logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:188754)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:155576)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:150472)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:105682)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: ضرورت عقلگرايي در فقه و حوزه هاي علميه ، جايگاه عقل در فقه فعلي چگونه است؟    مراحل مقدر خداوند براي تنبه و هدايت‌پذيري انسانها    حق مساكين و مستمندان جامعه: به انها احسان كنيد همانند خويشان و والدين    هیچ جرم و گناهى بقدر تعدى به حقوق مردم، جامعه را فاسد نمى‌سازد             

توجه

Icon
Error

ali Offline
#1 ارسال شده : 1400/01/21 07:00:19 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,192

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

ترجمه تدبر و فهم سوره احقاف: نكات تفسيري سوره احقاف

وحي و علم: تنها حجت موجه نزد خدا : منظور از اثاره من علم چيست؟

احقاف:4

قُلْ أَرَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّمَاوَاتِ ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِّن قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِّنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

پاسخ1:

بگو آيا در آنچه غير از خدا [به عنوان واسطة حاجات] مي‌خوانيد هيچ انديشه کرده‌ايد؟ نشانم دهيد آنها چه چيزي از زمين را آفريده‌اند؟ آيا در [آفرينش] آسمان‌ها مشارکتي داشته‌اند؟ ...اگر راست مي‌گوييد، [سند و مدرکي] از کتب [آسماني] پيشين يا نشانه‌اي از علم [گذشتگان] بياوريد.6

______________

6- ايمان و علم دو منبع معرفت الهامي و اكتسابي است كه در اين آيه به هر دو اعتبار بخشيده است. منبع ايمان كتابهاي ديني است و منبع علم آثار تحقيقات و تجربيات گذشتگان. «اوتواالعلم و الايمان» مورد تجليل خداوند هستند [روم 56 (30:56) ].

پاسخ 2:

آيه 4 ـ اينجا راجع به خدايان غير از خداى واحد حق مطالبه دليل شده كه اگر برهانى از علم يا اثرى از علم در كار باشد قابل قبول است، و كتاب كه پيش از "اثارة من علم" آمده، اين خود دليل است كه كتاب يعنى كتاب وحى بويژه قرآن، روى اين اصل "اثارة من علم" اشارة به معناى اثرى است از كتاب وحيانى، بنابراين مبدأ شرعى مورد پذيرش مؤمنان تنها علم وحيانى است، زيرا مطلق است و هرگز خطائى در آن راه ندارد،
و وحى داراى دو بعد است; بُعد وحيانى اصلى كه كتاب وحى است و بعد وحيانى فرعى كه همان سنت به زبان رسول وحى(صلى الله عليه وآله) و يا عملى مطلق است كه هر دو «اثارة» و دنباله روى اصلى اند، زيرا اين خود اثرى از وحى نخستين مى باشد، و بر حسب آياتى چند و رواياتى متواتره مقصود از ثقلين همان كتاب و سنت است كه در دو بعد دارى عصمت مى باشند: عصمت متن و عصمت سند كه ناقلِ آن معصومان از عترت و رسول(صلى الله عليه وآله) هستند،
روى اين اصل هيچ سخنى به عنوان حكم وحيانى ربانى پذيرفته نيست مگر اينكه از يكى از اين دو مبدأ باشد و ديگر هيچ، كه عقل و اجماع و شهرت و سيره و روايت غير قطعى شيعه وافزون بر اينها قياس و استحصان و استصلاح برادران سنى نه علم هستند و نه اثارة من علم.


تفسير فرقان

پاسخ 3:


ائتونى بكتاب من قبل هذا او اثاره من علم ان كنتم صادقين (( - كلمه ((هذا(( اشاره به قرآن است . و مراد از آوردن كتابى قبل از قرآن ، آوردن كتابى آسمانى از قبيل تورات است كه از ناحيه خدا نازل شده باشد، و در آن از شركت خدايان مشركين در خلقت آسمانها و زمين خبر داده باشد.


● معناى واژه ((اثاره (( و مفاد آيه با توجه به معناى آن


و كلمه ((اثاره (( - به طورى كه راغب گفته - مصدر و به معناى نقل و روايت است . وقتى مى گوييم ((اثرت العلم (( معنايش اين است كه من آن علم را روايت كردم . و مصدر اين فعل همان طور كه ((اثاره (( مى آيد ((اثر(( و ((اثره (( نيز مى آيد. و اصل معناى اين واژه پيروى و دنبال كردن جاى پاى كسى بوده بنا به گفته وى كلمه ((اءثاره (( هر چند مصدر است ، اما مصدر به معناى مفعول - يعنى ماءثور - است يعنى : علمى كه نقل و روايت شده باشد و ثابت كند كه خدايان مشركين در خلقت قسمتى از آسمانها و زمين شريك خدا هستند. ولى غالب مفسرين كلمه مذكور را به معناى ((بقيه (( معنا كرده اند. اين معنا هم قريب به همان معناى سابق است .

و معناى آيه اين است كه : اگر راست مى گوييد، براى من از كتابهاى آسمانى قبل از قرآن دليلى بياوريد كه دلالت كند بر اينكه خدايان شما در خلقت قسمتى از آسمانها و يا خلقت قسمتى از زمين شركت دارند. و اگر كتابى آسمانى نمى آوريد حد اقل دليل علمى منقولى - و يا بقيه اى از علم موروثى خود - بياوريد كه اين ادعاى شما را اثبات كند.


ترجمه تفسير الميزان جلد 18 صفحه : 286




كلمات كليدي:تدبر تفسير ترجمه فهم سوره احقاف قرآن جنیان

ویرایش بوسیله کاربر 1400/03/07 12:00:03 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#2 ارسال شده : 1400/01/24 07:41:12 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,192

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره احقاف:نكات تفسيري سوره احقاف


سئوال: در آيه 10 سوره احقاف منظور از شهادت يكي از بني اسراييل بر مثل قران چيست؟

احقاف:10

قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَكَفَرْتُم بِهِ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَاسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِـمِينَ

بگو: آيا هيچ انديشيده‌ايد [چه ناسپاسي بزرگي است] اگر اين [قرآني] که انکارش کرده‌ايد، از جانب خدا باشد!؟ با آن که شاهدي از بني‌اسرائيل [از يهوديان مسلمان شدة مدينه] بر مشابهت آن [با تورات] گواهي داد13 و ايمان آورد، اما شما [كه خودي هستيد] استکبار مي‌ورزيد. بي‌گمان خدا ستمگران را به مقصود نخواهد رساند.14

پاسخ1:

ضمير در ((كان (( و در ((به (( و در ((مثله (( - بطورى كه از سياق برمى آيد - به قرآن بر مى گردد. و جمله ((و شهد شاهد من بنى اسرائيل ...(( عطف است بر شرط ((ان كان (( و در نتيجه ، جزاى اين جمله شرطيه ، هم جزاى شرط است و هم جزاء جمله اى كه بر آن عطف شده . و مراد از مثل ((قرآن (( كتابى است كه از حيث مضمون و معارف الهى شبيه به قرآن باشد، و آن همان تورات اصلى است كه بر موسى (عليه السلام ) نازل شد. و معناى جمله ((فامن و استكبرتم (( اين است كه آن شاهد ياد شده از بنى اسرائيل ، بعد از شهادت ايمان هم بياورد.
و معناى آيه اين است كه : به مشركين بگو به من خبر دهيد اگر اين قرآن از ناحيه خدا باشد و در عين حال شما به كتاب خدا كفر ورزيده باشيد، كتابى كه شاهدى هم از بنى اسرائيل به مثل آن كتاب كه معارف همان كتاب را دارد، شهادت داد و به آن ايمان آورد و شما از پذيرفتن آن سرپيچى و استكبار كرده باشيد، آيا شما مردمانى گمراه نيستيد؟ به درستى كه خدا مردم ستمكار را هدايت نمى كند.



مقصود از ((شاهد من بنى اسرائيل (( در آيه :((قل اراءيتم ان كان من عند الله و كفرتم ...((


و اما آن كسى كه بر مثل اين كتاب شهادت داده و ايمان آورده ، بطورى كه در روايات آمده ، عبداللّه بن سلام يكى از علماى يهود بوده . و بنابراين ، آيه شريفه مدنى خواهد بود، نه مكى ، براى اينكه عبداللّه بن سلام از كسانى است كه در مدينه ايمان آورد.

و بعضى گفته اند: ممكن است تعبير به گذشته در جمله و شاهدى از بنى اسرائيل شهادت داد و ايمان آورد به منظور تحقيق وقوع باشد. و به عبارت ساده تر: به اين منظور بوده كه بفهماند هر چند اين جريان در آينده واقع مى شود، اما آن قدر واقع شدنش حتمى است كه بايد آن را واقع شده حساب كنى . ليكن اين تفسير بى پايه است ، براى اينكه با سياق آيه كه سياق احتجاج عليه مشركين است نمى سازد، چون مشركين رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) را در آنچه كه از آينده خبر مى داد تصديق نمى كردند.

و در معناى آيه اقوال ديگرى نيز گفته اند، از آن جمله گفته اند: مراد از كسى كه شهادت داد بر مثل قرآن و ايمان هم آورد حضرت موسى (عليه السلام ) است كه شهادت داد بر حقانيت تورات و به آن ايمان آورد. و اگر اين مفسرين از تفسير قبلى عدول كرده ، اين تفسير را پذيرفته اند همه به خاطر اين بوده كه آيه را مكى دانسته و در نتيجه نمى توانستند بگويند منظور عبداللّه بن سلام بوده ، چون عبداللّه در مدينه اسلام آورد.و اين پندار صحيح نيست ، زيرا اولا دليلى نداريم بر اينكه آيه شريفه در مكه نازل شده باشد. و ثانيا از ادب قرآن به دور است كه موسى (عليه السلام ) را قرين مشركين جلف قرار دهد و اينان را با آن جناب مقايسه نمايد، و بفرمايد: موسى (عليه السلام ) به كتابى كه بر او نازل شد ايمان آورد، پس چرا شما استكبار مى ورزيد، و به قرآن ايمان نمى آوريد. بى پايگى اين حرف بر كسى پوشيده نيست .


و از جمله آن اقوال اين است كه گفته اند: كلمه ((مثل (( در آيه شريفه به معناى خود قرآن است ، نه مثل قرآن ، همچنان كه در آيه ((ليس كمثله شى ء(( مثل به معناى خدا است نه به معناى مانند او.
بعيد بودن اين تفسير هم مثل تفسير سابق است .


تفسير الميزان


پاسخ 2:
______________

13- آيات 1 تا 13 اين سوره [برحسب جداول کتاب سير تحول قرآن] در سال دوم هجرت در مدينه نازل شده است که پيامبر اسلام با عقد پيمان همزيستي مسالمت‌آميز با قبايل يهودي پيرامون مدينه، زمينه تفاهم و پيوستن برخي منصفان بي‌تعصّب آنها [همچون عبدالله بن سلام] را به اسلام فراهم ساخت. پيام اين آيه تحريک و تشويق منکران است که وقتي قبايل بيگانه به حقانيت اين کتاب شهادت مي‌دهند، از آنها انتظار بيشتري مي‌رود! ممکن است آن يهودي روشن ضمير بشارت‌هاي تورات به ظهور پيامبر اسلام را دريافته كرده بود [وَ شَهِدَ شاهِدٌ عَلي مِثلِهِ].

اين احتمال هم وجود دارد كه جملة «وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى مِثْلِه» اشاره به ماجراي شگفت‌آور مؤمن آ‌‌فرعون باشد كه شجاعانه در كاخ آن مستكبر به حقانيّت موسي(ع) شهادت داد [غافر 28 (40:28) تا 45].


تفسير اقاي بازرگان

پاسخ 3:


بگو: «آيا ديديد اگر اين (قرآن) از نزد خدا باشد، و شما بدان كافر شده باشيد، و شاهدى از فرزندان اسراييل بر همانندىِ (وحيانى بودن) آن (با تورات و انجيل) گواهى داد، پس (بدان) ايمان آورده باشد و شما تكّبر نموده باشيد (آيا باز هم شما ستمكار نيستيد)؟

تفسير فرقان

سئوال: ايا در ايه 10، جمله و شهد شاهد هم در ادامه جمله شرطيه ان كان من عندالله است و ميتواند اين شهادت اتفاق نيفتاده باشد؟ يا يك جمله جديد و خبري است كه اتفاق افتاده؟


پاسخ 1:
مَثَل است،مثل اینکه بگوید پیغمبر در میان شماست و وحی بر شما ریزان است، اما اگر دیگرانی که بر دور دست هستند ایمان بیاورند و شما ایمان نیاورده باشید شایسته هستید چه به شما گفته شود؟


بافت و روال سخن چنین فرضی را ضروری نمیکند كه اتفاق خارجی وجود داشته باشد يعني شاهدی از بنی اسرائیل گواهی داده و ایمان آورده باشد،

بخصوص که از لحاظ ترتیب نزول هنوز هجرت واقع نشده
اقاي مهندس گنجه اي


ویرایش بوسیله کاربر 1400/04/06 02:29:42 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#3 ارسال شده : 1400/01/26 06:55:36 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,192

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
تدبر و فهم سوره احقاف: نکات تفسیری سوره احقاف


احقاف:9

قُلْ مَا كُنتُ بِدْعًا مِّنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلَا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ

در ایه 9 سوره احقاف منظور از بدعا من الرسل چیست؟


[اي پيامبر] بگو: من [=رسول] نوظهوري از [سلسلة] رسولان نيستم [پيامبري سابقه تاريخي دارد] و من نه مي‌‌دانم [فرداي قيامت] بر خودم چه خواهد رفت و نه بر شما [سرنوشت همه دست خداست]، من تنها از آنچه به سويم وحي مي‌شود پيروي مي‌کنم و جز هشداردهنده آشکاري نيستم.

ترجمه اقای بازرگان


قُلْ مَا كُنت بِدْعاً مِّنَ الرُّسلِ وَ مَا أَدْرِى مَا يُفْعَلُ بى وَ لا بِكمْ ...


كلمه ((بدع (( به معناى نوظهور و بى سابقه است ؛ چيزى كه نظيرش ‍ تاكنون نبوده ، و يا گفتار و كردارى كه سابقه نداشته باشد، و به همين جهت بعضى از مفسرين آيه را چنين معنا كرده اند: من اولين رسولى نيستم كه به سوى شما گسيل شده باشم ، و قبل از من هيچ رسولى به سوى شما گسيل نشده باشد.

بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه افعال و اقوال من افعال و اقوالى نوظهور نيست كه قبل از من هيچ رسولى اين سخنان را نگفته باشد، و اين كارهاى مرا نكرده باشد.

و معناى اول نه با سياق سازگارى دارد و نه با جمله قبل كه مى فرمود. ((و هو الغفور الرّحيم (( بلكه با آن معنايى كه ما براى جمله مذكور بيان كرديم ، همان معناى دوم سازگارتر است . بنابراين معناى آيه چنين مى شود كه : من در بين انبياء پيغمبرى نوظهور نيستم كه سخنان و افعالم و سيرتم و صورتم مخالف با سخنان و افعال و صورت و سيرت آنان باشد، بلكه من نيز مانند آنان فردى از بشر هستم و همان آثار بشريت كه در آنان وجود داشت در من نيز وجود دارد و راه و روش آنان در زندگى همين راه و روش من بوده است .



ترجمه تفسير الميزان جلد 18 صفحه : 290


ali Offline
#4 ارسال شده : 1400/01/28 02:56:27 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,192

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره احقاف: نكات تفسيري سوره احقاف

احقاف:12 منظور از امام بودن کتاب موسی چیست؟ چرا در این ایه به انجیل اشاره نشده است؟

وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً وَهَذَا كِتَابٌ مُّصَدِّقٌ لِّسَانًا عَرَبِيًّا لِّيُنذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَبُشْرَى لِلْمُحْسِنِينَ

پيش از اين کتاب موسي راهنما15 و رحمت بود و [اينک] اين [=قرآن] کتابي است تصديق کننده [آن]، به زباني واضح و آشکار16 تا ستمگران را هشدار دهد و بشارتي براي نيكوكاران باشد.

_____________

15- امام به آنچه پيش رو قرار دارد و از آن پيروي مي‌شود، اطلاق مي‌گردد. مثل: پيشوا [حق يا باطل]، کتاب هدايت، راهي که پيموده مي‌گردد، شاغول بنايي که راستي ديوار را با آن مي‌سنجند، فرمانده لشگر و... آية 17 سوره يونس (10:17) نيز بر «امام بودن» كتاب موسي در زمان خود دلالت دارد.

تفسير اقاي بازرگان

وَ مِن قَبْلِهِ كِتَب مُوسى إِمَاماً وَ رَحْمَةً وَ هَذَا كِتَبٌ مُّصدِّقٌ لِّساناً عَرَبِيًّا ...


ظاهرا جمله ((و من قبله ...(( جمله اى حاليه باشد، و معناى جمله اين است كه : به زودى خواهند گفت : اين افترائى است قديم و سابقه دار، در حالى كه كتاب موسى كه امام و رحمت بود و قرآن هم آن را تصديق دارد، قبل از آمدن قرآن از آمدنش خبر داده بود، و اين قرآن هم كه مصدق تورات است ، به زبانى عربى آن را تصديق كرده تا براى ستمكاران بيم رسان و براى نيكوكاران بشارتى باشد، و با اين حال چگونه ممكن است افك بوده باشد.

تفسير الميزان

آيه 12 ـ اينجا چرا قبل از قرآن كتاب موسى(عليه السلام) بعنوان امام و رحمت معرفى گشته، چنانكه در (11:17) نيز چنان است، در حاليكه قبل از قرآن كتاب عيسى(عليه السلام)است و كتاب موسى(عليه السلام) هم پيش از آن است ؟

پاسخ اين است كه نخست كتاب موسى(عليه السلام)مفصلترين محور تشريعى قبل از قرآن است، و كتاب عيسى(عليه السلام) در حاشيه آن كه اصولا تشريعى افزون بر تورات ندارد، و تنها چيزهايى را كه بعنوان عقوبت موقت بر بنى اسرائيل تحريم شده بود تحليل كرده است: (3:50) چنانكه در سوره جن هم همين تعبير آمده است كه "كتاباً انزل من بعد موسى"

وانگهى در بين كل كتب آسمانى تنها دو امامت وجود دارد كه قرآن بر كل كتابهاى آسمانى امام و پيشوا است، و تورات هم در ضمن مأمومانش مى باشد، ولى تورات نسبت به كل كتابها و رسالتهاى وحيانى اززمان نزولش تا آخرين زمان شريعت اسرائيلى موسوى و عيسوى امامت دارد، چنانكه بر دو كتاب ولايت عزيمى پيش از خود كه صحف نوح و ابراهيم است هم امام است، و در جمع اين امام ها با مأمومينشان مقدمه اى براى امامت مطلق قرآنى مى باشند، آرى تورات امام و رحمت است تنها براى اينان، ولى قرآن امام و رحمت است براى همگان،
و در سه آيه امامت تورات عنوان پيش از وحى قرآنى تبين گرديده مانند (11:17) كه پيامبر بزرگوار را در مثلثى از بينات نهاده: نخست " كان على بينة من ربه" كه بينه درونيش عصمت محمدى است و بينه برونيش قرآنش، و اين هر دو يك بيّنه است كه قرآنِ محمد و محمد قرآن داراى وحدتى عميق هستند، سپس بينه اى كمتر كه "و يتلوه شاهد منه" و بر حسب روايات فريقين اين شاهد و گواهى كه برخواسته از حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) است على(عليه السلام)مى باشد، و مرحله سوم "من قبله كتاب موسى اماماً و رحمة" كه كتاب موسى در عين امام و رحمت بودن براى غير قرآنيان ضلع سوم از مثلث اين شهادت، و بينات بر نبوت رسالت محمدى(صلى الله عليه وآله)است.

آرى اين امامت و رحمت كتاب موسى از نظرى ديگر هم امام است از براى كل مكلفان سراسر تاريخ تكليف كه عبارتست از شصت بشارت و نويدهائى نسبت به رسالت و موقعيت بى نظير محمدى(صلى الله عليه وآله) در كل جهات چنانكه در كتاب بشارات عهدين به تفصيل بيان گشته است.

«هيمنه» حفاظت و بزرگترين موقعيت امامت نسبت به كل كتب آسمانى ويژه قرآن است كه "و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقاً لما بين يديه و مهيمناً عليه" (5:48).
همين آيات امامت تورات وسيله اى براى استاد حداد بيروتى است كه در چهارده كتابش كه بر رد قرآن نوشته است در جمع مى گويد: (بين قرآن و تورات و انجيل اتصال و نسبى است; تورات امام قرآن است، قرآن در كتابهاى پيشينيان است و همين قرآن ترجمه عربى لطيفى است براى كتاب مقدس و آياتى است بس روشن در سينه هاى علماى اهل كتاب، و بر محمد(صلى الله عليه وآله) است كه در قرآنش به همين كتابهاى آسمانى و رسولان و عالمانشان اقتدا كند و اگر شكى در قرآن دارد از اهل كتاب بپرسد تا شكش را برطرف كنند!)
اين شش مورد بر حَسَب آيات مربوطه اش خلاصه اى است از اين چهارده كتاب، كه در جاى جاى تفسير الفرقان به مناسباتش خيالات واهى حداد را به او برگشت داده ايم و در كتابهاى سه گانه المقارنات، عقائدنا و رسول الاسلام به طور كلى موضوعاً بر مبناى همين آيات مورد استدلالش به او پاسخ داده ايم.
و در آيه مورد بحث نيز هم "من قبله" و هم "هذا كتاب مصدق" هر دو دليل بر وحيانى بودن مستقل قرآنند و چگونه حداد و امثالش استدلالى نقيض بر مرادات الهى در قرآن دارند، همين قرآنيكه در جاى جايش هم تورات و انجيل را تحريف شده معرفى كرده و هم قرآن را بطور كلى تحريف ناشده و مهيمن و خاتم و آخرين و كاملترين كتابهاى وحى خوانده، آيا قرآن با اين برترى هاى مطلق ترجمه اى است از آن كتابهاى تحريف شده كه در عين حال مرحله مادون وحى است؟ و در صورتى هم كه تحريف نشده باشد، آيا كاملتر گرفته شده از كامل است؟

تفسير فرقان

ویرایش بوسیله کاربر 1400/02/03 11:11:14 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#5 ارسال شده : 1400/01/31 03:17:49 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,192

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره احقاف: نكات تفسيري سوره احقاف


احقاف:15 معنای دعای وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي در ایه 15 سوره اخقاف چیست؟

وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِـحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ

و ما نيکوکاري به والدين را به انسان سفارش کرديم، [به ويژه كه] مادرش او را [در دوران بارداري] به دشواري حمل کرده و با [درد و] دشواري زاييده است و [همچنين سختي دوران] حمل18 و شيردهي‌اش [مجموعاً] در مدّت سي ماه. [اين محبت‌ها و مراقبت‌ها ادامه داشته] تا به نهايت رشد [جسمي بلوغ] خود و [بلوغ فکري در] چهل سالگي برسد. [آنگاه سزاوار است که به شکرانه اين نعمات] گويد: پروردگارا، مرا به شکر نعمتي که بر من و پدر و مادرم ارزاني کردي مراقب و موفق بدار19 تا عمل شايسته‌اي که تو از آن خشنود باشي انجام دهم، و در ميان فرزندانم شايستگي‌ام ده20 که به راستي به درگاه تو بازگشته‌ام و به راستي از تسليم شدگانم.

______________

18- تکرار دوباره کلمه «حمل»، شايد علاوه بر دوران حاملگي نه ماهه، اشاره ضمني به حمل او در آغوش مادر تا پايان شيرخوارگي و حرکت مستقل روي پاي خود باشد.



19- «أَوْزِعْنِي» از ريشة «وَزَعَ» در اصل نوعي مراقبت از چيزي و ممانعت از پراكنده شدن آن است، مثل منضبط و تحت فرمان بودن سربازان در ارتش و مراقبت فرمانده از تفرق آنان [نحل 17 (16:17) و 83 (16:83) ]. همين فرماندهي را عقل انسان بايد نسبت به نفس سركش خود داشته باشد كه آن را تحت كنترل و مراقبت دائمي قرار دهد. لازمه اين كار اشتياق و انگيزة ايماني است. مشابه اين دعا در آيه 19 سوره نمل (27:19) از زبان سليمان نبي [اسوة شكر] آمده است.


20- اين درخواست شگفتي است! در برخي ترجمه‌ها آمده است: فرزندانم را براي من اصلاح کن. ولي ترجمه تحت‌الفظي چنين است: براي من در ميان ايشان اصلاح کن! اين دعايي دو طرفه براي خود و فرزندان است، مشابه آيه 74 سوره فرقان (25:74) «وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا» كه با الگوي عملي شدن خود، طلب تقوا براي فرزندان مي‌كند.

از تفسير اقاي بازرگان


به هر حال ((بر به والدين و احسان به ايشان (( از احكام عمومى خداست كه در همه شرايع تشريع شده ، و به همين جهت فرمود: ((و وصينا الانسان (( و سفارش ‍ را عموميت داد به هر انسانى ، نه تنها مسلمانان .

آنگاه دنبال اين سفارش اشاره كرد به ناراحتى هايى كه مادر انسان در دوران حاملگى ، وضع حمل و شير دادن تحمل مى كند تا اشاره كرده باشد به ملاك حكم ، و عواطف و غريزه رحمت و راءفت انسان را برانگيزد، لذا فرمود: ((حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا((

جمله ((رب اوزعنى ان اشكر نعمتك ...(( درخواست اين است كه نعمت ثناء بر او را ارزانيش بدارد تا با اظهار قلى و عملى نعمت او را اظهار نمايد. اما قولى كه روشن است . و اما عملى به اينكه نعمت هاى خدا را طورى استعمال كند كه همه بفهمند نعمت وى از خداى سبحان است و خدا آن را به وى داده ، و از ناحيه خود او نيست ، و لازمه اين گونه استعمال اين است كه عبوديت و مملوكيت اين انسان در گفتار و كردارش هويدا باشد..

