logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:166003)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:128736)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:117732)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:87691)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: ايا دين، بهتان زدن به مخالفان را مجاز كرده است؟ ايا حديث باهتوهم صحيح است؟    كسالت و ريا در عبادت از نشانه هاي نفاق    تفاوت میان خشیت و خوف چیست؟    جادوی شیاطین             

توجه

Icon
Error

ali Offline
#1 ارسال شده : 1402/05/15 09:23:30 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,632

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

ترجمه تدبر و نکات مهم تفسیری ایه 2 سوره رعد

رعد:2
اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُّسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ
ـ [نازل کنندة کتاب، همان] خدائي است که آسمان‌ها [=عالم کهکشان‌ها] را بدون ستون‌هائي که ببينيد [=به نيروي جاذبه] برافراشت،3 آنگاه به عرش [=اداره، سازمان‌دهي و هماهنگي آنچه آفريد] پرداخت4 و خورشيد و ماه را که هر کدام تا سرآمد معيني در سیرند، در خدمت [شما] گماشت؛ امور [جهان هستي] را او تدبير مي‌کند، اين آيات [=نشانه‌هاي ربوبيّت و تدبير خود] را به وضوح بيان مي‌دارد5 تا به لقاي پروردگارتان يقين کنيد.6

______________
3- «عَمَدٍ» جمع «عماد»، به ستون‌هائي گفته مي‌شود که ساختمان را برپا مي‌دارند، بناي آسمان نيز بر پايه‌هائي استوار شده که قابل رؤيت نيست، اين ستون‌ها همان نيروي جاذبه است که چهارده قرن قبل در اين آيه و آيه 10 سوره لقمان (31:10) به عنوان آيه‌اي از آيات خدا ذکر شده است.

4- اصطلاح «ثم استوى على العرش» كه 6 بار در قرآن تکرار شده، تعبيري است از به کمال رسيدن خلق و راه‌اندازى و کارکرد آن. مثل اتومبيل که پس از ساخت و خروج از کارخانه، آماده بهره‌بردارى مى‌شود و راننده پشت فرمان قرار مى‌گيرد [ثم استوى على العرش]. يا مثل ميوه که پس از رسيدن قابل مصرف مى‌شود. سوار کشتي يا چهارپایان شدن و مسلط گشتن و راندن آنان را قرآن با همين اصطلاح بيان کرده است [زخرف 13 (43:13) ].

5- تفصيل دادن آيات، در مقابل مجمل و مختصر بيان کردن آن است. تفصيل آيات از جانب خدا، با کلي‌گوئي‌هاي فلسفي و تشبيهات غلوآميز ادبي فرق بسيار دارد. تفصيل از ريشه «فَصَلَ»، دلالت بر جدائي و استقلال اجزاء هر کلي مي‌کند، همچون دوربيني که تصاوير دقيق بر مي‌دارد و جزئيات موي و خطوط پوست را نشان مي‌دهد.

6- لقاء، تلاقي، تلقي، ملاقات و... تماماً دلالت بر نوعي رسيدن به: روز قيامت، خدا و ربّ مي‌کند. در قرآن از تکذيب، کفر [ناديده گرفتن]، نسيان [فراموشي]، شک و ترديد و نوميدي نسبت به: لقاء آخرت، لقاء الهي يا ربوبي ياد کرده است و در جهت مقابل نيز، نقش کتاب و رسولان و تفصيل آيات را براي: انذار به آخرت، اميد، ايمان و يقين به: لقاء ربّ، الله و آخرت برشمرده است. در ضمن فعل مضارع «تُوقِنُونَ» دلالت بر استمرار تلاش علمي و ايماني براي يقين‌آوري مي‌کند.

