقّل و تفكّر در قران چيست؟    وجود تفاوت ميان انسانها لازمه زندگيست اما هركس بسته به استعدادها و توانايي هايش ازمايش ميشود.    روز عرفه روز استجابت دعاست. در دعا باید علم و عمل در کنار هم باشد       آخرین رویداد تالار: مراسم عصرانه قراني همزمان با ايام عيد سعيد غدير 5شنبه 22خرداد      

توجه

Icon
Error

ali Offline
#1 ارسال شده : 5 years ago
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,121

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

تدبر و فهم سوره انعام

منظور از اول من اسلم در ايه قُلْ إِنِّيَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ چيست؟ منظور از اول المسلمين در ايه 163 چيست؟

1

اول:اينكه اگر مراد از جمله (( اول من اسلم ، اول من اسلم من بينكم اولين كسى كه از شما اسلام آورد )) ، باشد معناى آيه واضح است ، زيرا رسول خدا قبل از همه امت ، اسلام آورده .

و اما اگر مراد از آن (( اولين كسى كه اسلام آورده )) باشد همچنان كه ظاهر اطلاق هم همين است آن وقت معناى اوليت بحسب رتبه خواهد بود نه بر حسب زمان .




دوم : اينكه چون نتيجه اين برهان وجوب عبوديت است و عبوديت هم نوعى خضوع و تسليم است ، از اين رو لفظ اسلام را بكار برد تا اشاره اى بغرض از عبادت يعنى خضوع هم كرده باشد، و اگر بجاى آن لفظ ايمان را به كار مى برد اين معنا استفاده نمى شد.

ترجمه تفسير الميزان جلد 7 صفحه : 44

2

انعام:163

هيچ شريكي براي او نيست و من به اين [دينداري خالص] فرمان يافته‌ام و [خود در اين محيط شرك زده] اولين تسليم شده‌ام [=عمل به آنچه مي‌گويم را از خودم آغاز مي‌كنم].

عبدالعلي بازرگان

ویرایش بوسیله کاربر 4 years ago  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#2 ارسال شده : 5 years ago
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,121

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه و فهم ايات سوره انعام: نكات تفسيري ايات اخر سوره انعام

سئوال:

در ايه 154 سوره انعام منظور از تماما علي الذي احسن چيست؟

ثُمَّ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ تَمَامًا عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ وَتَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ ﴿۱۵۴﴾
قمشه‌ای: آن گاه به موسی کتاب دادیم برای تکمیل نفس هر نیکوکار و برای تفصیل و بیان حکم هر چیز و برای هدایت و رحمت بر خلق، باشد که (مردم) به لقاء خدا ایمان آورند.

مکارم شیرازی: سپس به موسي كتاب (آسماني) داديم، (نعمت خود را) بر آنها كه نيكوكار بودند تكميل كرديم، و همه چيز را (كه مورد نياز آنها بود در آن) روشن ساختيم، كتابي كه مايه هدايت و رحمت بود، تا به لقاي پروردگارشان (به روز رستاخيز) ايمان بياورند.

پاسخ1:


جمله (( تماما على الذى احسن )) اين معنا را بيان مى كند كه غرض از انزال تورات تتميم نواقص كسانى است از بنى اسرائيل كه شرايع كلى و احكام اجمالى سابق الذكر را به خوبى عمل كرده و به كار بستند، همچنان كه در داستان موسى بعد از نازل شدن تورات نيز به مسأله نيكو بكار بستن احكام تورات امر نموده و فرموده : (( و كتبنا له فى الالواح من كل شى ء موعظة و تفصيلا لكل شى ء فخذها بقوة و امر قومك ياخذوا باحسنها ))

و نيز در جاى ديگر اين داستان فرموده : (( و ادخلوا الباب سجدا و قولوا حطة نغفر لكم خطاياكم و سنزيد المحسنين )) از اين رو، و به شهادت اين دو آيه موصولى كه (( الذى احسن )) در آيه مورد بحث است ، اشاره به شخص معينى نيست ، بلكه مفيد جنس است . و معنايش ‍ اين است : (( نزول تورات براى تكميل نواقص هر كسى است كه .... )

بنابراين ، معناى آيه مورد بحث اين است كه : ما پس از آنكه آن كليات و مجملات را تشريع نموديم به موسى (عليه السلام ) كتابى فرستاديم تا نواقص آن كسانى را كه آن شرايع اجمالى را به خوبى عمل كرده و به كار بستند تكميل كنيم ، و فروع آن شرايع را كه مورد احتياج بنى اسرائيل بود تفصيل و توضيح دهيم ، و اين هدايت و رحمتى بود از ما، شايد ايشان به معاد و لقاى پروردگارشان ايمان بياورند. اين است آنچه از سياق خود آيه و اتصالش به سياق آيات سه گانه گذشته استفاده مى شود.

پس در حقيقت جمله (( ثم اتينا موسى الكتاب )) برگشت به سياق آيات قبل از آيه (( قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم )) است كه در آنها روى سخن با پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، و خطاب در آنها به صيغه متكلم مع الغير (ما فلان و فلان كرديم ) بود و با لفظ ثم كه به تاخير دلالت مى كند به اين معنى اشاره شده كه اين كتاب براى اين نازل شده كه تمام كننده و تفصيل دهنده آن شرايع عمومى اجمالى باشد.


پاسخ 2:اقوالى كه در معناى جمله : (( تماما على الذى احسن )) گفته شده است .



مفسرين ديگر هر يك براى جمله معنايى ذكر كرده اند، يكى گفته : نزول اين كتاب براى اين بود كه نيكوكارى موسى را با نبوت و كرامت تتميم كنيم .
يكى ديگر گفته : معنايش اين است كه فرستادن اين كتاب براى اين بود كه هر كس به آن كتاب به نيكويى ايمان بياورد ما نعمت خود را بر او تكميل كنيم .
و يكى ديگر گفته : معنايش اين است كه نعمت خود را بر پيغمبرانى كه نيكوكارند تمام كنيم .
يكى ديگر گفته : معنايش اين است كه فرستادن اين كتاب به اين منظور بود كه ما كرامت و پاداش نيك خود را در بهشت بر كسانى كه در دنيا احسان نمودند تكميل نماييم .
و آن ديگر گفته است : معنايش اين است كه احسان خود را به موسى (عليه السلام ) كه با نبوت و غير آن كرده بوديم با كتاب تتميم كنيم .
و بعضى گفته اند: اين جمله متصل و مربوط است به داستان ابراهيم (عليه السلام ) و معنايش ‍ اين است كه فرو فرستادن اين كتاب براى اتمام نعمت بر ابراهيم (عليه السلام ) بود، و ضعف اين وجوه بر همه روشن است و احتياج به توضيح ندارد

ترجمه تفسير الميزان جلد 7 صفحه : 527


پاسخ 3:

سلام بر شما

قرار است نعمت بر نيكوكاران تمام شود و اين سنت مانند اتممت عليكم نعمتى عام نيست و
خاص علي الذي احسن يعني مومنان نيكوكار پيرو موسي ع است.


ترجمه فولادوند:آنگاه به موسى كتاب داديم، براى اينكه [نعمت را] بر كسى كه نيكى كرده است تمام كنيم، و براى اينكه هر چيزى را بيان نماييم، و هدايت و رحمتى باشد، اميد كه به لقاى پروردگارشان ايمان بياورند.

اقاي دكتر موذن

پاسخ 4:

«علی الذی احسن» پرانتز است زیرا اگر چشم بر آن ببندیم، متن روانتر خواهد شد
لذا ترجمه فوق ترجیح دارد

اقاي مهندس گنجه اي

پاسخ 5:


انعام: ۱۵۴

یعنی به دو ترکیب:

۱. تماما من الله (نعمتَه او امرَه) علی موسی (الذی احسن ما فعل، من مصر الی سیناء)؛
یا حتا بهتر و صحیحتر
۲. تماما امرا کان فعله علی الله (الذی احسن الامورَ، من مصر حتی سیناء).

بدین ترتیب میتوان چنین ترجمه کرد:

افزون بر این، به موسا کتاب دادیم: هم نیکویی را به اوجش رساندیم (یا "کار نیکوی موسا را به سرانجام بردیم") و هم همه چیز را روشن کردیم و هم هدایت و رحمت نشان دادیم؛ تا شاید باور آورند که پیش خدا خواهند رفت!

اقاي فرزين

پاسخ 6:

تماما علي الذي احسن به دو گونه معنا شده است:
-کتاب موسی (در زمان خودش) تمام کننده هدایت الهی بود بر کسانی که نیکی کردند
- تمام کننده هدایت و رسالت بود برکسی که نیکی کرد (موسی)
با توجه به ادامه ایه که به تفصیلی بودن آن (احکامش) اشاره شده و سپس فرموده بامید انکه به لقای پرودگارشان ایمان اوردند، (همین افراد نیکوکار پیرو کتاب) ترجمه اول مناسب تر است . هرچند که جای این سئوال است که چرا علی الذین احسنوا نیامده است.


نکته دیگر اینکه با این برداشت می‌توان گفت اساس واجبات و محرمات الهی این ده موردی است که در آیات قبل ذکر شده و عمل به احکام تفصیلی برای افرادی است که بطور احسن باين اصول پای بند ند.

افاي قرهنگ

سئوال: درالميزان در ادامه تفسير ايه امده است كه

"از اينكه فرموده : (( لعلهم بلقاء ربهم يؤمنون )) مى توان استفاده كرد كه بنى اسرائيل از ايمان به مسأله معاد استنكاف داشته اند، مؤيدش هم اين است كه در تورات فعلى كه قرآن مجيد آنرا دست خورده و تحريف شده خوانده است در هيچ جاى آن صحبتى از قيامت به ميان نيامده ، بعضى از مورخين نيز نوشته اند كه حزب بنى اسرائيل معتقد به معاد نبودند."


:ايا دوستان اين نظر كه بني اسراييل به معاد ايمان نداشتند را تاييد مي كنند؟

پاسخ:

برخي گفته اند در اسفار خمسه اثرى از اخرت نيست اما در ساير كتب عهد عتيق اشاراتي به آخرت هست.

و برخي نوشته اند:در طول تاریخ ٣٤٠٠ ساله یهودیان از زمان حضرت موسی ع به بعد، اعتقاد به معاد و مفاهیم مرتبط با آن در خصوص آخرالزمان تحولات بسیاری داشته است. تا قبل از دوران اسارت بابلی، آموزه درخور توجهی درباره اعتقاد به معاد نزد بنی‌اسرائیل دیده نمی‌شود، اما بعد از اسارت بابلی، اعتقاد به معاد نزد ایشان پدید می‌آید.

اقاي دكتر موذن



كلمات كليدي:ترجمه تدبر انعام تورات موسي احسن

ویرایش بوسیله کاربر 4 years ago  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#3 ارسال شده : 5 years ago
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,121

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال


مراد از آمدن خدا و آمدن بعض آيات خدا در آيه شريفه : (( هل ينظرون ... )) .

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلَائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَا يَنْفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ ﴿۱۵۸﴾


فولادوند: آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان به سويشان بيايند يا پروردگارت بيايد يا پاره‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارت بيايد [اما] روزى كه پاره‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارت [پديد] آيد كسى كه قبلا ايمان نياورده يا خيرى در ايمان آوردن خود به دست نياورده ايمان آوردنش سود نمى ‏بخشد بگو منتظر باشيد كه ما [هم] منتظريم

و مراد از آمدن پروردگار آمدن قيامت است كه روز ملاقات پروردگار است ، زيرا آنروز روز انكشاف تام و جلوه حق و ظهور توحيد خدا است ، در آن روز ديگر حجابى بين او و بين مخلوقات نيست ، چون شان قيامت همين است كه پرده از روى حقيقت هر چيز بردارد، همين انكشاف و ظهور بعد از خفا، و حضور بعد از غيبت مصحح اطلاق آمدن خدا است نه اينكه العياذ بالله آمدن او مانند آمدن ديگران مستلزم اتصاف به صفات اجسام بوده باشد.

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از آمدن خدا، آمدن امر او است ، در سابق هم نظير اين حرف را در ذيل آيه (( هل ينظرون الا ان ياتيهم الله فى ظلل من الغمام )) در جلد اول اين كتاب نقل كرديم .

و اما مراد از آمدن بعضى از آيات پروردگار، يا آمدن آيه و حادثه اى است كه باعث تبدل و دگرگونى نشاه حيات ايشان باشد، بطورى كه ديگر نتوانند به قدرت و اختيارى كه قبلا داشتند برگردند، مانند حادثه مرگ كه نشاءه عمل را به نشاه جزاى برزخى مبدل مى سازد،

يا آيه اى است كه مستلزم استقرار ملكه كفر و انكار در نفوس آنان باشد بطورى كه نتوانند به مسأله توحيد اذعان و ايمان پيدا كنند، و دلهايشان به حق اقبال نكند، و اگر هم به زبان اعتراف كنند از ترس عذابى باشد كه با آن روبرو شده اند، همچنان كه فرمود: (( و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون )) و نيز فرمود: (( و يقولون متى هذا الفتح ان كنتم صادقين ، قل يوم الفتح لا ينفع الذين كفروا ايمانهم و لا هم ينظرون )) چون ظاهر آيه اين است كه مراد از فتح ، فتح پيغمبر و پيروزى وى به وسيله حكم شدن بين او و بين امت او است ، همچنان كه شعيب (عليه السلام ) نيز اين قسم فتح را از خداى تعالى مسألت نموده و خداوند از قول وى چنين حكايت كرده است : (( ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين )) و نيز از قول ساير پيغمبران حكايت كرده و فرموده : (( و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد )) .

و يا آمدن عذابى است از ناحيه خداوند كه برگشت نداشته مفرى از آن نباشد، و ايشان را مضطر به ايمان كند تا بلكه با ايمان آوردن خود را از آن عذاب برهانند، و ليكن ايمانشان سودى نبخشد، چون ايمان وقتى اثر دارد كه از روى اختيار باشد، همچنان كه فرموده : (( فلما راوا باسنا قالوا آمنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين فلم يك ينفعهم ايمانهم لما راوا باسنا سنة الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنالك الكافرون ))

پس اين امور يعنى آمدن ملائكه و يا آمدن پروردگار و يا آمدن بعضى از آيات پروردگار همه امورى هستند كه به وقوع پيوستن آن همراه با قضاى به قسط و حكم به عدل است ، و مشركين كه هيچ حجتى و موعظتى در آنان اثر نمى كند جز همين پيشامدها را نخواهند داشت اگر چه خودشان از آن غافل باشند، آرى پيشامدى كه دارند واقع خواهد شد چه بدانند و چه ندانند.