خلاصه دعاى اين است كه خدا شكر نعمتش و عمل صالح را به وى الهام كند، و او را نيكوكار به پدر و مادرش سازد، و ذريه اش را براى او چنان كند كه او را براى پدر و مادرش كرده بود. در تفسير آيه 144 از سوره آل عمران و آيه 17 از سوره اعراف گفتيم كه شكر نعمت خدا به معناى حقيقيش اين است كه بنده خدا خالص براى خدا باشد، پس ‍ برگشت معناى دعا به درخواست خلوص نيت و صلاح عمل است


((و اصلح لى فى ذريتى (( - اصلاح در ذريه به اين معنا است كه صلاح را در ايشان ايجاد كند و چون اين ايجاد از ناحيه خداست ، معنايش اين مى شود كه ذريه را موفق به عمل صالح سازد، و اين اعمال صالح كار دلهايشان را به صلاح بكشاند. و اگر كلمه اصلاح را مقيد كرد به قيد ((لى (( و گفت ((ذريه ام را براى من اصلاح كن (( براى اين است كه بفهماند اصلاحى درخواست مى كند كه خود او از اصلاح آنان بهره مند شود، يعنى ذريه او به وى احسان كنند، همانطور كه او به پدر و مادرش ‍ احسان مى كرد

(انى تبت اليك و انى من المسلمين (( - يعنى من به سوى تو برگشتم و از كسانى هستم كه امور را تسليم تو نمودند، به طورى كه تو هيچ اراده اى نكردى مگر آنكه آنان نيز همان را خواستند، بلكه جز آنچه تو مى خواهى نمى خواهند.

ارتباط این ایه با ایات قبل چیست؟

بعد از آنكه در جمله ((لينذر الذين ظلموا و بشرى للمحسنين (( مردم را به دو قسم ((ظالمين (( و ((محسنين (( تقسيم نمود و در آن اشاره كرد به اينكه ظالمان سرنوشتى دارند كه همواره از آن مى ترسند و خود را بر حذر مى دارند، و محسنين سرنوشتى دارند كه همواره برايشان مسرت آور است ، اينك در اين فصل از آيات همان مطالب را به طور مفصل شرح مى دهد و مى فرمايد: مردم دو دسته اند: يك دسته تائبين هستند كه همواره به سوى خدا رجوع دارند و در برابر او تسليمند، و ايشان كسانى اند كه اعمال نيكترشان قبول مى شود، و از گناهانشان در مى گذرند، و جزو اصحاب جنتند. دسته ديگر خاسران و زيانكارانند كه همان سرنوشتى كه امت هاى گذشته از جن و انس بدان گرفتار شدند درباره اينان نيز حتمى شده .


آنگاه طائفه اول را به كسى مثل زده كه ايمان به خدا دارد و تسليم او و نيكوكار به والدين خويش است و همواره از خدا مى خواهد تا شكر بر نعمتهايش را به او الهام كند، نعمتهايى كه به خودش داده ، و نعمتهايى كه به پدر و مادرش ارزانى داشته ، و نيز مى خواهد كه عمل صالح و اصلاح ذريه اش را به وى الهام كند. و طائفه دوم را به كسى مثل زده كه عاق پدر و مادرش باشد، وقتى او را به سوى ايمان به خدا و روز جزاء مى خوانند مى گويد: اين حرفها جزو خرافات كهنه و قديمى است ، و به اين اكتفاء نموده پدر و مادر را تهديد مى كند كه ديگر از اين حرفها نزنند.


تفسير الميزان



آيه 15 ـ در اين آيه و آياتى مشابه وصيت ربانى به كل انسانها در باره احسان به والدينشان مطرح است، نخست لفظ وصيت كه سفارشى است اكيد و برتر از امر و وجوب و فريضه است، كه پس از عبوديت نسبت به حضرت حق وصيت درباره احسان بوالدين مطرح است، اينجا «بوالديه» است نه "الى والديه" زيرا «الى» به فاصله اى اشعار دارد يعنى بسوى، ولكن «باء» به معنى الصاق و اتصال است، بدين معنى كه همانگونه كه انسان نسبت به احسان به خودش بدون هيچ فاصله اى با كل اتصالات إعمال نيرو مى كند، همين گونه نسبت به والدينش بايستى چنين كند، و اين تنها وظيفه سلبى نيست كه به معنى حرمت بدرفتارى نسبت به آنان باشد ، بلكه برتر وبالاتر وظيفه اى است ايجابى، وانگهى احسان كه برتر از عدل است و نسبت به ديگران جز ايتام واجب نيست نسبت به والدين باندازه اى واجب است كه از آن تعبير به وصيت ربانى گشته است.

و آيا اين احسان نسبت به پدران و مادران برابر است؟ هرگز، زيرا اينجا تنها كاربردها و رنج ها و مشقت هاى مادران به ميان آمده و نه پدران.
جمع باردارى و شير دادن مادران سى ماه معرفى شده، كه اين خود دليل است بر اينكه اقل زمان باردارى شش ماه است، زيرا در آيه (31:14) و (2:233) زمان شير خوراگى دو سال آمده است.
اينجا حضرت خليفه عثمان بن عفان زنى را كه شش ماهه وضع حمل كرده بود اعدام كرد، خبر به حضرت على(عليه السلام) رسيد فرمود: جناب خليفه، مگر نشنيده اى كه خدا در قرآن فرموده است "و حمله و فصاله ثلاثون شهراً" عثمان كه دستور سنگسار اين زن را داده بود گفت: به اين آيه توجه نداشتم وفورى دستور داد اين زن را بياورند ولى كار از كار گذشته بود.
"حتى اذا بلغ اشده"، «اشدّ» جمع «شدّ» است كه حداقلش سه مرحله است، و اصولا براى انسان چهار مرحله در عمرش پياپى يكديگرند: كودكى، بلوغ شدّ، بلوغ اشدّ، پيرى، چنانكه در آيه (40:67) آمده، و اينجا بلوغ اشد است كه استحكام عقلانى و بدنى و استحكام حكمت است بگونه اى كه در تنطيم مال و حالش استقلال داشته باشد،

چنانكه در مانند آيه (6:152) راجع به يتيم چنان است و بر حسب آيه (4:2) در تحويل دادن مال يتيم به خودش زمان شايستگى نكاح كافى نيست، بلكه "آنستم منهم رشداً" كه اين رشد همان مرحله سوم «اشدّ» يعنى حكمت مالى و حالى است، پس از اين مثلث «اشد»، "بلغ اربعين سنة" به معنى بالاترين مراحل استحكام و رشد انسانى بويژه از نظر عقلى و حكمت است و اينجا «اوزعنى» به معنى الهام و جمع آورى عملى است پس از الهام عملى و معرفتى تا توان شكر نعمت ربانى را بر خودش و بر والدينش به خوبى داشته باشد.

تفسیر فرقان

ویرایش بوسیله کاربر 1400/02/03 11:22:26 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#6 ارسال شده : 1400/02/09 12:00:15 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,192

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره احقاف: نکات تفسیری سوره احقاف

1-در ایه 16 احقاف منظور از اینکه بهترین اعمالشان را می پذیریم،چیست؟

احقاف:16

أُولَئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجَاوَزُ عَن سَيِّئَاتِهِمْ فِي أَصْحَابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِي كَانُوا يُوعَدُونَ

آنانند که نكوترين اعمالشان را از آنها مي‌پذيريم21 و از گناهان‌شان در مي‌گذريم. [آنان] در ميان اهل بهشت [جاي خواهند گرفت]. اين وعده راستيني است که [در دنيا] داده مي‌شدند.


_1-
_____________

21- « نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ» را «از آنها مي‌پذيريم» ترجمه کرده‌ايم تا قابل فهم‌تر باشد، اما اقبال، روي آوردن و قبول کردن خدا با مغفرت و رحمت مي‌باشد. اگر از نور خورشيد گريزان باشيم، خود را از نور و گرمايش محروم کرده‌ايم، همين که به آن روي آوريم، در پرتو‌ش قرار مي‌گيريم.

تفسیر اقای بازرگان


2-توضيحى درباره قبول بهترين عمل ، در مقابل در گذشتن از سيئات


أُولَئك الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنهُمْ أَحْسنَ مَا عَمِلُوا وَ نَتَجَاوَزُ عَن سيِّئَاتهِمْ فى أَصحَبِ الجَْنَّةِ ...


كلمه ((نتقبل (( متكلم مع الغير از مضارع باب تفعل است ، و تقبل همان معناى قبول را دارد، اما از آن بليغ ‌تر است . و مراد از ((احسن ما عملوا(( اطاعتهاى واجب و مستحب است ، چون اين طاعات است كه پذيرفته مى شود، اما مباحات هر چند هم داراى حسن باشد تقبل نمى پذيرد - صاحب مجمع البيان چنين گفته ، و تفسير خوبى است .

مؤيد آن اين است كه تقبل بهترين عمل را در مقابل بخشودگى گناهان قرار داده ، پس كانه گفته شده اعمال انسان دو جور است ، يا طاعات است ، يعنى واجبات و مستحبات ، كه بهترين اعمال او است كه ما آن را قبول مى كنيم ، و يا گناهان است كه از آن درمى گذريم ، و اما آن اعمالى كه طاعت و حسنه نيست نه مقبول است و نه غير مقبول .


و جمله ((فى اصحاب الجنه (( متعلق است به جمله ((نتجاوز(( و معنايش اين است كه : ما از گناهان آنان نيز در جمله كسانى كه گناهانشان بخشوده مى شود و اهل بهشت مى شوند، درمى گذريم . در نتيجه جمله مزبور حال از ضمير عنهم خواهد بود


ترجمه تفسير الميزان جلد 18 صفحه : 310

3-

أُوْلَـلـِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُواْ وَ نَتَجَاوَزُ عَن سَيِّـَاتِهِمْ فِى أَصْحَـبِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدِِْ الَّذِى كَانُواْ يُوعَدُونَ _…_16_
اينانند كسانى كه در ميان بهشتيان، بهترينِ آنچه را انجام داده اند از ايشان (به خوبى) خواهيم پذيرفت، و از گناهان كوچكشان در مى گذريم; وعده ى راستين را كه بدان وعده داده مى شده اند(انجام مى دهيم) _…_16_

آيه 16 ـ اينجا "ااحسن ما عملوا" ـ كه بهترين اعمال شايسته مؤمنان است ـ مورد قبول واقع شده، و آيا اعمال نيك فروترشان مورد قبول نيست؟
پاسخ اين است كه نخست اعمال برتر و نيكوتر پس از مرحله انجام وظيفه شرعى قابل قبول است، يعنى مقام عمل را نزد خدا بالا مى برد، ولى اعمال فروترشان كه نقصانى در آنها وجود دارد تنها انجام وظيفه است بدين معنى كه مقامى بر آنها نمى افزايد و كم و كاستى هم در آنها ايجاد نمى كند;
و مهمترش اين است كه اصولا زيباترين اعمال مؤمنان در انعكاسشان به روز رستاخيز و در ملكوتشان پاداش آنان است، و كل پادشهاشان بر مبناى نيك ترين اعمالشان مى باشد و نه دو گونه كه اعمال نيكوترشان نيكوتر و اعمال كمترشان كمتر باشد، و اعمال فروترشان، چنان كه اشاره شد، تنها مانع از عذابشان مى باشد، ولى پاداش نيكشان همان بر مبناى نيكترين اعمال است، و آياتى مانند (9:121) و (24:38) و (29:7) و (39:35) و (46:16) دليل بر همين مطلب است كه پاداش نيكان به ميزان نيكترين اعمالشان مى باشد، و اين خود مقتضاى مزيد رحمت ربانى است نسبت به اين شايستگان،

و اما معذبان و جهنميان، آيا عذابشان نسبت به اعمال بد و بدترشان عموميت دارد؟ پاسخ اين است كه نخست به مقتضاى عموم آيه "و رحمتى وسعت كل شى" رحمت پروردگار شامل آنان نيز مى شود كه از جمله همين بخشش سيئات كوچكتر آنان است، و تنها به خاطر بزرگترين سيئاتشان عذاب مى شوند كه آيه خصوصى اش (41:27) است "و لنجزينهم اسوءَ الذى كانوا يعملون" كه جزاى حتمى بدكاران تنها به بدترين اعمالشان است كه در نتيجه از اعمال ناپسند ديگرشان صرف نظر مى شود، البته به شرط آنكه ظلم نباشد، و اينكه بر حسب آياتى چند كفار چنانكه بر ترك اصول معذّبند بر ترك فروع نيز چنانند بايد گفت مقصود اصول و فروع بزرگ است. اما كوچكترهاشان مخصوصاً در فروع واجب يا حرام به دليل اين آيه و ما
نند آن مستثنى است.

در هرد صورت آيه مورد بحث رحم ويژه پروردگار است نسبت به شايستگان در دو بُعد كه بعد دومش گدشت از گناهان كوچكشان مى باشد، و آيه (41:27) درباره ناشايستگان است كه آنها هم اينگونه مورد رحمت پرودگار قررا مى گيرند كه واجبات و محرمات كوچكشان معفوّ است.

روى اين اصل بايد گفت كه خدا نه نسبت به اينان و نه آنان بر ميزان عدل پاداش نمى دهد، بلكه بر ميزان فضل و رحمت است، جز آنكه رحمتش نسبت به شايستگان بى نهايت و نسبت به ديگران محدود است به اين حد كه با گذشتن از بعضى گناهانشان ستمى به شايستگان روا نشود، و روى اين اصل سه بعد از ابعاد عذاب نسبت به معذبان منفى است: عذاب عادلانه، و مهمتر از اين عذاب ظالمانه محدود و در آخر كار عذاب ظالمانه غير محدود، ولى با كمال تأسف اين جريان سومين مشهور است كه جهنمى هايى كه هرگز شايستگى بهشت ندارند عذابشان بى پايان است!


تفسیر فرقان

2- معنای عرضه کافران بر اتش چیست؟ و چه تفاوتی با عرضه اتش بر کافران دارد؟


احقاف:20

وَيَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَبِمَا كُنتُمْ تَفْسُقُونَ


وَ يَوْمَ يُعْرَض الَّذِينَ كَفَرُوا عَلى النَّارِ ...

عرضه كردن آب بر حيوان يا براى حيوان به اين است كه آب را در جائى قرار دهى كه حيوان آن را ببيند، به طورى كه اگر خواست ، بتواند بنوشد. و عرضه كردن كالا براى فروش به اين است كه آن را در جايى قرار دهى كه مانعى براى معامله كردن آن وجود نداشته باشد.

● وجوهى كه در معناى جمله : ((و يوم يعرض الذين كفروا على النار(( گفته شده است


و در جمله مورد بحث بعضى گفته اند: مراد از عرضه كردن كفار بر آتش ‍ اين است كه آنان را در آتش عذاب دهند، مثل اينكه مى گويند فلانى عرضه بر شمشير شد يعنى كشته شد و اين تعبير مجازى است معروف و شايع .

ولى اين تفسير با آيه آخر سوره كه مى فرمايد: ((و يوم يعرض الذين كفروا على النار اليس هذا بالحق قالوا بلى و ربنا قال فذوقوا العذاب ...(( آنطور كه بايد نمى سازد چون در اين آيه چشيدن عذاب بعد از عرضه شدن بر آتش و بعد از گفتگوهايى ديگر آمده ، پس معلوم مى شود غير آن است .

بعضى ديگر گفته اند: در آيه قلب (جابجائى كه خود فنى است از كلام ) به كار رفته ، و اصل آن عرضه كردن آتش است بر كفار، نه عرضه كردن كفار بر آتش ، براى اينكه در تحقق معناى ((عرض (( لازم است ((معروض ‍ عليه (( ((معروض (( را درك كند، و آتش ، شعور ندارد، و كفار را درك نمى كند، اين كفارند كه آتش را درك مى كنند، پس به اين دليل ، در كلام قلب به كار رفته ، و مراد، عرضه كردن آتش بر كفار است (و اين حرف صحيح نيست زيرا از آياتى مانند آيه 30 از سوره ق و آيه 20 از سوره فصلت كه براى همه چيز نطق و گويائى قائل است برمى آيد كه جهنم نيز شعور دارد).



حق مطلب در اينكه چرا در آيه شريفه كفار بر آتش عرضه شده اند نه آتش بر كفار!


پس حق همان است كه گفتيم : عرضه عبارت است از اظهار نمودن مانعى كه نگذارد چيزى متلبس به چيزى شود، و اين معنا يك معناى نسبى است كه همواره دو طرف مى خواهد، چيزى كه هست ممكن است اولى فرع و معروض ، و دومى اصل و ((معروض عليه (( واقع شود، يكبار آتش دوزخ عرضه بر كافران شود، به اين عنايت كه كافر عمل صالح و يا شفيعى ندارد كه مانع داخل شدنش در آتش شود، مانند اين مورد كه فرموده : ((و عرضنا جهنم يومئذ للكافرين عرضا((، و يكبار ديگر كفار عرضه بر آتش شوند، به اين عنايت كه هيچ مانعى از ناحيه آتش جلوگير عذاب آنان نيست ، مانند اين مورد كه مى فرمايد: ((النار يعرضون عليها غدوا و عشيا(( و اين مورد كه مى فرمايد: ((يعرض الذين كفروا على النار...((.

و بنابراين نزديكتر به ذهن اين است كه هر دو عرضه در قيامت صورت مى گيرد، هم عرضه كفار بر جهنم ، و هم عرضه جهنم بر كفار. عرضه جهنم بر كفار وقتى است كه خود را براى اولين بار به كفار نشان مى دهد، و عرضه كفار بر جهنم هنگامى است كه به حساب ها رسيده و تكليف ها را يكسره كرده باشند، در آن موقع كفار را عرضه بر جهنم مى كنند، و به سوى دوزخ سوقشان مى دهند، همچنان كه فرموده : ((و سيق الذين كفروا الى جهنم زمرا((.



معناى آيه اين است كه : وقتى عرضه بر آتش مى شوند به ايشان گفته مى شود: شما همه آن طيباتى كه بايد امروز از آن لذت ببريد در زندگى دنيا از بين برديد، و همانجا از آنها بهره مند شديد، و ديگر چيزى برايتان نمانده كه امروز در اين عالم از آن لذت ببريد.

((فاليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تستكبرون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تفسقون (( - اين آيه تفريع و نتيجه گيرى از آيه قبل است كه مى فرمود: طيبات خود را در دنيا از بين برديد. و منظور از ((عذاب هون (( آن عذابى است كه توأم با خوارى و ذلت است .

و معناى آيه اين است كه : پس امروز شما سزايتان عذابى است كه در آن خوارى و ذلت است ، و خوارى آن در مقابل آن استكبارى است كه در دنيا مى كرديد، و زير بار حق نمى رفتيد، و عذابش در مقابل فسق و اعراض از طاعات شما است . و اين هر دو گناهى است كه يكى مربوط به اعتقاد است كه همان استكبار از حق باشد، و يكى مربوط به عمل است كه همان فسق باشد.


ترجمه تفسير الميزان جلد 18 صفحه : 314


______________

و روزي که کافران بر آتش [محصول اعمال خود] عرضه گردند،25 [به آنها گفته شود:] شما لذت‌هاي خويش [از نعمت‌هاي نيكوي خدا] را در زندگي دنيايي‌تان برديد26 و از آن [در جهت ارضاء هوس‌هاي خود] كام‌جويي كرديد.27 بنابراين امروز به‌خاطر خود بزرگ بيني‌هاي ناحقي که [با روي گرداندن از حکم خدا و حقوق مردم] مي‌كرديد و به خاطر شكستن مستمر حرمت حق،28 عذابي خوارکننده داريد.29


25- عرضه کردن دوزخ به منکران در قيامت، در معرض قرار دادن آن است، گناهاني که در زندگي دنيا مي‌کنيم، چون در پناه خداوند حليم و عليم ستارالعيوب و مکانيسم «مهلت و ميدان عمل دادن» [امهال و املاء] او قرار داريم، از عوارض آن مصون مي‌مانيم، اما در آخرت که صحنه ظهور و بروز اعمال است، اين مانع برداشته مي‌شود و هر کسي با دستاوردش مواجه مي‌شود و در «معرض» آثار نيک و بد اعمالش قرار مي‌گيرد. در اين آيه [و آيه 46 غافر (40:46) ] از عرضه آتش بر کافران ياد مي‌شود و در آيات ديگري [احقاف 20 (46:20) و 34 (46:34) و سوره شوري 45 (42:45) ] از عرضه کافران بر آتش، که چنين تفاوتي حالت جذب و انجذاب کفر و آتش را مي‌رساند. در ضمن منظور از «كافران» در اين آيه و موضوع «كفر» را بايد در ارتباط با آيه قبلي كه سخن از شكر نعمات خدا بر خود و بر والدين است، شناخت.



26- «طيّبات» وصفی برای مطبوع طبع آدمی بودن نعمات پاكيزه و دلپذير خدا است. واژه متضاد طيب، خبيث است [آل‌عمران 79 (3:79) ، نساء 2 (4:2) ، مائده 100 (5:100) ، انفال 37 (8:37) ]. کلمه طيب يا طيبات در موارد مختلفی به کار رفته است. از جمله: مال، سرزمين، گفتار، کلام، خوردنی‌ها، خاک، رزق، همسر، فرزند، مسکن، حيات و... درضمن ضمير «كُم» [در: حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا] نشانة زندگي دون و مادّي‌گرايانة خود آنهاست.


27- متاع چيزي است كه از آن استفاده و لذت مي‌بريم، از اين روي مال دنيا را متاع مي‌گويند كه در مقياس آخرت كوتاه مدّت و قليل است [نساء 77 (4:77) ]. استمتاع [در باب استفعال] طلب كردن مال دنيا و كام‌جويي در آن است.


28- «فسق» در زبان عربي پاره كردن پوستة محافظ است كه موجب «فساد» مي‌گردد. همچون پوست ميوه كه موجب نفوذ ميكرب و فساد و گنديدگي آن مي‌شود. پوسته انسان همان حريم و حدود شرعي و نظامات ايماني است. تقوا نيرويي است كه ما را به محافظت از حريم و حدود وادار مي‌كند و فسق پاره كردن آن و تجاوز از مرزهاي مجاز است. فعل «كُنتم» كه در تأكيد «استكبار و فسق» كافران آمده، دلالت بر دوام و استمرار آن در مدت عمر آنها مي‌كند.


29- هون، ذلّت و خواري است كه در برابر كرامت بخشيدن و احترام به كار مي‌رود، مثل «...وَمَنْ يُهِنِ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ...» [حج 18 (22:18) ]. اين عذاب خواركننده، نتيجة همان عزّت كاذب و كبر و خودبزرگ‌بيني خيالي است كه مستكبران دارند. وصف «عَذَابَ الْهُون» سه بار و «عَذَاب مهين/مهيناً» 14 بار در قرآن تكرار شده است.

از تفسیر اقای بازرگان

ویرایش بوسیله کاربر 1400/02/14 11:44:48 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#7 ارسال شده : 1400/02/14 11:54:18 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,192

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

ترجمه تدبر و تفسیر سوره احقاف: معنای اولوالعزم چیست؟ پیامبران اولوالعزم کیانند؟

1-
فَاصبرْ كَمَا صبرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسلِ وَ لا تَستَعْجِل لهَُّمْ ...

اين آيه تفريع و نتيجه گيرى از حقانيت معاد است كه هم حجت عقلى بر آن دلالت دارد، و هم خداى سبحان از آن خبر داده ، و شك و ترديد را از آن نفى كرده است .

و معنايش اين است كه : تو در برابر انكار اين كفار صبر كن ، و از اينكه به معاد ايمان نمى آورند حوصله به خرج ده ، همان طور كه رسولان اولواالعزم چنين كردند و در طلب عذاب براى آنان عجله مكن كه به زودى آن روز را با عذابهايى كه دارد ديدار خواهند كرد، چون روز قيامت خيلى دور نيست ، هر چند كه اينان آن را دور مى پندارند.


معناى ((اولواالعزم (( و اقوال مختلف درباره تعداد انبياى اولواالعزم (عليهم السلام ) و اينكه چه كسانى هستند


معناى عزم در اينجا يا صبر است ، همچنان كه بعضى از مفسرين گفته اند و به آيه و ((لمن صبر و غفر ان ذلك لمن عزم الامور(( استشهاد كرده اند. و يا به معناى عزم بر وفاى به عهد است ، عهدى كه از انبياء گرفته شده ، همچنان كه آيه ((و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما(( به آن اشاره دارد. و يا به معناى عزيمت يعنى حكم و شريعت است .

و بنا بر معناى سوم كه حق هم همانست و در روايات ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) به اين معنا تفسير شده ، صاحبان حكم و شريعت پنج نفرند: نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و محمد (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم )، براى اينكه قرآن صاحبان شريعت را همين پنج نفر دانسته مى فرمايد: ((شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى (( كه تقريب و بيان معنايش گذشت .

و از پاره اى مفسرين نقل شده كه گفته اند: تمامى رسولان الهى اولواالعزم هستند و قهرا كلمه ((من الرسل (( را بيان ((اولواالعزم (( گرفته اند.

و از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: اولواالعزم هيجده رسولى است كه نامشان در آيه 83 تا آيه 90 سوره انعام آمده ، چون خداى تعالى بعد از ذكر نام ايشان فرموده : ((فبهداهم اقتده : به هدايت آنان اقتداء كن ((.

ولى اين تفسير درست نيست ، براى اينكه خداى تعالى بعد از شمردن نام آنان از آباء و ذريات و برادران آنها ياد كرده و فرموده : ((و من آبائهم و ذرياتهم و اخوانهم (( و آنگاه جمله ((فبهداهم اقتده (( را آورده . بله اگر اين جمله را بلافاصله بعد از ذكر نام آنان آورده بود وجهى براى اين تفسير بود.

و از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: انبياء اولواالعزم نه نفرند: نوح ، ابراهيم ، اسماعيل ذبيح ، يعقوب ، يوسف ، ايوب ، موسى ، داوود و عيسى

و از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: هفت نفرند: آدم ، نوح ، ابراهيم ، موسى ، داوود، سليمان و عيسى .

و از بعضى ديگر نقل شده كه انبياء نامبرده را شش نفر دانسته اند، و اين شش نفر همانهايند كه مأمور جنگ بوده اند، يعنى نوح ، هود، صالح ، موسى ، داوود و سليمان .
و بعضى ديگر اين شش نفر را عبارت دانسته اند از: نوح ، ابراهيم ، اسحاق ، يعقوب ، يوسف و ايوب .

بعضى ديگر آنان را پنج نفر دانسته اند: نوح ، هود، ابراهيم ، شعيب و موسى .

از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: چهار نفرند نوح ، ابراهيم ، موسى و عيسى . بعضى ديگر اين چهار نفر را عبارت دانسته اند از: نوح ، ابراهيم ، هود و محمد (صلوات اللّه عليه و عليهم اجمعين ).