تفسیر بازرگان

آيه شريفه : ((الذى رفع السموات ...)) در مقام اثبات وحدت خداى تعالى در ربوبيت است

و چون مطلوب در اين مقام - بطورى كه از سياق آيات برمى آيد - توحيد در ربوبيّت و بيان اين جهت بوده كه خداى سبحان تنها رب هر چيز است و ربى بغير او نيست ، نه اثبات اصل صانع . لذا دنبال ((رفع السموات ...))، فرمود: ((ثم استوى على العرش و سخر الشمس و القمر...)) كه خود دليل بر تدبير عمومى داشته و عالم را بهم متصل و اجزايش را بهم مربوط مى سازد، اين را فرمود تا اثبات كند كه رب همه و مالك مدبّر آن يكى است .
زيرا (در توضيح آن بايد گفت كه ) وثنى ها كه قرآن با ايشان مناظره مى كند اين معنا را منكر نيستند كه خالق عالم و موجد آن يكى است و در ايجاد آن شريكى برايش نيست ، و اين همان خداى سبحان است ، بلكه تنها چيزى كه هست معتقدند كه خداوند تدبير هر شأنى از شئون عالم و هر نوعى از انواع آن را به يكى از موجودات قوى واگذار كرده ، مثلا تدبير زمين را به يكى ، آسمان را به يكى انسان و حيوان و ترى و خشكى و جنگ و صلح و حيات و مرگ ، هر كدام را به يكى سپرده ، و آن موجودات قوى ، شايسته پرستش اند تا از ما راضى شوند و خير خود را به ما رسانيده از شرورشان ايمن گرديم ، بنابراين در رد مردمى كه چنين اعتقاد دارند، تنها بايد اثبات وحدت ربوبيّت كرد نه توحيد در ذات خدا، و اينكه واجب الوجودى غير او نيست و تمامى موجودات به او منتهى مى شوند، زيرا اين مطالب امورى هستند كه وثنى ها آنرا انكار نكرده و هيچ ضررى به ايشان نمى زند.
از اينجا معلوم مى شود جمله ((الذى رفع السموات بغير عمد ترونها)) كه در صدر آيه جاى گرفته مقدمه اى است براى جمله ((ثم استوى على العرش ...))، نه اينكه در اقامه برهان ، مقصود بالذات باشد،

و نيز روشن مى شود كه جمله ((بغير عمد)) متعلق است به ((رفع ))، و جمله ((ترونها)) وصف ((عمد)) است ، و مراد اين است كه آنها را بدون پايه اى كه ديدنى باشد بلند كرده است ،
ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 394
و اما اينكه بعضى ها گفته اند جمله ((ترونها)) جمله ايست مستانفه و نو كه غرض آن دفع دخلى است كه ممكن است از شنيدن ((رفع السموات بغير عمد)) به ذهن شنونده بيايد و بپرسد به چه دليل بى ستون است ؟ در جواب گفته شد: ((ترونها)) يعنى مى بيند كه ستون ندارد، وجه بعيدى است .


اين نظريه مشهورتر است در بين مفسرين ، و ليكن آن معنايى كه ما گذرانديم روشن تر و با سياق آيات سازگارتر است .
وجه تقييد به جمله ((بغير عمد ترونها)) اينها نيست ، بلكه وجه آن اين است كه مى خواهد فطرت خواب رفته بشر را بيدار كند تا به جستجوى سبب آن برخيزد، و پس از جستجو، در آخر به خداى سبحان پى ببرد.

پس اينكه فرمود: ((رفع السموات بغير عمد ترونها)) و آسمانها را وصف كرد به اينكه پايه اى كه شما ببينيد ندارند، مقصودش اين نبوده كه آسمانها اصلا پايه ندارند، و در نتيجه وصف ((ترونها)) وصفى توضيحى بوده و مفهوم نداشته باشد، (و نتوان نتيجه گرفت كه پس پايه هاى نديدنى دارد).
و نيز مقصودش اين نبوده كه پايه هاى محسوس ندارند، تا بنابراين در تقدير معنايش اين شود: حال كه پايه ندارند پس خدا آنها را بدون وساطت سببى سر پا نگهداشته است ، و اگر پايه مى داشتند مثل ساير چيرهايى كه پايه دارند آن پايه ها نمى گذاشت بيفتند، و ديگر احتياجى به خداى سبحان نداشتند.

آرى معناى آيه شريفه اين نيست ، همچنانكه اوهام عاميانه همين را مى پندارد كه تنها چيرهاى استثنائى را كه علل و اسباب آنها معلوم نيست به خدا نسبت مى دهند مانند امور آسمانى و حوادث جوى و روح و امثال آن .
زيرا كلام خداى تعالى صريح در اين است كه : اولا هر چيزى كه اسم چيز بر آن اطلاق شود جز خداى تعالى ، همه مخلوق خدا است ، و هيچ خلق و امرى خالى و بدون استناد به خدا نيست ، همچنان كه فرمود: اللّه خالق كل شى ء و نيز فرمود: ((الا له الخلق و الامر)).
و ثانيا تصريح مى كند بر اينكه سنت اسباب در تمامى اجزاى عالم جريان دارد، و خدا بر صراط مستقيم است (كه همان صراط عليت و سببيت است ).