ترجمه تفسير الميزان جلد 7 صفحه : 535
admin1 Offline
#4 ارسال شده : 5 years ago
admin1

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/14
ارسالها: 199

8 تشکر دریافتی در 7 ارسال
تدبر و فهم ایات سوره انعام: نکات تفسیری سوره انعام

اصول دین خدا چیست؟ باورهای و رفتارهای مطلوب در ایین توحیدی چیست؟


قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿۱۵۱﴾
بگو بياييد تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده براى شما بخوانم چيزى را با او شريك قرار مدهيد و به پدر و مادر احسان كنيد و فرزندان خود را از بيم تنگدستى مكشيد ما شما و آنان را روزى مى ‏رسانيم و به كارهاى زشت چه علنى آن و چه پوشيده[اش] نزديك مشويد و نفسى را كه خدا حرام گردانيده جز بحق مكشيد اينهاست كه [خدا] شما را به [انجام دادن] آن سفارش كرده است باشد كه بينديشد (۱۵۱)

وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴿۱۵۲﴾

و به مال يتيم جز به نحوى [هر چه نيكوتر] نزديك مشويد تا به حد رشد خود برسد و پيمانه و ترازو را به عدالت تمام بپيماييد هيچ كس را جز به قدر توانش تكليف نمى ‏كنيم و چون [به داورى يا شهادت] سخن گوييد دادگرى كنيد هر چند [در باره] خويشاوند [شما] باشد و به پيمان خدا وفا كنيد اينهاست كه [خدا] شما را به آن سفارش كرده است باشد كه پند گيريد (۱۵۲)

وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ﴿۱۵۳﴾و [بدانيد] اين است راه راست من پس از آن پيروى كنيد و از راه ‏ها[ى ديگر] كه شما را از راه وى پراكنده مى‏ سازد پيروى مكنيد اينهاست كه [خدا] شما را به آن سفارش كرده است باشد كه به تقوا گراييد (۱۵۳)

عقوق والدين ، بعد از شرك به خدا، در شمار بزرگترين گناهان است .

به هر حال ، خداى تعالى در قرآن كريمش در چند جا احسان به پدر و مادر را تالى توحيد و ترك شرك دانسته و هر جا به آن امر كرده قبلا به توحيد و ترك شرك امر كرده است ، مانند آيه (( و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا )) و آيه (( و اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم و وصينا الانسان بوالديه )) و آياتى ديگر.

و اين خود بهترين دليل است بر اينكه عقوق والدين بعد از شرك به خداى بزرگ در شمار بزرگترين گناهان ، و يا خود، بزرگترين آنها است ، اعتبار عقلى هم مؤيد اين معنا است ، براى اينكه جامعه انسانى كه هرگز انسان نمى تواند بدون آن زندگى و دين داشته باشد امرى است اعتبارى و قراردادى كه در حدوث و بقاى خود بستگى به محبت نسل دارد،

و محبت نسل نيز سرچشمه اى آن رابطه و علاقه اى است كه در بين ارحام رد و بدل مى شود، و معلوم است كه مركز اين رابطه خانواده است و قوام خانواده از يك طرف به پدر و مادر است و از طرفى ديگر به فرزندان

إِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذَا قُرْبى ...

براى اين اقربا را يادآور شد كه عاطفه قرابت و خويشاوندى از هر داعى ديگرى بيشتر آدمى را به دفاع بيجا و جانبدارى ناروا واميدارد،و از همين جا ميتوان فهميد كه مقصود از (( قول )) آن گفتارى است كه اگر انسان آنرا بگويد ممكن است نفعى عايد طرف بشود، و يا ضررى متوجه او بگردد. ذكر عدالت نيز دلالت بر اين دارد، چون معلوم مى شود قول مزبور مانند شهادت و قضاوت و امثال آن دو قسم است يكى ظلم و ديگرى عدل .

بنابراين ، معناى آيه اين مى شود كه : (( بايد مراقب گفتارهاى خود باشيد، و زبان خود را از حرفهايى كه براى ديگران نفع و يا ضرر دارد حفظ كنيد، و عاطفه قرابت و هر عاطفه ديگرى شما را به جانبدارى بي جا از احدى وادار نكند. و به تحريف گفته هاى ديگران و تجاوز از حق و شهادت بناحق يا قضاوت ناروا وادار نسازد، و خلاصه بناحق جانب آن كس را كه دوستش مى داريد رعايت ننموده و حق آن كسى را كه دوستش ‍ نميداريد، باطل مسازيد.

در مجمع البيان گفته است : آيه مورد بحث با همه كوتاهى و كمى حروفش مشتمل بر دستورات بليغى در باره اقارير، شهادتها، وصيتها، فتاوا، قضاوتها، احكام ، مذاهب و امر به معروف و نهى از منكر است

وَ لا تَقْرَبُوا الْفَوَحِش مَا ظهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطنَ

كلمه (( فواحش )) جمع (( فاحشه )) است كه به معناى كار بسيار زشت و شنيع است ، و خداى تعالى در كلام خود زنا و لواط و نسبت زنا به مردان و زنان پاكدامن را از مصاديق (( فاحشه )) شمرده ، و از ظاهر كلام برمى آيد كه مراد از (( فاحشه ظاهرى )) گناه علنى و مقصود از فاحشه باطنى گناه سرى و روابط نامشروع برقرار كردن در پنهانى است .

از اينگونه امور از اين جهت نهى فرموده كه اگر مباح مى بود و تحريم نمى شد شناعت و زشتيش از ميان مى رفت و شايع مى گرديد، براى اينكه اينگونه امور از بزرگترين موارد علاقه نفس است و نفس از محروميت در باره آنها طبعا سخت ناراحت مى باشد و طبيعت بشر طورى است كه اگر به خود واگذار شود به سرعت فحشا را در بين افراد خود شيوع مى دهد، و شيوع فحشاء باعث انقطاع نسل و فساد جامعه خانواده است ، و با فساد خانواده ها جامعه كبير انسانى از بين ميرود

وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ

مقصود اصلى از آيه مورد بحث اين است كه بفرمايد: شما از راه خدا متفرق مشويد و در آن اختلاف راه مياندازيد. و بنابراين ، سياق اين آيه سياق آيه شريفه (( شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه )) است . پس اگر بعد از گفتن اينكه اين وصايا صراط مستقيم من است و اختصاص به دين معينى ندارد مجددا امر كرد به اقامه دين ، در حقيقت خواست تا زمينه كلام را براى نهى از تفرقه در دين فراهم سازد.

بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: علاوه بر محرماتى كه گفته شد يكى ديگر از محرمات اين است كه اين صراط را كه اختلاف و تخلف پذير نيست واگذاشته و راههاى ديگر را پيروى كنيد، چون اين عمل شما را از راه خدا متفرق مى سازد و در ميان شما ايجاد اختلاف مى نمايد، و سرانجام باعث مى شود كه از صراط مستقيم خدا يكسره بيرون شويد.


تقواى دينى چيزى است كه هيچ وقت با تفرقه و اختلاف نمى سازد، و معقول نيست كسى داراى تقواى دينى باشد و در عين حال به هر سازى برقصد و هر راهى را پيش بگيرد، چون معناى تقواى دينى التزام به صراط مستقيمى است كه اختلاف و تخلف در آن راه ندارد و لذا مى بينيم خداى تعالى بدنبال جمله (( و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله )) فرموده است : (( ذلكم وصيكم به لعلكم تتقون )) .

ترجمه تفسير الميزان جلد 7 صفحه : 524
مدیر تالار
farhang Offline
#5 ارسال شده : 4 years ago
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,183
Iran (Islamic Republic Of)

48 تشکر دریافتی در 28 ارسال

انعام:162

بگو: نماز و قرباني 287 و زندگي و مرگ من 288 تماماً براي خداي صاحب اختيار جهانيان است. 289


______________

287- معني «صلوه» همان رويكرد و توجة قلبي به خداست كه به فارسي نماز ترجمه مي‌شود و نماز تعظيم و تكريمي بوده كه در ايران باستان براي شاهان و بزرگان به جا مي‌آوردند. مشركين معاصر پيامبر نيز اهل صلات بودند!
اما نماز آنها آدابي شبيه مردم قبايل جنگلي آفريقا، توأم با صوت و صفير و كف زدن و حركات بدني مخصوص در برابر بُت‌ها بود كه ايمان و اخلاقي از آن حاصل نمي‌شد (انفال 35 (8:35) ).


اما صلات مهمترين عبادت است، اما چرا جداي از مناسك ذكر شده است؟ مناسک، جمع «نُسُک» را عبادت دانسته‌اند، ولي با توجه به 7 موردي که اين کلمه در قرآن آمده است (بقره 128 (2:128) ، 196 (2:196) ، 200 (2:200) و حج 34 (22:34) ، 67 (22:67) و انعام 162 (6:162) ) مي‌توان فهميد مناسک نه هر عبادتي مثل نماز و روزه، بلکه عبادتي است که نهايتاً به نوعي از خود گذشتگي و خرج و قرباني منجر مي‌شود. همچنانکه انتهاي مناسک حج، بعد از طواف و سعي و وقوف در عرفات و مشعر و رمي جمرات، قرباني کردن در منا است.

مشركين علاوه بر صلاتي كه در برابر بُت‌ها به جا مي‌آوردند، قرباني خود را نيز در آستانة آنها تقديم مي‌كردند، تأكيد پيامبر بر « إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» پيامي است به مشركين گذشته و حال و آينده كه هر رويكرد و هدف و خرج و خدمتي فقط بايد براي خدا باشد.


288- منظور از «مَحْيَايَ وَمَمَاتِي» مدت و مسير زندگي و پايان پروندة عمر است كه در تسليم به او بايد تمام شود. كسي كه زندگي‌اش را متعلق به خدا مي‌داند و وقف او مي‌كند، بندگي خدا را برگزيده و از خودخواهي و سرسپردگي به بندگان ديگر و دنيا پرستي و هواي نفس آزاد مي‌گردد. شمع وجود او جز راه حق و هدف توحيدي را روشن نمي‌سازد. مرگ براي خدا نيز مفهومي بس عميق دارد، به تعبير امام حسين(ع) شهيد كربلا: «حال كه بدن‌ها براي مرگ پديد آمده، كشته شدن آدمي با شمشير در راه خدا برتر است» (وَإِنْ تَكُنِ الأَبْدَانُ لِلْمَوْتِ أُنْشِئَتْ فَقَتْلُ الْفَتَى فِي اللَّهِ بِالسَّيْفِ أَفْضَلُ).



289- مشرکين برحسب آيات فراواني از قرآن، البته به «الله» باور داشتند، ولي با توسل به بُت‌ها و شفيع گرفتن آنها در حاجت‌هاي دنيائي، عملا پايبندي به «ربوبيت» را، که پناه بردن به «ارباب» عالم هستي و دوري از شرکت دادن ارباب‌هاي دنيائي در امر پروردگار است، عملا نقض مي‌کردند. در اين آيه پيامبر به مشرکين تأکيد مي‌فرمايد، ارباب من همان الله است (نه فرشتگان، بُت‌ها و اربابان دنيائي).

تفسیر سوره انعام اقای عبدالعلی بازرگان
سیدکاظم فرهنگ
ali Offline
#6 ارسال شده : 4 years ago
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,121

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
تدبر و فهم ايات سوره انعام

انعام:151

بگو: بيائيد 264 تا آنچه را كه پروردگارتان بر شما حرام كرده است برخوانم؛ [اوّل] اين كه چيزي را شريك او مشماريد، [دوّم] به پدر و مادر نيكي كنيد و [سوّم] فرزندان‌تان را از [ترس] تنگدستي مكشيد، [زنده به گور يا سقط جنين نكنيد و نگران نباشيد چون] ما، هم شما را روزي مي‌دهيم و هم آنها را. و [چهارم] به كارهاي زشت، چه آشكار و چه پنهان، نزديك مشويد، 265 و [پنجم] كسي را كه خدا [ريختن خونش را] حرام كرده مكشيد، مگر به حق [=در قصاص قتل]. اين است آنچه [خداوند] شما را به آن سفارش كرده است، 266 باشد تا [اين اصول را] به كار بنديد.267


______________

264- « تَعَالَوْا» با عُلو و عالي و اعلي همريشه است. اين خطابي معمولي و فرمانِ ساده «بيائيد» نيست، خطابي است براي برتر و بالاتر آمدن از سطح خوردني‌هاي حلال و حرام و نگاهي عميق‌تر به محرمات رفتاري در افق معنويات، كه تا آية 153 در 10 بند بيان شده است. بسياري از دينداران سطحي به ظواهر نجس و پاكي و امور تشريفاتي شرعي مشغول مي‌شوند و از اصل و اساس كه توحيد است غافل مي‌مانند.


265- كلمات ظاهر و باطن علاوه بر اين آيه، در 5 آية ديگر قرآن آمده‌اند؛ 1) حديد 3 (57:3) - تأكيد بر ظاهر و باطن بودن خدا (هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ...)، 2) لقمان 20 (31:20) - نعمت‌هاي فراوان ظاهري و باطني (...وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَهً وَبَاطِنَهً...)، 3) اعراف 33 (7:33) - حرمت زشتي‌هاي ظاهري و باطني (قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ...)، 4) انعام 120 (6:120) - نزديك نشدن به زشتي‌هاي ظاهري و باطني (وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِمَا كَانُوا يَقْتَرِفُونَ)، 5) حديد 13 (57:13) - در امنيت بودن كساني كه باطن خود را اصلاح كرده باشند و بيرون ماندن ظاهرنمايان (...بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَهُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ).



266- جملة «ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ» در اين آيه و دو آية بعد سه بار تكرار شده كه اولي با «تَعْقِلُونَ»، دومي با «تَذَكَّرُونَ» و سومي با «تَتَّقُونَ» ختم آمده است.


267- «تعقلون» فعل است و دلالت بر کاربرد عقل در امور مي‌کند، بنابراين ترجمة «تا انديشه كنيد» برگردان رسايي نيست. در ضمن معناي «عقل» در انديشيدن خلاصه نمي‌شود. عقل به فرمايش حضرت علي(ع) (در نامة 31 نهج البلاغه) حفظ تجربه‌هاست. با تفکر در امور، «علم» حاصل مي‌شود و کاربرد علم (حاصل از تئوري يا تجربه عملي) تعقل ناميده مي‌شود. پس عاقل کسي است که به علمش عمل مي‌کند. چنين معنايي البته با فهم امروزي ما از عقل، که فرسنگ‌ها از سرچشمه فاصله گرفته، فرق دارد.