و اين اقوال يا اقوالى است كه هيچ استدلالى به همراه ندارد؛ و يا ادله اى كه به آن استدلال كرده اند بر آن دلالت ندارد، و به همين جهت از نقل آن ادله چشم پوشيديم

ترجمه تفسير الميزان جلد 18 صفحه : 333

2-

و اوالوالعزم چنانكه با الفاظ گوناگون در جاى جاى قرآن ياد شده اند همان پنج نفر معروفند كه صاحبان شريعت هاى مستقل مى باشند، عزم به معنى پايدارى، جديت، و فرض است كه فوِق وجوب مى باشد، و نيز صبر و بردبارى است، كه اين بزرگواران در اين پنج امتياز از تمامى رسولان الهى گوى سبقت ربوده اند، كه در پايداريشان در كل ابعاد رسالتى هيچگونه سستى نورزيده اند، و در فرائض وحيانى استقلال دارند، و نيز در ساير اوصاف پنجگانه كه اشاره شد بر ديگران مقدّمند،

تفسیر فرقان

3-

احقاف:35

فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِل لَّهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً مِّن نَّهَارٍ بَلَاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ

پس [اي پيامبر، در برابر انکار آنها] شکيبايي پيشه کن، همانگونه که رسولان با اراده شكيبايي پيشه کردند53 و براي [كيفر] آنان طلبِ شتاب مکن. روزي که آنچه را که بيم داده مي‌شوند ببينند، [مي‌پندارند] گويي جز پاسي از روز [در عمر دنيايي] درنگ نکرده‌اند.54 [اين هشدارها] پيام رسايي است [براي همه مردم]، آيا جز حرمت شکنان هلاک مي‌شوند؟55


______________

53- معناي عهد، پايبندي به پيماني است که با کسي بسته مي‌شود. آنچه در عهد، تعهد و معاهده اهميت دارد، همين مراعات مستمري است که بايد حفظ شود. اين كه «أُولُوا الْعَزْمِ» از پيامبران چه كساني بودند، از اين عنوان، كه تنها يك بار در قرآن آمده، نمي‌توان به نتيجه رسيد، اما از آية 45 سوره ص (38:45) «وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَار» مي‌توان، به عنوان نمونه، به ابراهيم، اسحق و يعقوب، به عنوان نيرومندانِ بر نفس خويش «أُولِي الْأَيْدِي»، و از آيه 17 سوره ص (38:17) «اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ» به داود پيامبرِ صبور اشاره كرد.

تفسیر اقای بازرگان

4-

دلداري به پيامبر
اصطلاح «پیغمبر اولوالعزم» نزد ما شناخته شده و معروف است.
از آیه فوق فهمیده می¬شود یکی از خصوصیات مهم آنان این بوده که راجع به مشکلات رسالت خویش حوصله زیادی به خرج می¬دادند و صبر زیادی داشتند.

از آیه فوق معلوم می¬شود که پیامبر(ص) از زیادی مشکلات ناراحت شده بودند و دلشان می¬خواست «به روش معجزه آسا» زودتر موفق شوند اما در این آیه به ایشان توصیه می¬شود که «عجله مکن» و آنچه در انتهای آیه آمده یک تمثیل است راجع به اینکه بالاخره ناراحتی تو تمام می¬شود و موفق می¬شوی.

هرچه باشد پیامبران نیز خصوصیات بشری را دارند و گاهی می¬شود که به اصطلاح «کم می¬آورند» چنانکه در انتهای سوره قلم درباره حضرت یونس دیدیم.

و از این پس در داستان¬های پیامبران، بزودی، از این نوع داستان¬ها زیاد خواهیم دید. در مورد پیامبر اکرم(ص) نیز گاهی که مشکلات خیلی فشار می¬آورد، و آن حضرت بیش از هر کس داستان پیامبران سابق را می¬دانست، آرزو می¬کرد کاش می¬شد مانند آنان به روشی معجزه آسا کارها درست شود اما خداوند نمی¬پسندید و روش عادی (بحث عاقلانه، وبرنامه ریزی و ... و صبر) را بر آن حضرت می¬پسندید و لذا وقتیکه پیامبر در اثر شدت مشکلات مغموم و مهموم می¬گشت این نوع آیات نازل می¬شد که صبر کن و آنها را به ما واگذار و تو فقط یک پیغام¬بر هستی و اگر تکذیب می¬کنند تو تقصیری نداری و آنها در حقیقت گفتار مرا تکذیب می¬کنند و ... و به این ترتیب آن حضرت را دلداری میداد.

از تفسیر مهندس گنجه ای

ویرایش بوسیله کاربر 1400/02/17 11:25:52 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#8 ارسال شده : 1400/02/17 11:23:55 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,192

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
تدبر و فهم سوره احقاف: نکات تفسیری سوره احقاف

سئوال: در ایه 29 احقاف منظور از اینکه گروهی از جنیان،قران را شنیدند چیست؟ ایا انها پیرو حضرت موسی بودند؟

احقاف:29

وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَرًا مِّنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلَى قَوْمِهِم مُّنذِرِينَ

و [به ياد آور] آنگاه که تني چند از جنّيان46 [=مردمان ناشناخته] را متوجه تو ساختيم47 تا قرآن را بشنوند! پس چون نزد آن [رسول و تلاوت قرآن] حضور يافتند، [به يکديگر] گفتند: خاموش باشيد [=سکوت!] پس چون [تلاوت قرآن] تمام شد، به [عزم و انگيزه] آگاهي‌بخشي به سوي قوم خود بازگشتند.

______________

1-پاسخ از تفسیر اقای بازرگان

46- آيات ابتداي سوره جن نيز به اين تجربه آشنايي بيگانگان با قرآن اشاره شده كه براي فهم بهتر آيات لازم است به آن مراجعه شود.

قرآن با احکامي که درباره: ارث، ازدواج، طلاق، جنگ، صلح، معاملات و امثالهم دارد، كتاب هدايت انسان‌ها مي‌باشد. به تصريح قرآن، اگر در زمين فرشتگاني زندگي مي‌کردند، خداوند رسولي از جنس خودشان براي هدايت آنان مي‌فرستاد. در اين آيه نيز اگر جنيان غير از انسانهاي غريبه بودند، اين سؤال مطرح مي‌شود که آيا براي خدا ممکن نبود از جنس خودشان رسولي براي آنها بفرستد؟ ر.ک. به نوشته «جن و انس» از همين قلم.


47- «صرف» برگرداندن از حالي و كاري به حال و كار ديگري و «انصراف» برگشتن است. از جمله «وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَرًا...» معلوم مي‌شود جمعي با اطلاع يافتن از قرآن، از مكان يا محيط فكري و باورهاي آباء و اجداد خود و به انگيزة ايماني از شرايط گمراه كننده منصرف شده و رو به سوي حقيقت برده بودند. نسبت دادن اين عمل به خدا با ضمير متكلم مع‌الغير، دست اندركاري عوامل متعددي را در مشيّت خدا نشان مي‌دهد.

2- از تفسیر المیزان


قَالُوا يَقَوْمَنَا إِنَّا سمِعْنَا كتَباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسى مُصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَيْهِ ...

اين جمله حكايت دعوت جنيان است در برابر قومشان كه ايشان را به اسلام مى خواندند و انذار مى كردند. و مراد از كتاب نازل بعد از موسى ، قرآن كريم است ، و اين كلام اشعار و بلكه دلالت دارد بر اين كه جنيان مذكور مؤمن به دين موسى (عليه السلام ) و كتاب آن جناب بوده اند. و مراد از اينكه فرمود: ((مصدقا لما بين يديه (( اين است كه قرآن ، تورات و يا همه كتابهاى قبل را تصديق مى كند.



3- تفسیر مهندس گنجه ای

درباره جن چه می¬دانیم؟

آنچه در افکار عمومی مردم (اعم از مسلمانان و سایر جهانیان) راجع به جن هست ، از معارف قرآنی خیلی دور است ،

اما چهره¬ای که در قرآن از جن معرفی می¬شود که تاکنون در سوره¬های رحمان و جن و این سوره با آن آشنا شده¬ایم و با بقیه¬اش در سوره نمل و بعضی سوره¬های دیگر آشنا خواهیم شد از این قرار است که :

از سوره رحمن این مقدار فهمیدیم که جن نیز موجودی است مختار و آزاد که فقط از لحاظ آفرینش با ما فرق دارد و «مادی» نیست و مانند ما بهشت و جهنم خواهد داشت.

در سوره جن دیدیم که آنها نیز کافر و مؤمن دارند و از قید نیروی جاذبه آزادند و قبلاً از روی نقل و انتقالات و گفتگوهای آسمانی وقایعی را پیش¬بینی می¬کردند و تقریباً معاصر پیامبر اسلام(ص) از این امکان محروم گشتند.

در سوره نمل خواهیم دید که عده¬ای از جن جزء لشکریان سلیمان بودند و یکی از آنها در دربار او مکانت مهمی داشت و صاحب قدرتی بود و می¬توانست تخت ملکه سبا را از یمن به فلسطین در مدت کمتر از نصف روز بیاورد.

از آیه 29 این سوره فهمیده می¬شود که آنها «زبان فهم» هستند، و قدرت درک معانی ارزنده را دارند، و نسبت به حق و باطل دارای گرایش و واکنش می¬باشند. و سرعت تأثیرپذیری¬شان زیاد است بطوریکه فوراً ایمان آورده و بلافاصله مُبلّغ آن شدند و آنها نیز مانند ما بصورت اجتماعی زندگی می¬کنند.

در مجموع اینکه آنها موجوداتی سخن فهم، عاقل، دارای منطق، دارای قدرت، و قابل احترام می¬باشند .


4- تفسیر فرقان

اينجا «صرفنا» همان روانه كردن اين جنيان است از طرف خدا بسوى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كه قرآن را بشنوند، البته اين «صرفنا» به معنى الهام است نه وحى، زيرا وحى رسالتى با رسالت آخرين پايان پذيرفته، و اصولا آياتى هم كه با لفظ وحى الهام تكوينى به زمين و الهام غريزى به مانند زنبور عسل و الهام معرفتى به مؤمنان شايسته مانند حضرت مريم(عليها السلام) و مادر موسى(عليه السلام) دارد، اين الفاظ وحى با مراحل گوناگونش در جمع وحى رسالتى نيست فقط گزارشى از جريانهاى موضوعى است، وليكن از هنگام وحى رسالتى به رسول بزرگوار اسلام وحى حتى از نظر لفظى هم نسبت به ديگران در كل قرآن نيامده.

5-عبدالمجید معادی‌خواه

جنّ در سورۀ احقاف، یهودیان مدینه‌اند

جن‌هایی که در سفر به مکه، با قرآن آشنا شدند همان یهودیان منتظر و جستجوگرِ مدینه بودند. اینان که زندگی مخفی و زیرزمینی داشتند سرانجام زمینۀ هجرت پیغمبر از مکه به مدینه را فراهم کردند.



«قرآن از یک ارتباطی حرف می‌زند که ما نمی‌دانیم چیست: ارتباط بین جنّ و پیغمبر؛ یک سوره هم با این عنوان در قرآن داریم؛ حقیقتی هم هست واقعیتی هم هست؛ اما این‌که این جن [جن‌های دیدارکننده با پیغمبر و شنوندۀ قرآن در سورۀ احقاف] آن جنِ خاص هست یا این‌که نه، هر چیز پنهانی را قرآن جن می‌گوید.
این‌هایی که "پنهانی" می‌آمدند با پیغمبر ارتباط می‌گرفتند، شاید یکی از احتمال‌های زیادش این است که همان یهودیان مدینه بودند که این‌ها [از گذشته‌های دورتر به مدینه] آمده بودند، منتظرِ [ظهورِ] پیغمبر بودند و زندگی مخفی‌ای هم داشتند در کارها حتی در مسائل نظامی ...؛ این‌ها به قول امروزی‌ها زندگی زیرزمینی داشتند گردانندگان‌شان؛ و به احتمال قوی همین‌ها بودند که آمدند مکه و با قضایای مکه و بعثت پیغمبر آشنا شدند و رفتند در مدینه، و مقدمات دعوت پیغمبر به مدینه را احتمالاً همین‌ها فراهم کردند.

من بارها عرض کردم که ما یهود را فقط آن [قسمتِ] سیاهش را می‌بینیم در حالی‌که قرآن دو جور می‌بیند یهود را: یکی آن یهودی هستند که نه تنها اجر مؤمنین را دارند بلکه قرآن می‌گوید دو برابر به آن‌ها اجر داده می‌شود؛ چرا؟ به خاطر اجر انتظارشان؛ و قرآن ستایش می‌کند از آن بخش مثبتِ این‌ها.

احتمال خیلی زیاد هست این جنّی که در این‌جا هست (سورۀ جن حالا بهش می‌رسیم) به احتمال خیلی زیاد (حداقل به عنوان یکی از احتمال‌ها) که در آن تنهایی پیغمبر در مکه یک ارتباطاتی: (وإذ صرفنا الیک نفراً من الجن یستمعون القرآن) این‌ها قرآن را شنیدند (ولمّا حضروه) وقتی در محضر قرآن قرار گرفتند (قالوا انصتوا) به رفقای‌شان گفتند ساکت، گوش بسپارید، حرف، حرف متفاوتی است؛ وقتی تلاوت قرآن تمام شد (فلمّا قُضِی ولّو الی قومهم منذرین) برگشتند پیش مردم خودشان، آن‌جا زنگ خطر را به صدا درآوردند که دعوتی در مکه هست (و قالوا یا قومنا انا سمعنا کتاباً اُنزل من بعد موسی).

قرینه‌ای که می‌گویم [این جن‌ها] احتمالاً همین یهود مدینه بودند این است که این‌ها اسلام را به عنوان کتاب بعد از موسی در بین قوم‌شان مطرح می‌کنند یعنی قوم‌شان پیرو موسی هستند (قالوا یا قومنا انا سمعنا کتاباً اُنزل من بعد موسی مصدقاً لما بین یدیه یهدی الی الحق) این، حقیقت را دارد نشان می‌دهد. این، افرادی بودند مطلع و آگاه (و إلی طریق مستقیم) این‌جا صراط نگفته چون ادبیات آن‌ها را به کار برده؛ خط مستقیم را نشان می‌دهد (یا قومنا اجیبوا داعی الله) یعنی دعوت خدا را گوش کنید لبیک بگویید (و آمِنوا به یغفر لکم من ذنوبکم و یُجِرکم من عذاب الیم) آلودگی‌های گذشته و اشتباهات گذشته را با این وسیله جبران کنید (و من لایجب داعی الله فلیس بمعجز فی الارض) اگر کسی هم گوش نکند نمی‌تواند در مقابل این حرکت بایستد و خدا را عاجز کند (ولیس من دونه اولیاء اولئک فی ضلال مبین). اینها حرف همین افرادی است که پنهان بودند و زندگی مخفی داشتند

این برداشت، وحی مُنزَل نیست اما مقدمات دعوت پیغمبر به مدینه، به نظر می‌رسد که به همین شکل یعنی همان بخش از یهود که آمده بودند مدینه و در انتظار پیغمبر بودند، افراد فعال‌شان یک زندگی مخفی داشتند در زمینه‌های مختلف، رفت و آمد به مکه هم داشتند و اولین بار، این‌ها بودند که با قرآن آشنا شدند و زمینۀ دعوت از پیغمبر [برای رفتن به مدینه] را این‌ها فراهم کردند»
.

ویرایش بوسیله کاربر 1400/02/29 10:28:31 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#9 ارسال شده : 1400/02/24 10:43:02 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,192

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

ترجمه تدبر تفسیر و فهم سوره احقاف

حدسیاتی از اوضاع و احوال آن روزها

فعالان کفر در باره آنچه مورد هشدار واقع میشدند رویگردان بودند (آیه 3) واضح است موضوع هشدار قیامت و آخرت بود ، اما این چه ربطی به نفی شرک دارد که آیات 4 و 5 و 6 به آن پرداخته است؟
چنین به نظر میرسد که هشدار به نوع زندگی شان (که بر اساس عقاید شرک مبتنی بود) مربوط باشد که در آیات 4 تا 6 به رد مستدل پایه های آن پرداخته است .
فعالان کفر که تاب دیالوگ اخیر را نداشتند به جاده «تو درغگو هستی» زدند و وحی هم به آنحضرت تقریر کرد که بگو من که در موضوع پیامبری نوظهور نیستم (آیه های 7 تا 10) و از همین فهمیده میشود که جامعه عرب های مکه اصل پیامبری را قبول داشتند ، اما نکته ای که در آیه 10 هست این است که در تقریر به آنحضرت این هم هست که یکنفر یهودی به «مثل آن» ایمان آورده ، در حالیکه آنان در اثر خوی خود بزرگ بینی و بزرگی طلبی خویش کفر ورزیدند ، اما ، خود این موضوع (ایمان آوری یهودی – که بیشتر در یثرب بودند) موضوع حدسیات تاریخی قابل توجهی است .

فعالان کفر که از طبقه مرفه بودند ، رفاه خویش را نتیجه نوعی از محبوبیتی تلقی میکردند که نزد خداوند دارند (آیه 11) ، و لذا میگفتند ما که نزد خدا عزیزیم اگر این چیزی که محمد ادعا میکند (یعنی قابلیت دریافت وحی) درست بود ، حتما خدا به ما هم میداد ، پس حالا که ما نداریم معلوم میشود او دروغ میگوید .
در این مقطع از زمان راجع به پیروان آنحضرت نوعی فشار و تضییقات اعمال میشده است (آیه 13)

از آیه 10 فهمیده میشود بعضی از یهودیان به پیامبر(ص) و قرآن ایمان آورده بودند.
گرچه از متن آیه بطور صریح چنین چیزی فهمیده نمیشود اما با توجه به «ارایت»های سوره علق که تماماً تحقق خارجی داشت از «ارایتم» آیه 10 این پاراگراف نیز میتوان همین نتیجه را گرفت

آن «قول» که بر امت¬های گذشته فرود آمد ...

در آیه 18 «قول»ی که ذکر شده ، یعنی همان قانون الهی که می¬گوید «وقتی امتی علیه نعماتی که دریافت کرده¬اند عالماً و عامداً کفر ورزیدند و به خدا و پیامبرش اهمیت ندهند البته خداوند آنها را هدایت نخواهد کرد و ممکن است کارشان در دنیا به هلاکت و شکست بینجامد و در آخرت حتماً خاسر خواهند بود»

این همان «قولی» است که اقوام نوح و عاد و ثمود و لوط و فرعون و غیره بر مبنای آن در دنیا هلاک شده و در آخرت عذاب خواهند داشت.
بر مبنای همان «قول» بود که حتی وقتی نشانه¬های عذاب نیز پدیدار شد، اقوام مذکور به لج خویش ادامه داده و از ایمان آوردن خودداری کردند

منظور از «شما» در آیه 26 چه کسانی است؟
«به آنها قدرتهائی هم داده بودیم که به شما نداده¬ایم» منظور از «شما» در اینجا ، اولین مخاطب¬های آن روزهای این آیات است، یعنی مشرکان . و کنایه از این است که قوی¬تر از شماها هلاک شدند شما – ای کافرانِ معاصر نزول این سوره - به چه چیزی دلخوشید که تکذیب می¬کنید؟

«احقاف» کجاست؟
در آیه 27 از جمله ابتدائی آیه فهمیده می¬شود چه بسا «احقاف» (که مسکن قوم عاد بود) دور و بر مکه باشد که این موضوع قاعدتا می باید قابل توجه باستان¬شناسان قرار گیرد.

سایر هلاک شدگان
چنانکه عرض شد از آیه 27 چنین فهمیده میشود که قوم عاد در نزدیکی های مکه ساکن بوده اند و از سایر آیات تا اینجا (البته به ترتیب نزول) فهمیده میشود قوم ثمود هم همینطور . و بزودی هم آیاتی خواهیم دید که معلوم میشود قوم لوط نیز به همچنین .
البته داستانهای آنها سینه به سینه به اهل مکه که در زمان پیامبر (ص) اولین مخاطبان این آیات بودند رسیده ، و در مجموع جزء فرهنگ آنان بود

حدسیاتی از اوضاع و احوال آن روزها
در این برهه از زمان وحی دارد مردمِ عادیِ داخلِ اردوگاه کفر را از طریق تحریک عواطف قومی شان ترغیب به پیوستن به جریان اسلام میکند (با این بیانِ تلویحی که ببینید دیگران برای چیزی که شما آنهمه نسبت به آن بی رغبتی نشان میدهید چه سر و دستی می شکنند) (آیات 29 تا 32)

برای نزدیک کردن موضوعِ حیات مجدد به ذهن مردم ، به قدرت نا محدود الهی اشاره نموده (آیه 33)
در این برهه بازهم به آنحضرت توصیه میکند نه تنها صبر پیشه کند بلکه صبر بیشتر از تاکنون در پیش گیرد و از همینجا فهمیده میشود که آنحضرت انتظار داشت خداوند در ریشه کنی فعالانِ کفر سرعتی بخرج دهد (آیه 35)



تدبر در سوره احقاف

در پاراگراف 1 میفرماید يکي از موارد اتمام حجت همين قرآن است ، و مباني فکري کافرانه بی پایه و ناشی از خودبزرگ بيني و بي توجهي به واقعيت هاي آشکار و لجبازی شان است ، و تو اي پيامبر! اينک که با چنين مخالفاني روبرو هستي چنین بگو .

در پاراگراف2 : مردم در خصوص استقبال یا عدم استقبال دعوت حق رفتارهای متفاوتی بروز میدهند و در آخرت نیز متناسب با اعمالشان با آنان رفتار میشود .

در پاراگراف 3 به یکی از اقوام قوی پنجه پیشین اشاره می فرماید که چگونه در مقابل پیامبرشان شبیه همین رفتارهای مردم معاصر پیامبر را از خویش بروز دادند و به هلاکت دستجمعی دچار شدند و البته عذاب اخروی شان هم محفوظ است .

در پاراگراف اخر ايات 29-35 می فرماید ای لجباز های مصرّ در گمراهی ! ببینید موجوداتی که نسبت به این پیامبر و پیامش اینهمه از شما دور ترند چگونه به او و پیامش گرایش جدی نشان میدهند اما شما چه رفتارهای ناپسندی بروز میدهید . و تو ای پیامبر! قدرت خداوند را بر ایجاد آخرت یاد آوری کرده ، و خودت هم صبور باش .

درس سوره:نکوهش کافران اعم از گذشته و حال که عليرغم دريافت دلايل کافي و اتمام حجت باز هم لجبازانه کفر ميورزند

از تفسیر مهندس گنجه ای

ali Offline
#10 ارسال شده : 1400/02/29 11:17:52 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,192

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره احقاف : نكات تفسيري سوره احقاف


احقاف:8

أَمْ يَقُـولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلَا تَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللَّهِ شَيْئًا هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِيضُونَ فِيهِ كَفَى بِهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

يا مي‌گويند: [محمّد] قرآن را از خودش بافته است. بگو: اگر آن را از خودم بافته [و به خدا نسبت داده] باشم، شما در برابر [کيفر] خدا کاري براي من نتوانيد کرد.10 او بر آنچه [از مشغوليات باطل كه] در آن غرق شده‌ايد11 آگاه‌تر [از من] است و شاهد بودن خدا ميان من و شما کافي است،12 و او آمرزنده و مهربان است.

______________

10- «افتري» از ريشة «فَرَي»، سخناني من درآوردي و بي‌پايه و اساس و بافته شده است. در قرآن آمده است که ماجراي حضرت يوسف(ع) قصه‌اي بافته شده و ساختگي نيست، بلکه حقيقتي است ذكر شده در کتاب‌هاي پيشين: «...مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ...» [يوسف 111 (12:111) ]. اما در مورد ادّعاي منكران كه پيامبر سخن خود را به خدا نسبت داده است، آية 44 (69:44) تا 46 حاقه پاسخ مي‌دهد: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِين».


11- «خوض» كه مشتقات مختلف آن 12 بار در قرآن تكرار شده، نوعي «فرو رفتن و غرق شدن» در كاري باطل است كه سرگرم شدن به آن آدمي را به غفلت از امور مهم و وظائف اصلي خود مي‌كشاند. اين واژه 5 بار در قرآن با فعل «يلعبون» [به بازي مشغول شدن] آمده است.



12- شهادت خدا مي‌تواند از طريق وحي به رسولان براي ابلاغ به بندگان باشد، يا گواه بودن ذات و صفات خدايي كه علاوه بر افاضة حيات، حركتِ هدفدار جهان را اداره مي‌كند. شهادت گاهي به زبان مي‌آيد و گاهي وجود كسي يا اعمال او خود شاهد و گواه و مجسمة صفاتش مي‌شود. مي‌گويند: خورشيد آمد دليل آفتاب. شهادت به اين معنا بارها در قرآن به كار رفته است. تأكيد بر كافي بودن شهادت خدا در هفت آية ديگر قرآن ذكر شده است: نساء 79 (4:79) و 166 (4:166) ، يونس 29 (10:29) ، رعد 43 (13:43) ، اسراء 96 (17:96) ، عنكبوت 52 (29:52) و فتح 28 (48:28) .


احقاف:13

إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ

بي‌‌ترديد کساني که گفتند [=اعلام کردند] ارباب ما خداست [نه واسطه‌هاي موهوم]، پس از آن [در راه توحيد] استقامت کردند، [با چنين ايماني] نه ترسي براي ايشان است و نه چنين كساني اندوهگين مي‌شوند.17
______________

17- ترکيب خوف و حزن 19 بار در قرآن تکرار شده است. خوف، ترس و نگراني از جان، و حزن، غصة از دست دادن مال و مکنت است. جملة: «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ» 12 بار و جملة «لا خَوْفٌ عَلَيْکُمْ وَلا اَنْتُمْ تَحْزَنُونَ» 2 بار در قرآن تکرار شده است.
همة تلخكامي‌هاي بني‌آدم از دو عامل ناشي مي‌شود: 1- ترس [از مرگ و آنچه سلامتي و دوام عمر را تهديد كند]، 2- حُزن [غصّة انواع از دست دادن‌ها]. شيطان براي فريب آدم و همسرش در خوردن از شجرة نهي شده، دو وعده به آنها داده بود: 1- خُلد [جاودانگي]، 2- مُلك لايبلي [مالكيتي كه هرگز كهنه نمي‌شود]. و اين دو تنها برازندة خداست، درمان راستين آن خوف و حزن را خداوند پس از هبوط از شرايط بهشتي، در پيروي از هاديان الهي نسخه‌پيچي كرده بود [بقره 38 (2:38) ].