(كل يجرى لاجل مسمّى )) - در معناى اين جمله گفته اند: يعنى هر يك از آن دو تا اجلى معين جريان دارند، كه وقتى آن اجل سررسيد مى ايستند، اما ممكن است ، بلكه رجحان هم دارد كه بگوييم : ضميرى كه حذف شده ضمير جمع است كه به همه آسمانها و شمس و قمر بر مى گردد، زيرا حكم جريان و سير، حكمى است عمومى كه همه اين اجسام محكوم به آن هستند

(يفصل الايات لعلّكم بلقاء ربكم توقنون )) - از ظاهر سياق برمى آيد كه مراد از ((آيات ))، همان آيات تكوينى است ، و بنابراين ، مراد از ((تفصيل آيات )) اين مى شود كه بعضى از بعضى ديگر جدا و متمايز و بعد از جدا شدن ، متمايز شود، و اين خود از سنتهاى الهى است كه اشياء را از هم جدا و هر كدام را از ديگرى متمايز سازد، و از هر كدام ، آنچه كه در ذات و باطنش نهفته است بيرون آورد، در نتيجه نور از ظلمت ، و حق از باطل ، و خير از شر، و صالح از طالح ، و نيكوكار از مجرم متمايز گردد.

و لذا مى بينيم دنبال جمله مورد بحث فرمود: ((لعلكم بلقاء ربكم توقنون ))، زيرا روز لقاى پروردگار، همان روز ساعت و قيامت است كه آن را ((يوم الفصل )) هم ناميده و وعده داده كه در آن متقين را از مجرمين و فجار جدا سازد، و فرموده : ((ان يوم الفصل ميقاتهم اجمعين )) و نيز فرموده : ((و امتازوا اليوم ايها المجرمون )) و نيز فرموده : ((ليميز اللّه الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعا فيجعله فى جهنم اولئك هم الخاسرون )).
و مشهورتر در نزد مفسرين اين است كه مراد از آيات ، آيات كتابهايى است كه از ناحيه خدا نازل شده ، بنابراين ، مقصود از تفصيل آيات به منظور جدا ساختن ، عبارت مى شود از شرح آن و بيان و پرده بردارى از حقايق آن در كتابهايى كه بر انبياء نازل شده ، تا مردم در آنها تدبّر و تفكر كنند و حقايق آنها را بفهمند، زيرا در اين صورتست كه اميد مى رود به لقاى پروردگارشان يقين پيدا نموده به سوى او بازگشت كنند.

تفسیر المیزن


در آيه اولي فرمود: كتاب تكوين و تدوين هردو حق است، نه باطل در نظام هستي راه دارد نه در مضامين قرآن كريم راهي براي باطل است اين به طور اجمال, تفصيل اين مسئله را در آيات بعد تبيين مي‌كند

بحث درباره آسمانها و زمين از نظر قرآن كريم در سه مرحله خلاصه مي‌شود
مرحله اولي تبيين نظام داخلي آسمانها و زمين است كه قرآن تشريح مي‌كند به طور اجمال كه آسمانها و زمين چگونه هستند؟ مرحله بعد تبيين نظام فاعلي است كه اين كارها به دست كيست؟ و چه كسي كرد؟ مرحله سوم كه مهم‌تر از هر دو مرحله است تبيين نظام غايي است كه براي چه كرد؟ چون مرحله اول را علم دنبال مي‌كند و تعقيب مي‌كند و به نظام محيرالعقول پي مي‌برد و مي‌فهمد

عالم كسي است كه گوشه‌اي از اسرار نظام را بفهمد پس نظام آفرينش نظامي است علمي زيرا همه مضامين كتاب از اينجا نشأت گرفت و همه علما هم از اينجا سخن مي‌گويند پس عالم علم ممثل است, آنچه كه مهم است نظام فاعلي است كه تعيين مي‌كند نظام داخلي به دست چه كسي است و آنچه اهم است پي بردن به نظام غايي است كه اين عالم براي چه كسي خلق شده. چون نظام فاعلي را بسياري از افراد مي‌پذيرند, منتها نظام غايي را قبول ندارند اعتقاد به خدايي كه به دنبالش قيامت نباشد مسئوليت نمي‌آورد لذا وثنيين حجاز مبدأ منهاي معاد را قبول داشتند و برايشان مسئله‌اي نبود چون اعتقاد به خدايي كه فقط خلق كرد از انسان مسئوليت نمي‌خواهد كه سودي ندارد و به حال بت پرستها هم ضرري ندارد لذا او را مي‌پذيرند خدايي كه مسئوليت نخواهد ناظر نباشد حسابرس نباشد سميع و بصير نباشد او را همه بت‌پرستهاي عالم قبول كردند و قبول دارند, زيرا آن خدايي كه كاري به كار كسي نداشته باشد و حسابي از انسان نخواهد قبول آن خدا براي وثنيين سهل بود آنها از رب فرار مي‌كردند و از معاد گريزان بودند