تفسير اقاي عبدالعلي بازرگان
ali Offline
#7 ارسال شده : 5 days ago
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,121

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
خلاصه تفسير ايات 150-165 سوره انعام از تفسير تسنيم

فرمود: ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً﴾151﴾
پس در نظام تشريع تحريم كرده شرك را و توحيد را واجب كرده است، در نظام تكوين بشر را آزاد گذاشته لذا جبر باطل است چه اينكه تفويض باطل است در نظام تكوين انسان آزاد است و مختار، ولي در نظام تشريعي شرك حرام و توحيد واجب، خب. فرمود: ﴿قُلْ﴾ حالا تو در برابر آنها كه آنها دليل بر صحّت شرك يا صحّت آن تحريمهاي خرافي نداشتند بگو ﴿تَعَالَوْا﴾. مستحضريد كه معمولاً در سطح واحد نمي‌گويند «تعال» يا ﴿تَعَالَوْا﴾ اگر كسي بالا باشد ديگري پايين باشد مي‌گويند ﴿تَعَالَوْا﴾ اين «تعال» «تعال» در صورت اختلاف سطح است اما در صورت اتحاد سطح يعني اگر كسي در يك اتاقي نشسته است هم‌سطح است ديگري را نمي‌گويد «تعال» مي‌گويد «إليّ» مگر يك جايي را بالا فرض بكنند آنجا كه صدر فرض شده است براي دعوت به صدر مي‌گويند «تعال» بيا بالا خب .اينجا كه فرمود: ﴿تَعَالَوْا﴾ يعني بالا بياييد معمولاً انبيا شاگردانشان را، اُمم را دعوت مي‌كنند مي‌گويند بالا بياييد، بالا بياييد الآن شما در حضيض‌ايد، شرك حضيض است و توحيد اوج است، تحريم خرافي حضيض است و تحريم الهي اوج است و مانند آن. ﴿تَعَالَوْا﴾ بالا بياييد تا من بر شما اين آيات الهي را كه محلّلات و محرّمات بر شما نازل كرده است تلاوت كنم كه جواب امر است و مجزوم ﴿أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ﴾ برخيها گفتند كه اين ﴿حَرَّمَ رَبُّكُمْ﴾ جمله تمام مي‌شود اين ﴿عَلَيْكُمْ﴾ اسم فعل است يعني «الزموا» و از مقطع بعد شروع مي‌شود ولي ظاهرش اين است كه متعلّق به ﴿حَرَّمَ﴾ است يعني «حرّم ربّكم عليكم» بر شما تحريم كرده است، خب.
﴿حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً﴾
اين نكره در سياق نفي هم مفيد عموم است آنها كه اهل معرفت‌اند مي‌گويند بدترين بُتها همان لطيف‌ترين بُتهاست، بتها خب دو قِسم است يك بُت كثيف كه همان حجر و صنم و وثن است، يك بت لطيف كه همان هوي و هوس است .اين نكره در سياق نفي براي طرد عموم و جميع اَنحاي شرك است كه ﴿أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً﴾ چه شرك جلي، چه شرك خفي، چه شركي كه هوي را انسان شريك خدا قرار بدهد، چه شركي كه صنم و وثن را قرار بدهد اين از اين مطلب.
﴿وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً﴾
جريان اهميّت احترام به پدر و مادر به قدري است كه ذات اقدس الهي در كنار مسئله توحيد و حرمت شرك ياد مي‌كند معمولاً بعد از دعوت به توحيد از احترام پدر و مادر سخن به ميان مي‌آيد و بعد از تحريم شرك از تحريم عقوق سخن به ميان مي‌آيد عقوق يعني عصيان عاق يعني عاصي فرزند عاقّ پدر و مادر است «عاقهما» يعني «عصاهما»،
براي اينكه جريان پدر و مادر اينها مجراي فيض خالقيت‌اند البته، بشر بخواهد متكوّن بشود براساس جريان عادي از راه پدر و مادر متكوّن مي‌‌شود خلقتش و اگر بخواهد تربيت بشود با فيوضات پدران روحاني تربيت مي‌شود ذات اقدس الهي در قرآن كريم همهٴ ما را فرزندان ابراهيم خليل(سلام الله عليه) معرفي كرد فرمود: ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ﴾ كه اين منصوب به اغراست يعني «خذوا ملّة ابيكم» دين پدرتان را بگيريد فرزندان اين پدر باشيد ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ﴾
پس مهم‌ترين پدر، پدر روحاني است، انبيا و اوليا و ائمه(عليهم السلام)اند و مهمترين عقوق هم عقوق آنهاست، بعد از آنها پدران ظاهري‌اند كه انسان بدن آنها از پدر ظاهري متكوّن شده فرمود نسبت به اينها احسان كنيد اينكه فرمود: ﴿وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً﴾ اختصاصي ندارد به اينكه پدر و مادر مسلمان باشند البته پدر و مادر معنوي و روحاني حساب خاص خودشان دارند و اسلام هست، ايمان هست، معرفت هست و ولايت هست و مانند آن، اما پدر و مادر ظاهري اختصاصي به اسلام و كفر ندارد اينها جزء احكام بين‌المللي اسلام است چه اينكه در مسئله امانت ، در مسئله رعايت عدالت همين طور است، حرمت كذب ، حرمت مال يتيم همين طور است اينها را ذات اقدس الهي براي همهٴ انبيا، براي هدايت همهٴ اممشان فرستاده يك، و به ما مسلمانها فرمود در سطح بين‌الملل مؤظفيد اينها را رعايت كنيد دو،
به مسلمان فرمود تو بايد پدر و مادرت را احسان بكني ولو آنها مسلمان نباشند، خب در صدر اسلام خيلي از جوانها كه اسلام آورده بودند پدرانشان كفر مي‌ورزيدند هنوز اسلام نياورده بودند كه فرزندانشان مسلمان شدند يا الآن هم اگر ممكن است كسي معارف الهي به او برسد و او مسلمان بشود و پدر و مادرش كافر باشند ذات اقدس الهي دستوري كه مي‌دهد اين است كه شما آنها را از نظر مسايل دنيايي تكريم كنيد البته اطاعت پدر و مادر مرزي دارد «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق»
اما در همين زمينه كه پدر غير مسلمان، مادر غير مسلمان اصرار دارند كه پسر مسلمان يا دختر مسلمانشان دست از دين بردارد و مرتد بشود در چنين فضايي مي‌فرمايد: ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً﴾ نفرمود: «وصاحبهما معروفا» انسان موظف است پدرش ولو كافر، مادرش ولو كافر در مسايل دنيايي اينها را تكريم كند نيازهاي اينها را برطرف كند، احتياجاتي كه دارند از هر نظر برطرف كند، نسبت به اينها احسان كند با معروف نسبت به اينها برخورد كند كه اساس خانواده متلاشي نشود اين جزء احكام بين‌الملي است اين نظير ارث نيست ارث يك حُكم خانوادگي است در حوزهٴ اسلام كه كافر از مسلمان ارث نمي‌برد اما رعايت ادب و احترام اين‌چنين نيست يا رعايت حفظ امانت اين‌چنين نيست ما مؤظفيم مؤدّب باشيم آدم هر جا هست بايد مؤدّب باشد و ربطی به حوزه اسلامی ندارد
﴿وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُم مِنْ إِمْلاقٍ﴾
بعد از اينكه جريان احترام پدر و مادر را ذكر فرمود آن‌گاه به پدر و مادر دستور مي‌دهد كه شما فرزندانتان را براي مسايل اقتصادي از پا درنياوريد اين يك وظيفه متقابلي است كه پدر و مادر را موظف كرده به يك مطلب، فرزندان را موظف كرده به مطلب ديگر با يك تفاوت قابل توجّهي، آن تفاوت اين است كه به پدر و مادر دستور نداد كه به فرزندانتان علاقه‌مند باشيد چون اين علاقه را براي حفظ فرزند در حدّ طبيعي در نهان و نهاد انسانها گذاشت بالأخره هر پدر و مادري به بچه‌اش علاقه‌مند است آن بي‌مهري است كه نهي مي‌خواهد، نه مهرباني به پدر و مادر دستورِ مهرباني نداد چون امر طبيعي است خب علاقه‌مند است و اگر امر مي‌كرد يك دستاويزي بود براي پدران و مادران آن بي‌مهري را نهي كرده.در جريان فرزند اين‌چنين نيست فرزند وقتي پدر و مادرش پير شدند علاقهٴ طبيعي نشان نمي‌دهد به آنها. اينجا بي‌مهري را تنها نهي نكرده بلكه مهرباني را امر كرده آن را هم مستقل نهي كرده كه ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَهُمَا قَوْلاً كَرِيماً﴾ يا ﴿وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾ كه در آنجا هم نهي كرده از بي‌مهري، هم امر كرده به خفض جناح اما در اين بخشها غالباً از بي‌مهري نهي كرده و امر كرده به مهرباني كه ﴿بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً﴾ براي اينكه وقتي انسان جوان شد و نيازهاي خود را برطرف مي‌كند حالا فرزنددار هم شد پدر و مادر پيرند آن طراوت هم از دست دادند ديگر محبوب فرزندان نيستند .جامعه‌اي جامعهٴ برين و فاضل هست كه خانوادهٴ صحيح و سالم داشته باشد بالأخره جامعه را چه كسي مي‌سازد؟ خانواده، در خانواده اگر اصول قسط و عدل و عاطفه و احترام متقابل باشد آن جامعه، جامعهٴ برين است لذا گاهي از بالا شروع مي‌كند، گاهي از پايين شروع مي‌كند گاهي به پدر و مادر مي‌گويد، گاهي به فرزند مي‌گويد، گاهي به فرزند مي‌گويد ﴿بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً﴾ گاهي به پدر و مادر مي‌گويد ﴿لاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ﴾ گاهي دستور مي‌دهد فرزندانتان را خوب تربيت كنيد، گاهي به فرزندان دستور مي‌دهد پدر و مادر را نرنجانيد مرتب به دو طرف دستور مي‌دهد.
پس مكرّر در مكرّر از يك سو به فرزندان دستور مي‌دهد عقوق حرام است، احسان و مصاحبت معروف واجب است از سوي ديگر به پدر و مادر دستور مي‌دهد كه بي‌مهري نسبت به فرزندان حرام است و مانند آن تا اين خانواده شكل بگيرد
﴿وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُم مِنْ إِمْلاقٍ﴾
الآن كه از جاهليت جهلهاي اولي و ثانيه خب خيلي بدتر است شما چند وقت قبل ديديد رسانه‌هاي گروهي هم نشان دادند يك زني در همين اين روسيه كنوني اين بچه تميز و نظيف خود را در آغوش گرفته آورده بفروشد ديگر، با اشك بچه‌اش را بفروشد ديگر خريد و فروش بچه يك چيز عادي است در دنياي پيشرفتهٴ فضايي، خب اين همان زنده به گور كردن است فرق نيست .از تشريفاتتان بكاهيد به دنبال كار و كسب حلال برويد خدا همهٴ شما را تأمين مي‌كند شما براي فقر اين كار را مي‌كنيد آن عرب جاهلي بالأخره بچه را زير خاك مي‌برد اين صريحاً بچه را مي‌فروشد تا چشمش را به كسي، گوشش را به كسي، قلبش را به كسي، دستش را به كسي اين را ارباً اربا مي‌كنند ديگر اين نظير يك بره تودلي از اين بچه استفاده مي‌كند تازه استفادهٴ معقولشان اين است فرمود: ﴿وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُم مِنْ إِمْلاقٍ﴾ اِملاق يعني افلاس چون انسان در اثر اِفلاس، چاپلوسي مي‌كند از اين جهت كلمه مَلَق و تملّق را به كار بردند فرمود مبادا در اثر خوفِ فقر بچه را از دست بدهيد اين كار را نكنيد چون مؤظفيد بچه‌هايتان را حفظ بكنيد .آنجا كه خوف فقر مستقيماً متوجه خودشان است اول برخودشان مي‌ترسيدند بعد بر فرزندان، آنجا ذات اقدس الهي فرمود ما شما و فرزندان همه را تأمين مي‌كنيم آنجا كه خوف فقر متوجه فرزندان است و بعد خودشان آنجا فرزندان را خدا اول ذكر مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ﴾ ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ مِنْ إِمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ﴾، خب
بعد فرمود: ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ﴾
در اعراب جاهلي از فواحشِ نهاني احتجابي نداشتند، ولي از علن پروا داشتند فرمود از فحشا و كار زشت بپرهيزيد چه ظاهر، چه باطن . براي اينكه اين‌هم اساس خانواده را متلاشي مي‌كند خب اگر كسي بداند خيال بكند كه نكاح براي آن كار اجتماع نر و ماده و حيواني است خب مي‌گويد همان طوري كه حيوانات دارند انسان هم همان كار را نياز دارد، خب چه نياز به مهريهٴ سنگين و تهيه مسكن و مشكلات ديگر فرمود آن خانواده را متلاشي مي‌كند از فحشا بپرهيزيد نزديك فحشا نشويد در بعضي از تعبيرات دارد كه اين راه را مسدود مي‌كند ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ﴾ از بس زشت است فرمود نزديك اين كارها نباشيد چه علني‌اش، چه مخفي‌اش.
جريان قتل اولاد گذشته از اينكه اَفحَش از بحثهاي ديگر است چون ارتباط تنگاتنگ با اصول خانوادگي داشت در كنار ﴿وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً﴾ و در كنار ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ﴾ اين را قرار داد يعني اين سه اصل گرچه پرهيز از اينها منافع اجتماعي فراوان دارد اما منفعت مستقيمش به تحكيم اصول خانوادگي بر مي‌گردد يعني احسان به پدر و مادر، مهرباني نسبت به فرزندان كه تقريباً مي‌شود تعامل متقابل پدر و مادر نسبت به فرزند و فرزندان نسبت به پدر و مادر كه اين دو آيه آن تعامل متقابل را مي‌رساند و پرهيز از جنايتها و فحشا چه علن، چه سرّ اين سه كار براي تشكيل خانواده و تحكيم اصول خانواده است.
بعد فرمود: ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ﴾
خونهايي كه ذات اقدس الهي ريختن آنها را حرام كرده و آن خونها را محترم مي‌شمارد شما هم حريم بگيريد آن خونها را نريزيد مگر بالحق .در جريان قصاص فرمود: ﴿وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ﴾ يا در جريان اعدام در جريان محصن و محصنه آنجا حُكم خاص خود را دارد يا در جريان محارب ﴿إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ﴾ آن حُكم خاص خود را دارد يا در جريان مُفسد في‌الارض آنجا حكم خاص خود را دارد كه ﴿مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ﴾ مثلاً به استثنايي اين مواردي كه بالحق است در ساير موارد قتل نفس حرام است ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾.
در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» آنجا كه وصيّتهاي مشترك انبياي اولواالعزم را ذكر مي‌كند آنجا فرمود كه وصيتي است كه خدا نسبت به شماها دارد اينجا هم به عنوان توصيه ياد مي‌كند تا شما عاقل باشيد بخش مهم اين بركات براي تحصيل عقل عملي است عقل عملي همان است كه «ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان» اگر انسان با آن نور دروني در درون او نوري باشد كه او را وادار كند به عبادت حق و تحصيل بهشت چنين كسي عاقل است اگر آن نور را نداشت مي‌شود سفيه .
بعد در كنار يكي از آن وجه مشترك بين همهٴ انبيا(عليهم السلام) اين است ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ﴾ خب آنها براي مسايل امنيتي بود اينها براي مسايل اقتصادي است اصول خانوادگي را بيان كرده، اصول امنيتي جامعه را بيان كرده، اصول اقتصادي را حالا در مسايل افراد بي‌سرپرست ذكر مي‌كند