احقاف:24

فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضًا مُّسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قَالُوا هَذَا عَارِضٌ مُّمْطِرُنَا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُم بِهِ رِيحٌ فِيهَا عَذَابٌ أَلِيمٌ

پس چون آن [عذاب] را به صورت ابري روي‌آور به سوي سرزمين خود ديدند، [خوش باورانه] گفتند: اين ابري است [حاوي باران] که بر ما خواهد باريد،34 [خير چنين نيست] بلکه همان [ابر عذابي] است که [با انکار هشدارها، لجبازانه] بر آمدنش شتاب مي‌ورزيدند؛35 بادي كه حاوي عذابي دردناک است!36

______________

34- براي باران در زبان عربي واژه‌هاي متنوعي همچون: سحاب [9 بار]، غمام [ابر فراگير و سايه افکن- 2 بار]، معصر [ابر داغ، گردباد]، مُزْن [ابر باران دار]، صَيب [ابر مصيبت آور] و غيث [باران پس از نوميدي] آمده است. واژه «عَارِض» که فقط در اين آيه آمده، برخلاف ابرهاي باران‌زا، تنها ظاهري دارد، آنهم تخريبي!


35- در مدرسه هستی کارنامه عمل هر کسي در پايان دوره مقرّر به او داده مي‌شود و در اين مهلت، آزادي و اختيار و امکان جبران و اصلاح گذشته وجود دارد. مشرکان همين بازتاب فوري نداشتن شرک و بت‌پرستي و سکوت خدا در برابر اعمال‌شان را دليل رضايت او و درستي کار خود مي‌پنداشتند. قرآن بارها تصريح کرده است که اگر چنان مهلت و مکانيسمي در تعويق بازتاب اعمال نبود، عواقب عذاب‌آور هر عمل بلافاصله دامن شخص را مي‌گرفت [از جمله: کهف 58 (18:58) ]. وقتي بينش مردمي معكوس گردد، آثار و نشانه‌هاي عذاب اعمالشان را معكوس و به سود خود تصوّر مي‌كنند. با چنين انتظار و بينشي بود که مشرکين معاصر پيامبران معمولا از آنان مطالبه پيشاپيش عذاب را مي‌کردند و قرآن 19 بار در آيات مختلف چنان شتابي را نقل کرده است. شايد آيه 30 سوره مدثر (74:30) که موکلان بر دوزخ را «نوزده» فرشته شمرده [عليها تسعه عشر] بي ارتباط به اين موضوع نباشد [والله اعلم].


36- به كيفيت اين باد در سوره‌هاي ديگر نيز اشاره شده است. از جمله: حاقه 5 (69:5) تا 8، قمر 19 (54:19) و 20، ذاريات 41 (51:41) و 42.


احقاف:25

تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا فَأَصْبَحُوا لَا يُرَى إِلَّا مَسَاكِنُهُمْ كَذَلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ

که همه چيز را به فرمان پروردگارش [=تدبيركنندة طبيعت] دَرهم مي‌کوبد،37 پس چنان [هلاک] شدند که از آنها جز خانه‌ها[ي ويران‌]شان چيزي ديده نمي‌شد. ما اين چنين مردمان مجرم را کيفر مي‌دهيم.38

______________

37- «دَمَر» هلاك شدن و «دَمَّرَ» [در باب فَعَّلَ] هلاك كردن است. اين كلمه 10 بار در قرآن و همواره در ابواب تفعّل و تفعيل آمده است [دَمَّرنا، تَدمِيراً].


38- همان طور كه «لا جَرَمَ» بدون انقطاع و بريدگي و پيوسته و دائمي است، جُرم به گناهاني گفته مي‌شود که باعث گسستن پيوند فطري انسان با خدا و بندگان او مي‌گردد. جُرم در لغت، بي‌بهره بودن درخت به دليل قطع ارتباط با آب، خاک، هوا و نور است. تقابل «جرم» را با «شفاعت» در آيات 40 (74:40) تا 48 مدثر و آيات 90 (26:90) و 100 (25:100) شعراء مي‌توان به روشني ديد. در اين آيه جرم را در برابر «اسلام» [تسليم كردن نفس به خدا] قرار داده است كه مفهوم سركشي و طغيان از مرزهاي حق دارد.

فعل «أَصْبَحُ» در اين آيه، استعاره و مجازي است به پايان شب تيره گمراهي و ظلم؛ باش تا صبح دولتت بدمد؛ كاين هنوز از نتايج سحر است.


احقاف:26

وَلَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيمَا إِن مَّكَّنَّاكُمْ فِيهِ وَجَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعًا وَأَبْصَارًا وَأَفْئِدَةً فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَلَا أَبْصَارُهُمْ وَلَا أَفْئِدَتُهُم مِّن شَيْءٍ إِذْ كَانُوا يَجْحَدُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ

و همانا ما چنان امکاناتي [=ميدان عمل و اقتداري در زمينه‌هايي] به آنها بخشيده بوديم که شما [اهل مکه] را چنان تمکّن نداده‌ايم39 و براي آنها [ابزار شناخت] گوش و چشم و دلي [=عقلي] قرار داده بوديم40 [تا انديشه کنند]، اما چون با عناد و لجبازي با آيات خدا برخورد مي‌کردند،41 نه گوش آنها [که بايد سخن حق مي‌شنيد]، نه چشمشان [که بايد بصيرت مي‌يافت] و نه دل آنان [که بايد عبرت مي‌گرفت] سودي برايشان نبخشيد و [سرانجام] همان [عذابي] که يکسره به [انکار و] استهزاء مي‌گرفتند دامن‌گيرشان شد [=بر آنان تحقّق يافت].42

_____________

39- فعل «نُمَكِّنَ»، از ريشه «مَکَنَ» معناي قدرت و تسلط و دسترسي يافتن به «امکانات» براي رسيدن به خواسته‌ها مي‌باشد. بيش از همه سوره‌ها، اين کلمه در سوره يوسف آمده است. يوسف را برادران در چاه، و زليخا او را به زندان انداخت تا در تبعيد و تنگنا قرارش داده و دست و بالش را ببندند، اما خدا با رساندنش به بالاترين مقامات حکومتي، حداکثر «امکانات و ميدان عمل» را در اختيار او گذاشت. «...وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ...» [يوسف 21 (12:21) ].


40- قرآن 7 بار اين ابزار شناخت را در کنار هم ذکر کرده است [نحل 78 (16:78) ، اسراء 36 (17:36) ، مؤمنون 78 (23:78) ، سجده 9 (32:9) ، ملک 23 (67:23) ، و احقاف 26 (46:26) ]. منظور از فؤاد، ظاهراً همان قلب يا مرکز و ستادي است که اطلاعات دريافت شده از دو ابزار چشم و گوش را پردازش و از آن برداشت مي‌کند. در ترکيب سه‌گانه ابزار شناخت، به استثناي آيه 36 سوره اسراء (17:36) که از پاسخگو بودن اين سه عنصر نزد خدا سخن گفته، و هر سه مفرد به کار رفته‌اند، در بقيه موارد همواره سمع مفرد، و دو مورد ديگر به صورت جمع [ابصار و افئده] به کار رفته‌اند. سمع که معناي فهميدن اقوال دارد، هرگز در قرآن به صورت جمع نيامده است. در ضمن، ترتيب ذكر اين سه وسيله هم قابل توجه است؛ شنوائي قبل از تولد به كار مي‌افتد و جنين در رحم مادر صداي او و اصوات بيرون را تا حدودي مي‌شنود، چشم نوزاد [ابصار] مدتي پس از تولد و به تدريج مي‌بيند، فؤاد او كه دلالت بر عقل و ادراك و نيروي تجزيه و تحليل مي‌كند، هنگام بلوغ به بهره‌وري مي‌رسد.



41- جحود، انکاري آگاهانه توأم با ستم و سرکشي است [نمل 14 (27:14) - وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا...]. اين کلمه 12 بار در قرآن آمده که به استثناي يکبار [نحل 17 (16:17) ]، همواره جحود در برابر آيات خدا به کار رفته است.

از تفسير عبدالعلي بازرگان

ali Offline
#11 ارسال شده : 1400/02/31 11:49:41 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,192

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

تدبر و فهم سوره احقاف: نکات تفسیری سوره احقاف از تفسیر فرقان


_ أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَلـهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُو فَلاَ تَمْلِكُونَ لِى مِنَ اللَّهِ شَيْـًا هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِيضُونَ فِيهِ كَفَى بِهِى شَهِيدَما بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ _…_8_

آيه 8 ـ اينجا يكى از براهين نفى افتراء قرآن نسبت به خدا اين آمده كه اگر من آنرا به خدا افتراء زده ام شما از طرف خدا مالك چيزى به سود من نخواهيد بود، اين خود اشاره اى بس لطيف است كه افتراى وحى تكذيب الهى را بدنبال دارد، چنانكه در (42:24) مى فرمايد: در اينصورت اگر خدا بخواهد بر قلبت مُهرى نهد كه هرگز فهم درستى نداشته باشى و دچار تناقص گوئى گردى، و همچنين آيه اى مانند (69:44) كه «اگر اين پيمبر بعضى سخنان را به دروغ به من نسبت دهد او را با يمين قدرت در خواهم گرفت و رگ حيات رسالتش را قطع خواهم كرد» كه در نتيجه دچار تناقض گوئى و هذيان گردد،
اين آيه درباره پيامبر ثابت ربانى است كه اگر بر فرض محال چنان كند، چنين خواهد شد، تا چه رسد كسى كه اصولا در دعوى رسالت دروغگو باشد كه چه بدتر، در هر صورت اگر كسى به عنوان وحى ربانى دعوى كذب كند مقتضاى عدالت و هدايت الهى اين است كه از او جلوگيرى كند تا گروهى به گمراهى نيافتند، و آيه مورد بحث همانگونه كه گذشت تصريح به اين مورد است كه دروغ بستنِ وحى به خدا پيامدى اينچنين دارد و شما هم هرگز نمى توانيد از آن جلوگيرى كنيد.


آيه 21 ـ اينجا «احقاف» به معناى ريگزارهاست، البته ريگزارهاى بلند كه ظاهراً منزلگاههاى قوم عاد بوده، و طبق آيه (89:7) همان "ارم ذات العماد" است كه ظاهراً بهشت شداد بوده، و اين خود مهمترين ساختمان هاى وسيع و رفيع كل تاريخ انسانى است كه شايد همان قلعه بعلبك لبنان باشد، چنانكه نگارنده آن را از نزديك بررسى كرده، و يا ديدن ساير بناهاى تاريخى جهان اين گمان نزديك است كه قلعه بعلبك همان ارم ذات العماد باشد گرچه اينجا احتمالاتى ديگر نيز وجود دارد مانند اينكه دره اى است ميان عمان و مَهرَه، يا ريگزارى است ميان عمان و حضرموت و يا مشرف بر دريا از كشور يمن، يا جايگاهى است در راه مكه از قادسيه، ولى اينها بالفعل وجود خارجى ندارند و يا در برابر قلعه بعلبك چيزى نيستند.

farhang Offline
#12 ارسال شده : 1400/03/07 11:34:04 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,218
Iran (Islamic Republic Of)

49 تشکر دریافتی در 28 ارسال

ترجمه تدبر تفسیر و فهم سوره احقاف: فرازبندی، نکات و پرسشهای مهم و استخراج درس و محور سوره احقاف


72 - احقاف

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمـَنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
حم {1}
حاء ميم {1}
تَنْزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ {2}
فرو فرستادن اين كتاب از جانب خداى مسلط برهمه چیز و شکست ناپذیر حكيم است {2}
مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمًّى وَالَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ {3}
[ما] آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است جز به حق و [تا] زمانى معين نيافريديم و كسانى كه كافر شده‏اند (به قران) از آنچه هشدار داده شده‏اند رويگردانند {3}

عصاره فراز آیات 1-3: قران نازل شده از جانب خدای مسلط و حکیمی است که افرینش را هدفدار خلق کرده، اما کافران و منکران قران، از هشدارهایش روگردانند.

نکات:
-انذر، نذیر، منذر 4 بار

قُلْ أَرَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّمَاوَاتِ اِئْتُونِي بِكِتَابٍ مِّن قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِّنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ {4}
بگو به من خبر دهيد آنچه را به جاى خدا فرا مى‏خوانيد به من نشان دهيد كه چه چيزى از زمين [را] آفريده يا [اینکه] آنان را در [كار] آسمانها مشاركتى است اگر راست مى‏گوييد (براین امر)كتابى (اسمانی)پيش از اين [قرآن] يا اثری علمی نزد من آوريد (و چون سهمی در آفرینش ندارند، نمیتوانند در اداره و تدبیر امورجهان هم تصمیم گیرنده باشند) {4}
وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّن يَدْعُو مِن دُونِ اللَّهِ مَن لَّا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَى يَومِ الْقِيَامَةِ وَهُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ {5}
و كيست گمراه‏تر از آن كس كه به جاى خدا كسى را مى‏خواند كه تا روز قيامت هم او را پاسخ نمى‏دهد و آنها از دعايشان بى‏خبرند{5}
وَإِذَا حُشِرَ النَّاسُ كَانُوا لَهُمْ أَعْدَاء وَكَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ كَافِرِينَ {6}
و چون مردم محشور گردند دشمنان آنان باشند و عبادتشان را انكار نمایند {6}

عصاره دسته آیات 4-6: مشرکان، منکر قران هستند و دعوت به توحید را نمی پذیرند. به انها بگو ایا دلیل وحیانی یا علمی بر شریک بودن معبودانشان در خلقت با خداوند دارید؟ اینها که معبودانی را میخوانند که دعا و عبادت انها را نمی شنوند و اجابت نمیکنند، گمراهترین افرادند.

وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءهُمْ هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ {7}
و چون آيات روشن ما بر ايشان خوانده شود آنان كه چون حقيقت به سويشان آمد منكر آن شدند گفتند اين سحرى آشكار است {7}
أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلَا تَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللَّهِ شَيْئًا هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِيضُونَ فِيهِ كَفَى بِهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ {8}
يا مى‏گويند اين [كتاب] را بربافته است بگو اگر آن را بربافته باشم (و به دروغ به خدا نسبت دهم) در برابر (عقوبتِ) خدا اختيار چيزى براى من نداريد او آگاه‏تر است به آنچه [با طعنه] در آن فرو مى‏رويد گواه بودن او ميان من و شما بس است و اوست آمرزنده مهربان{8}
قُلْ مَا كُنتُ بِدْعًا مِّنْ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلَا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ {9}
بگو من از [ميان] پيامبران پدیده نو و بی سابقه ای نبودم و نمى‏دانم با من و با شما چه معامله‏اى خواهد شد جز آنچه را كه به من وحى مى‏شود پيروى نمى‏كنم و من جز هشداردهنده‏اى آشكار [بيش] نيستم {9}
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَكَفَرْتُم بِهِ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَاسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ {10}
بگو به من خبر دهيد اگر اين [قرآن و پیام های رسالتی من] از نزد خدا باشد و شما بدان كافر شده باشيد و اگر شاهدى از فرزندان اسرائيل به مشابهت آن [با تورات] گواهى داده و ايمان بياورد و شما تكبر نموده باشيد [آيا باز هم شما ستمكار و خسران زده نيستيد] البته خدا قوم ستمگر را هدايت نمى‏كند {10}
وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كَانَ خَيْرًا مَّا سَبَقُونَا إِلَيْهِ وَإِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هَذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ {11}
و كسانى كه كافر شدند درباره آنان كه ایمان آورده‏اند گفتند اگر [اين دين] خوب بود بر ما بدان پيشى نمى‏گرفتند ( بخاطر تکبری که دارند خود را صاحب و واجد و پیشگام در همه خیرات میدانند) ولی (اینگونه نیست بلکه در پاسخ تو) چون بدان هدايت نيافته‏اند پس خواهند گفت اين (قران و محتوایش و کلا وحی) دروغى كهنه است {11}
وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً وَهَذَا كِتَابٌ مُّصَدِّقٌ لِّسَانًا عَرَبِيًّا لِّيُنذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَبُشْرَى لِلْمُحْسِنِينَ {12}
و [حال آنكه اینطورنیست] پيش از آن، كتاب موسى هم راهبر و [مايه] رحمتى بود (که از جانب ما بود.) و الان هم اين [قرآن] كتابى است كه تصديق‏كننده [تورات] است به زبان عربی تا كسانى را كه ستم كرده‏اند هشدار دهد و براى نيكوكاران مژده‏ اى باشد {12}

عصاره دسته آیات 7-12:پاسخ به اتهامات کافران :کافران، قران را جادو و افترا و دروغ می خوانند. بگو اگر افترا زده باشم عقوبتم با خداست.وحال انکه من تنها از وحی خدا تبعیت میکنم. اما فرض کنید اگر از جانب خدا باشد، شما ضرر می کنید. همچنین بگو ارسال رسولان سنت خدابوده و قران هم در ادامه کتب قبلی الهی نازل شده است برای هشدار دادن گمراهان اما آنها همچنان تکبر ورزیده و مومنین را هم تحقیر می کنند.



إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ {13}
محققا كسانى كه گفتند پروردگار ما خداست ‏سپس ايستادگى كردند بيمى بر آنان نيست و غمگين نخواهند شد {13}
أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا جَزَاء بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ {14}
ايشان اهل بهشتند كه به پاداش آنچه انجام مى‏دادند جاودانه در آن مى‏مانند {14}

عصاره دسته آیات 12-14: همانا نیکوکارانی که بر ایمان خود و باور به ربوبیت خدا اسقامت دارند. ترسی ندارند و در بهشت پاداش اعمال خود را دریافت خواهند کرد.

عصاره دسته آیات 4-6: مشرکان، منکر قران هستند و دعوت به توحید را نمی پذیرند. به انها بگو ایا دلیل وحیانی یا علمی بر شریک بودن معبودانشان در خلقت با خداوند دارید؟ اینها که معبودانی را میخوانند که دعا و عبادت انها را نمی شنوند و اجابت نمیکنند، گمراهترین افرادند.(بیان عقاید کافران و ریشه یابی اعراض انها از قران)
عصاره دسته آیات 7-12: کافران، قران را جادو و افترا و دروغ می خوانند. بگو اگر افترا زده باشم عقوبتم با خداست. وحال انکه من تنها از وحی خدا تبعیت میکنم. اما فرض کنید اگر از جانب خدا باشد، شما ضرر می کنید. همچنین بگو ارسال رسولان سنت خدابوده و قران هم در ادامه کتب قبلی الهی نازل شده است برای هشدار دادن گمراهان اما آنها همچنان تکبر ورزیده و مومنین را هم تحقیر می کنند. (بیان اتهامات و مخالفتهای کافران با قران و مسلمانان و پاسخ به ان)
عصاره دسته آیات 12-14: همانا نیکوکارانی که بر ایمان خود و باور به ربوبیت خدا اسقامت دارند. ترسی ندارند و در بهشت پاداش اعمال خود را دریافت خواهند کرد. (حمایت از مومنان)

عصاره فراز ایات 4-:14مشرکان منکر قرانند. انها بدون هیچ حجت عقلی یا وحیانی ، معبودانی بی قدرت را می پرستند.اینها گمراهترین افرادند اما نیکوکارانی که بر باور به ربوبیت خدا استقامت دارند در بهشت خواهند بود. مخالفان، قران را جادو و افترا و دروغ می خوانند. بگو ارسال رسولان و کتاب الهی سنت خدابوده ، اما شما از روی تکبر مخالفت میکنید.


نکات:
-ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا در سوره های فصلت احقاف جن یونس
-افک 3بار
-مشابه ایه 10 در سوره فصلت هم بود که قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُم بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقَاقٍ بَعِيد
بگو مرا خبر دهید، اگر حقیقتا (این مطالب و قرآن) از ناحیه خدا باشد و شما به آن کفر ورزیده باشید، دراین صورت چه کسی گمراهتر است از کسانی که در جدایی طلبی شدید و عمیق (از قران برحق) قرار گرفته اند؟ {52}

-در سوره هود ایه 17 هم مشابه ایات این فراز بود که: أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إَمَامًا وَرَحْمَةً آيا پس كسى که حجتى روشن از جانب پروردگارش دارد (پیامبر اسلام) و شاهدى از جانب پروردگارش (قران) درپی او می آید و پيش از ان [نيز] كتاب موسى که راهبر و مايه رحمت بوده است (موید اوست) آنان (همین مخالفان دنیاطلب) به او ایمان می آورند؟


-در سوره سبا هم امده بود که وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن نُّؤْمِنَ بِهَذَا الْقُرْآنِ وَلَا بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ ....{31}
و كسانى كه كافر شدند گفتند نه به اين قرآن و نه به آن [توراتى] كه پيش از آن است هرگز ايمان نخواهيم آورد ...{31}
مشابه این ایه در ایه 48 سوره قصص هم امده بود که کافران گفتند هم به موسی و هم به محمد کافریم . هر دو ساحرند. قالوا سحران تظاهرا و قالو انا بکل کافرون

- أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّمَاوَاتِ: احقاف فاطر (لقمان:ارونی ماذا خلق الذین من دونه)

-در این سوره بر جدید و بی سابقه نبودن رسولان الهی و کتاب اسمانی بارها و همچنین طلب دلیل از مشرکان از کتب الهی قبلی تاکید شده است: ایه 4 ائتونی بکتاب من قبل هذا، ایه 9 ما کنت بدعا من الرسل، ایه 10 شهد شاهد من بنی اسراییل، ایه 12 من قبله کتاب موسی، ایه 30 کتابا انزل من بعد موسی از قول جنیان

-مفهوم آیه 10 قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَكَفَرْتُم بِهِ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَاسْتَكْبَرْتُمْ چيست؟ ايا در ان زمان يك يهودي ايمان اورده است؟

برخی جمله و شهد شاهد ..را عطف بر شرط إِن كَانَ و در ادامه ان دانسته و بصورت فرض معنا کرده اند یعنی برفرض که از جانب خدا باشد و برفرض که شاهدی از بنی اسراییل تایید کند ایا شما بازهم ایمان نمی اورید؟ که در این صورت لزومی نیست که حتما این گواه مصداق خارجی و عینی داشته باشد بلکه صرفا در مقام جدال است.
اما میتوان این جمله را جداگانه و خبری دانست. یعنی جمله شرط اول کامل شده است. باین صورت که به من بگویید اگر فرضا قران از جانب خدا باشد و شما کافر شوید ایا ضرر نکرده اید؟ سپس ادامه دهد در حالیکه گواهی از بنی اسراییل ایمان اورده و شما استکبار می ورزید. که اکثر مفسران این حالت را بخاطر انکه در دوران مکی وجود چنین فردیهودی ثبت نشده، نپذیرفته اند.
با نگاهی به سیر نزول چنین آیاتیکه خبر از تصدیق و تایید قران توسط اهل کتاب میدهد که هم در سوره های قبل و هم بعد از احقاف وجود دارد، این آیه هم مشابه انهاست و لزومی ندارد که مصداق خارجی واقعی از ایمان یک بنی اسراییلی به قران در ان مقطع موجود بوده باشد. چرا که در این صورت معنا نداشت در سوره های بعدی هم مثل عنکبوت و رعد بفرماید اهل کتاب به قران ایمان میاورند. بلکه میفرمود گواهی از بنی اسراییل ایمان اورده است اما شما همچنان منکرید. لذا همان احتمال اول مناسب تر است.

- در آیه 11 به تحقیر تازه مسلمانان توسط کفار اشاره شد. در آیه 13 به مسلمانانی که برایمان توحیدی خود استقامت نمایند، بشارت بهشت داده شده است. در سوره های قبلی نیز بیان شده بود که کافران خواستار طرد افراد باایمان که از طبقه فقیر بودند، شده بودند. ایه 53 انعام نشانگر نگاه تحقیرامیز کافران به مسلمانان بود. (ایا اینها هستند که خدا از بین ما منت بر انها نهاده است؟) در سوره های شعرا و هود همین مساله برای اطرافیان حضرت نوح بیان شد که مخالفان گفتند اطرافیانت افراد فقیر و فرومایه هستند نه از اشراف و طبقه بالا و نوح هم پاسخ داد افراد باایمان و فقیر را از نزد خود طرد نمی کنم.(ما انا بطارد المومنین)
قولی بر ان است که در ایه 11 منظور از للذین امنوا همان ایمان اورنده بنی اسراییلی است نه مسلمانان فقیر اما با توجه به مفرد بودن شاهد مومن یهودی و نیز مشابه داشتن قول مختار در سوره های قبلی، این قول موجه به نظر نمیرسد. ضمن انکه معمولا در قران لفظ الذین امنوا وقتی به تنهایی بکار رفته ،منظور مسلمانان است.
قول دیگری نیز فاعل ماسبقونا را یهودیان میداند. یعنی کافران به مسلمانان میگویند اگر این قران بهتر بود، بنی اسراییل بر ما سبقت نمی گرفتند. اولا در آیه 10 احتجاجی بود که خداوند به پیامبر فرمود به انها چنین بگو.و ان جملات و ایه تمام شد سپس به نقل های قبلی کافران اشاره می کند که قال الذین کفروا ...و دلالتی تدارد بر اینکه این ایه 11 و حرف کافران به مسلمانان پاسخ انها بر ایه قبلی باشد که اگر یک یهودی ایمان اورد،انها هم بگویند انها از ما پایین ترند . در این صورت بجای استفاده از فعل ماضی کفروا، کاربرد فعل مضارع یا مستقبل مناسب تر بود.
ثانیا این امر که اهل کتاب، قران را تایید میکنند و ایمان میاورند در سوره های قبل و بعد هم تکرار شده و هیچ کجا باین نکته اشاره نشده که کافران چنین پاسخی دال بر بهتر بودن خودشان بر بنی اسراییل داده باشند. لذابا توجه به ایه 13 که براستقامت مسلمانان دلالت دارد و نیز فراز بعد که جوانی در برابر دعوت به ایمان والدینش مخالفت میکند، به نظر میرسد سیاست شبهه افکنی و تحقیر مسلمانان توسط کافران دنبال میشده است و منظور کافران برتری خودشان نسبت به مسلمانان بوده است.