عمده آن است كه خدا اين نظام را كه آفريد از ما چه مي‌طلبد؟ اينكه اصراري دارد كه شما ظاهر آسمان و زمين را ببينيد عالم بشويد باطن آسمان و زمين را ببينيد مؤمن بشويد از ما چه مي‌طلبد؟ اينكه اصرار مي‌كند كه ما در ملك آسمان و زمين فحص كنيم تا دانشمند بشويم در ملكوت آسمان و زمين بنگريم تا معتقد بشويم براي چيست؟

مؤمن كسي است كه در چهار مرحله بتواند نظام غايي را خوب تبيين كند, قرآن يكي پس از ديگري اين مراحل چهارگانه را دربارة نظام غايي كه مهم‌ترين بحث از اين مباحث خلقت آسمان و زمين است ارائه مي‌دهد يك وقت مي‌گويد اينها باطل نيست يك وقت مي‌گويد اينها بازيچه نيست, يك وقت مي‌گويد اينها حق‌اند يك وقت مي‌گويد جز حق نيستند, چهار تعبير در چهارجا در چند جاي قرآن كريم به اين چهار تعبير آمده

در همين سورة آل عمران اين‌چنين آمده كه آنها تفكر مي‌كنند بعد مي‌گويند ربنا ما خلقت هذا باطلا اين نظام واحد باطل نيست كاري كه بعد بايد فرسوده بشود و بپوسد و هدف ندارد به آن مي‌گويند كار باطل كاري كه انسان اگر بپرسد اين براي چه جواب نداشته باشد اين مي‌شود كار باطل فرمود اين نظام كه يك واحد است باطل نيست ما خلقت هذا باطلا بلكه چيست؟ حق است حق است يعني چه؟ هدف دارد, هدف دارد يعني چه؟ يعني عالم به يك جهان حسابي مي‌رسد يعني قيامتي هم در كار هست. لذا مي‌گويند فقنا عذاب النار

اسمان، بدون ستون يا با ستون نامرئي
دو جاي قرآن تعبيرش اين است كه آسمانها را بدون ستون نگه داشت بدون ستوني كه ببيني رفع السماوات بغير عمدٍ ترونها بي‌ستون نگه داشت؟ يا بدون ستون مرئي نگه داشت؟

اگر فرمود: آسمانها را بدون ستون نگه داشت نه يعني ستوني دارد و شما نمي‌بينيد اگر آن ستون جاذبه باشد خود جاذبه هم نيروي ديگري بايد حفظش كند محتاج به حافظ است بنابراين كل آسمانها و زمين اگر در داخلش جاذبه باشد براي مجموعش ديگر جاذبه نيست چون بيرون از مجموع چيزي نيست اگر در درون اينها يك كشش متقابلي باشد كل اين مجموع به امر او ايستاده است
و من آياته ان تقوم السماء و الارض بامره اگر هم كششي هست متقابل در درون كل و مجموع اين كيهان را امرالهي حفظ كرده است
در سوره حج هم همان تعبيري كه درباره پرنده‌ها دارد كه خدا نمي‌گذارد اينها سقوط كنند مشابه آن تعبير را درباره آسمانها دارد آيه 65 سوره حج اين است كه فرمود خدا نمي‌گذارد آسمانها سقوط كنند ا لم تر ان الله سخر لكم ما في الارض و الفلك تجري في البحر بأمْره و يمسك السماء ان تقع علي الارض الا باذنه همان تعبيري كه درباره پرنده‌هاي فضا دارد كه ما يمسكهن الا الله درباره آسمان هم دارد كه ما يمسكهن الا الله

يدبر الامر يفصلُ الآيات, آيات تكويني را به طور منظم و گسترده تبيين مي‌كند تا با مشاهده آيات تكويني پي به هدف و راز خلقت ببريم آيات تدويني را هم يكي پس از ديگري مستدل تبيين مي‌كند تا با تدبر در آيات قرآن به آن هدف نهائي پي ببريم. يفصل الآيات لعلكم بلقاء ربكم, كه آن روز لقاء هم روز فصل است يقين پيدا كنيم چون روز لقاء روز فصل است گرچه روز جمع است ان الاولين و الآخرين لمجموعون الي ميقات يوم معلوم اما روز فصل است نه روز جمع دنياست كه حق و باطلش كنار هم است و مجموع‌اند دنياست كه طيب و خبيثش كنار هم‌اند آنجا يوم‌الفصل است