فرمود: ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾

منظور از يتيم صغير است نه منظور از يتيم يعني بي‌پدر يا بي‌مادر، يتيم يعني كسي كه خردسال است برهان مسئله اين است حالا كسي خردسال است و مالي دارد چه پدر، چه مادر، چه بستگان ديگر
فرمود نزديك مال يتيم نشويد براي اينكه او قدرت تشخيص ندارد، قدرت دفاع ندارد چون قدرت تشيخص ندارد، قدرت دفاع نداشت علاقه به مال‌دوستي هم كه در طبع بشر زياد است كه ﴿تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾ يعني حبّ انبوه داريد وقتي نزديك شديد مي‌افتيد اما نزديك مال ديگران بخواهيد برويد خب آنها دفاع مي‌كنند اين خردسال است كه قدرت دفاع ندارد، اينجا فرمود نزديك نرو كه سقوط مي‌كني ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي﴾ يعني «بالطريقة التي» «بالخصلة التي» ﴿إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾.
يعني «بالطريق التي هي احسن لليتيم» باشد نه احسن براي شما
مطلب ديگر آن است كه فرمود: ﴿حَتَّي يَبْلُغَ أَشِدَّهُ﴾ أشُدّ جمع «شَدّ» است «شَدّ» يعني... محكم بودن انسان اوايل حالت نعومت و خردسالي دارد وقتي به ده، دوازدگي سالگي رسيد به بعضي از اقسام شَدّ يعني احكام رسيد اما به أشُدّ نرسيد اين چند مرحله شَدّ، شَدّ، شَدّ بايد بشود تا بشود أشُدّ، خب.
فرمود: ﴿وَابْتَلُوا الْيَتَامَي حَتَّي إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ﴾ پس يك بلوغي است كه نماز بر او واجب مي‌شود، روزه بر او واجب مي‌شود يك بلوغي است كه انسان مي‌تواند اموال او را در اختيارش قرار بدهد.
فرمود شما الآن امين اموال مردم‌ايد مبادا زود كارهاي او را سر و سامان بدهيد خريد و فروش كنيد به سود خودتان كه مبادا اين بزرگ بشود و بگويد من در توزيع مثلاً آن قسمت را مي‌گيرم مبادا اين كار را بكنيد اسرافاً و بداراً يعني شما مبادرت بكنيد زود تا او بچه است اموال را حالا يا به عنواني كه وليّ هستيد يا به عنواني كه وصيّ هستيد دخل و تصرف بكنيد كه مبادا او بزرگ شده بگويد من آن قسمت مرغوب را مي‌گيرم اين كار را نكنيد.
﴿وَلاَ تَأْكُلُوهَا إِسْرَافاً وَبِدَاراً أَن يَكْبَرُوا﴾ يعني مبادرت مي‌كنيد مبادا كه اينها بزرگ بشوند
اما اينكه فرمود: ﴿وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ﴾
براي آن است كه انسان گاهي با پيمانه داد و ستد مي‌كند گاهي با وزن داد و ستد مي‌كند گاهي با پيمانه مي‌گيرد با وزن مي‌دهد گاهي هم همهٴ كارهايش يكسان است.
در سورهٴ مباركهٴ «مطفّفين» كه فرمود: ﴿وَيْلٌ لِلْمطفّفين﴾ آنجا اين را باز كرده تطفيف يعني كَم دادن آنچه كه در اين بخش از سورهٴ «انعام» آمده است و آنچه در بخش سورهٴ مباركهٴ «مطفّفين» آمده است همه زيرمجموعه اين آيه‌‌اي است كه فرمود: ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ آن جامع‌ترين اصلي است كه همهٴ اينها را زيرمجموع مي‌گيرد فرمود چيزي از مردم كم نگذاريد خواه مسائل اقتصادي باشد به صورت كيل و وزن، خواه مسائل سياسي باشد، خواه مسائل اعتقادي باشد، خواه مسائل تبليغي باشد چيزي كه بلد نيستيد نگوييد وقتِ مردم هم تلف نكنيد اين ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ اين جمع با آن نكره با آن ناس جامع‌ترين آيه است هيچ چيزي از مردم كم نگذاريد
فرمود چه كيل، چه وزن، چه خريدار، چه فروشند همه امور چهارگانه زيرمجموعه ﴿وَأَوْفُوا﴾ است

﴿وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ﴾ حالا اگر كسي بگويد يك كار دشواري است فرمود ما اين مقداري كه شما براساس مسائل رياضي فكر مي‌كنيد مثلاً يك ميلياردم يك گرم براساس رياضيات البته كم و زياد مي‌شود ولي ما آنها را نمي‌گوييم ما همان مقدار معروف و متعارف را مي‌گوييم ﴿لاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ اما اين ﴿لاَ نُكَلِّفُ﴾ گرچه نزديك ﴿أَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ﴾ آمده است اما يك واسطةالعقد است كه اين همهٴ امور ده‌گانه را به هم جمع مي‌كند چند تا قبلاً گذشت، چند تا بعداً مي‌آيد اين نظير بيت‌الغزل يك قصيده است نظير واسطةالعقد گردنبند است كه وسطِ اين امور ده‌گانه قرار گرفته كه قبلي و بعدي را به هم مرتبط مي‌كند يعني آنچه كه از احكامي كه قبلاً گفتيم آنچه را كه هم كه بعداً مي‌گوييم اينها در وُسع شماست در وُسع شماست يعني كمتر از قدرت شماست شما مي‌توانيد اينها را انجام بدهيد هنوز جا خالي دارد مثلاً مي‌گويند اين مسجد براي اين مقدار وسيع است يعني چه؟ وسعت اين مقدار را دارد يعني چه؟ نه معنايش اين است كه اين مقدار بيايند ديگر بيش از اين جا نيست مي‌گويند «وَسِع» يعني آن مظروف در برابر اين ظرف، اين ظرف وسعت اينها را كار دارد «وسع» غير از «انطبق» است نه معنايش اين است كه قدرت شما به همين اندازه است بيش از اين قدرت نداريد


بعد فرمود: ﴿وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَي﴾ اين را جناب فخررازي و ديگران هم كه تذكّر دادند نكته خوبي است اصلش مرحوم امين‌الاسلام در مجمع البيان آورده كه ﴿وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا﴾ ناظر به مسائل قضايي نيست.

دربارهٴ گزارشها اين طور است در مورد قضا اين طور است، دربارهٴ شهادت اين طور است، دربارهٴ مدح و قطع اين طور است و حتي گفتند اگر حرف زديد حتي بخشهاي تبليغي را هم همين جا ذكر كردند گفتند: ﴿وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا﴾ به شما فرصت دادند نيم ساعت حرف بزنيد خب ﴿فَاعْدِلُوا﴾ ممكن است از حقتان بگذريد اما بيش از اين اندازه لازم نيست دو بار، سه بار به شما تذكر بدهند برخلاف اخلاقه كه آقا وقت تمام شد شما باز ادامه بدهيد اين ادامه را مي‌شود جاي ديگر داد اما ﴿إِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا﴾ اين ﴿وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَي﴾ اين‌چنين نيست كه منحصر بكند به مسئلهٴ قضا و شهادت البته مسئلهٴ قضا و شهادت را هم به نحو خصوص مي‌گيرد.
آن‌گاه بعد از اين فرمود: ﴿ وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا﴾

#عهد يك وقتي همان تعهّدات ابتدايي خداست كه احكام خداست و هم عقود متقابل بين انسانهاست كه خدا امضا فرموده است و هم عهدي كه خود انسان بين خود و خداي خود دارد هر سه قِسم مشمول اين است آن عقود ابتدايي كه تكاليف الهي است آنها عهد خداست، عهدهايي كه انسانها با يكديگر دارند عهدهاي متقابل است چون به امضاي الهي رسيده است از اين جهت عهدُ الله محسوب مي‌شود و تعهّدات شخصي كه انسان خود با خداي خود دارد نظير نذر و يمين كه آنها رابطه شخصي انسان با خداست با خدا تعهّد مي‌كنند معاهده مي‌كنند كه اين‌چنين زندگي كنند نمازهايشان را اين‌چنين بخوانند، اول وقت بخوانند، نماز شبشان فراموش نشود اين يك عهدي است كه هر كسي بالأخره با خداي خود دارد آن‌هم عهد الله است ﴿وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا﴾.
آن قدر ذات اقدس الهي رحيم و مهربان است كه ما را طرف عهد خود قرار مي‌دهد مي‌فرمايد با من عهد ببنديد ﴿وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا﴾
و تقديم عهد بر وفا هم ناظر به اهميت اوست يك وقت مي‌فرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ اين يك وجوب وفاي متعارف است يك وقتي مي‌فرمايد: ﴿بِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا﴾ اين تقديم نشانه اهتمامي است كه ذات اقدس الهي به عهد خودش دارد و اين يك تبشيري دارد يك انذاري، انذار اين است كه اگر خيانت كرديد عهد خدا را وفا نكرديد، خب كيفر مي‌بينيد، تبشيرش آن است كه ﴿أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ﴾شما به عهد من وفا كنيد من به عهدي هم كه در برابر شما دارم تعهدي هم كه نسبت به شما دارم وفا مي‌كنم اين‌هم كمال بزرگواري ذات اقدس الهي است وگرنه او چه تعهدي نسبت به ما دارد.
بعد از اينكه اين امر نهم تمام شد فرمود: ﴿ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ آن‌گاه فرمود: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً﴾
﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ﴿153﴾

ظاهر اين آيهٴ مباركه وحدت صراط مستقيم است كه صراط مستقيم متعدّد نيست واحد است براي اينكه در قرآن كريم به اين صورت آمد ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً﴾ كه اين يا كلام‌الله هست كه خدا مي‌فرمايد راهِ من اين است يا به پيغمبر(ص) مي‌فرمايد به مردم بگو كه ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً﴾ و آنچه را كه رسول خدا مي‌گويد از خداست براي اينكه ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾
در بخشي از آيات قرآن كريم صراط را به خدا اسناد مي‌دهد ﴿صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ﴾ يا آنچه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آمده است شيطان تهديد مي‌كند مي‌گويد كه ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ كه اين صراط را به الله اسناد مي‌دهد و هم مي‌توان صراط را به رسول خدا اسناد داد كه ﴿يس ٭ وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ٭ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ و صراط مستقيمي كه به رسول خدا اسناد داده مي‌شود همان صراط‌الله هست چون رسول خدا جز بر صراط الهي راهِ ديگري ندارد
در اين جهت بحث مهمّي نيست كه ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً﴾ عمده آن است كه فرمود: ﴿فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ﴾ يعني، اين راه را پيروي كنيد غير اين هر راهي كه باشد آنها را رها كنيد براي اينكه آنها مزاحم اين راه مستقيم‌‌اند به اين راه ختم نمي‌شوند
يك وقت است انسان ميان‌بُر مي‌كند يك راه فرعي را طي مي‌كند مي‌گويد كه سرانجام كه به اين صراط منتهي مي‌شود خب من آن راهها را مي‌روم ولي تعبير قرآن كريم اين است كه غير از اين صراط مستقيم هيچ راهي را نرويد براي اينكه شما را از اين راه جدا مي‌كند و به اين راه ختم نمي‌شود ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ﴾ اين‌چنين نيست كه حالا آن راهها خطر داشته باشد و سرانجام به اين صراط و بزرگراه منتهي بشود اين طور نيست براي اينكه ﴿فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ﴾
ايا صراط مستقيم،يكي است يا متعدد؟
گاهي ممكن است گفته بشود در قرآن كلمهٴ صراط مستقيم نكره ذكر شده است هر پيامبري داراي صراط مستقيم است و اين نكره نشانهٴ تعدّد است چه اينكه، خداوند به پيغمبر فرمود: ﴿عَلي صِرَاط مُسْتَقِيم﴾ يا دربارهٴ ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿يَهْدِيَكَ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً﴾ ﴿اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ دربارهٴ انبياي ديگر كه فرمود اينها را خداوند ﴿إِلَي صِرَاطِ مُسْتَقِيمٍ﴾ هدايت كرد يا به پيغمبر فرمود: ﴿يَهْدِيَكَ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً﴾ كه اينها نكره است معلوم مي‌شود كه صراطهاي مستقيم متعدّد است چنين استدلالي تام نيست براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «فاتحة‌الكتاب» به ضميمهٴ سورهٴ «نساء» معلوم مي‌شود كه همهٴ اين صراطهايي كه انبيا دارند يك راه هست.در سورهٴ «فاتحةالكتاب» خدا به ما آموخت كه عرض كنيم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ بعد هم وصف ممتازي را براي اين صراط ذكر كرد و آن اين است كه ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ و اين ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ هم كساني‌اند كه مغضوب نيستند، ضالّين نيستند، اين مُنعم‌عليه كساني هستند كه مغضوب نيستند، ضالّ نيستند اينها در راه‌اند، خب.