-سیر ایمان و تصدیق قران توسط اهل کتاب در سوره های قبل:
در سوره شعرا اولین اشاره به اینکه علمای یهود طبق کتابهای خود، از ارسال پیامبر اسلام و کتابش مطلعند و طبق این سوره علمای یهود مکه در ان زمان، حاضر به تایید و تصدیق این موضوع بوده اند و این امر بعنوان حجت و دلیلی علیه کافران مکه بیان شد.
سپس در سوره اسراء هم بیان شد که شما چه ایمان بیاورید چه نیاورید، اهل کتاب در برابر آیات قران خاضعند .
در ایه 52 سوره قصص هم خبر میدهد که اهل کتاب به قران ایمان می اورند و چون بر انها تلاوت شود میگویند حق است و ایمان می اوریم. سپس بیان میکند اینها بخاطر صبر و مقاومت در برابر مخالفان (هم از مشرکین و هم از هم مسلکان خود) پاداش مضاعف خواهند داشت .
در سوره نمل، بیان شد قران مایه هدایت و رحمت برای اهل ایمان و مبین اختلافات مذهبی بنی اسراییل است.
ایات اهل کتاب در سوره انعام: در ایه 20 اشاره شد که اهل کتاب پیامبر را می شناسند همانطور که پسرانشان را می شناسند. در ایه 20 خدا این مشرکان را به استعلام از اهل کتاب دعوت میکند. همانگونه که در سوره های قبلی مثل شعرا و اسراء از تایید انها خبر داده بود.
در ایه 91 سوره انعام پاسخ خدا به اهل کتابی که در پاسخ به استعلام مشرکان گفته بودند خدا چیزی بر انسانها نازل نمی کند بیان شده و از مخفی کردن بخش زیادی از کتاب موسی توسط انها انتقاد می کند. این ایه در سوره انعام اولین نکوهش از تکذیب پیامبر توسط اهل کتاب و مخفی کردن بخشی از تورات است.(البته مرحوم بازرگان این ایه را مدنی دانسته است)
در انعام 114 مجددا تاکید می کند که اهل کتاب میدانند قران حق است. وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِّن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ {114}
در سوره یونس: فَإِن كُنتَ فِي شَكٍّ مِّمَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ فَاسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُونَ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكَ لَقَدْ جَاءكَ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ {94}پس اگر از آنچه به سوى تو نازل كرده‏ايم در ترديدى و یقین نداری از كسانى كه پيش از تو كتاب [آسمانى] مى‏خواندند بپرس (که تثبیت شود) قطعا حق از جانب پروردگارت به سوى تو آمده است پس زنهار از ترديدكنندگان مباش {94}

در سوره احقاف آیه 10 هم در مقام جدال با کافرانی که قران را افترا میدانند، میگوید اگر شاهدی از بنی اسراییل بر همانندی قران با تورات و الهی بودن آن گواهی داده و به ان ایمان اورد، شما که از روی تکبر انرا نمی پذیرید.ضرر کرده اید. در انتهای سوره هم به ایمان اوردن جنیان یهودی اشاره شده است.
در سوره های اواخر مکی مثل عنکبوت 47و رعد36 همچنان خبر از تایید اهل داده میشود. فالذین اتیناهم الکتاب یومنون به و من هولائ من یومن به. والذین اتیناهم الکتاب یفرحون بما انزل الیک
در بقره 121 هم امده که الذین اتیناهم الکتاب یتلونه حق تلاوته اولئک یومنون به و من یکفر به...
و در بقره 146: والذین اتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابناءهم



وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ {15}
و انسان را [نسبت] به پدر و مادرش به احسان سفارش كرديم مادرش با تحمل رنج به او باردار شد و با تحمل رنج او را به دنيا آورد و باربرداشتن و از شيرگرفتن او سى ماه است تا آنگاه كه به رشد كامل خود برسد و به چهل سال برسد مى‏گويد پروردگارا بر دلم بيفكن تا نعمتى را كه (نعمت ایمان و هدایت) به من و به پدر و مادرم ارزانى داشته‏اى سپاس گويم و كار شايسته‏اى انجام دهم كه آن را خوش دارى و فرزندانم را برايم شايسته گردان در حقيقت من به درگاه تو توبه آوردم و من از فرمان‏پذيرانم {15}
أُوْلَئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجاوَزُ عَن سَيِّئَاتِهِمْ فِي أَصْحَابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِي كَانُوا يُوعَدُونَ {16}
اينانند كسانى كه بهترين آنچه را انجام داده‏اند از ايشان خواهيم پذيرفت و از بديهايشان درخواهيم گذشت در [زمره] بهشتيانند [همان] وعده راستى كه بدانان وعده داده مى‏شده است {16}
وَالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَّكُمَا أَتَعِدَانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَقَدْ خَلَتْ الْقُرُونُ مِن قَبْلِي وَهُمَا يَسْتَغِيثَانِ اللَّهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ مَا هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ {17}
ولی آن كس كه به پدر و مادر خود گويد اف بر شما آيا به من وعده مى‏دهيد كه زنده خواهم شد و حال آنكه پيش از من نسلها سپرى [و نابود] شدند و آن دو به [درگاه] خدا زارى مى‏كنند واى بر تو ايمان بياور وعده [و تهديد] خدا حق است و[لى پسر] پاسخ مى‏دهد اينها جز افسانه‏هاى گذشتگان نيست {17}
أُوْلَئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنَّهُمْ كَانُوا خَاسِرِينَ {18}
آنان كسانى‏اند كه گفتار [خدا] عليه ايشان همراه با امتهايى از جنيان و آدميان كه پيش از آنان روزگار به سر بردند به حقيقت پيوست بى‏گمان آنان زيانكار بودند {18}
وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُوا وَلِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ {19}
و براى هر يك در [نتيجه] آنچه انجام داده‏اند درجاتى است و تا [خدا پاداش] اعمالشان را تمام بدهد و آنان مورد ستم قرار نخواهند گرفت {19}
وَيَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَبِمَا كُنتُمْ تَفْسُقُونَ {20}
و آن روز كه آنهايى را كه كفر ورزيده ‏اند بر آتش عرضه مى‏ دارند [به آنان مى گويند] نعمتهاى پاكيزه خود را در زندگى دنيايتان [خودخواهانه] صرف كرديد و از آنها برخوردار شديد پس امروز به [سزاى] آنكه در زمين بناحق سركشى مى‏نموديد و به سبب آنكه نافرمانى مى‏كرديد به عذاب خفت[آور] كيفر مى ‏يابيد {20}

عصاره فراز ایات 15-20: معرضان از قران، منکر معادند.برخی از انها حتی دعوت والدینشان به باور به اخرت را با تندی رد میکنند و انرا افسانه میخوانند . خداوند همه را براساس اعمالشان جزا خواهد داد. اینها در زمره زیانکارانند و در اتش ، سزای نافرمانی و تکبر خود را خواهند چشید. در حالیکه مسلمین صالح و شاکر که نسبت به والدین خود هم محسن اند، در بهشت موعود خواهند بود.

نکات:
-مشابه دعای ایه 15 در سوره نمل از زبان سلیمان ع بیان شده بود :وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ {19}

- در ایه 23 سوره اسراء از گفتن اف به والدین نهی شده بود. وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلاً كَرِيمًا {23} و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد و به پدر و مادر [خود] احسان كنيد اگر يكى از آن دو يا هر دو در كنار تو به سالخوردگى رسيدند به آنها [حتى] اوف مگو و به آنان پ رخاش مكن و با آنها سخنى شايسته بگوى {23}

-دغدغه و وظیفه والدین در برابر اعتقادات فرزندان : در آیه 15 که توصیف یک فرد مطلوب بیان شده در انتهای ایه با زکر دعای اصلح لی فی ذریتی دغدغه او را نسبت به صالح بودن و صالح ماندن فرزندان و ذریه اش نشان میدهد. در ایه 17 هم یک پدر و مادر مومن را نشان میدهد که از کفر و بی ایمانی فرزندشان به قران و معاد ناراحت بوده و او را به ایمان دعوت میکنند. ذکر این دو جمله، وظیفه والدین در برابر فرزندان را حداقل در زمینه گفتگو و دعوت انها به دین (البته بدون اجبار) بیان میکند.
از انجا که در فراز قبل به اتهام زنی کافران علیه قران و تحقیر مسلمانان با برتردانستن خود نسبت به اهل ایمان در سطح جامعه اشاره شده بود، این ایات میتواند ناظر به اهمیت تبلیغ دین و گفتگو در خانواده باشد.


وَاذْكُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقَافِ وَقَدْ خَلَتْ النُّذُرُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ {21}
و برادر عاديان (هود) را به ياد آور آنگاه كه قوم خويش را در ريگستان(سرزمین احقاف) بيم داد در حالى كه پيش از او و پس از او [نيز] قطعا هشداردهندگانى گذشته بودند كه جز خدا را مپرستيد واقعا من بر شما از عذاب روزى هولناك مى‏ترسم {21}
قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَأْفِكَنَا عَنْ آلِهَتِنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ {22}
گفتند آيا آمده‏اى كه ما را از خدايانمان برگردانى پس اگر راست مى‏گويى آنچه به ما وعده مى‏دهى [بر سرمان] بياور {22}
قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَأُبَلِّغُكُم مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ وَلَكِنِّي أَرَاكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ {23}
گفت آگاهى فقط نزد خداست و آنچه را بدان فرستاده شده‏ام به شما مى‏رسانم ولى من شما را گروهى مى‏بينم كه در جهل اصرار مى‏ورزيد {23}
فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضًا مُّسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قَالُوا هَذَا عَارِضٌ مُّمْطِرُنَا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُم بِهِ رِيحٌ فِيهَا عَذَابٌ أَلِيمٌ {24}
پس چون آن [عذاب] را [به صورت] ابرى روى‏آورنده به سوى واديهاى خود ديدند گفتند اين ابرى است كه بارش‏دهنده ماست [هود گفت نه] بلكه همان چيزى است كه به شتاب خواستارش بوديد بادى است كه در آن عذابى پر درد [نهفته] است {24}
تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا فَأَصْبَحُوا لَا يُرَى إِلَّا مَسَاكِنُهُمْ كَذَلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ {25}
همه چيز را به دستور پروردگارش بنيان‏كن مى‏كند پس چنان شدند كه جز سراهايشان ديده نمى‏شد اين چنين گروه بدكاران را سزا مى‏دهيم {25}
وَلَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيمَا إِن مَّكَّنَّاكُمْ فِيهِ وَجَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعًا وَأَبْصَارًا وَأَفْئِدَةً فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَلَا أَبْصَارُهُمْ وَلَا أَفْئِدَتُهُم مِّن شَيْءٍ إِذْ كَانُوا يَجْحَدُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُون {26}
و به راستى در چيزهايى به آنان امكانات داده بوديم كه به شما در آنها [چنان] امكاناتى نداده‏ايم و براى آنان هم گوش و ديده‏ها و دلهايى قرار داده بوديم و[لى] چون به نشانه‏هاى خدا انكار ورزيدند [نه] گوششان و نه ديدگانشان و نه دلهايشان به هيچ وجه به دردشان نخورد و آنچه ريشخندش مى‏ كردند به سرشان آمد {26}
وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا مَا حَوْلَكُم مِّنَ الْقُرَى وَصَرَّفْنَا الْآيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ {27}
و بى‏گمان همه شهرهاى پيرامون شما را هلاك كرده و آيات خود را گونه‏گون بيان داشته‏ايم اميد كه آنان بازگردند {27}
فَلَوْلَا نَصَرَهُمُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ قُرْبَانًا آلِهَةً بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَذَلِكَ إِفْكُهُمْ وَمَا كَانُوا يَفْتَرُونَ {28}
پس چرا آن كسانى را كه غير از خدا به منزله معبودانى براى تقرب [به خدا] اختيار كرده بودند آنان را يارى نكردند بلكه از دستشان دادند و اين بود دروغ آنان و آنچه برمى‏بافتند {28}

عصاره فراز ایات 21-28: منکران قران، وقوع عذاب الهی را هم منکرند. بگو قوم عاد هم که از شما متمکن تر بودند، هشدار رسولشان مبنی بر یگانه پرستی و وقوع عذاب را انکار و تمسخرکردند و سرانجام با عذاب خدا هلاک شدند. همین طور سایر اقوام پیرامون شما و خدایان شان هم کمکی به انها در رفع عذاب نکردند. پس عبرت بگیرید.

نکات:
-در ایه 11 از زبان منکران بیان شد که قران را افک قدیم خواندند. در ایه 28 به انها میگوید عقاید خرافی و معبودان خیالی شما افک و انحراف است که در دوزخ به خاصیتی آنها پی خواهد برد. در ایه 22 هم عادیان به هود گفتند که با عقاید انحرافی میخواهی ما را از عقاید پدرانمان برگردانی.

وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَرًا مِّنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلَى قَوْمِهِم مُّنذِرِينَ {29}
و چون تنى چند از جن را به سوى تو روانه كرديم كه قرآن را بشنوند پس چون بر آن حاضر شدند [به يكديگر] گفتند گوش فرا دهيد و چون به انجام رسيد به سوى قوم خود بازگشتند بصورت هشداردهندگانی {29}
قَالُوا يَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا كِتَابًا أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَى مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَإِلَى طَرِيقٍ مُّسْتَقِيمٍ {30}
گفتند اى قوم ما ما كتابى را شنيديم كه بعد از موسى نازل شده [و] تصديق‏كننده [كتابهاى] پيش از خود است و به سوى حق و به سوى راهى راست راهبرى مى‏كند {30}
يَا قَوْمَنَا أَجِيبُوا دَاعِيَ اللَّهِ وَآمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَيُجِرْكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ {31}
اى قوم ما دعوت‏كننده خدا را پاسخ [مثبت] دهيد و به او ايمان آوريد تا [خدا] برخى از گناهانتان را بر شما ببخشايد و از عذابى پر درد پناهتان دهد {31}
وَمَن لَّا يُجِبْ دَاعِيَ اللَّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الْأَرْضِ وَلَيْسَ لَهُ مِن دُونِهِ أَولِيَاء أُوْلَئِكَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ {32}
و كسى كه دعوت‏كننده خدا را اجابت نكند در زمين درمانده‏كننده [خدا] نيست و در برابر او دوستانى ندارد آنان در گمراهى آشكارى‏اند {32}

عصاره فراز ایات 29-32: گروهی از جنیان هم که قران را شنیدند، انرا هدایت کننده و مصدق تورات یافته ،ایمان اورده و قوم خود را نیز انذار و به ایمان دعوت کردند. اما این گمراهان همچنان دعوت رسول خدا را اجابت نمیکنند.

نکات:
-قبلا در سوره جن هم داستان ایمان اوردن گروهی از جنیان بیان شده بود.
قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الْجِنِّ فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنًا عَجَبًا {1}يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَلَن نُّشْرِكَ بِرَبِّنَا أَحَدًا {2}وَأَنَّا ظَنَنَّا أَن لَّن نُّعجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ وَلَن نُّعْجِزَهُ هَرَبًا {12}
و ما (صالحان) باین برداشت رسیدیم كه هرگز نمى‏توانيم در زمين، خداى را ( در این اراده ای که برای عدم دسترسی جنیان به اخبار اسمان و رشد زمینیان کرده) به ستوه آوريم و هرگز او را با گريز [خود] درمانده نتوانيم كرد {12}
-بیان این مطلب در اینجا، ذکر نمونه ای دیگر از تصدیق قران و رسالت پیامبر است . آنهم توسط جنیانی که مشرکان ، پیامبر را متهم با ارتباط با جنیان و فراگیری قران از انها میکردند. خدا می فرماید همین جنیان هم علاوه بر اینکه به الهی بودن قران و ماموریت الهی پیامبر اعتراف کرده اند قومشان را هم انذار کرده اند. همچنین اشاره انها به کتاب موسی در ارتباط با ابتدای سوره است که فرمود شاهدی از بنی اسراییل به قران ایمان اورد. یعنی هم از یهودیان انس و هم جن قران را تصدیق کرده اند.

-ایا این خبر خداوند که جنیان ایمان اوردند، قابل راستی ازمایی بوده است؟ با توجه به اینکه مشرکان معاصر پیامبر با جنیان ارتباط داشتند میتوانستند تصدیق یا تکذیب این خبر را بپرسند و اگر دروغ بود یا راهی برای تصدیق ان نداشتند، حتما به پیامبر اعتراض میکردند.

-در ايه 7 سوره جن بیان شد که وَأَنَّهُمْ ظَنُّوا كَمَا ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَدًا ﴿۷﴾
انصاریان: و مردانی از انس پنداشتند چنان که شما [جنیان] پنداشتید که خدا هرگز کسی را [به نبوّت] برنمی انگیزد!

در اینجا ظاهرا جنيان نبوت موسي را قبول داشته اند و اين امر، با باور ذكر شده انها در سوره جن كه خدا هرگز كسي را به رسالت برنمي انگيزد، داراي تناقض است. لذا جنيان سوره احقاف نوع یا دسته متفاوتی از جنیان مذکور در سوره جن بوده اند که این فرض اخر، محتمل تر است .

-
أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتَى بَلَى إِنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ {33}
مگر ندانسته ‏اند كه آن خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده و در آفريدن آنها درمانده نگرديد مى‏تواند مردگان را [نيز] زنده كند آرى اوست كه بر همه چيز تواناست {33}
وَيَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَلَيْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ {34}
و روزى كه كافران بر آتش عرضه مى‏شوند [از آنان مى‏پرسند] آيا اين (بعث و عذاب اخروی) راست نيست مى‏گويند سوگند به پروردگارمان كه آرى مى‏فرمايد پس به [سزاى] آنكه انكار مى‏كرديد عذاب را بچشيد {34}

عصاره فراز ایات 33-34:منکران قیامت ایا می پندارند خدا قادر بر زنده کردن انان نیست.حال آنکه در آتش جهنم بر حقانیت ان گواهی خواهند داد و سزای کفر خود را خواهند چشید.

فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِل لَّهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً مِّن نَّهَارٍ بَلَاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ {35}
پس همان گونه كه پيامبران نستوه صبر كردند صبر كن و براى آنان(منکران) شتابزدگى به خرج مده روزى كه آنچه را وعده داده مى‏ شوند بنگرند گويى كه آنان جز ساعتى از روز را [منتظر] نمانده‏اند [اين] ابلاغ پیام رسایی است. پس آيا جز مردم نافرمان هلاكت‏ خواهند يافت {35}

عصاره ایه 35: ای پیامبر با توجه به مطالب بالا، صبر کن و بر عذاب انها تعجیل مکن که فاسقان بزودی هلاک شده و وعده خدا را مشاهده خواهند کرد.
نکات:
-لبث ایه 35:در سوره کهف ، فعل لبث به درنگ اصحاب کهف در غار (زمان خواب و بیهوشی انها: فاصله زمانی تا هوشیاری و مشاهده قبلی انها) اشاره دارد. در سایر ایات و سوره های قران که سئوال انسانها در قیامت با این فعل بیان شده، (کم لبثنا) بین مفسران و مترجمان در اینکه ایا به دوران برزخ اشاره دارد یا زندگی دنیایی شان، اختلاف نظر وجود دارد. در سوره نازعات گفتیم که موضوع لبث ، زمان برزخ و بعد از حیات دنیوی است .ایات سوره کهف نیز این برداشت را تایید می کند.
متفاوت بودن برداشت از گذشت زمان در عالم برزخ توسط روح نسبت به گذشت زمان در زندگی دنیا، در این داستان و سایر ایات مرتبط با قیامت تاکید شده است.

-بلاغ در ایه 35 : بلاغ:ابراهیم نحل انبیا عنکبوت یس احقاف جن بلاغ المبین(نحل عنکبوت یس)
-ابلغکم:اعراف 2 احقاف ابلغتکم:اعراف 2 هود ابلغوا:جن
-دستور صبر به پیامبر در سوره های مختلفی تکرار شده اما این نحوه از صبر که همانند پیامبران باعزم شکیبا باش، نشاندهنده سختی این دوران و شدت فشارهای وارده به پیامبر میباشد.

-لاتستعجل : در ایه 35 خدا به پیامبر می فرماید صبر کن و در عذاب انها عجله نکن.قبلا هم در ایه 46 سوره یونس خدا به پیامبر فرمود که عذابی که به اینها وعده داده شده، زمانش مشخص نیست و شاید هم اصلا در زمان حیات تو نباشد اما بهرحال رخ میدهد و بازگشت انها بسوی خداست. با توجه به سایر ایات سوره که به سنت خدا بر مهلت داشتن اقوام و افراد اشاره می کند، و نیز ایه اخر سوره که میفرماید واصبر حتی یحکم الله، بنظر میرسد انتظار خود پیامبر هم تحقق زودتر عذاب با توجه به مخالفتها و کارشکنی های زیاد مخالفان بوده است. در سوره مریم هم خطاب به پیامبر بیان شده بود که لاتعجل علیهم. ضمن انکه خود مشرکان هم با داشتن همین تصور، تعجیل در وقوع عذاب را بعنوان نشانه ای بر راستگویی پیامبر طلب میکردند.
در سوره قلم هم بعد از جملات استفهامی مکرر،خداوند به پیامبر دستور داد که انها را به من واگذار تا با استدراج و امهال بر عذاب انها بیفزایم.سپس دستور فاصبر لحکم ربک را صادر نمود و در ادامه ان هم از سرنوشت مشابه یونس ،ایشان را انذار داد.
اصبر لحکم ربک تنها در سه سوره بکار رفته است:طور قلم و انسان. این بیان ها نشانگر ان است که در آن ایام(مرحله چهارم)پیامبر دوران سختی را در مواجهه با مکذبین و مخالفین تحمل میکرده و همواره منتظر نزول عذاب موعود خدا بوده است اما خداوند هنوز زمان انرا مناسب نمیدانسته و پیامبر را به صبر و عدم تعجیل در عذاب دستور میداده است.این امر در سوره های مراحل بعدی و افزایش تهمتها و فشارهای مخالفین نیز مشاهده میشود.

-در ایه 34 و20 احقاف عرضه کافران بر آتش بیان شده. مشابه ایه 46 غافر . در سوره کهف به عرضه جهنم برای کافران
در ایات مختلف قران، هم عرضه اتش بر کافران مطرح شده و هم عرضه کافران بر آتش. در سوره های احقاف و شوری همانند سوره غافر از عرضه کافران بر آتش صحبت شده است. در سوره کهف به عرضه جهنم برای کافران اشاره شده که تصریح شده بعد از نفخه صور دوم و جمع شدن محشورین است.
"نزديكتر به ذهن اين است كه هر دو عرضه در قيامت صورت مى گيرد، هم عرضه كفار بر جهنم ، و هم عرضه جهنم بر كفار. عرضه جهنم بر كفار وقتى است كه خود را براى اولين بار به كفار نشان مى دهد، و عرضه كفار بر جهنم هنگامى است كه به حساب ها رسيده و تكليف ها را يكسره كرده باشند، در آن موقع كفار را عرضه بر جهنم مى كنند، و به سوى دوزخ سوقشان مى دهند، همچنان كه فرموده : ((و سيق الذين كفروا الى جهنم زمرا((."المیزان

مروری بر عصاره فرازها:
عصاره فراز آیات 1-3: قران نازل شده از جانب خدای مسلط و حکیمی است که افرینش را هدفدار خلق کرده، اما کافران و منکران قران، از هشدارهایش روگردانند.
عصاره فراز ایات 4-:14مشرکان منکر قرانند. انها بدون هیچ حجت عقلی یا وحیانی ، معبودانی بی قدرت را می پرستند.اینها گمراهترین افرادند اما نیکوکارانی که بر باور به ربوبیت خدا استقامت دارند در بهشت خواهند بود. مخالفان، قران را جادو و افترا و دروغ می خوانند. بگو ارسال رسولان و کتاب الهی سنت خدابوده اما شما از روی تکبر انرا نمی پذیرید.
عصاره فراز ایات 15-20: معرضان از قران، منکر معادند. برخی از انها حتی دعوت والدینشان به باور به اخرت را با تندی رد میکنند و انرا افسانه میخوانند . خداوند همه را براساس اعمالشان جزا خواهد داد. اینها در زمره زیانکارانند و در اتش ، سزای نافرمانی و تکبر خود را خواهند چشید. در حالیکه مسلمین صالح و شاکر که نسبت به والدین خود هم محسن اند، در بهشت موعود خواهند بود
عصاره فراز ایات 21-28: منکران قران، وقوع عذاب الهی را هم منکرند. بگو قوم عاد هم که از شما متمکن تر بودند، هشدار رسولشان مبنی بر یگانه پرستی و وقوع عذاب را انکار و تمسخرکردند و سرانجام با عذاب خدا هلاک شدند. همین طور سایر اقوام پیرامون شما و خدایان شان هم کمکی به انها در رفع عذاب نکردند. پس عبرت بگیرید.
عصاره فراز ایات 29-32: گروهی از جنیان هم که قران را شنیدند، انرا هدایت کننده و مصدق تورات یافته ،ایمان اورده و قوم خود را نیز انذار و به ایمان دعوت کردند. اما این گمراهان همچنان دعوت رسول خدا را اجابت نمیکنند.
عصاره فراز ایات 33-34:منکران قیامت ایا می پندارند خدا قادر بر زنده کردن انان نیست.حال آنکه در آتش جهنم بر حقانیت ان گواهی خواهند داد و سزای کفر خود را خواهند چشید.
عصاره ایه 35: ای پیامبر با توجه به مطالب بالا، صبر کن و بر عذاب انها تعجیل مکن که فاسقان بزودی هلاک شده و وعده خدا را مشاهده خواهند کرد.