اين «مُنعم‌عليهم» هم در سورهٴ «طه» و مانند آن مشخص شد چه كساني‌اند و هم در آيهٴ 69 سورهٴ مباركهٴ «نساء» به صورت روشن بيان شد ملاحظه بفرماييد آيهٴ 66 به بعد سورهٴ «نساء» اين است كه يعني آنهايي كه به ما معتقدند، حرف ما را عمل مي‌كنند اگر اين كار را كردند، عقيده را پيدا كردند و عمل صالح داشتند ﴿وَإِذاً لَآتَيْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً ٭ وَلَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً﴾ با اينكه نكره است بعد فرمود: ﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ خب.
پس آنكه در سورهٴ «فاتحةالكتاب» آمده است اين است كه ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ اين صراط مستقيم چه خصوصيتي دارد، راه چه كساني‌اند، سالكان اين راه چه كساني‌اند؟ ﴿مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ﴾ خب پس معلوم مي‌شود كه راه انبيا و صديقين و شهداء و صالحين يكي است، اگر اختلافي هست در شريعت و منهاج است كه اينها قطعات همين اتوبان و بزرگ‌راه هست نه راه ديگر اين‌چنين نيست كه انبيا صراطهاي مستقيم داشته باشد آن نكره‌ها همه به اين معرفه ختم مي‌شوند بيش از يك راه نيست حالا چون بيش از يك راه نيست ذات اقدس الهي در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه قبلاً بحثش گذشت فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَي اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ نام خيلي از انبيا را مي‌برد مي‌فرمايد اينها كساني‌اند كه ما اينها را هدايت كرديم تو همين راه را ادامه بده
اگر كسي بخواهد ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ باشد بايد #عاقل باشد اولاً، متذكّر باشد ثانياً، متّقي باشد ثالثاً تا بر صراط مستقيم باشد چون اين آيهٴ محلّ بحث را ملاحظه مي‌فرماييد محصول مجموعهٴ عقل و تذكره و تقواست ديگر يعني در آيهٴ 151 همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» عقل را معيار قرار داد آيهٴ بعد يعني 152 اين سورهٴ «انعام» تذكّر را و آيهٴ بعد كه محلّ بحث است يعني 153 سورهٴ «انعام» تقوا را اينكه فرمود: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً﴾ اين ﴿هذَا﴾ به مجموعهٴ چيزي است كه فرمود: ﴿قُل﴾ از آيهٴ 151 شروع مي‌شود ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً﴾ بعد ساير محرّمات را ذكر مي‌كند آن‌گاه در پايان آيهٴ 151 مي‌فرمايد كه ﴿ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ اين يك بخش.در 152 مسائل مالي را، مسائل حُرمت و احترام مال يتيم را، احترام اموال عمومي را، پرهيز از احتكار را، پرهيز از تطويف و گران‌فروشي و كم‌فروشي و امثال ذلك را ذكر مي‌كند و دستور عدل را رعايت عهد را بازگو مي‌كند
بعد مي‌فرمايد: ﴿ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾آن‌گاه در آيهٴ محلّ بحث مي‌فرمايد: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ در اين آيه نه مسئلهٴ عقلي را بيان كرده، نه مسئلهٴ نقلي را بيان كرده، نه مسئلهٴ فلسفي كلامي را بيان كرده، نه مسئلهٴ فقهي حقوقي را بيان كرده فقط دستور داده آنچه را كه من گفتم عمل بكنيد حُكم جديدي در آيهٴ محلّ بحث نيامده اينكه مي‌فرمايد: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً﴾ يعني آنچه را كه در بخش اول گفتم بعد در پايانش گفتم ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ و آنچه را در بخش دوم گفتم در پايانش گفتم ﴿لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ اگر مجموعهٴ عقل و تذكره پديد آمده است و عاقلِ متذكّر بوديد حالا كه فهميديد حالا كه به ياد آورديد عمل كرديد مي‌شود باتقوا
پس انسان باتقوا كسي است كه آنچه را كه بايد بينديشد درست بينديشد آنچه را كه بايد به ياد بياورد، به ياد بياورد بعد از آن انديشه بعد از اين تذكره به راه بيفتد تا بشود باتقوا حالا اگر كسي به راه نيفتاد مي‌شود گفت او باتقوا نيست صحيح است، مي‌شود گفت او فراموش كرده است عهد الهي را درست است، مي‌شود گفت او عاقل نيست درست است لذا در بخشهاي گوناگون گاهي خدا مي‌فرمايد اينها تقوا را رعايت نكردند گاهي مي‌فرمايد اينها فراموش كردند عهد الهي را، گاهي مي‌فرمايد اينها عاقل نيستند چرا؟ چون اگر كسي بخواهد ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ باشد و متّقي باشد تقوا بعد از آن است كه انسان آنچه را كه بايد خوب فكر بكند فكر كرد، آنچه را بايد به ياد بياورد، به ياد آورد آنجا هم كه بايد حركت بكند به جا حركت كرد قهراً [ناگزير] مي‌شود باتقوا.
تفرّق از همين قبيل است كه يا انسان عاقل نبود يا اگر خوب فهميد متذكّر نبود يا اگر خوب فهميد و خوب هم متذكّر بود و فراموش نكرد به راه نيفتاد
اين محرّمات ده‌گانه تقريباً مورد پذيرش همهٴ انبيا(عليهم السلام) است و براي همهٴ امم هم انبيا اين محرّمات ده‌گانه را بازگو كردند.
گاهي دربارهٴ محرّمات ده‌گانه ما را تشويق به تعقّل مي‌كنند گاهي به تذكّر مي‌كنند، گاهي به تقوا فرمود اين توصيه به اين امور ده‌گانه زمينه تعقّل، تذكّر و تقوا را فراهم مي‌كند چه اينكه در پايان هر كدام از اين سي آيه يكي از اين اوصاف سه‌گانه ذكر شد يكي ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ يكي ﴿لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ يكي ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾.
اما در مسئله ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ يا ﴿أَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ﴾ يا ﴿لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ اينها نيازي به تدبّر بيشتري دارد به تذكّر ياد كرده‌اند. بخش پاياني كه مربوط به عمل محض است فرمود: ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ اين ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ مي‌تواند فايدهٴ همه اين امور ده‌گانه باشد.

مطلب ديگر آن است كه اين از توحيد شروع شده و به اتحاد ختم شده اولين چيزي كه ما را در اين امور ده‌گانه به او تكليف كردند توحيد است و آخرين چيزي كه ما را به آن فراخواندند اتحاد است بالأخره هر جا اختلافي هست منشأش شرك است يعني خودخواهي است و مانند آن هيچ ممكن نيست دو نفر باهم اختلاف مذموم داشته باشند مگر در اثر هوي و هوي هم كه يك بُت مرموزي است لذا اين امور ده‌گانه از #توحيد شروع شده است و به #اتحاد ختم شد.

فرمود: ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً﴾ كه دعوت به توحيد است كه اولين حُكم از امور ده‌گانه است و در پايان همين بخش ده‌گانه فرمود: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ﴾ كه ما را به اتحاد و پرهيز از اختلاف دعوت كرده‌اند نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «شوري» آمده است يعني ﴿أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ﴾ چون هر جا #اختلاف هست باز در اثر هواست قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه اختلاف دو قِسم است يك اختلاف ممدوح است، يك اختلاف مذموم.

اختلاف ممدوح و محمود اختلافي كه زمينهٴ علم را فراهم بكند يعني دو صاحب‌نظر كه با هم مناظره فكري دارند براي اينكه حق روشن بشود اين اختلافها براي ظهور حق است هر كدام يك نظري دارند تضارب آرا مي‌شود «اضربوا بعض الرأي ببعض يتولد منه الصواب» اين اختلاف، اختلاف محمود و ممدوح است مثل اينكه دو طلبه، دو دانشجو، يك طلبه و دانشجو با هم مناظره فكري دارند تا حق روشن بشود بعد از اينكه حق روشن شد از آن به بعد آنكه صاحب‌دل است مي‌پذيرد و آنكه صاحب هواست نمي‌پذيرد و گريزان است از آن به بعد اختلاف، اختلاف مذموم است يعني بعد از روشن شدن حق هرگونه اختلافي پديد بيايد اختلاف مذموم است كه ذات اقدس الهي دربارهٴ اين اختلاف مذموم فرمود: ﴿وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾ يعني بعد از اينكه مسئله براي يك عده روشن شد در اثر بَغي و فساد و ظلم اينها با هم هماهنگ نشدند و كنار نيامدند، پس اين امور ده‌گانه از توحيد شروع شده به اتحاد ختم شد.
فرمود: ﴿ثُمَّ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ تَمَاماً عَلَي الَّذِي أَحْسَنَ﴾

ذات اقدس الهي تورات موساي كليم را براي همهٴ مردم روي زمين در آن عصر تا زمان ظهور عيساي مسيح(سلام الله عليه) حجت قرار داد منتها برخي استفاده مي‌كردند و برخي محروم مي‌شدند به سوء اختيارشان و اگر گفته شد كه ﴿تَمَاماً عَلَي الَّذِي أَحْسَنَ﴾ نظير ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً﴾ خواهد بود كه گرچه پيغمبر(ص) ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ است ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ است اما چون مؤمنين بهره مي‌برند خدا فرمود: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾ نظير قرآن كريم كه ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾است .
اگر منظور از ﴿عَلَي الَّذِي أَحْسَنَ﴾ يعني «علي الذين أحسنوا» كه اين ﴿الَّذِي﴾ جنس باشد جاي ﴿الَّذِين﴾ قرار گرفته است مانند﴿وَخُضْتُمْ كَالَّذِي خَاضُوا﴾ نفرمود: «وخضتم كالذي خاض» خب اگر اين مطلق احسان باشد همهٴ محسنين و مؤمنين آن عصر را شامل مي‌شود و اما اگر احسان خاص باشد ديگر مخصوص وجود مبارك موساي كليم است چون در جريان دريافت تورات يك اربعيني را ذات اقدس الهي مقدمه قرار داد . يكي از بركات آن اربعين دريافت تورات بود آن‌گاه مي‌توان گفت: ﴿ثُمَّ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ تَمَاماً عَلَي الَّذِي أَحْسَنَ﴾ يعني «تماماً عليه بعد أن كان مُحسنا» و از اينكه ديگر به ضمير اكتفا نكرد به اسم ظاهر ذكر كرد نفرمود: «ثم آتينا موسي الكتاب تماماً عليه لانه أحسن» براي آن است كه حُكم ناظر به اصل كلّي باشد و مُشعر به عليّت باشد.
به هر تقدير اگر منظور از اين احسان، احسان خاص است و آن اربعين‌گيري است قهراً [ناگزير] خصوص موساي كليم مراد خواهد بود البته هر نعمتي كه بر پيغمبر عصري نازل بشود فيض آن شامل امتهاي او هم خواهد بود.
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود اين كتاب تمام نعمت است تفصيل كلّ شيء است و هدايت و رحمت است سه امر را به عنوان هدف ذكر كرد كه يكي ناظر به جنبهٴ اثباتي قضيه است و دو امر هم مربوط به جنبهٴ نفي و سلبي قضيه است
آنچه مربوط به جريان اثباتي است فرمود ما اين كارها را كرديم و تورات را بر موساي كليم(سلام الله عليه) نازل كرديم تا قوم او به لقاي خدا ايمان بياورند ﴿لَعَلَّهُم بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ﴾
دربارهٴ قرآن كريم هم فرمود: ﴿وَهذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ﴾ اينجاست كه به يك جنبهٴ اثباتي دارد و دو جنبهٴ سلبي اين مربوط به اين قسمت است مي‌فرمايد ما اين كتاب را نازل كرديم ﴿لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ﴾ شما از رحمت خاصّهٴ الهي برخوردار باشيد شما هم بالأخره يا راه ايماني را طي مي‌كنيد يا راه شهودي را .
آن‌گاه آن دو جهت سلبي را ذكر مي‌فرمايد، مي‌فرمايد اين كتاب پربركت نازل شده است براي اينكه ﴿أَن تَقُولُوا إِنَّمَا أُنْزِلَ الْكِتَابُ عَلَي طَائِفَتَيْنِ مِن قَبْلِنَا وَإِن كُنَّا عَن دِرَاسَتِهِمْ لَغَافِلِينَ﴾ اين ﴿أَن تَقُولُوا﴾ يعني «كراهة أن تقولوا» مبادا اين‌چنين بگويي نظير ﴿إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا﴾ يعني مبادا اينكه اين حادثه اتفاق بيفتد مبادا يك وقتي قومي را به جهالت برخورد كنيد اينجا هم به همين معيار است ما كتاب پربركت را نازل كرديم مبادا اينكه بگوييد گروهي قبل از ما از تورات استفاده كردند و عده ديگر از انجيل استفاده كردند اهل درس و بحث و حوزه‌هاي فكري بودند و ما حوزه‌هاي علمي نداشتيم، كتاب ديني نداشتيم و از اين علوم غافل بوديم و عقب مانديم چنين احتجاجي براي شما روا نيست ﴿وَإِن﴾ كه مخفّف از مصغّر است يعني «انا كنّا» ﴿وَإِن كُنَّا عَن دِرَاسَتِهِمْ لَغَافِلِينَ﴾ ما تحقيقاً از دراست حوزه‌هاي علمي يهود و مسيحيّت غافل بوديم
كتابهاي انبياي سَلف معهود بين مردم حجاز نبود مخصوصاً از نوح(سلام الله عليه)، ابراهيم(سلام الله عليه) از انبياي ديگر كتابي معهود بين عرب نبود لذا فقط از تورات موسيٰ و انجيل عيسيٰ(عليهم السلام) باخبر بودند و مي‌گفتند: ﴿إِنَّمَا أُنْزِلَ الْكِتَابُ عَلَي طَائِفَتَيْنِ مِن قَبْلِنَا﴾ يعني اين ﴿مِن قَبْلِنَا﴾ متعلّق است به ﴿أُنْزِلَ﴾ «انزل الكتاب من قبلنا علي طائفتين» وگرنه اين دو طايفه الآن هم بودند نه اين دو طايفه قبل از ما بودند اين انزال كتاب قبل از ما بود و ما از دراست فكري اين دو گروه غافليم آنها عالم‌اند و ما غافل ما از يك فيضي محروميم اين اعتراض اوّلشان، براي اينكه چنين اعتراضي نكنند چنين احتجاجي نكنند قرآن نازل شد كه اين براي قطع عذر است و جنبهٴ سلبي است.


دوم آن است كه ﴿أَوْ تَقُولوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتَابُ لَكُنَّا أَهْدَي مِنْهُمْ﴾

دوم بگوييد در بين ما سرايندگاني‌اند، هنرمنداني‌اند، اديباني‌اند كه در بين آنها نيست اين سبعهٴ معلّقه از ماست و بازار عُكّاظ به فخر ما اعتراف دارد خب ما با نداشتن حوزه‌هاي علمي به اينجا رسيديم اگر كتابي و يك مباني ديني مي‌داشتيم از يهوديها بالاتر بوديم، از مسيحيها بالاتر بوديم و اين فيض را ـ معاذ الله ‌ـ خدا عمداً از ما دريغ داشت.
براي اينكه مبادا آن عذر اول يا اين عذر دوم را بازگو كنيد كتاب پربركتي براي شما نازل كرديم ﴿وَهذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ﴾ و آن هدف اصلي و در اين هم دو هدف جنبي كه قطع عذر است و امر سلبي آن‌گاه فرمود: ﴿فَقَدْ جَاءَكُم بَيِّنَةٌ مِن رَبِّكُمْ﴾ خب از قرآن گاهي به عنوان كتاب مبارك ياد مي‌كند گاهي به عنوان بيّنه و هدايت و رحمت ذكر مي‌كند همان طوري كه تورات موساي كليم هدايت و رحمت است قرآن كريم گذشته از اينكه مبارك است گذشته از اينكه بيّن است هدايت و رحمت هم هست ﴿فَقَدْ جَاءَكُم بَيِّنَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَهُديً وَرَحْمَةٌ﴾ اين بيّنه است يعني مطلب مثل آفتاب روشن است بيان و وضوح دارد بيّنه را هم كه بيّنه گفتند براي همان وضوح اوست
پس شما راهي براي احتجاج نداريد براي اينكه بيّنه آمده و قطع عذر كرده
فرمود پس هيچ عذري نداريد هيچ حجتي هم نداريد از اين به بعد اگر كسي اعراض بكند بي‌عذر و حجت اعراض كرده است لذا مي‌فرمايد:
﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَّبَ بِآيَاتِ اللّهِ وَصَدَفَ عَنْهَا﴾
شما آيات الهي را تكذيب مي‌كنيد ـ معاذ الله‌ ـ اين را كذب مي‌پنداريد مي‌گوييد از طرف خدا نيست و از او اعراض كرديد و هيچ ظلمي به اين اندازه ظلم نيست چون مستقيماً سخن خدا را طرد كرديد بعد از اينكه براي شما روشن شد خود اين بيّنه است روشن است كه از طرف خداست و حجّتي الهي است و عذر شما را هم كه قطع مي‌كند پس شما در حقيقت پيام الهي را عالماً عامداً طرد مي‌كنيد و هيچ ظلمي بالاتر از اين نيست ديگر همان طوري كه هيچ ظلمي بالاتر از شرك نيست
پس اين مبارك هست، هدايت هست، رحمت هست، بيّنه هست، آيت هم هست چون اينها را زيرمجموعه آيه ذكر كرده است﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَّبَ بِآيَاتِ اللّهِ﴾ پس معلوم مي‌شود قرآن جزء آيات الهي است ديگر نشانهٴ خوبي است پس بعضيها را به عنوان بيان تطبيقي بالصراحه فرمود: ﴿جَاءَكُم بَيِّنَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَهُديً وَرَحْمَةٌ﴾ چه اينكه دربارهٴ قرآن هم فرمود: ﴿وَهذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ﴾
يعني آنچه كه در قرآن كريم است آيات الهي است و خود قرآن آيه‌اي است از آيات الهي، معجزه‌اي است از معجزات حق و چه كسي ظالم‌تر از كسي است كه آيات الهي را تكذيب بكند و از آنها صادف و معرض باشد ﴿وَصَدَفَ عَنْهَا
﴿سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آيَاتِنَا سُوءَ الْعَذَابِ بِمَا كَانُوا يَصْدِفُونَ﴾157﴾

اينجا باز ديگر جريان قيامت را ذكر فرمود گرچه اصل كتاب براي دريافت رحمت است اما ضامن اجراي اين دستورات و احكام و حِكم الهي جريان قيامت است يعني اگر ـ معاذ الله ‌ـ انسان اعتقادي به يوم الحساب را نداشته باشد دليلي ندارد كه فضايل اخلاقي براي او خوب باشد يك سلسله اموري براي او لذيذ است خب به چه دليل از اين لذايذ بگذرد يك سلسله از كارهايي براي او دشوار است به چه جهت اين كارهاي دشوار را براي خود تحميل كند براي اينكه نام نيكي از او بماند خب يك امر وهمي است انسان كه مُرد به زعم ماركسيستها و مادّيين نابود مي‌شود خب معدومِ محض چه نام نيك، چه نام بد تأثيري ندارد كه .
اگر كسي به عنوان نابودي و آخر خط خلاصه بنگرد هيچ كدام از اين لذايذ يا آلام براي او واقعيت نخواهد داشت و ذات اقدس الهي سعي مي‌كند كه مسئلهٴ معاد را براي بني‌اسرائيل خوب تلقين كند يك و براي اعراب حجاز هم خوب تفهيم كند دو، دربارهٴ آنها هم فرمود: ﴿لَعَلَّهُم بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ﴾ دربارهٴ اعراب حجاز هم كه بالأخره قرآن كريم براي آنها نازل شده است و مي‌فرمايد: ﴿سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آيَاتِنَا سُوءَ الْعَذَابِ بِمَا كَانُوا يَصْدِفُونَ﴾
منتها همان طوري كه توارت و انجيل مخصوص گروه خاص نبود براي همهٴ انسانها بود تا عصر پيغمبر(ص) قرآن كريم هم ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾ است اختصاصي به عرب و عجم ندارد . اگر كسي صادف و مُعرض از ياد الهي بود ظالم‌ترين مردم به حساب مي‌آيد قهراً [ناگزير] سوء العذاب او هم بدتر از سوء العذاب ديگر ظالمين است.

﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ﴾158﴾
آن‌گاه ذات اقدس الهي اينها را تهديد مي‌كند مي‌فرمايد اين ﴿سُوءَ الْعَذابِ﴾اي را كه ما گفتيم: ﴿سَنَجْزِي الَّذينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آياتِنا﴾ اينها منتظر آن كيفرند . يَنْظُرُونَ﴾ يعني «ينتظرون» اين يك اعلان خطري است. آنها كه آن روز را معتقد نيستند اين اگر به آن روز معتقد بودند اين انتظار معنا داشت اما چون به آن روز معتقد نيستند اين يَنْظُرُونَ تهديدي است نه گزارش. اين انشاست نه اخبار. اينها اصلاً معتقد نيستند قهراً اين جمله خبريه‌اي است كه به داعي انشا القا شده و به صورت وعيد و تهديد است يعني شما منتظر آن روز تلخ باشيد ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ﴾ اين ملائكه همانها یند كه ﴿الَّذينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ﴾ گرفتار ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ خواهند بود
﴿أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ﴾
اين ﴿يَأْتِيَ رَبُّكَ﴾ چون محفوف است به قرينهٴ ﴿يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ﴾ معلوم مي‌شود كه آنجا ﴿يَأْتِيَ رَبُّكَ﴾ يعني «ياتي كل آيات ربك» ذات اقدس الهي يا همهٴ آياتش را ظاهر مي‌كند كه آن قيامت كبري است كه عالم عوض مي‌شود هيچ چيزي در جهان نيست مگر اينكه آيهٴ الهي است وقتي قيامت كبريٰ قيام مي‌كند كُلِ اين صحنه عوض مي‌شود
قيامت شك‌بردار نيست به دو معنا يكي اينكه ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ يعني «لا ريب في وقوعه» چون ضروري الوقوع است جا براي شك نيست يكي اينكه آن روز روز شك نيست «لا ريب في ذلك اليوم» يعني وقتي وارد صحنه قيامت شديم همه چيز يقيني است آنكه جاهل بود عالم مي‌شود آنكه شاك بود قاطع مي‌شود، آنكه ظان بود متيقن مي‌شود آن روز روز شك نيست بنابراين هر چه هست آيه است امروز خودِ شخص آيه است اما آيه‌ايست كه ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ لذا به قرينهٴ ﴿أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ﴾ يا بعضي آيات الهي مي‌آيد كه اشراط الساعه است يا نه كل آيات الهي مي‌آيد كه قيامت كبري است بالأخره در همهٴ اين مقاطع اينها گرفتارند
خب آن‌گاه فرمود ﴿يوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْسًا إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْرًا قُلِ انْتَظِرُوا إِنّا مُنْتَظِرُونَ﴾ كه اين ما هم منتظريم اين وعده است شما هم منتظر باشيد اين وعيد است آن روزي كه ﴿إِنّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ﴾مظلومين منتظر آن روزند اين وعده است. ظالمين منتظر آن روزند اين وعيد است. آن روزي كه آيات الهي ظهور مي‌كند يك گروه اهل نجاتند و بس. دو گروه در زحمتند آنها كه ايمان نياوردند در زحمتند زحمتِ تام، آنها كه ايمان آوردند ولي به همين ايمان اكتفا كردند از ايمانشان بهرهٴ عملي نبردند اينها هم در زحمتند دو، فقط يك گروه اهل نجاتند و آن مؤمني است كه اين عمل صالح داشته باشد فرمود: ﴿يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ﴾ كه ﴿لا يَنْفَعُ نَفْسًا إيمانُها﴾ آن روز بخواهد ايمان بياورد كه خب مقدورش نيست اگر اين نفس ﴿لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْل﴾ اگر در دنيا بود ايمان نياورده بود ايمانِ قيامت به حال او به درد نمي‌خورد البته اين سالبه به انتفاع موضوع است چون در قيامت ايمان ممكن نيست اين يك، ﴿اَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْرًا﴾ اين ﴿كَسَبَتْ﴾ عطف است بر ﴿آمَنَتْ﴾ يعني «لم تكن كسبت في ايمانها خيراً»گروه اول اصلاً ايمان نياوردند ﴿لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ﴾ گروه دوم ايمان آوردند اما عمل صالح نداشتند شما ببينيد براي رفتن به جهنم هميشه يك قيد را قرآن ذكر مي‌كند اصل تعذيب بالنار يك قيد دارد و آن گناه است هر كه گناه كرد عذاب مي‌شود خواه مسلمان باشد، خواه مؤمن باشد، خواه نه مسلمان و نه مؤمن گناه باعث عذاب است ولي براي ورود در بهشت هرگز يك قيد را شما در قرآن نمي‌بينيد كه كسي كار خوب كرد بشود بهشت، اين‌چنين نيست كار خوب كه حسن فعلي دارد در كنار حسن فاعلي است اگر كسي مؤمن بود و كار خوب كرد بهشت مي‌رود حالا اگر كسي مؤمن نبود و كار خوب كرد البته ذات اقدس الهي عادل است حكيم است پاداش دنيايي او را خواهد داد اما بهشت جاي مردانِ مؤمن و مردانِ الهي است
فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعًا لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْ‏ءٍ﴾
در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ ١٥٣ فرمود: ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ﴾ كه دعوت پيروي از صراط واحد را اعلام كرد فرمود انحراف از آن صراطِ واحد زمينهٴ گمراهي را فراهم مي‌كند و در آيهٴ ١٦١ كه در پيش داريم آنجا هم مي‌فرمايد: ﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ دينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ بين آن آيه‌اي كه صراط مستقيم حق را واحد مي‌داند و بين آيهٴ ١٦١اي كه پيغمبر‌(ص) را مهتدي و مهدي به صراط مستقيم واحد مي‌داند آيهٴ ١٥٩ كه محلّ بحث است قرار گرفت فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعًا لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْ‏ءٍ﴾ در آيهٴ ١٥٣ فرمود اين صراط مستقيم من است ﴿فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ﴾ به منزلهٴ صغراي قياس است خب حالا اگر كسي متفرق شد چه مي‌شود فرمود اگر كسي متفرق عن سبيل از صراط مستقيم شد مفارق است اين‌چنين نيست كه تفرقه يك شيء معقول و مقبولي باشد تفرقهٴ در دين همان مفارقت از دين است تفرقهٴ يك امورِ واحدِ منسجِم هماهنگ مفارقت اوست اين تفرق عن سبيل الله با مفارقت از صراط مستقيم آميخته است اگر زمينهٴ كبراي كلي را در آن آيهٴ ١٥٣ فراهم كرد تصريح به اين انحراف و مفارقت را در آيهٴ محلّ بحث بازگو كرد فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعًا لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْ‏ءٍ﴾ اين نكره در سياق نفي است تو از آنها بيزاري مطلقاً پس معلوم مي‌شود اين‌چنين نيست كه آنها يك بخش از دين را داشته باشند يك بخشي [از دين را] نداشته باشند اگر دين تفرقه‌پذير باشد، تجزيه‌پذير باشد خب اگر كسي مبتلا به تفرقه شد يك گوشهٴ دين را رها كرده گوشهٴ ديگر را كه دارد اگر گوشهٴ ديگر دين را دارد پس پيغمبر در آن گوشه‌اي كه اين شخص متدين است با او هست ديگر از او بيزار نيست در حالي كه فرمود: ﴿لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْ‏ءٍ﴾ معلوم مي‌شود كه تفرق در دين با مفارقت از دين همراه است اين يك مطلب،
مطلب دوم آن است كه پيغمبر كجاست ؟هر جا حكم خداست پيغمبر است اگر ذات اقدس الهي به پيغمبر فرمود تو از اينها بيزاري ﴿لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْ‏ءٍ﴾ يعني من هم از اينها بيزارم آن‌گاه وزان اين آيه وزان آيهٴ اولي سورهٴ مباركهٴ «برائت» خواهد بود كه اعلان الهي بر اين است ﴿بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَي الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ ﴿ وَ أَذانٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَي النّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ اْلأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَري‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ رَسُولُهُ﴾ اگر الله از يك گروهي بري بود رسولش هم بيزار است اگر رسول خدا از گروهي بري بود الله هم بري است اين اعلان برائت خداست از متفرقين در دين يعني اعلان برائت خدا و پيامبر است از مفارقين عن الدين ولو در جامع دين باشد

مطلب سوم آن است كه اين مفارقت از دين هم براي مشركين بود هم براي اهل كتاب بود و هم براي مسلمين هست در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» از آيهٴ ١٠٣ تا ١٠٥ به اين صورت بود ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ ..﴾ آن‌گاه در آيهٴ ١٠٥ فرمود: ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ امر به اعتصام كه معنايش اين نيست كه همهٴ شما مسلمان باشيد بلكه معنايش اين است كه همه شما باهم عمل كنيد نه همه شما به قرآن عمل كنيد اگر به ما دستور نماز جماعت دادند خب اگر همه ما در مسجد نماز بخوانيم فرادي، هيچ كدام به اين دستور عمل نكرديم يك وقت است به ما مي‌گويند ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ يك وقت است مي‌گويند «اقيموا الصلاة جماعةً» خب اگر به ما گفتند: ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ هر كدام وظيفه‌اي داريم خب نماز مي‌خوانيم مي‌گوييم به امر امتثال كرديم ولي اگر گفتند جماعت بخوانيد اگر همه ما فرادي نماز بخوانيم هيچ كدام به اين آيه عمل نكرديم پس اين تفرقه هم دربارهٴ مشركين بود و هم دربارهٴ اهل كتاب و هم خطرش دربارهٴ مسلمين اين يك مطلب .