ارتباط بین فرازها:
فراز اول که مقدمه سوره است به روگردانی کافران از قران و انذارهای آن اشاره میکند.
در فرازهای بعد محتوای اصلی قران که مخالفان قران منکر آنها هستند را بیان میکند: دعوت به توحید و ترک شرک، باور به معاد و انذار از عذاب الهی. به نوعی دلداری به پیامبر هم هست که اینها مشکلشان تو نیستی بلکه با محتوای قران مشکل دارند. در فراز دوم به بی پایه بودن عقاید مشرکانه انها و گمراهی انها در برابر رستگاری باورمندان به ربوبیت الله پرداخته است. سپس در برابر تهمتهای انها به قران که پیامبر قران را بدروغ به خدا نسبت داده، خدا به مشابهت قران با کتب الهی قبلی خبر میدهد و میفرماید شما از روی تکبر و نه از روی دلیل قران را انکار می کنید. اگر احتمال از جانب خدا بودن قران هم بدهید ولی شما انرا رد می کنید، خسارت خواهید کرد.
در فراز سوم به یکی از عقاید اصلی انها یعنی نفی معاد پرداخته و ضمن مقایسه رفتار نمونه ای ازمخالفان و تسلیم شدگان در برابر خدا با والدین خود، بیان میکند که اینها حتی توصیه پدر و مادر خود برای باور به قیامت و اخرت را هم با عصبانیت و پرخاش رد میکنند در حالیکه انسان ها به احسان به والدین امر شده اند. لذا انکار سخن پیامبر که جای خود دارد. در مقابل، انها که در برابر خدا خاضع و شاکرند نسبت به والدین و ذریه خود هم اهل احسان و همواره دنبال رضایت خدا هستند. در اخرت هم خداوند مطابق عملکرد هریک به انها جزا میدهد.
در فراز چهارم انها را به عبرت گرفتن از هلاکت اقوام قبل و دست برداشتن از انکار و تمسخر عذاب الهی دعوت میکند.
در فراز پنجم هم نمونه دیگری از ایمان اورندگان به قران یعنی جنیانی که مخالفان، پیامبر را متهم به ارتباط با آنها میکردند، بیان کرده است. در ایه اخر سوره هم به پیامبر تسلا میدهد که مشکل اینها این موارد است و سرانجامشان اینگونه خواهد بود . پس صبر کن و در عذاب انها تعجیل نکن.

درس سوره احقاف: قران نازل شده از جانب خداست، اما منکران قران، از انذارهایش روگردانند. انها مشرکند و حجتی هم بر این کار ندارند. منکر معادند اما در آتش جهنم بر حقانیت ان گواهی خواهند داد. منکر عذاب الهی هم هستند اما از هلاکت قوم عاد و سایرین عبرت نمی گیرند. قران را هم جادو و دروغ و افترا می خوانند. بگو ارسال رسولان و کتاب الهی سنت خدابوده و باوجود انکه گروهی از جنیان هم ایمان اورده اند، اما شما از روی تکبر انرا نمی پذیرید خداوند همه را براساس اعمالشان جزا خواهد داد پس ای پیامبر صبر کن و بر عذاب انها تعجیل مکن .

کلمات کلیدی:
-انذر، نذیر، منذر 4 بار
-ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا در سوره های فصلت احقاف جن یونس
-افک 3بار
-مشابه ایه 10 در سوره فصلت هم بود که قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُم بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقَاقٍ بَعِيد
-در سوره هود ایه 17 هم مشابه ایات بود که: أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إَمَامًا وَرَحْمَةً
- أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّمَاوَاتِ: احقاف فاطر
-مشابه دعای ایه 15 در سوره نمل از زبان سلیمان ع بیان شده بود :وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ
-قبلا در سوره جن هم داستان ایمان اوردن گروهی از جنیان بیان شده بود.
-بلاغ در ایه 35 : بلاغ:ابراهیم نحل انبیا عنکبوت یس احقاف جن
-لاتستعجل : در ایه 35 ،سوره یونس (مشابه مفهوم) مریم لاتعجل ،
-در ایه 34 و20 احقاف عرضه کافران بر آتش بیان شده. مشابه ایه 46 غافر. در سوره کهف به عرضه جهنم برای کافران

ویرایش بوسیله کاربر 1400/06/06 10:32:19 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
ali Offline
#13 ارسال شده : 1404/08/14 11:52:06 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,192

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
خلاصه تفسير سوره احقاف از تفسير آيت الله جوادي املي

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

﴿حم (۱) تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ (۲) مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمّی وَ الَّذِینَ کَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ (۳) قُلْ أَرَأَیْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الأرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (٤)﴾

سوره مبارکه «احقاف» در مکّه نازل شد؛ مهمترین دلیل بر اینکه این سوره در مکّه نازل شد، بررسی محتوای این سوره است. سُوَری که در مکّه نازل شدند، غالباً در محور اصول دین می‌باشند؛ مسئله فروع دین؛ مثل نماز، روزه، حج، زکات و مانند اینها در مدینه نازل شدند، پس در سُوَر مکّی اصول دین و خطوط کلّی اخلاق و فقه مطرح است، در سوره مبارکهٴ «احقاف» هم اصول دین مطرح است. «احقاف» که جمع «حِقف» است، سرزمین رَملی را میگویند «حِقف»؛ قوم عاد و مانند آن چون در آن منطقه زندگی میکردند، اینها را گفتند «احقاف» که در همین سوره مبارکه «احقاف» آیه 21 به این صورت آمده است: ﴿و َاذْکُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنذَرَ قَوْمَهُ بِالأحْقَافِ﴾، کلمهٴ «احقاف» هم یکبار در قرآن ذکر شده که آن هم در همین سوره است.1⃣
تنزیل کتاب ﴿مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾ است که صدر این سوره تقریباً با آن شش سورهای که مصدّر به «حم» است هماهنگ است، این «حوامیم» هفتگانه صدر آنها درباره عظمت و جلال و شکوه قرآن کریم است.

آنگاه اوّلین مطلبی را که ذکر میفرماید و مطلب عزیزانه و حکیمانه هست، این است که این نظام به حق خلق شد. به حق خلق شد، غیر از آن است که عالمانه خلق شد

 مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمّی وَ الَّذِینَ کَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ (۳).


چون فضای مکه فضای شرک، فضای بت پرستی و مانند بود و از طرفی باور عمومی آنها این بود که خدای سبحان خالق کلّ هستی است، قرآن هم از راه برهان و هم از راه جدال أحسن به اینها میفرماید شما که قائل هستید خدا خالق کلّ است: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾، خدا را قبول دارید که خالق است و چون خالق معبود است، خدا معبود است؛ اما غیر خدا را که شما میپرستید چه سِمَتی دارند؟ چیزی را آفریدند؟ در آفرینش یاری خدا را به عهده دارند؟ یا شرکتی در مالکیت چیزی دارند؟ در یکی از این امور باید سهمی داشته باشند تا استحقاق عبادت داشته باشند! هم برهان است و هم جدال أحسن؛3⃣
آنها پاسخ میدادند به این سؤال که ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ ـ با نون تأکید ثقیله ـ حتماً میگفتند که «الله» خالق است؛ اما به حق بودنِ این عالَم، یک؛ هدفمند بودنِ این عالَم، دو؛ اینها را نمیدانستند! اینها را قرآن ابتدائاً به اینها فهماند که این نظام باطل نمیپذیرد
﴿وَ الَّذِینَ کَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ﴾؛ مشرکین از این إنذار ما اعراض میکنند، هر چه که وحی الهی آنها را هشدار میدهد که در نهایت سقوط میکنید، اینها روبرمیگردانند؛ حالا شما هستید و شرک خودتان.4⃣
وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَن لاَ يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ (۵) وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ كَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَ كَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ كَافِرِينَ (۶)﴾

«فهاهنا امورٌ أربعة»:

امر اوّل این است که کاری از آنها ساخته نیست.
امر دوم این است که نمیفهمند و غافل هستند.
امر سوم این است که دشمن شما هستند. امر چهارم این است که علیه شما شهادت میدهند.
آن‎که نمیفهمد چگونه شهادت میدهد؟! میفرماید این امور چهارگانه را شما باید از هم جدا کنید؛ آن «صَنَم» و «وَثَن» بُت است، بت که موجود نیست تا بفهمد و کاری از او ساخته باشد! این سنگ و چوب مخلوق خدا هستند که میفهمند، علیه شما شهادت میدهند و دشمن شما هم هستند! منتها فعلاً مجاز نیستند که حرف بزنند. آن روزی که ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾،آن روز علیه شما حرف میزنند، دشمن شما هستند!
﴿وَ کَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِینَ﴾؛ اینها عبادت و پرستش شما را نهی میکنند، تقبیح میکنند و میگویند این چه کاری است که دارید میکنید؟!

بنابراین فرمود که ﴿وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن یَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ﴾؛ ـ این امور أربعه را ملاحظه بفرمایید ـ
فرمود غیر خدا را که شما میخوانید و میپرستید، اینها دو صفت سلبی دارند که کمال است؛ ولی اینها ندارند: ﴿مَن لاَ یَسْتَجِیبُ لَهُ﴾ کار شما را حلّ نمیکنند و جواب نمیدهند، این ﴿إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ﴾؛ یعنی تا قیامت هم از اینها کمک بخواهی از «وَثَن» و «صَنَم» کاری ساخته نیست، چون «وَثَن» موجود نیست و یک اسم بیمسمّاست، شما اسم بیمسمّی را دارید میخوانید ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا﴾. شما یا «وَثَن» یا «صَنَم»، کلمهٴ آلهه را بر این سنگ و چوبِ بتکده اطلاق میکنید، آله های در کار نیست! این‌جا هر چه هست سنگ و چوب است، پس ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ آبَاؤُکُم﴾؛ چون اسم بیمسمّا هستند، مفهومی است که زیر آن خالی است.

الآن این‌جا کسی نیست، وقتی کسی نباشد شما بگویید یا زید یا عمرو! چه کسی اجابت کند و چه کسی مشکل شما را حلّ کند؟ معدوم «بِمَا أنّهُ مَعدوم» نه قدرت اجابت دارد و نه قدرت فهم،

﴿مَن لاَ یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ﴾، این یک؛ ﴿وَ هُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ﴾، این دو.
اما در همین گروه اگر «صَنَم» و «وَثَن» بودن، آلهه بودن و معبود بودن را بردارید، سنگ و چوب را بگذارید ﴿وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ﴾؛ وقتی همه در قیامت جمع شدند، اینها دو کار عالمانه و محققانه دارند، ﴿کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً﴾؛ دشمن شما هستند، ﴿وَ کَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِینَ﴾، اینها یک شعور تکوینی داشتند و میفهمیدند که شما اینها را میپرستید و اینها نسبت به عبادت شما کفر میورزیدند؛ لذا امروز دشمن شما هستند!

﴿حُشِرَ﴾ گرچه مربوط به صحنه معاد است و باید با فعل مضارع ذکر میشد که « یَکُونُ لَهُمْ أَعْدَاءً وَ یَکُونُ بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِین»، اما چون ﴿حُشِرَ﴾ به صورت فعل ماضی درآمده، صحنهٴ معاد را ترسیم میکند؛ یعنی وقتی قیامت قائم شد، اینها دو کار میکنند: یکی اینکه دشمن شما هستند، دیگر اینکه نسبت به عمل شما کفر میورزند و میگویند کار بدی کردید، بنابراین اینها را نباید پرستید.


سوره مبارکه احقاف صفحه 503 از تفسیر تسنیم


وَ إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ هذَا سِحْرٌ مُبِينٌ (۷)
.
﴿آیات ما بیِّن، شفّاف و روشن است﴾


اما درباره وحی و نبوّت؛ فرمود: ﴿وَ إِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا﴾
این آیات ما بیِّن، شفّاف و روشن است. (تکرار آیات قرآن برای این است که در آن روز قرآن کریم به صورت یک کتاب مدوّنی نبود که در هر خانهای باشد؛ در هر گروهی، در هر زمان و زمینی و یک فرصت مناسبی که عدّهای میآمدند آیاتی نازل میشد، این آیات به مناسبتهای آن منطقه و آن خصوصیتها گاهی از توحید و وحی و نبوت سخن میگفتند و گاهی هم از مسائل اخلاقی و حقوقی).

فرمود اگر آیات ما بر آنها تلاوت بشود: ﴿وَ إِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا﴾ که بیِّن و شفّاف و روشن است
﴿قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ﴾، دیگر از آن آیات به حق یاد کرد؛ در حالی که نظم طبیعی این‌جا اقتضا میکرد که بفرماید: «قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِهَا»؛ یعنی کسانی که به این آیات کفر میورزند حرفشان این است؛
اما به جای اینکه ضمیر بیاورد اسم ظاهر میآورد، یک؛ به جای اینکه به «آیه» تعبیر کند، به «حق» تعبیر میکند، دو؛ یعنی اینها حق اند، صدق اند و مظهر همان خدایی هستند که «حق» است.

«قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِهَا» یا «لَهَا» نیست، بلکه ﴿قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ﴾؛ یعنی « قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالآیٰاتِ لَمَّا جَائَتْهُمْ»،
چه میگویند؟
میگویند: ﴿هذَا سِحْرٌ مُبِینٌ﴾، چون از آیات به حق تعبیر شد؛ لذا مفرد مذکر «مشارٌ الیه» قرار گرفت، این سِحر است و این سِحر روشنی است که کسی نمیتواند مثل آن بیاورد.1⃣
. أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلاَ تَمْلِكُونَ لِي مِنَّ اللَّهِ شَيْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِيضُونَ فِيهِ كَفَي بِهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (۸)

بالاتر از این مطلب اینکه یک وقت است میگویند این کار سِحر است؛ یک وقت میگویند تو مُفتر و دروغگو هستی! لذا با «أم» إضرابیه از آن اهانت به اهانت برتر منتقل شده است ﴿أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ﴾،

همین کسانی که عمری آن وجود مبارک را به عنوان امین میشناختند و یاد میکردند، میگفتند او به خدا فِریه بسته است ﴿أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ﴾.
حضرت اوّل به بی ادبیِ دوم آنها جواب داد، بعد به آن بی ادبیِ اوّل پاسخ فرمود؛
فرمود اگر من افترا ببندم، من معتقدم که خدا ﴿عَلَی کُلِّ شَی‏ءٍ قَدِیرٌ﴾ است، یک؛
خدا غیور است، دو؛
دینش را به دست هر کسی نمیدهد، سه؛ اوّلین و آخرین حافظ دین، خودِ خداست، چهار؛
من یقین دارم هر کس به نام دین، دین را بازیچه قرار بدهد، خدا به او فرصت نمیدهد! ﴿إِنِ افْتَرَیْتُهُ﴾، او کاری درباره من میکند که از هیچ‌کدام شما مقدور نیست که مشکل مرا حلّ کنید ﴿فَلاَ تَمْلِکُونَ لِی مِنَّ اللَّهِ شَیْئاً﴾، این همان است که در سوره مبارکهٴ «مائده» فرمود: ﴿إِنْ أَرَادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَن فِی الأرْضِ جَمِیعاً﴾، ﴿فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً﴾ او اگر مسیح(سلام الله علیه) و مریم(سلام الله علیها) و همه اهل «أرض» را بخواهد از بین ببرد، برای او آسان است، ﴿فَلاَ تَمْلِکُونَ لِی مِنَّ اللَّهِ شَیْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِیضُونَ فِیهِ﴾.

شما دو تا حرف زدید: یا مرا مُفتری گفتید که این ساخته من است و من به خدا نسبت میدهم و دیگر هم گفتید که این سِحر است؛ هر دو را من با این پاسخ حلّ میکنم.
پس من مفتری نیستم، چون هراسناک هستم و از ذات اقدس الهی هم هر چه بخواهد برمیآید. درباره سِحر بودن یا فِریه بودن ﴿هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِیضُونَ فِیهِ﴾، چرا؟ برای اینکه ﴿کَفَی بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ﴾؛ او شهادت داد که من پیغمبر هستم؛ امضای او، خطّ او و نامه او به دست من است!
این ﴿کَفَی بِهِ شَهِیداً﴾ معنایش این نیست که خدا میداند من پیغمبرم، اینکه معنایش پیشنهاد ترک مذاکره است، اینکه استدلال نیست! آنها میگویند تو یا ساحر هستی یا مُفتری! وجود مبارک حضرت میفرماید خدا میداند که من چنین نیستم، این اوّل دعواست!
﴿کَفَی بِهِ شَهِیداً﴾ نه یعنی «کَفَی بِهِ عَلیماً»! ﴿کَفَی بِهِ شَهِیداً﴾؛ یعنی او شهادت داد که من پیغمبرم، برای اینکه نامه و امضای او به دست من است! اگر میگویید نه، مثل این را بیاورید.

﴿قُلْ کَفَی بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ﴾، او شهادت داد! نه اینکه در قیامت شهادت میدهد، با شهادت در قیامت که مشکل دنیا حلّ نمیشود، احتجاج است! آنها میگویند تو ساحر هستی، او باید ثابت کند که من ساحر نیستم؛ آنها میگویند تو دروغ میگویی، او باید ثابت کند که من دروغگو نیستم، اگر بگوید در قیامت معلوم میشود، این که علمی نشد، این مشکل برهان را حلّ نکرد، این مشکل «جدال أحسن» را حلّ نکرد! فرمود او شهادت داد که من پیغمبرم، برای اینکه همه این کلمات برای اوست و شما اگر شک دارید مثل این بیاورید. ﴿کَفَی بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ﴾؛ بیایید برگردید، او از همه لغزشهای شما صَرف‌نظر میکند، یک؛
بعد از اینکه از لغزشهای شما صَرف‌نظر کرد، لکّه گیری کرد، لکّه زدایی کرد، آن غبارها را گرفت، آن دودها را گرفت و آن سیاهیها را گرفت، رحمت واسعهٴ الهی، بلکه رحمت رحیمیه را شامل حال شما میکند، دو؛
لذا همیشه مغفرت بر رحمت در این تعبیرات آیات قرآن کریم ـ مقدّم است، ﴿کَفَی بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ﴾.2⃣

قُلْ مَا كُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ مَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَ لاَ بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا يُوحَي إِلَيَّ وَ مَا أَنَا إِلاّ نَذِيرٌّ مُبِينٌ (۹)﴾


.فرمود: ﴿قُلْ مَا کُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ﴾؛

آنها میگفتند که اگر شما واقعاً پیغمبر هستید و ارتباط با غیب دارید چرا میگویید: ﴿وَ مَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لاَ بِکُمْ﴾؛
نمیدانم درباره من چه تصمیمی گرفته میشود؟! حضرت فرمود درست است، شما یا پیامبر را قبول ندارید یا نبوت مرا شک دارید؛ ولی انبیای قبلی هم که آمدند همین حرف را داشتند، آنها از غیب خبر دادند، اما هیچ‌کدام نگفتند ما ذاتاً عالِم غیب هستیم؛ همه اینها گفتند ما ذاتاً فقیر هستیم، تا ذات اقدس الهی چیزی را به ما نگوید ما نمیدانیم، همه آنها همین حرف را زدند؛ نه من اوّلین پیامبرم، نه حرفهای من اوّلین حرف است.
نه من اوّلین پیامبر هستم و نه حرفهای من اوّلین حرف است، این حرفها بوده؛ ولی شما توقع نداشته باشید که ما بدون اذن خدا و بدون دستور خدا از غیب باخبر باشیم، ما موجودی هستیم مخلوق خدا؛ منتها ذات اقدس الهی براساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ ما را انتخاب کرده و اسراری را به ما نشان داده است.
فرمود: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ﴾، پس اصل نیاز بشر به وحی و نبوت برای این است که این پیام خدا صد درصد به ما برسد،
بنابراین جمع این آیات این است که من ذاتاً عالِم به غیب نیستم، برای اینکه بشر و مخلوق خدا هستم و اما اسرار غیبی را ذات اقدس الهی برابر حِکَم و مصلحتی که خود میداند برای من نازل کرده

پس ﴿مَا کُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ﴾ از دو منظر، ﴿وَ مَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لاَ بِکُمْ﴾ از دو منظر و وحی هم که میآید من فقط تابع وحی هستم و اسرار الهی هم بر من نازل میشود.3⃣

.قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَ كَفَرْتُم بِهِ وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَي مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (۱۰)

وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كَانَ خَيْراً مَا سَبَقُونَا إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ (۱۱)﴾

جهالت عملی و استکبار کافران

فرمود: ﴿وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾؛
این کفّار قبلاً طبق آیهٴ هفت گفتند این «سِحر» است و طبق آیهٴ هشت گفتند این «افتراء» که این به جهل علمی آنها برمیگردد؛
اما آنچه به جهالت عملی و استکبار آنها برمیگردد آیه ده و یازده است:
﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِن کَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ﴾، ﴿أَ رَأَیْتُمْ﴾؛ یعنی «أخْبِرُونی»، به ما گزارش بدهید! حالا میخواهد غریزهٴ حقطلبی را که خدا در نهان و نهاد هر کسی به ودیعت نهاده است را احیا کند؛
میفرماید اگر این حق بود و عدّه ای این حق را پذیرفتند و جلو رفتند، شما جواب را چه میگویید؟!
﴿إِن کَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ﴾؛ اگر سِحر نبود، یک؛
افترا نبود، دو؛ ﴿مِنْ عِندِ اللَّهِ﴾ بود، ﴿وَ کَفَرْتُم بِهِ﴾؛ شما کفر ورزیدید، ولی ﴿وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی مِثْلِهِ﴾،
چون مشرکان مکّه با یهودیها ارتباط فراوانی داشتند، اگر یک یهودی و بنی اسرائیلی نمونهٴ این را از کلیم الهی به عنوان تورات دید و دید که اینها همسنخ هستند، از غیب با خبر میکنند، از توحید و نبوت و معاد سخن میگویند و از عقل و عدل سخن میگویند، اگر این معارف را دید و ایمان آورد؛ ولی شما ﴿اسْتَکْبَرْتُمْ﴾
آنگاه جواب را چه میدهید؟
البته این پاسخ محذوف است. بدانید که شما در اثر ظلم خودتان، لیاقت هدایت ویژه را ندارید.

قرآن کریم یک هدایت عام دارد که کافر و غیر کافر، مستکبر و غیر مستکبر همه را هدایت میکند، چون ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾ است؛ اما آن میل قلبی، آن توفیق و گرایش قلبی که هدایت ویژه است، نصیب کسی است که حقطلب باشد، نه مستکبر که در برابر حق بایستد: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی﴾ به هدایت پاداشی، نه هدایت ابتدایی!
هدایت ابتدایی را که ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾ است، قرآن را برای همه به جهت هدایت نازل کرده است، ﴿نَذِیراً لِلْبَشَرِ﴾ است، ﴿ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾است، ﴿لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً﴾ است و ﴿کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ است، این هدایت عام است؛

اما آن گرایش خاص که هدایت پاداشی است، این ﴿هُدًی لِلْمُتَّقِینَ﴾ است و مانند آن ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ﴾، پس شما هم باید کفرتان را درمان کنید و هم استکبار را.4⃣

وَ مِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَی إِمَاماً وَ رَحْمَةً وَ هذَا کِتَابٌ مُصَدِّقٌ لِّسَاناً عَرَبِیّاً لِیُنذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ بُشْرَی لِلْمُحْسِنِینَ (۱۲) إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ (۱۳) أُولئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ خَالِدِینَ فِیهَا جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (۱٤)﴾

﴿فَسَیَقُولُونَ هذَا إِفْکٌ قَدِیمٌ﴾،
در حالی که ﴿وَ مِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَی إِمَاماً وَ رَحْمَةً﴾، هر کتابی پیشوای اهل آن کتاب است و هر کتابی رحمت رحیمیهٴ خدای سبحان است؛ این برای تورات موسای کلیم که یهودیها ارتباط تنگاتنگ با مشرکین حجاز داشتند بود و قرآن ﴿کِتَابٌ﴾ است که هم ﴿مُصَدِّقٌ﴾ نسبت به گذشته به صورت لسان عربی مُبین هست و هم از آینده خبر میدهد: ﴿لِیُنذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ بُشْرَی لِلْمُحْسِنِینَ﴾،

کفّار براساس خوی استکباری خودشان میگفتند که ما اصلاً به هیچ چیزی از اینها ایمان نمیآوریم! نه به قرآن کریم و نه به کتاب موسای کلیم،
ما اصلاً از وحی «بالقول المطلق» و از نبوّت «بالقول المطلق» منصرف هستیم؛
این خوی استکباری در قوم نوح(سلام الله علیه) هم بود؛ همین خوی استکباری باعث میشد که میگفتند، اگر ایمان آوردن خَیر بود، این فقرا جلو نمیافتادند و ما جلو میافتادیم!

اینها خیال میکردند، چون نظام ارزشی آنها براساس مادّه و مال و ثروت است و خیال میکردند که این فقرا هرگز نمیتوانند در فضیلتی تقدّم پیدا کنند.
این خویِ استکباری مشرکان از دیرزمان تا زمان وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح بود؛
لذا آن «سِحر» گفتن اینها که در آیه هفت سوره مبارکهٴ «احقاف» است و «افتراء» ‌بستن آنها که در آیه هشت است، با این ﴿لَوْ کَانَ خَیْراً﴾ کاملاً فرق دارد؛
آنها در اثر کُفر است و اینها در اثر استکبار،

جمعبندی تمام اینها هم این شد که دفعتاً همه را یکجا منکر شدند و گفتند: ﴿هذَا إِفْکٌ قَدِیمٌ﴾؛
شما اگر از انبیای قبل هم خبر میدهید، آن هم ـ معاذ الله ـ یا «سِحر» بود یا «افتراء». این‌چنین نیست که حالا موسای کلیم مثلاً حق گفته باشد، عیسای مسیح حق گفته باشد یا ابراهیم خلیل(سلام الله علیهم) حق گفته باشند، همه اینها ـ معاذ الله ـ «إفک» داشتند: ﴿هذَا إِفْکٌ قَدِیمٌ﴾.

پس این چهار مشکلی که در این سوره مطرح شد؛ یعنی گفتند این «سِحر» است، گفتند این «افتراء» است، گفتند ﴿لَوْ کَانَ خَیْراً﴾ و گفتند این ﴿إِفْکٌ قَدِیمٌ﴾ است،
آن وقتی که تحلیل میکنید میبینید منشأ۶ این چهار شبهه بخشی به کُفر اینها برمیگردد و بخشی هم به استکبار آنها؛

آنکه گفتند «سِحر» است و «افتراء» است و «إفک قدیم» است براساس کُفرشان است.

و اینکه گفتند: ﴿لَوْ کَانَ خَیْراً مَا سَبَقُونَا إِلَیْهِ﴾ براساس استکبارشان است؛
قرآن کریم هر دو را درمان کرد،
فرمود این یک بیماری است که باید با این غدّه مبارزه کرد:
گفتید که منشأ کمال مال است، این‌چنین نیست و خیال کردید که تمام خَیرات هم نزد سرمایه دارهاست که این‌چنین نیست، بلکه انسانها در اثر «اِسْتِباقُ الخَیر» هر کسی فضیلتی را بهتر شناخت و زودتر از دیگران پذیرفت، او مقدم است
5⃣
انَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ (۱۳) أُولئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ خَالِدِینَ فِیهَا جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (۱٤)﴾


فرمود این برای افراد ظالم «إنذار» است و برای افراد مُحسن که تبهکاری را نهی کردند و خودشان به پرهیزکاری روی آوردند بشارت است.