و مطلب مهم آن بود كه تفرقه مثل ضلالت دو قسم است يك تفرقهٴ ابتدايي ، يك تفرقهٴ كيفري، تفرقه كيفري اگر آمد چيزي جلوي او را نمي‌گيرد با نصيحت و با سمينارِ وحدت و با گردهمايي حل نمي‌شود اين يك تحول دروني مي‌طلبد اگر كسي ـ معاذ الله ‌ـ به بلاي تفرقه مبتلا شد او با سمينارِ وحدت و هفتهٴ وحدت حل نمي‌شود اگر ذات اقدس الهي به صورت ﴿وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ﴾ يا ﴿فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ﴾ ظهور كرد سمينار او را حل نمي‌كند يا اگر خداي ناكرده اين كيفر و تهديد ﴿أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ﴾ عملي شد كه چيزي جلوي او حل نمي‌گيرد مگر تحولِ روحي خب غرض آن است كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» از تفرقهٴ مشركين خبر داد اينها مي‌گفتند: ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ وقتي آياتي به سود آنها بود مي‌پذيرفتند به سود آنها نبود نمي‌پذيرفتند و مانند آن دربارهٴ اهل كتاب هم اين‌چنين است و ذات اقدس الهي فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعًا لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْ‏ءٍ﴾
اين وصاياي ده‌گانه يا كمتر و بيشتر كه از توحيد شروع شد و به وحدت كلمه ختم شد اين بهترين مصداق براي حسنه است آن تفرقه بدترين مصداق براي سيئه است لذا در بخش نتيجه‌گيري فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزي إِلاّ مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ﴾
اولاً معيار در كيفر و پاداش آن نيست كه كسي در دنيا كار خوب كرده باشد يا در دنيا كار بد كرده باشد معيار حساب پاداش و كيفر در قيامت اين است كه در روز قيامت اين شخص با كار خوب محشور بشود يا با كار بد لذا «من فَعَل الحسنه» نيست ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ است در يوم الحساب اگر كسي با حسنه بيايد پاداشش ده برابر است اگر كسي با سيئه بيايد به همان اندازه كيفر مي‌بيند ممكن است كسي در دنيا كار بد كرده باشد و به وسيلهٴ توبه، انابه يا دعاي خيرِ ديگري بخشيده شده باشد اين شخص در قيامت «لم يجيء بالسيئه» كيفر ندارد. پس عمده آن است اگر كسي در دنيا گناه بكند مشمول عفو الهي نشود يك، يا مشمول تخفيف الهي نشود دو، در قيامت معادل همان سيئه كيفر مي‌بيند. همچنين ممكن است در دنيا كار خوب كرده باشد ولي در اثر غيبت يا امثال غيبت آثارش را از بين برده باشد بلكه منظور آن است كه كسي در دنيا كار خوب كرده باشد و اين كار خوب را همچنان حفظ كرده باشد تا قيامت آورده باشد كه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾
مطلب بعدي آن است كه در همين آيه نسبت به حسنه حصر نشده فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ ولي دربارهٴ سيئه حصر شده است فرمود كه ﴿وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزي إِلاّ مِثْلَها﴾ لذا اگر دليل ديگر بگويد كه انفاق يكي را به هفتصد برابر يكي را به 1400 برابر يكي را به ﴿واسِعٌ عَليمٌ﴾ كه اصلاً به حساب درنمي‌آيد پاداش مي‌دهد اين با اين آيهٴ ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ منافات ندارد كه چون اينها هم مثبتان‌اند تمام اين بخشهايي كه مربوط به حسنات است آياتش مثبتات است هيچ كدام ديگري را طرد نمي‌كند .در هيچ جاي قرآن هم نيامده كه در حسنه جزا موافق با عمل است اين فقط دربارهٴ سيئه است در سورهٴ مباركهٴ «نبأ» آيهٴ ٢٦ اين است ﴿جَزاءً وِفاقًا﴾ اين مخصوص كفار و تبهكاران و معصيت‌كاران است كه جزا وفق عمل است وگرنه دربارهٴ حسنات و مؤمنين و متقيان كه ﴿جَزاءً وِفاقًا﴾ نيامده لذا دربارهٴ سيئه لسانش حصر است كه ﴿وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزي إِلاّ مِثْلَها﴾ دربارهٴ حسنه لسانش حصر نيست.
مطلب بعدي آن است كه بخش اول كه مربوط به وعده است انجامش يقيني است چون خلف وعده قبيح است و قبيح از ذات اقدس الهي محال است. يقيناً خداوند به وعده خود وفا مي‌كند .
در ذيل آيهٴ ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ چنين آمده است ﴿وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ﴾ مرجع ضمير ﴿هُمْ﴾ همهٴ عاملان‌اند چه آنهايي كه ﴿جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ چه آنهايي كه ﴿جاءَ بِالسَّيِّئَةِ﴾ به هيچ كدام ظلمي نمي‌شود و چون متعلق محذوف است دليل بر عموم است منشأ ظلم هم يا جهل است يا عجز است يا بخل و ذات اقدس الهي از همهٴ اين صفاتِ رذيله منزه است
قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾161﴾

در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «انعام» ملاحظه فرموديد كه تقريباً چهل حجت، چهل بار يا بيش از چهل بار كلمه ﴿قُلْ﴾ تكرار شده است و هر كدام از اينها حجت بالغه خداست و حجج فراواني در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آمد كه شايسته است انسان اين سوره را سورهٴ احتجاج بنامد براي اينكه چهل بار يا بيش از چهل بار ذات اقدس الهي به پيامبر فرمود: ﴿قُلْ﴾، اين‌چنين بگو و در هر گفتاري هم يك حجتي را تفهيم كرده است بنابراين اين سوره سورهٴ احتجاج است.
 فرمود: ﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾

يعني خداوند مرا به صراط مستقيم هدايت كرده است يعني خود من وجود خارجي صراطم در بحثهاي قبلي هم ملاحظه فرموديد صراط يك وجود خارجي دارد يك وجود علمي. وجود علمي همين است كه در بحثهاي تفسيري يا فقهي يا كلامي و مانند آن مطرح مي‌شود كه انسان مي‌فهمد صراط مستقيم چيست اما اينها وجود علمي است و وجود ذهني است و هيچ كدام از اينها وجود عيني، وجود خارجي صراط نيست اگر اين معارف اعتقادي در خارج پياده شد يعني كسي عارف به اين معارف شد و معتقد به اين معارف شد اين عقيدهٴ ديني در خارج وجود عيني پيدا كرد اگر دستورات اخلاقي در جان كسي ظهور كرد و شخصي متخلق به اخلاق الهي شد اين بخش از دين در خارج وجود خارجي پيدا كرد و اگر احكام الهي و دستورات فقهي الهي در خارج عمل شد كسي عمل كرد اين مي‌شود وجود خارجي دين و يك انسان كاملي مثل پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خودش صراط مستقيم است و ساير معصومين هم اين‌چنين‌اند خب اينكه فرمود: ﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ اين ناظر به همان هدايتِ خاصه است كه فرمود: ﴿وَ اللّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾
 
لذا فرمود دين يك مجموعه قوانين علمي دارد يك وجود خارجي و من هم كه عارف و معتقد و متخلق و عامل به اين كتابم وجود خارجي دينم .
چه اينكه جريان حضرت ابراهيم خليل‌(سلام الله عليه) هم به شرح ايضاً [همچنين]. حضرت ابراهيم‌(سلام الله عليه) يك ديني آورد و خودش هم متدين به آن دين بود خودش يك صراط مستقيم مُمَثل بود همان دو نكته‌اي كه دربارهٴ ابراهيم خليل‌(سلام الله عليه) هست دربارهٴ من هم هست ﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ دينًا قِيَمًا﴾ اين براي من ﴿مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ اين براي حضرت ابراهيم‌(سلام الله عليه). حضرت ابراهيم‌(سلام الله عليه) يك ملتي داشت كه آن هم صراط مستقيم بود خودش هم متدين بود براي اينكه حنيف بود مايل از باطل به طرف حق بود ﴿وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾
من هم يك مجموعه قوانيني را آوردم به نام دين خود من هم عارفم معتقدم، متخلقم، عاملم و اگر اين دين قيَم است آن ديندار و دين‌شناس و دين‌باور و معتقد به دين هم قيم است اين قيم مخفف قيام است و اين قيام مبالغه است به جاي اينكه بگوييم اين دين قائم است مي‌گوييم قيام است از بس ايستادگي در اين دين مشهود است كه نه اختلاف دارد و نه تخلف .
پس اين دين قيَم است، ديندار هم قيم است البته وقتي قيم شد قائم شد مي‌تواند قيّم ديگري باشد و چون خود دين منزه از اِعوجاج هست قيّم افكار و عقايد است و چون خود پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مبراي از اعوجاج است مي‌تواند قيّم ديگران باشد »
خب ﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ اين ﴿رَبّي﴾ همان رب العالمين است
اين ﴿رَبّي﴾ همان است كه خدا مي‌فرمايد: ﴿وَ أَنَّ إِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾[11] اين چون تحت ربوبيّت الله است در حقيقت لذا در پايان همين بخش مي‌فرمايد كه من خدايي را مي‌پرستم كه او رب العالمين است
مطلب بعدي آن است كه از باب «رد العجز الي الصدر» بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «انعام» به همان اوايل اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» برمي‌گردد كه ذات اقدس الهي به پيامبرش دستور مي‌دهد توحيد را تبيين بكن و به مردم بگو نه غير از ذات اقدس الهي ربي وجود دارد و نه من ربي غير از ذات اقدس الهي اتخاذ مي‌كنم.
همان طوري كه در طليعه سورهٴ مباركهٴ «انعام» آمده است، در بخش پاياني ذكر مي‌كند ﴿قُلْ إِنَّني هَداني﴾ به منزله خلاصهٴ سورهٴ مباركهٴ «انعام» است
ذات اقدس الهي دو هدايت دارد يك هدايت عام كه همگان را به صراط مستقيم دعوت مي‌كند كه فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدًي لِلنّاسِ﴾ و مانند آن .كه خداوند مردم را به صراط مستقيم دعوت مي‌كند يكي هم فرمود: ﴿وَ اللّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾
خدا هر كه را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مي‌كند اين مشيت الهي تكويني است و براساس حكمت است كه خداوند دلهاي يك عده‌اي را به طرف صراط مستقيم گرايش مي‌دهد كه انسان مايل است به طرف دين حركت كند اين گرايش قلبي محصول آن اطاعتهاست
﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ مي‌فرمايد كه اين جدال احسن است آن اولي‌اش برهان است دومي‌اش جدال احسن است و آن اين است كه شما حضرت ابراهيم‌(سلام الله عليه) را قبول داريد ملتش را هم قبول داريد خودش را هم به عنوان دين حنيف قبول داريد «حنيف عن الباطل الي الحق» قبول داريد من همان ملتي كه ابراهيم آورد همان را مي‌آورم همان روشي كه خليل حق داشت همان روش را دارم ﴿مِلَّةَ إِبْراهيمَ﴾ كه اين ابراهيم حنيف است . آن كسي كه تمام تلاشش اين است كه در وسط راه حركت كند وسط صراط حركت كند ميل الي الوسط دارد اين را مي‌گويند حنيف. فرمود هر دوي ما يك راه را مي‌رويم ﴿مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكين. چه اينكه در بخشهاي ديگر فرمود كه شما نگوييد ابراهيم يهودي بود يا مسيحي بود .فرمود اين روش خليل حق كه يهودي نبود مسيحي نبود و مشرك نبود و ملت خاص را داشت من روي همان ملتم و آن ملت عبارت از توحيد
﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾
عظمت نماز به قدري است كه از يك طرف در رديف اصول دين ذكر مي‌شود و از طرف ديگر پيشاپيش همهٴ فروع و عبادتها ياد مي‌شود چقدر عظمت دارد خدا مي‌داند براي اينكه فرمود: ﴿وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ بعد ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي﴾ در كنار مسئله توحيد و نفي شرك سخن از نماز است آن وقت «نُسُك» يعني عبادت كه اطلاق عبادت شامل همهٴ انحاء عبادتهاي بدني، مالي، ملفق از مال و بدن را مي‌گيرد پيشاپيش همهٴ عبادات سخن از نماز است .اين صلاة يك حلقه‌اي است واسطة العِقدي است يك رابطي است بين اصول دين و فروع دين به دنبال اصول دين صلاة است پيشاپيش فروع دين صلاة است ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي﴾ نُسُك يعني عبادت جمع نيست مطلق است اين عبادت مطلق است همهٴ اقسام سه گانه مالي و بدني و ملفق از مالي و بدني مثل حج را شامل مي‌شود .اگر كسي از نظر اعتقاد موحّد بود و منزه از پديدهٴ شرك بود و از نظر عبادت هم پيشاپيش عبادات او نماز قرار داشت آن‌گاه حيات او براي خداست ممات او هم براي خداست اين ذكر خاص قبل از عام يا بعد از عام، مفيد تأكيد است اين هم در جريان صلاة نشان مي‌دهد ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي﴾ وقتي اين‌چنين شد آن‌گاه ﴿وَ مَحْيايَ وَ مَماتي﴾ هم ﴿ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ [خواهد شد] حيات من و ممات من براي خداست
﴿إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾
اين كريمه سه تفسير گوناگون دارد كه دو تاي آن ناتمام است يكي‌اش حق است آن دو تاي ناتمام اين است كه اولي ناظر به مسائل فرعي است، دومي ناظر به اعتقادات اصلي .يعني بگو نماز من و عبادت من براي خداست و معتقد باش كه حيات من و ممات من هم براي خداست يعني اولي مربوط به فروع دين است، دومي مربوط به اصول دين يعني كسي كه معتقد است آفريدگارِ حيات و موت خداست اين به مبدأ ربوبي معتقد است و كسي كه عبادتهاي خود را براي خدا انجام مي‌دهد در فروع دين موفق است و موحّد، اين ناتمام است براي اينكه مسئلهٴ ربوبيّت را بعداً ذكر مي‌كند يك، و صدر و ذيل اين دو تا آيه هم هماهنگ نخواهد بود اين دو، براي اينكه ﴿إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي﴾ ناظر به كار است و ﴿مَحْيايَ وَ مَماتي﴾ ناظر به اعتقاد است يعني شما ناچاريد يك اعتقادي را در تقدير بگيريد بگوييد اين كار من لله است و عقيده هم دارم كه حيات و ممات من به دست خداست ناچاريد بالأخره تقدير بگيريد اصل هم خلاف تقدير است اگر ما توانستيم آيه را طوري معنا كنيم كه نيازي به حذف و تقدير نداشته باشد كه اولاست. پس معناي آيه اين نيست كه نماز و عبادت من براي خداست و من معتقدم كه حيات و ممات من هم به دست خداست كه يكي به اصول برگردد يكي به فروع اين نيست معنايش.
آن اين است كه ﴿قل إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي﴾ نماز من و عبادت من و حيات من و ممات من براي خداست اين حيات من و ممات من به قرينهٴ اين دو كلمهٴ ﴿صَلاتي﴾ و ﴿نُسُكي﴾ به اين برمي‌گردد يعني همين كار را بكن همين حرف را بزن دربارهٴ صلاة و نسك چه كار مي‌كنيم هم نماز مي‌خوانيم هم عبادتهاي ديگر انجام مي‌دهيم هم منطقت اين است كه اينها براي رضاي خداست دربارهٴ محيا و ممات هم اين‌چنين باش همهٴ شئون مرگ و زندگيت را در راه خدا صرف بكن و جميع شئون حيات و مماتت را براي رضاي خدا مصرف بكن ﴿إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي﴾ براي الله است آن‌گاه جميع مرگ و حيات من هم اين است .يعني اگر زنده‌ام شئون زندگي من براي اوست تمام كارهاي من براي رضاي خداست حتي اگر مي‌ميرم حالا يا شهيد مي‌شوم يا در راه ديگر هجرت الي الله دارم اين هم ﴿لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ است لذا انبيا به فرزندانشان وصيت مي‌كردند ﴿لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ يا ذات اقدس الهي بر آنها درود مي‌فرستد يا خود آنها به اذن خدا بر خودشان درود مي‌فرستند مي‌گويند ﴿وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا﴾ آن روز كه به دنيا آمدم از دنيا تا مرگ را مي‌گذرانم درود خدا بر من، آن روزي كه مي‌ميرم از برزخ تا قيامت كبري درود بر من، آن روزي هم كه از صحنهٴ قيامت كبري سر برمي‌دارم و ديگر ابديت است و تا ندارد لذا براي او پايان ذكر نكرده آن روز هم درود بر من .خب اگر كسي در دنيا همهٴ شئونش لله نباشد كه ﴿وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ﴾نخواهد بود .

پس ﴿إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي﴾ يعني «جعلت صلاتي و نسكي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» «جعلت محياي و مماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» ﴿إِنَّ صَلاتي﴾ يعني «اصلي لله» و ﴿نُسُكي﴾ يعني «انسك لله» ﴿مَحْيايَ﴾ يعني«احيا لله» مماتي يعني «اموت لله»
خب اگر يك انسان كاملي اين‌چنين شد كه جميع شئونش ﴿لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ شد ديگران به جميع شئونش عرض ارادت و ادب مي‌كنند بنابراين ظاهر كريمه به قرينهْ ﴿وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ﴾ اين است كه اين امور چهارگانه امري است
اختياري و ارادي و تحت تكليف و وجود مبارك پيغمبر اين امور چهارگانه را به دستور ذات اقدس الهي ﴿لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ انجام مي‌داد.
﴿لا شَريكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾163﴾
فرمود: ﴿لا شَريكَ لَهُ﴾ اين «لا شريك له في الذات و الصفت و الفعل و الاثر» اين مي‌شود توحيد ناب. آن‌گاه فرمود: ﴿وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ﴾ يعني اينكه خدا فرمود: ﴿قل إِنَّ صَلاتي﴾ يعني اين مطالب را بگو در پايان هم بگو كه من مأمورم به اينها . از خودم نيست كه شما بگوييد اينها را از خودتان درآورديد نه . اين ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾ چون ما بعد الامر است نه ما قبل الامر معنايش اين نيست كه من مأمور شدم كه اولين مسلمان باشم از اين آيه بايد يك مطلب ديگري استفاده كرد كه اِفادهٴ آن مطلب از سورهٴ مباركهٴ «زمر» و امثال «زمر» ساخته نيست در آيهٴ يازده و دوازده سورهٴ «زمر» اين‌چنين آمده است ﴿قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصًا لَهُ الدِّينَ ٭ وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمينَ﴾ اين خيلي اوج ندارد اين آيه من مأمورم كه اولين مسلمان باشم يعني در بين امت، من اول كسي بايد باشم كه اين حرفها را اعتقاداً قبول دارم و عملاً انجام مي‌دهم من اول خودم بايد قبول بكنم بعد شما، به شهادت كلمهٴ ﴿أُمِرْتُ﴾ اين معنايش به اين است كه من قبل از شما بايد مسلمان باشم در اعتقادات قبل از شما و در اعمال هم قبل از شما اما آيهٴ محلّ بحث در آن حدّ نيست آيهٴ محل بحث اين است كه ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾ اين چون بعد از امر است نفرمود: «وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ» بعد از اينكه ﴿وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ﴾ را گفت محدودهٴ مأموريت تمام شد آن‌گاه مي‌فرمايد: ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾ اين ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾ بالقول المطلق در تمام قرآن كريم يك جاست آن هم مخصوص پيغمبر اسلام است
﴿قلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري ثُمَّ إِلي رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ ﴿164﴾
اين بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «انعام» برابر ساير سُوَر به همان آن مضمون صدر سوره برمي‌گردد در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «انعام» براهيني را ذات اقدس الهي در بخش توحيد نقل كرد كه از آيهٴ چهارده اين بخش از براهين شروع مي‌شود ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ سه برهان در آنجا بازگو شد يكي خوف، يكي شوق، يكي ولايت .
براي اينكه انسانهايي كه خدا را مي‌شناسند و عبادت مي‌كنند سه گروهند عده‌اي خوفاً من النار است عده‌اي شوقاً الي الجنه است و عده‌اي حباً و شكراً است اين براهين سه‌گانه از آيهٴ چهارده به بعد سورهٴ مباركهٴ «انعام» بحثش قبلاً گذشت ﴿أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ يك برهان ﴿وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾ دو برهان ﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾ سه برهان. يكي شوقاً است كه جذب به نعمت خداست . يكي هم خوفاً است كه گريز از نقمت خداست. يكي هم ولايت است. البته كسي كه آن مرحلهٴ عاليه را داراست مرحله وسطي و نازله را واجد است اما كسي كه خوفاً من النار يا شوقاً الي الجنه خدا را مي‌شناسد و عبادت مي‌كند فاقد آن مرحلهٴ عاليه خواهد بود .
تفاوتي كه در صدر و ساقهٴ سورهٴ «انعام» است اين است كه در صدر سوره فرمود: ﴿قل أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ معلوم مي‌شود كه مدار بحث آيهٴ چهارده ولايت است در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود: ﴿قلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ بخش پاياني مدار عالم رباني شدن است كسي عالم رباني مي‌شود كه در طليعهٴ امر از راه ولايت وارد مي‌شود اگر انسان ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ را به عنوان وليّ خود اتخاذ كرد مي‌شود وليُّ الله چنين انساني با سير در مضامين اين سوره مي‌شود عالِم رباني ﴿أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ رباً﴾ .درخطبه نهج البلاغه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) خود را كه معرفي مي‌كند مي‌فرمايد: «انا ربانّي هذه الامه» من مدّبر خوبي‌ام براي اين مردم عالم ربانّيِ اين مردمم
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاّ عَلَيْها﴾ اين براي مرحلهٴ حدوث است ﴿وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري﴾ هم براي مرحلهٴ بقاست يعني هر كسي گناه مي‌كند به دوش خود او مي‌آيد حالا كه گناه در ديوان عمل او ثبت شد در موقع باربري چه كسي بايد اين بار را ببرد خود او بايد اين بار را ببرد
﴿وَ هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ اْلأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ﴾ 165﴾
بعد فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي﴾ كه مربوط به انسان‌شناسي است . خليفه اثر مستخلف را دارد ذات اقدس الهي به آن معنا خليفه نخواهد داشت براي اينكه خليفه آن است كه از خلف و از وَرايِ مستخلَف بيايد و جاي او را پر كند اين يك مقدمه .
خليفه به آن معنا كه يك جايي خدا نباشد و ديگري بيايد و جاي او را پر كند اين‌چنين نيست . لذا اگر ذات اقدس الهي در بخشي از آيات سخن از خلافت مطرح كرده است گوشزد كرد براي كساني كه ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾ است شما خليفه‌ايد اما كساني كه «يؤمنون بالشهاده» هستند شما مظهريد نه خليفه. آنها كه خدا را همه جا مي‌نگرند اينها «يؤمنون بالشهاده»‌اند نه ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾ آنها كه از خدا بي‌خبرند و نمي‌بينند و خدا را غايب مي‌دانند و جهان را مَشهد و مَحضر و مظهر حق نمي‌بينند اينها خليفه مي‌خواهند. خب اينكه فرمود خدا شما را خليفه قرار مي‌دهد اين يك بيان تشويقي و تلطيفي است
فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ اْلأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ﴾
﴿لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ﴾ نه «ليبلوكم في ما ابتليتم به» ظلمي كه ديگران بر شما تحميل كردند شما مبتلا به ظلم او هستيد آنكه آزمون خدا نيست ﴿لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ﴾ بعد فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ سَريعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحيمٌ﴾
در بعضي از آيات هر دو جمع شده است اما معمولاً نقمت خدا به تنبيه است و نعمت خدا به تصريح . در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» و مانند آن مي‌بينيد وقتي وعده مي‌دهد تصريح مي‌گويد كه ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ﴾ اما وقتي مي‌خواهد كه تهديد كند مي‌فرمايد كه ﴿لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ﴾ نه «لاعذبنكم» خب نظم ادبي اين است كه بفرمايد: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ َ لأَزيدَنَّكُمْ و لَئِنْ كَفَرْتُمْ لاعذبنكم» اما مي‌بينيد فوراً جمله را عوض مي‌كند ﴿لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ﴾ در غفران و عقاب هم در بعضي از آيات دارد كه ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ﴾ اينها يكسان‌اند. اما در آيهٴ محلّ بحث خيلي فرق دارد فرمود: ﴿انَّ رَبَّكَ سَريعُ الْعِقابِ﴾ عقابش جلو مي‌آيد نه او معاقب است مثل ﴿إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ﴾ عقابش تند است و سريع اما در جريان مغفرت كه شد نفرمود كه او داراي مغفرت سريع است يا مغفرت واسع است فرمود او غفور است خود غفور مبالغه است يك، با لام ذكر مي‌كند دو، تغيير سياق هم داد سه، كه اين سورهٴ مباركهٴ با غفران و رحمت پايان پذيرفت.
مطلب ديگر آن است كه اينكه ذات اقدس الهي فرمود ﴿سَرِيعُ الْعِقَابِ﴾ است ممكن است همين عِقابها در دنيا زود دامنگير آدم بشود يك، يا نه ممكن است ناظر به قيامت باشد اگر ناظر به قيامت بود از آن جهت نزديك است كه نسبت به ارادهٴ الهي و دستورِ حق خيلي سريع و آسان است و تند است براي اينكه فرمود: ﴿إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً ٭ وَنَرَاهُ قَرِيباً﴾ پس ممكن است ديگران عقاب خدا را دور و كُند بپندارند ولي عقاب الهي طبق تهديدي كه به عمل آمد هم نزديك است دور نيست،
مطلب دیگر اين است كه در اينجا ذات اقدس الهي عقاب را در مقابل ثواب قرار نداد عقاب را در مقابل مغفرت قرار داد يعني هر دو براي گناهكاران است يك انسان پرهيزكار حسابش مفروقاً عنه است خوبان خوب‌اند دربارهٴ بدان است كه خدا اين دو وعده و وعيد را داده است.فرمود: بدان را ممكن است عِقاب سريع بگيرد يك، ممكن است خداي غفور رحيم ببخشد دو، چون سخن از غفران است نه سخن از ثواب، خوبان خوب‌اند ان‌شاءالله چون اكثري مردم مشكل گناه دارند لذا هر دو قسم مربوط به همين اكثري است وگرنه نظم صناعي اقتضا مي‌كرد كه ثواب در مقابل عقاب قرار بگيرد اما اينجا آن نيست خوب غفران براي گرفتاران گناه است ديگر در عين حال كه تهديد كرده است به سرعت عِقاب، وعده هم داده است به غفران و بالاتر از غفران هم هست رحمت است معمولاً غفور قبل از رحيم قرار مي‌گيرد چون رحمت اگر بخواهد بيايد بايد بعد از مغفرت باشد شما اگر خواستيد يك جامه‌اي را رنگ كنيد آن صبغهٴ زيبا را كه روي جامهٴ چركين پياده نمي‌كنيد اول شستشو مي‌كنيد لكه‌گيري مي‌كنيد وقتي جامه لكه‌گيري شد بعد رنگ مي‌كنيد هميشه در قرآن رحمت بعد از مغفرت است بايد لكه‌گيري بشود، شستشو بشود بعد رحمت بياد. لذا انسان بين الخوف و الرجاء به سر مي‌برد
يا ممكن است عقابِ سريع دامنگيرشان بشود يا خداي غفور اول ببخشد، حالا كه شستشو شد، مغفور شد، گناه بخشيده مي‌شود نه شخص، آن گناه لكه‌گيري شد آن وقت شخص مرحوم مي‌شود خداي رحيم نسبت به او اثر مي‌گذارد. اگر در غالب آيات غفران قبل از رحمت است براي همين مسئله است چه اينكه تسليم هم قبل از رحمت است. ما عرض ادب به پيشگاه معصومين مي‌كنيم مي‌گوييم «السلام عليكم و رحمةالله» اين سلام كردن وتسليم و اظهار تسليم به پيشگاه معصومين اول سلامت دل خواستن است يعني دلتان سالم باشد شكسته نباشد خوب حالا براي چه سالم باشد؟ براي دريافت رحمت الهي حالا كه اين ظرف سالم شد مظروف مناسب هم براي اين ظرف طلب مي‌كنيم و آن رحمت خداست.
غرض آن است كه مغفرت براي ذنب است اولاً و قبل از رحمت است ثانياً در پايان اين سورهٴ مباركه هم غفور و رحيم بودن با اين نظم و ترتيب ذكري رعايت شده است ثالثاً،
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»🤲🌷
ايت الله جوادي آملي
کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2025, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 2.005 ثانیه ایجاد شد.