کسانی که هم از کُفر درون و هم از استکبار اخلاقی نجات پیدا کردند، این دو؛ هم جامعه را از کفر نجات دادند و هم جامعه را از استکبار رهانیدند، چهار؛ و در این عناصر چهارگانه استوار بودند، این پنج؛ علماً و عملاً یکسان حرکت کردند، شش؛ فرشتگانی بر اینها نازل میشوند که نه خُوفی دارند و نه حُزنی؛

البته اینها هم در دنیا و در حال عادی نه از بیگانه هراس دارند و نه محزون هستند که چیزی را از دست بدهند؛
محزون نیستند، برای اینکه به چیزی دل نبستند تا فراق آن اندوه آور باشد؛
خوفی ندارند، چون از غیر خدا هراسی ندارند! اینها در خوف موحّد هستند! در امید موحّد هستند!

اینها در ترس مُوحّد هستند، اگر در ترس موحّد بودند، پس ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ﴾!
در امید هم موحد هستند؛ ممکن است کسی در ترس موحّد باشد؛ اما در امید مشرک باشد، چون اگر منشأ قدرت خداست «و لاغیر» و برای اینها حلّ شد، پس ﴿لاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاّ اللَّهَ﴾ و همچنین «لاَ یَرْجُونَ أَحَداً إِلاّ اللَّهَ»،
فرمود اینها ﴿إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا﴾، یعنی منطق آنها این است! نه اینکه قول در مقابل فعل باشد؛ روش اینها، گفتار اینها، حرف اینها و فکر اینها ﴿رَبُّنَا اللَّهُ﴾ است، این قول در مقابل فعل نیست
بنابراین اگر کسی این‌چنین بود و منطقش استقامت بود، او خوفی ندارد؛ در خوف و در امید موحّد است.
﴿إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا﴾، اینها دیگر ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ «بالقول المطلق»؛
البته در آن مواطن خاص مثل حال احتضار ظهور میکند، در برزخ ظهور میکند و در قیامت ظهور میکند، البته قبل از جریان بهشت، چون وارد بهشت شدند که مشخص است. ﴿وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾، نه چیزی را از دست دادند که هم اکنون اندوهگین باشند و نه چیزی را در آینده از دست میدهند که هم اکنون هراسناک باشند و اگر خوفی نبود و اگر حُزنی نبود حَرَم امن اینها فقط نشاط و رضاست، اینها به مقام رضا رسیدند.

﴿أُولئِکَ﴾ اینها نه تنها «صحابت» جنّت را دارند ـ یک وقت است میگوییم وارد بهشت میشوند، یک وقت میگوییم «صحابت» دارند، صاحب بهشت اند، رفیق بهشتند و از بهشت دور نمیشوند ـ تأکیداً فرمود: ﴿خَالِدِینَ فِیهَا﴾، اما ﴿جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾، نه «بِمَا یَعْمَلُونَ»! ﴿بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾، سیرهٴ اینها این‌طور بود! این «کان» قبلی مفید استمرار سیره است؛ سیره اینها، سریره اینها و سنّت اینها عمل صالح بود، این گروه نه گرفتار کفر اعتقادی بودند و نه مبتلا به استکبار درونی؛ در برابر کفر ایمان داشتند و در برابر استکبار تواضع داشتند و آن تواضع و خضوع اینها باعث شد که در هر دو «نشئه» پیشرفت میکردند.
والحمدلله رب العالمین 🤲
سوره مبارکه احقاف صفحه ۵۰۴ از تفسیر تسنیم
بسم الله الرحمن الرحیم


﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً و وَضَعَتْهُ كُرْهاً و حَمْلُهُ و فِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً حَتَّي إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ و بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ و عَلَي وَالِدَيَّ و أَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ و أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ و إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ (۱۵) أُولئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا و نَتَجَاوَزُ عَن سَيِّئِاتِهِمْ فِي أَصْحَابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِي كَانُوا يُوعَدُونَ (۱۶)﴾


افراد در برخورد با وحي و نبوّت دو گروه اند
يک عدّه کافر و يک عدّه مؤمن.


سوره مبارکهٴ «احقاف» که در مکّه نازل شد، بعد از بيان مسائل توحيد و بخشي از وحي و نبوت، مي‌فرمايد مردم بر دو قِسم‌ می‌باشند:
عدّه‌اي آيات الهي را تکذيب مي‌کنند، آن را ـ معاذ الله ـ سِحر مي‌دانند، فِريه و افترا تلقّي مي‌کنند و از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) دليل جدايي را طلب مي‌کنند. آن‌گاه ذات اقدس الهي به پيامبرش فرمود به آنها بگو، نه من اوّلين پيامبر هستم و نه پيام من اوّلين پيام است و اين برهان الهي است که با معجزهٴ الهي همراه است؛ آن وقت شواهد فراواني را ذکر مي‌کنند، بعد مي‌فرمايد اين گروه کساني‌ هستند که ﴿قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ﴾، پايانشان را ذکر مي‌کند؛

در برابر آن گروه هم گروه ديگري بودند که ﴿قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا﴾،
پس افراد در برخورد با وحي و نبوّت دو گروه بودند:
يک عدّه کافر و يک عدّه مؤمن.
آن‌گاه ذات اقدس الهي اين دو گروه را با يک تمثيل خارجي و شرح بيشتري مطرح مي‌کند؛ فرمود افراد دو گروه‌ هستند: بعضي‌ها هستند که تربيت خانوادگيِ‌ آنها درست است، از همان خانواده صحيح شروع مي‌کنند که هم خودشان تربيت شده‌اند، هم نسبت به پدر و مادرشان احسان مي‌کنند و هم نسبت به فرزندانشان مراقب‌ می‌باشند؛

در قبال اين گروه، گروه ديگري هستند که نه خودشان تربيت صحيح دارند، نه به پدر و مادرشان احترام مي‌کنند و نه به فکر نسل آينده هستند! اين ﴿وَ وَصَّيْنَا﴾ که در آيه پانزده است با ﴿و َالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ﴾ که در آيه هفده است، دو گروه‌ هستند که در مقابل آن دو گروهي که از آيهٴ شش به بعد ذکر شده می‌باشند؛

در آيه شش به بعد فرمود يک عدّه هستند که ﴿وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ كَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً﴾ و همين‌هايي هستند که وقتي وحي الهي را ببينند مي‌گويند ـ معاذ الله ـ اين سِحر مبين است، يا مي‌گويند: ﴿افْتَرَاهُ﴾ و مانند آن،

در قبال اينها گروهي می‌باشند که ﴿قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا﴾.
 پس «فهاهنا فِرَقٌ أربعة»:
فرقه اُوليٰ اهل کفر هستند با آن حرف‌ها،

فرقه دوم ﴿الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا﴾ هستند. در مقابل اين دو فرقه، دو گروه ديگر هستند که با ﴿وَ وَصَّيْنَا﴾ شروع مي‌شود که عدّه‌اي با تربيت صحيح خانوادگي موفّق و کامياب هستند و عدّه‌اي هم با تربيت ناصحيحِ خانوداگي، مشکل دارند.1⃣
پدر و مادر مجراي فيض خالقيت‌ اند


همه فيض‌هايي که از ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً﴾، «علقه» را «مضغه» و «مضغه» را ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾، همه از مسير نَفْسِ مادر مي‌گذرد! اين‌طور نيست که او يک ظرف شيشه‌اي باشد و خبر نداشته باشد! اگر همه از اين مسير مي‌گذرد، او مظهر خالقيت خواهد بود؛
لذا فرمود: ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوَالِدَيْكَ﴾، براي اينکه نعمت از مسير پدر و مادر به شما رسيد!
گاهي مسير بودنِ اينها را در اصل حدوث ذکر مي‌کند، گاهي محفظه بودنِ اينها را در نگهداري اين سيماها ذکر مي‌کند، گاهي هم سعيِ بليغ اينها را در پرورش و رشد و بالندگي و مانند اينها ذکر مي‌کند. آن ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوَالِدَيْكَ﴾ نشان مي‌دهد که اينها مظهر خالقيّت ذات اقدس الهي هستند.

چند طايفه از آيات است که احترام به پدر و مادر را گوشزد مي‌کند: يکي همان ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوَالِدَيْكَ﴾ است، يکي اين آيه سوره مبارکه «احقاف» است ـ يعني آيه پانزده ـ که فرمود: ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً﴾؛ ما سفارش کرديم که نسبت به اينها بالاتر از عدل! احسان را فراموش نکنند، چون ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ مرحلهٴ مياني است، ﴿وَ الْإِحْسَانِ﴾ مرحلهٴ بالاتر از عدل است؛ گاهي تعبير به حُسن دارد که فرمود: ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْناً﴾،
اين حُسن با آن احسان مي‌تواند هماهنگ باشد؛
گاهي هم حذف متعلَّق «يَدُلُّ عَلَي العُمُوم» است که ندارد «حُسن» يا «احسان»، فرمود: ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ﴾
که اين حذف متعلَّق نشانه عموم و اطلاق آن محذوف است؛ يعني آنچه کار خَير است را شما نسبت به پدر و مادرتان روا بداريد.

پس اين سه طايفه شد:
يک طايفه با حذف متعلَّق است،
يک طايفه متعلَّق آن «حُسن» است .
و يک طايفه هم متعلَّق آن «احسان»؛
آن چهارمين طايفه که اوّل ذکر شده است ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوَالِدَيْكَ﴾، اين نشانه آن است که پدر و مادر مظهر خالقيّت ذات اقدس الهي‌ هستند؛
اما در بخش‌هاي منفي، فرمود: ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ﴾ يا ﴿وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾، اين ﴿وَ اخْفِضْ﴾ زيرمجموعه همان ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْناً﴾ و ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً﴾ و مانند آن است؛
اما ﴿فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ﴾ يک امر منهي و نهي است که مبادا اينها را برنجاني؟! اينها در دوراني هستند که خيلی به عاطفه وابسته‌ هستند.

فرمود: ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً﴾، بعد براي اينکه حرمت مادر مشخص بشود، فرمود برهان مسئله هم اين است که مادر دوران بارداري را با «کُره» و رنج تحمّل کرده است. آن فشاري که از بيرون مي‌آيد اين شخص مي‌شود «مُکرَه» و «إکراه»، «کَره»؛ اما فشاري که از درون هست را مي‌گويند «کُره»: ﴿حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً﴾، اين برای اين جهت است. ﴿وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً﴾؛ با رنج و دشواري، نه با کراهت! بلکه با اشتياق! او مادر شدن را دوست دارد، آنچه در رَحِم دارد را دوست دارد؛ ولي با فشار! کراهتي در کار نيست، تحميلي از خارج نيست؛ اما باري است محبوب. ﴿حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً﴾، يک؛ ﴿و وَضَعَتْهُ كُرْهاً﴾، اين دو؛ مجموع حمل و وصال او هم سي ماه است، اين سه. ﴿وَ حَملُهُ﴾ که «کُره» است، ﴿وَ فِصَالُهُ﴾ که ﴿وَضَعَتْهُ﴾ است، تا او را از دوران شيرخوارگي جدا بکند، اين مي‌شود سي ماه. .2⃣
﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ﴾؛ حالا که صاحب فکر شد و خودش مسئول شد؛ البته حداکثر رشد او دوران چهل سالگي است: ﴿و بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً﴾، با خداي خود راز و نياز مي‌کند،
اگر در دوران نوجواني و جواني غفلتي داشت در صَدَد ترميم آنهاست و اگر غفلتي نداشت در صَدَد تکميل آن صلاحيت‌هاست

عرض مي‌کند: ﴿رَبِّ أَوْزِعْنِي﴾؛ يعني آن توفيق را به من بده، يک؛
مرا از انصراف باز دار، دو؛
چيزي که مايهٴ انصراف من است را از من دور بدار، سه؛
اين مجموع مي‌شود الهام عملي که از آن به ﴿أَوْزِعْنِي﴾ ياد مي‌شود، نه الهام علمي محض. ﴿رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ و عَلَي وَالِدَيَّ﴾؛ 
من نسل دوم هستم، تو پدر و مادر من را آفريدي، حيات دادي، ايمان دادي، اسلام و ولايت دادي، من شير ولايت خوردم! در ذيل اين آيات، از ميلاد وجود مبارک سيدالشهداء و حضرت صديقه کبريٰ(سلام الله عليها) به عنوان بهترين مصداق ذکر شده است.من شير ولايت خوردم، شير عصمت و طهارت خوردم، اينها که معتقدند به عصمت اهل بيت به من شير دادند! به من توفيق بده که پاسدار حرمت اينها باشم!
 ﴿أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ و عَلَي وَالِدَيَّ﴾، اين برای نسل دوم است؛
من مسئول هستم که نسل بعدي را هم حفظ کنم: ﴿و أَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ و أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي﴾؛ توفيقي بده که فرزندان صالح داشته باشم!

فرمود: ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيَّ و عَلَي وَالِدَيَّ و أَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ﴾ که برای خود من هست،
نسل سوم را که من موظف هستم و تربيت آنها را به عهده دارم ﴿و أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ﴾؛ من رجوع کردم به تو و تنها پناهگاه تو هستي! قبل از اينکه به دوران سالمندي برسد و مرا به سالن سالمندان و خانه سالمندان ببرند که نمي‌دانم آينده چه خواهد شد، هم اکنون مي‌گويم که من رجوع کردم به تو!
«تابَ» يعني «رَجَع»، ﴿إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ و إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾؛ اين برای هر انساني است3⃣
أُولئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا﴾.

 اعمال انسان سه قسم است: يا حَسنه است يا سيئه است يا نه حسنه و نه سيئه؛

آنکه نه حسنه باشد نه سيئه باشد، مثل مباحات است که اگر بگوييم خدايا مباحات ما را قبول بکن! اين وجهي ندارد، چون عبادت نيست. مگر کسي که اصلاً کارش مباحات نباشد و همه را به صبغهٴ الهي انجام بدهد، ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ و َمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ او به همه کارها صبغهٴ عبادي مي‌دهد. ﴿أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا﴾ که فرمود، چون آن واجب و مستحب «أحْسَن» از اين مباحات‌ هستند؛
؛ اين گروه کساني‌ هستند که ﴿نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا﴾.
فرمود اين نسل سوم هستند که به وسيله همين نسل کنوني محفوظ هستند؛ در ﴿أُولئِكَ﴾ اين‌طور هستند، اين ﴿وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِي كَانُوا يُوعَدُونَ﴾ که وعده الهي هست، آنچه خداي سبحان نسبت به آنها انجام داد يقينی و قطعي است.4⃣
و َالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا أَ تَعِدَانِنِي أَنْ أُخْرَجَ و قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِن قَبْلِي و هُمَا يَسْتَغِيثَانِ اللَّهَ ويْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ مَا هذَا إِلاّ أَسَاطِيرُ الأوَّلِينَ (۱۷) أُوْلئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِنَ الْجِنِّ و الْإِنسِ إِنَّهُمْ كَانُوا خَاسِرِينَ (۱۸


در برابر اين گروه کساني‌ هستند که بدعاقبت‌ می‌باشند، هيچ‌کدام از اين سه اصل و سه وظيفه را رعايت نمي‌کنند:


﴿و َالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا﴾، آنها به پدر و مادرشان احترام و احسان مي‌کردند، اينها منزجرانه مي‌گفتند شما ديگر کهنه شديد و عصرتان گذشته است ـ معاذ الله ـ معاد چيست؟! حساب و کتاب چيست؟! مگر ـ معاذ الله ـ کسي که مرده است برمي‌گردد؟! اين حرف‌ها بود که در هر عصر و مصري ـ متأسفانه ـ اين حرف‌ها بود و هست. ﴿و َالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا أَ تَعِدَانِنِي أَنْ أُخْرَجَ﴾؛
 شما ما را به بهشت وعده مي‌دهيد يا به جهنّم وَعيد مي‌دهيد که ما بعد از مرگ از قبر زنده مي‌شويم، در حالي که بسياري از قرون قبلي رفتند و چه جنّ چه انس مُردند، کسي که دوباره زنده نشد تا از قبرستان برگردد! ﴿و قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِن قَبْلِي﴾
 و اين پدر و مادر استغاثه مي‌کنند، مي‌گويند پسر، حکم اين نيست! دختر، حکم اين نيست که تو مي‌بيني! جهان اين نيست! جهان اگر حساب و کتابي نداشته باشد و بهشت و جهنّمي نداشته باشد که لغو است.

 ﴿و هُمَا يَسْتَغِيثَانِ اللَّهَ ويْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ﴾، معناي معاد اين نيست که کسي از قبرستان برگردد، معناي معاد اين است که دنيا تبديل مي‌شود به جهاني که عدل محض است و همه افراد به اعمالشان مي‌رسند ﴿ويْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ﴾،

 آنها مي‌گويند: ﴿فَيَقُولُ مَا هذَا إِلاّ أَسَاطِيرُ الأوَّلِينَ﴾؛ اينها اسطوره‌هاي گذشته است، حرف‌هاي کهنه شده است. در برابر آن گروه که خدا فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا﴾، فرمود: ﴿أُوْلئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ﴾؛ کلام الهي بر اينها تثبيت شده است، تنها اينها نيستند، امت‌هاي ديگر هم مثل اينها فکر مي‌کردند که به عذاب الهي گرفتار شدند؛

 ﴿قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِنَ الْجِنِّ و الْإِنسِ﴾، 
برخي‌ها خيال کردند که جنّي‌ها نمي‌ميرند، نه جن هم مي‌ميرد؛ منتها عمر طولاني‌تر دارد. جن مي‌ميرد، انسان مي‌ميرد، همه انسان و جن‌ آنها مکلَّف هستند و همه‌ آنها هم در برابر عدل الهي مسئول‌ می‌باشند ﴿إِنَّهُمْ كَانُوا خَاسِرِينَ﴾، 

هم آن گروه اوّل «دَرَجات» متفاوت دارند و هم گروه دوم «دَرَکات» متفاوت دارند، ﴿وَ لِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا﴾. 

همان‌طوري که در ﴿الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا﴾، سه گروه بيان شد، انبيا و اهل بيت(عليهم السلام)، يک؛
شاگردان مخصوص اينها، دو؛
طبقه بعدي که مؤمنين متوسط‌ هستند، سه؛
آنها مي‌گويند: ﴿رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا﴾، جواب هم سه مرحله‌اي است؛ جواب انبيا و اهل بيت(عليهم السلام) را خدا مي‌دهد که ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾، يک؛
جواب صحابهٴ خاص و مؤمنين مخصوص را فرشته‌هاي برتر مي‌دهند، دو؛
جواب مؤمنين نازل را هم فرشته‌هاي نازل مي‌دهند، سه؛
اين ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ کلام سه طبقه است،
چه اينکه ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا﴾ هم کلام سه طبقه است؛

اين‌جا هم اين‌چنين است، ﴿وَ لِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا و لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمَالَهُمْ و هُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾ هر کسي در برابر عملش مسئول است، البته اعمال متدينين را با ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ پاسخ مي‌دهند يا بيشتر، اما اعمال کفّار و ظالمين را فقط با ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾5⃣ پاسخ مي‌دهند.
﴿وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ....﴾


فرمود هرکدام از اينها، هم آن گروه درجاتي دارند و هم اين گروه درکاتي دارند؛ ولي در قيامت ما اينها را کنار آتش مي‌بريم.

يک مَثَل است به نام «عَرض علی النَّار»؛ نشان دادن، اين عَرض گاهي براي احتجاج است، گاهي براي کيفر و تنبيه و تعذيب می‌باشد.
«عَرض علي الله» براي کسي است که اگر ـ معاذ الله ـ خدا را نمي‌شناخت ﴿تُعْرَضُونَ﴾ آن روز به پيشگاه الهي مي‌برند و «الله» براي آنان روشن مي‌شود؛ آنهايي که مثل حکيم و متکلّم و مانند اينها با برهان خدا شناختند، در مسئله «عَرض علي الله»، آن حصول به حضور و آن مفهوم به مصداق تبديل مي‌شود؛ آنهايي که با علم شهودي ذات اقدس الهي را شناختند، در آن «عَرض علي الله» و ظهور الهي شفاف‌تر و روشن‌تر خدا را مي‌شناسند؛
آن‌که با شهود مي‌شناخت شهود او شفاف‌تر مي‌شود و آن‌که با حصول مي‌شناخت حصول او به حضور تبديل مي‌شود و آن‌که منکِر بود انکار او به معرفت تبديل مي‌شود..

سه آيه در قرآن کريم است که مربوط به «عَرض علي الربّ» است، ﴿وَ عُرِضُوا عَلَي رَبِّكَ﴾ که ﴿لاَ تَخْفَي مِنكُمْ خَافِيَةٌ﴾ است؛ همه هر چه داريد در پيشگاه خدا عرضه مي‌شويد، هم براي شما «الله» روشن مي‌شود «يَومَ يرَوْن الحقّ» مي‌شود و هم شما در پيشگاه «علي الله» معروض خواهيد بود؛ اين درباره توحيد بود.

درباره بهشت چنين تعبيري نيامده که شما عرضه مي‌شويد، چون اين عرضه کردن يک نحوه توبيخ و احتجاجي است؛
در جريان بهشت اين‌طور نيست و نيازي هم به اين کار نيست؛ البته درباره آتش هست، فرمود هم شما بر آتش عرضه مي‌شويد و هم آتش را به شما نشان مي‌دهند.
در سوره مبارکهٴ «احقاف» که محل بحث است و هم در آيه محل بحث يعني آيه بيست فرمود: ﴿يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ﴾، هم در بخش پاياني اين سوره يعني آيه 34 فرمود: ﴿وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ﴾. در آن آيه پاياني فرمود در هنگام عرضه گفته مي‌شود: ﴿أَ لَيْسَ هذَا بِالْحَقِّ﴾؛ ببينيد! آن‌گاه مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾؛ بله اين آتش حق است.

پس يک عَرضه براي معرفت است؛ چه عرضهٴ بر خدا تا خدا براي آنها روشن بشود و چه عَرضه بر «نار» يا عرضه «نار» بر آنها تا «نار» براي آنها روشن بشود که مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾.
يک وقت است که نه،. اين ترساندن و يک نحوه تعذيب است. عَرضه تنها به اين نيست که نشان بدهند، وقتي کنار آتش مي‌برند، هم عصبانيت آتش براي اينها رعب‌آور است و هم آن شعلهٴ آتش براي اينها دردآور است. اين عَرضه اگر معرفت و شهود «معروضٌ عليه» را بخواهد، در جريان آتش قيامت اين‌طور است که آنها واقعاً چيزي مي‌فهمند.

والحمدلله رب العالمین 🤲🌷
سوره مبارکه احقاف صفحه ۵۰۵ از تفسیر تسنیم
بسم الله الرحمن الرحیم


﴿و َاذْكُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنذَرَ قَوْمَهُ بِالأحْقَافِ و قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ و مِنْ خَلْفِهِ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاّ اللَّهَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (۲۱)


«عاد» يک قبيله سرکشي بودند که پيامبر آنها حضرت هود بود و پيوند قومي يا پيوند محلّي و مانند آن داشتند که برادر «عاد» حساب آمد، فرمود: ﴿و َاذْكُرْ أَخَا عَادٍ﴾،
اينها در «احقاف» و قسمت‌هاي رَملي زندگي مي‌کردند،

﴿إِذْ أَنذَرَ قَوْمَهُ بِالأحْقَافِ﴾؛
فرمود اگر بت‌پرستي را رها نکرديد، عذاب، دامنگير شما مي‌شود! حضرت هود که به قوم «عاد» اين نصيحت را کرد، خدا مي‌فرمايد که خود حضرت هود هم نه اوّلين پيامبر بود و نه آخرين پيامبر:
﴿و قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ و مِنْ خَلْفِهِ﴾؛
قبل از او انبيايي آمدند و بعد از او هم انبيا آمدند؛ ولي ما داريم فعلاً قصهٴ آنها را تشريح مي‌کنيم.

حضرت هود به قوم «عاد» انذار داد که از شرک بترسيد و بپرهيزيد تا به توفيق توحيد موفق بشويد، وگرنه عذاب دردناک و بزرگ دامن‌گير شما خواهد شد:
﴿أَلَّا تَعْبُدُوا إِلاّ اللَّهَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾،
اين عذاب ﴿يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾ عذاب دنياست، نه اينکه در قيامت باشد؛ 1⃣
قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَأْفِكَنَا عَنْ آلِهَتِنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (۲۲) قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ و أُبَلِّغُكُم مَا أُرْسِلْتُ بِهِ و لكِنِّي أَرَاكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (۲۳)

قَالُوا﴾؛ آنها، يعني قوم «عاد» به حضرت هود(سلام الله عليه) گفتند که تو ـ معاذالله ـ دروغ مي‌گويي و با اين دروغ خود مي‌خواهي ما را از صَنَم و وَثَن‌ و از بت‌هايمان منصرف کني! ﴿أَ جِئْتَنَا لِتَأْفِكَنَا عَنْ آلِهَتِنَا﴾، 
اين «تضميني» که در کتاب‌هاي ادبي مي‌گويند از همين‌جاست! «إفک» يعني دروغ؛ «إفک عن آلهه»؛ يعني با دروغ مي‌خواهي ما را از خدايان ما منصرف کني! با «تضمين» کذب در واژه «إفک» معناي انصراف را هم فهماند، اصلاً «يُؤفکون»؛ يعني «يُصرَفُون»! اما با دروغ مي‌خواهي ما را منصرف کني! ﴿أَ جِئْتَنَا لِتَأْفِكَنَا﴾؛ يعني «لتصرفنا» ﴿عَنْ آلِهَتِنَا﴾ «بالکذب»! «بالإفک» مي‌خواهي ما را منصرف کني! ﴿لِتَأْفِكَنَا عَنْ آلِهَتِنَا﴾. 

شما که گفتي: ﴿إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾، چون آنان منظور را فهميدند که عذاب دنياست، گفتند: 
﴿فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا﴾؛ اگر راست مي‌گويي آن عذاب را بياور!
حضرت هود دو مطلب را گفت:
يکي اينکه عذاب قطعي است و ديگر اينکه ما که ذاتاً علم غيب نداريم، اگر خداي سبحان گفت ما عالِم هستيم؛ اين براي همه انبياست که ذاتاً عالِم به غيب نيستند؛ اما ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾، براي خيلي‌ها «بالصراحة» آمده است.
فرمود اينکه شما مي‌گوييد: ﴿فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ اين تلازمي ندارد که من راست مي‌گويم، ولي من نگفتم که عذاب مي‌آورم! من گفتم عذاب مي‌آيد و يقين هم دارم عذاب مي‌آيد و صادق هم هستم! اما چه زمانی مي‌آيد و از کجا شروع مي‌شود اين «عند الله» است: 

﴿قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ....﴾، 
من که نگفتم من عذاب مي‌آورم که شما مي‌گوييد عذاب بيار! من از طرف خدا مي‌گويم عذاب قطعي است. ﴿إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ﴾ و من مبلّغ از طرف ذات اقدس الهي‌ هستم: ﴿و أُبَلِّغُكُم مَا أُرْسِلْتُ بِهِ﴾ و شما هم جهل علمي داريد و هم جهالت عملي؛ هم آن استکبار و خوي خودپرستي و خودخواهي و خودسري در شما هست که حاضر نيستيد حرف گوش بدهيد و هم اينکه نمي‌دانيد که توحيد حق است و شرک باطل و انبيا ذاتاً عالم نيستند و از راه تعليم الهي عالم به غيب مي‌شوند ﴿و لكِنِّي أَرَاكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ﴾2⃣
فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قَالُوا هذَا عَارِضٌ مُمْطِرُنَا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُم بِهِ رِيحٌ فِيهَا عَذَابٌ أَلِيمٌ (۲٤) تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْ‌ءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا فَأَصْبَحُوا لاَ يُرَي إِلاّ مَسَاكِنُهُمْ كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ (۲۵)


در جريان عذابِ «يوم عظيم»، وقتی عذاب شروع شد که ﴿فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ﴾؛ 
قوم «عاد» ديدند يک ابر فراواني در عَرض افق ـ نه در عمود افق ـ پيدا شد، خيال کردند باران مي‌آيد و کشاورزي‌ آنها رو به راه مي‌شود!
 ﴿فَلَمَّا رَأَوْهُ﴾ اين ابر را ﴿عَارِضاً﴾ که در سطح افق پهن شد ﴿مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ﴾؛ ابر دارد کم‌کم به طرف سرزمين‌هاي کشاورزي و منطقه زيست اينها مي‌آيد، نه اينکه به طرف شرق برود و نه اينکه به طرف غرب برود، بلکه مستقيماً دارد به طرف سرزمين اينها مي‌آيد 

﴿قَالُوا هذَا عَارِضٌ﴾، يک؛ ﴿مُمْطِرُنَا﴾، دو؛ اين به طرف ما حرکت کرد، خودش را در معرض ما قرار داد، نشان داد دارد مي‌آيد و باران را هم به همراه دارد؛
اين «مُمطِر» است و «مَطر» دارد، اين ابر «مطر»دار است.
وجود مبارک هود فرمود اين‌چنين نيست! اين ابري نيست که «مُمطِر» باشد، اين «مُدَمِّر» است و براي هلاکت دارد مي‌آيد. ﴿بَلْ هُوَ﴾ اين ابري که شما مي‌بينيد که گفتيد ﴿عَارِضٌ﴾، يک؛ ﴿مُمْطِرُنَا﴾، دو؛ ﴿بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُم بِهِ﴾؛ شما عجله کرديد و گفتيد ﴿فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا﴾؛ زود آن عذاب را بيار! زود هم عذاب الهي دارد مي‌آيد، اين همان است که شما عجله کرديد! ﴿رِيحٌ فِيهَا عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾؛ اين بادي است که عذاب أليم را به همراه دارد: 

﴿تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْ‌ءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا﴾، «تدمير»؛ يعني «إهلاک»، «دَمار»؛ يعني هلاکت. «دَمار» اينها را درآورد؛ يعني اينها را به هلاکت رساند، «دمَّرَهُم»؛ يعني «أهلکهم»؛ فرمود اين باد، هلاکت و «دَمار» شما را ظاهر مي‌کند، همه‌ شما را از بين مي‌برد؛ البته به اذن امر «ربّ»،
چون ذات اقدس الهي از بادها به عنوان فرستاده‌هاي تکويني ياد کرد، فرمود: ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾،
 اين بادها اگر اين درخت‌ها را تلقيح نکنند، نکاح نکنند، ميان نر و ماده آن تعامل نباشد ميوه نمي‌دهند و ثمربخش نيستند! ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾ براي تلقيح مي‌آيند و اين مأموريت مثبت اينهاست.
گاهي هم ﴿تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْ‌ءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا﴾.

﴿فَأَصْبَحُوا لاَ يُرَي إِلاّ مَسَاكِنُهُمْ....﴾؛ 
صبح کردند، معلوم شد که همه‌ آنها رخت بربستند و جنازه‌هاي سردشان مانده، فقط خانه‌هاي ويرانشان در روزگار گذاشته شده است ﴿فَأَصْبَحُوا لاَ يُرَي إِلاّ مَسَاكِنُهُمْ﴾. بعد به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد اين قصه را ﴿وَ اذْكُرْ﴾ و اين جمله را هم به مردم بگو: ﴿كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ﴾، اين اصل کلّي ماست! ما مدّتي مهلت مي‌دهيم، اين‌طور نيست که هر کسي بيايد اين‌جا آزادانه بِچَرَد و ما کاري با او نداشته باشيم! 3⃣

و َلَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيَما إِن مَكَّنَّاكُمْ فِيهِ و جَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً و أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً فَمَا أَغْنَي عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لاَ أَبْصَارُهُمْ وَ لاَ أَفِئِدَتُهُم مِن شَيْ‌ءٍ إِذْ كَانُوا يَجْحَدُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَ حَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ (۲۶) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا مَا حَوْلَكُم مِنَ الْقُرَي وَ صَرَّفْنَا الآيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (۲۷)﴾


بعد فرمود به قوم خود بگو! ﴿و َلَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيَما إِن مَكَّناکُمْ فِيهِ و جَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً و أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً﴾؛
اينها از نظر هوش و قدرت فکري و چشم و نيروي بدني سالم بودند، هيچ مشکل فکري و انديشه و اينها نداشتند و از نظر مالي امکانات آنها آن‌قدر وسيع بود که هرگز شما به امکانات آنها نمي‌رسيد!

﴿و َلَقَدْ مَكَّنَّا﴾ قوم «عاد» را، در آن محدوده‌اي که ﴿إِن مَكَّناهُمْ﴾ ـ اين ﴿إِن﴾، «إن» نافيه است ـ چون چند بار کلمه «ما» تکرار مي‌شد، ديگر «ما مکنّا» نفرمود، «فيما ما» اين‌طور خوب نبود! فرمود: ﴿فِيَما إِن مَكَّناهُمْ﴾؛ آنها را از قدرت‌هايي برخوردار کرديم که اين تمکّن را به شما نداديم، ﴿إِن مَكَّناکُمْ فِيهِ﴾؛ يعني «ما مکنّاکم فيه».

مي‌فرمايد ما کساني را قبل از شما خاک کرديم که هرگز شما به آن امکانات نرسيديد ﴿و َلَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيَما﴾ يا موصوله است يا موصوفه؛ در آن امکاناتي که ﴿إِن مَكَّناکُمْ فِيهِ﴾؛ يعني «ما مکنّاکم فيه»، ما هرگز آن امکانات آنها را به شما نداديم و البته آنها مشکل «سمع» و «بصر» و «فکر» و «قلب» و مانند اينها را نداشتند؛ منتها هيچ بهرهٴ صحيحي از اين مجاري فکري نبردند: ﴿و جَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً و أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً﴾؛ اما ﴿فَمَا أَغْنَي عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لاَ أَبْصَارُهُمْ وَ لاَ أَفِئِدَتُهُم مِن شَيْ‌ءٍ


فرمود بعضي از فشارها را ما آورديم و به اينها تذکر داديم بلکه برگردند، آن وقت اينها برنگشتند؛ اين بخش اوّل اين جريان هست، در برابر آن قومي هستند که ايمان آوردند.
مي‌فرمايد که بسياري از اينها که در يمن يا شام بودند گرفتار عذاب الهي شدند: ﴿وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا مَا حَوْلَكُم مِنَ الْقُرَي وَ صَرَّفْنَا الآيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾؛

ما آيات را نشان داديم تا بلکه اينها از کفر به اسلام، از باطل به حق و از کذب به صدق برگردند. بعد مي‌فرمايد که نه از بت‌هاي اينها کاري ساخته بود و نه از قدرت‌هاي مالي اينها مي‌توانستند بهره‌اي ببرند که در روز خطر خودشان را حفظ بکنند؛ اين جريان قوم عاد است

والحمدلله رب العالمین 🤲
سوره مبارکه احقاف صفحه ۵۰۶ از تفسیر تسنیم
بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَ إِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْ إِلَي قَوْمِهِم مُنذِرِينَ (۲۹) قَالُوا يَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا كِتَاباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَي مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ وَ إِلَي طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ (۳۰) يَا قَوْمَنَا أَجِيبُوا دَاعِيَ اللَّهِ وَ آمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ (۳۱)

﴿وَ إِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ....
مسئله «نَفْر» که فرمود ﴿صَرَفْنَا﴾، اين صَرفِ ﴿إِلَيْكَ﴾ يعني ما اينها را آورديم، اين يک نحوه «نَفْر» و کوچ‌کردن است؛ «نَفْر» هم قبلاً ملاحظه فرموديد که «نَفْر» يعني بسيج شدن.
در قرآن کريم دو «نَفْر» است:
يک «نَفْر» نظامي است که ﴿فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً﴾ و مانند آن که «نَفْر» نظامي است؛ يعني بسيج نظامي است.

دوم «نَفْر» فرهنگي است که ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ که «نَفْر» فرهنگي است؛
يعني يک عدّه بايد براي حوزه و دانشگاه بسيج بشوند و براي حلّ مشکلات علمي مملکت معارف و علوم را ياد بگيرند؛

يک عدّه بايد بسيج نظامي باشند که مرزها و حدود و استقلال مملکت را حفظ بکنند، گرچه اصل حفظ مملکت وظيفه مشترک همگان است؛ ولي براساس تقسيم کار، يک «نَفْر» نظامي و يک «نَفْر» فرهنگي داريم و مانند آن. در اين‌جا هم آنها يک «نَفْر» و انصرافي پيدا کردند؛ يعني به طرف وجود مبارک پيامبر آمدند.

1⃣
مطلب بعدي آن است که اين ﴿يَسْتَمِعُونَ﴾ نشان مي‌دهد که گروهي بودند نه يک نفر،
و چون فعل مضارع است «في الجمله» دلالت بر استمرار دارد، اين دو مطلب و اينها فهميدند قرآن معجزه است و فهميدند آورنده قرآن که معجزه است پيغمبر است؛ وگرنه انسان که چند کلمه عربي بشنود، از کجا مي‌فهمد اين وحي الهي است و آورنده‌ آن پيغمبر است؟!
همان‌طوري که انسان‌ها با شواهدي که دارند قرآن را مي‌فهمند وحي الهي است و مي‌فهمند آورنده وحي الهي پيغمبر است، هر دو اصل که براي جامعه بشري حل شده است، براي جامعه جن هم حل شده است؛ هم گروهي بودند، يک؛ هم يک‌بار و دو‌بار نبود، بلکه به صورت مستمر و چند‌بار اين حرف‌ها را شنيدند که ﴿يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ﴾، دو؛

هم مبلّغاني داشتند که مأمور بودند از حوزهٴ علمي وقتي فراغتي پيدا کردند ديگران را باخبر بکنند که به قوم خودشان هم رسيدند و گفتند: ﴿أَجِيبُوا دَاعِيَ اللَّهِ﴾، سه؛
اما وقتي به عنوان تبليغ نزد قوم خود رفتند ﴿لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾، گفتند که ﴿إِنَّا سَمِعْنَا كِتَاباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَي﴾، اين بيان يا براي آن است آن کتابي که جامع شريعتي باشد، بعد از تورات موساي کليم(سلام الله عليه) نازل نشده، چون تقريباً بخش مهم انجيل اخلاقيات و مواعظ و امضاي همان بيان تورات است، يا نه! اصلاً يهودي بودند و مسيحيت را نپذيرفتند!

همان‌طوري که انسان‌ها بعضي‌ها يهودي‌اند، بعضي مسلمان‌اند، بعضي رزتشت‌اند، بعضي مسيحي‌اند و اين چنين نيست که اگر کسي يهودي بود مسيحي باشد و اگر مسيحي بود مجوس باشد! همان طوري که انسان‌ها بعضي‌ها تابع اين پيامبرند و بعضي‌ها تابع آن پيامبر و «هکذا»، جن هم اين‌چنين است.

اينکه گفتند: ﴿إِنَّا سَمِعْنَا كِتَاباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَي﴾، معناي آن اين نيست که انبياي ديگر را هم قبول داشتند! ممکن است که قبول نداشته باشند، مثل خود انسان‌ها؛ مثلاً کسي که يهودي است انبياي ديگر را قبول ندارد.
پس ظاهر ﴿يَسْتَمِعُونَ﴾ و مانند آن مستمر است و اين برهان براي آنها هم حلّ شده است که اين وحي است؛ حالا از کجا فهميدند؟ آيا تحدّي شده؟!
به هر حال حق براي آنها روشن شد. اينها دو گروه بودند ـ
ـ خود جنّي‌ها برابر سوره «جن» آيه چهار به بعد گفتند: ﴿وَ أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ سَفِيهُنَا عَلَي اللَّهِ شَطَطاً ٭ وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَن لَن تَقُولَ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَي اللَّهِ كَذِباً ٭ وَ أَنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقاً﴾؛
مي‌گفتند در بين ما سُفَهايي بودند که مي‌گفتند خدا وحي ندارد و پيامبري نمي‌فرستد، بشر رهاست! اينها سفيه‌ هستند و عاقل نيستند، مگر مي‌شود جامعه‌اي را بدون قانون ديني زندگی بکنند؟!؟
فرمود اينها مي‌گويند که سُفَهاي ما منکر وحي و نبوت بودند: ﴿كَانَ يَقُولُ سَفِيهُنَا عَلَي اللَّهِ شَطَطاً﴾ و مي‌گفتند ﴿لَن يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً﴾؛ اصلاً نبوت را انکار مي‌کردند، ﴿وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقَاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً﴾، ﴿ وَ أَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ .. کذا...
که اين احکام و حِکَم را يکي پس از ديگري در سوره «جن» بازگو مي‌کند و اينها را به دو قسم عاقل و سَفيه تقسيم مي‌کند، عقلاي آنها وحي و نبوت را مي‌پذيرفتند، سُفَهاي آنها وحي و نبوت را انکار مي‌کردند و مانند آن که مي‌گفتند هيچ پيامبري مثلاً نخواهد آمد.

اينها که ﴿اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآناً عَجباً ٭ يَهْدِي إِلَي الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَن نُشْرِكَ بِرَبِّنَا أَحَداً ٭ وَ أَنَّهُ تَعَالَي جَدُّ رَبِّنَا مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَ لاَ وَلَداً﴾، اين عقلاي قوم بودند که اين حرف‌ها را از قرآن ياد گرفتند و به ديگران هم منتقل کردند2⃣
يَا قَوْمَنَا أَجِيبُوا دَاعِيَ اللَّهِ وَ آمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ (۳۱)

فرمود: ﴿يَا قَوْمَنَا أَجِيبُوا دَاعِيَ اللَّهِ﴾،
معلوم مي‌شود آن رسولي که آمده است «يدعوا الناس» فقط نيست، بلکه «يدعوا الانس و الجن» هست و هر دو را گروه را مي‌خواند، براي اينکه فرمود داعي خدا را پاسخ بدهيد؛
اين ﴿يَا قَوْمَنَا أَجِيبُوا دَاعِيَ اللَّهِ﴾ اين است، ﴿يَغْفِرْ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ﴾ آمده و ﴿إِن يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ﴾ هم آمده و قاعده «جَبّ» هم به سه بخش تقسيم شده که دو بخش مشمول قاعده «جَبّ» است؛
اما آن «حقوق الناس»ي که در معاملات، ديون و امثال آن است، اين با اسلام «جَبّ» نمي‌شود؛ يعني کسي معامله‌اي کرده و ثمني را بدهکار است، مُثمني را بدهکار است، بيع يا معامله سلفي کرده بدهکار است يا وامي گرفته بدهکار است، حالا او اسلام آورده و اين «حقوق الناس» از بين برود، اين نيست. آن مسائل مالي که اسلام آورده آنها را، مثل خمس و زکات و کفارات و نذورات و امثال آن براساس قاعده «جَبّ» که «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ» برداشته مي‌شود.

3⃣
وَ مَن لاَ يُجِبْ دَاعِيَ اللَّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الأرْضِ وَ لَيْسَ لَهُ مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءُ أُولئِكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ (۳۲) أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَي أَن يُحْيِيَ الْمَوْتَي بَلَي إِنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ (۳۳)

فرمود: ﴿مَن لاَ يُجِبْ دَاعِيَ اللَّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الأرْضِ﴾، شما چه کار مي‌خواهيد بکنيد؟ چرا جواب خدا را نمي‌دهيد؟
شما مي‌توانيد از قضا و قدر الهي بيرون برويد؟ نه!
از قهر الهي بيرون برويد؟ نه!
قهر الهي را عاجز کنيد که او نتواند شما را دستگير کند؟ نه!
فرمود شما معاجز نيستيد، يک؛ شما سابق نيستيد، دو؛ ما مسبوق نيستيم، سه؛ ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾،
شما جلو بيفتيد و ما عقب بيفتيم اين نيست. اگر «سَبق و لُحوق» است، ما سابق هستيم؛ اگر عجز و قدرت است، ما ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ هستيم؛
شما نه ﴿بِمُعْجِزٍ﴾ هستيد، نه معاجز هستيد و نه سابق! اين سه طايفه از آيات عجز بشر را مي‌رساند؛
فرمود: ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾؛ ما عقب نمي‌افتيم که شما جلو بيفتيد! ﴿مَا أَنْتُم بِمُعْجِزِينَ﴾؛ نه ما را عاجز مي‌کنيد، نه معاجز ما هستيد و نه سابق ما هستيد! اين را به انسان‌ها گفته، به جن گفته، به همه گفته که فرمود حکم اين است! ﴿وَ مَن لاَ يُجِبْ دَاعِيَ اللَّهِ﴾، اين اصل کلّي است، چه انسان و چه جن!
﴿فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الأرْضِ وَ لَيْسَ لَهُ مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءُ أُولئِكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ﴾.
چون اصل اين سوره مبارکهٴ «احقاف» در مکّه نازل شد و عناصر محوري مطالب مکّه هم اصول سه‌گانه است باز پايان سوره که «ردّ العَجُز إلي الصدر»است، به اصول سه‌گانه برمي‌گردد
اين اصل در جن و انس فرقي نمي‌کند؛ کسي بيراهه برود چه انس چه جن، هيچ سرپرست و وليّ‌اي ندارد، نمي‌تواند قضا و قدر الهي را عاجز کند، نمي‌تواند جلو بيفتد، نمي‌تواند مُعاجز باشد؛

بعد به اصل خلقت و آفرينش برمي‌گردد که شما اگر اصل خلقت را قبول داريد که ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾، معاد را هم بايد به طريق اُولي داشته باشيد! در اصل خلقت يک «کان» تامّه مسبوق به عدم بود! هيچ نبود خداي سبحان همه را آفريد! بعد هم در مسئله معاد که همه چيز سرجاي خود محفوظ است! ارواح انسان‌ها که نابود نمي‌شود، ذرّات اين ابدان پراکنده مي‌شود که دوباره جمع مي‌کنند، اينکه هيچ محذوري ندارد4⃣
أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَي أَن يُحْيِيَ الْمَوْتَي بَلَي إِنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ (۳۳﴾

فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ﴾

«عَیّ» يعني خستگي، ﴿وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ﴾ که ﴿أَ فَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الأوَّلِ﴾؛ مگر ما از آفرينش آسمان و زمين خسته شديم که دوباره نتوانيم برگردانيم؟!
چون او «فَاعِلٌ لا بالْحَرَكَةُ» است؛

. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه است که فرمود: «فَاعِلٌ لا بالْحَرَكَةُ»؛ او که با حرکت و با دست و پا و اعضا و جوارح کار نمي‌کند، او با اراده کار مي‌کند و اراده هم که خستگي ندارد و گذشته از اينکه قدرت نامتناهي خستگي‌پذير نيست! آيا او قادر نيست ﴿عَلَي أَن يُحْيِيَ الْمَوْتَي﴾؟ ﴿بَلَي إِنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾.5⃣
وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ أَ لَيْسَ هذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَي وَ رَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ (۳٤)


فرمود روزي فرا مي‌رسد که کفّار را بر آتش عرضه مي‌کنند، اين ﴿يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ﴾ بار چندم است که در اين بخش‌ها ذکر مي‌شود .
ـ در آيه بيست همين سوره مبارکه «احقاف» هم آمده است ـ ﴿وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ﴾، به آنها مي‌گويند ما تمام لذايذ را به شما داديم، شما اين را پشت سر گذاشتيد و به هدر داديد! شما طيباتِ خود را هم مناسب بود که به همراهتان بياوريد، همه را پشت سر گذاشتيد! ﴿أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا﴾، ما به شما عمر داديم، وقت و فکر داديم تا کارهايي بکنيد که ره‌توشه‌ شما باشد، زادِ راه شما باشد، 
﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾
 و چيزي را به همراه ببريد، شما هر چه داشتيد گذاشتيد و با دست خالي آمديد! ﴿أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا و اسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْيَوْمَ تجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الأرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ و بِمَا كُنتُمْ تَفْسُقُونَ﴾. اين‌جا هم که بخش پاياني سوره مبارکهٴ «احقاف» است فرمود: ﴿وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ أَ لَيْسَ هذَا بِالْحَقِّ﴾؛ اين آتش حق نيست؟ ﴿قَالُوا بَلَي وَ رَبِّنَا﴾ حق است، بعد مي‌فرمايد: ﴿فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ﴾، اين محصول کار شماست و کار خودتان را اين‌جا کاملاً مي‌بينيد، چيزِ بيگانه‌اي را ما از جاي ديگر نياورديم. 6⃣
فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لاَ تَسْتَعْجِل لَهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ سَاعَةً مِن نَهَارٍ بَلاَغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاّ الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ (۳۵)﴾


فرمود: ﴿فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ﴾؛
ما قصص انبيا و قصص اُمَم را نقل کرديم، قصص اُمَم را نقل کرديم براي اينکه امت تو عبرت بگيرند و قصص انبيا را نقل کرديم تا براي اينکه تسلّي خاطر شما باشد.

شما همان‌طوري که اولواالعزم صبر کردند صابر باشيد. درباره انبياي ديگر نسبت به وجود مبارک يونس فرمود: ﴿وَ لاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾؛مثل حضرت يونس نباش که قدري فاصله گرفت، اين کار را نکن و مانند انبياي ديگر باش! قصص انبياي ديگر را نقل مي‌کند؛ منتها ﴿كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ﴾،

اين «مِن» يا «من» تبعيضيه است يا «مِن» تبيين؛ برخي‌ها بر آن هستند که تمام انبيا(عليهم السلام) اولواالعزم هستند، يعنی صاحب عزم و اراده قطعي هستند؛ البته اين به يک معنا درست است؛ اما آنچه در روايات ما هست انبياي اولواالعزم که داراي کتاب هستند پنج‌ نفر هستند: وجود مبارک نوح است، ابراهيم است، موسي است، عيسي است و وجود مبارک پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است.
اگر نسبت به اين روايات خاصه باشد؛ يعني شما را مانند انبياي اولواالعزم نصب می‌کنيم، اگر آن «مِِن»، «مِن» تبيينيه باشد يعني همه انبياي قبلي هرکدام به نوبهٴ خودشان صاحب عزم و اراده بودند. کاري که انسان انجام مي‌دهد کار اختياري بدون عزم نيست، عزم يعني اراده؛ ممکن نيست کاري را انسان انجام بدهد و عزم در آن نباشد.

يک وقت دست انسان را مي‌گيرند و از جايي به جاي ديگر مي‌برند، اين شخص موردِ فعل است نه مصدر فعل، او کاري انجام نداد؛ اما اگر خودش کاري انجام مي‌دهد، حتماً با تصميم و اراده است. کار اختياري از انسان بدون عزم و اراده ممکن نيست؛ منتها بعضي از کارها چون خيلي سهل و روان است عزم و اراده‌اش هم سريع با آن هست، انسان هر قدمي که برمي‌دارد با عزم و اراده برمي‌دارد، اما اين‌طور نيست که دربارهٴ تک‌تک اين أقدام بنشيند و فکر بکند؛ ولي وقتي يک کار جدّي و رسمي مي‌خواهد انجام بدهد، کار ازدواج است يا خريد مسکن هست يا خريد چيزهاي مهم هست، مي‌نشيند فکر مي‌کند، بررسي مي‌کند و مشورت مي‌کند، اين را مي‌گويند ﴿مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾،

رسالت هم جزء ﴿عَزِمِ الْأُمُورِ﴾ است، فرمود انبيا و مرسلين(عليهم السلام) اينها اولواالعزم هستند، پس اين «مِن» يا «مِن» تبعيضيه است که ناظر به انبياي خاص است يا تبيينيه است که همه انبيا(عليهم السلام) داراي عزم و اراده بودند، شما هم همين‌طور باشيد ﴿فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ﴾.

. ﴿وَ لاَ تَسْتَعْجِل لَهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ سَاعَةً مِن نَهَارٍ﴾؛ خيلي عجله نکنيد، اينها وقتي که وارد صحنه معاد مي‌شوند و کلّ دنيا را نسبت به آن حساب مي‌کنند، مثل آدمی است که وقتي در رودخانه‌اي شنا مي‌کند و وقتي کنار اقيانوس کبير قرار مي‌گيرد، مي‌بيند که يک تکّه بيش نيست؛ اينها وقتی وارد صحنه معاد و قيامت کبرا مي‌شوند که به ابديت همراه است ﴿لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ سَاعَةً مِن نَهَارٍ بَلاَغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاّ الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ﴾.

﴿پایان سوره مبارکه احقاف﴾
والحمدلله رب العالمین 🤲

کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest (2)
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2025, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 4.165 ثانیه ایجاد شد.