قسمت مهم طرح مسائل توحيدي براي ذكراي معاد است ياد قيامت بودن است چون ياد قيامت است كه مسئوليت و تهذيب و تزكيه را به همراه دارد و الا ياد مبدأ اعتقاد به اينكه جهان مبدأي دارد ولي مبدأ كاري با انسان ندارد, انسان را در برابر مبدأ مسئوليت و وظيفه‌اي نباشد اين اعتقاد سازنده نيست, مهم‌ترين عاملي كه در ساختن انسان نقش مؤثر دارد همان ياد معاد است لعلكم بلقاء ربكم توقنون آن‌روز را هم يوم‌التلاق مي‌نامند يعني روز تلاقي تلاقي عبيد با مولايشان تلاقي كل با كل همه يكديگر را مي‌بينند يكي از القاب قيامت يوم‌التلاق است يعني روز تلاقي و برخوردها يا چون بندگان بلقاء حق مي‌رسند بلقاء ربكم از اين جهت يوم‌التلاق است يا چون يكديگر را ملاقات مي‌كنند يوم‌التلاق است

تفسير تسنيم


كلمات كليدي: تدبر فهم سوره رعد تفسير

ویرایش بوسیله کاربر 1402/06/26 03:53:08 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

farhang Offline
#2 ارسال شده : 1402/05/26 10:58:07 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 871
Iran (Islamic Republic Of)

46 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد : ایات 1 و3

رعد:1 منظور از ایات الکتاب چیست؟

المر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يُؤْمِنُونَ
الف، لام، ميم، راء 1 اين است آيات کتاب،2 و آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده حق است، اما بيشتر مردم ايمان نمي‌آورند.

______________
1- از ميان سوره‌هاي شش‌گانه 10 تا 15 که با حروف مقطعه مشترک «الر» آغاز شده‌اند، تنها اين سوره است که با اضافه شدن «م»، با «المر» افتتاح شده است. اين حرف اضافه ارتباط اين سوره را با: الم [سوره‌هاي 2، 3، 29 تا 32]، المص [سوره 7]، طسم [سوره‌هاي 26 و 28] و حم [سوره‌هاي 40 تا 46] نشان مي‌دهد. در مورد حروف مقطعه «الر» در پاورقي شماره 1 سوره فجر (89:1) شرح داده شده است. از نظر آماري نيز، طبق تحقيقات محقّق مصري دکتر رشاد خليفه، مجموع تکرار چهار حرف «المر» در اين سوره مضربي است از عدد 19. [19x78=1482]

2- حرف «واو» در ميان «آيَاتُ الْكِتَابِ» و «الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ»، اين دو موضوع را از هم جدا ساخته است، اگر اين واو وجود نداشت، «الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ» وصفي براي کتاب محسوب مي‌شد. به نظر مي‌رسد کلمة «کتاب» که 230 بار در قرآن، به معاني مختلف تکرار شده، در اين آيه به «آيات تکويني» و نظاماتي که پروردگار در جهان هستي با «علم» خود به جريان انداخته اشاره داشته باشد، و جمله «الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ»، به «آيات تشريعي». اتفاقاً نخستين آيه سوره نمل نيز بيانگر چنين دوگانگي مي‌باشد: «طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ»، و جالب اينکه کلمه کتاب به اين معنا، در هر دو سوره با جمله: « وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» تکرار شده است: رعد 43 (13:43) : ... قُلْ كَفَى بِاللهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ ؛ نمل 40 (27:40) : قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ...
مفهوم «نظامات و قوانين حاکم بر جهان هستي و عالم انسان‌ها» را از جمله در اين آيات مي‌توان دريافت: إسراء 4 (17:4) : وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ... ؛ اسراء 58 (17:58) : وَإِنْ مِنْ قَرْيَهٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَابًا شَدِيدًا كَانَ ذَلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا. سوره رعد در ميان شش سوره با حروف مقطعة مشترک «الر»، به دليل همان «ميم» اضافي در ميان حروف مقطعه آن، تفاوتي با پنج سوره ديگر اين مجموعه پيدا كرده است؛ از جمله: آنها به نام پيامبران يا سرزمين آنان است [يونس، هود، يوسف، ابراهيم و حجر] و اين سوره به نام پديده‌اي طبيعي [رعد]. در پنج سوره ديگر، نزول وحي را در بستر تجربي پيامبران با امت‌هاي آنها توضيح مي‌دهد، و در سوره رعد، مشابه همان پديده را در: نزول باران [به جاي کتاب]، ارسال باد [به جاي رسول]، رعد [به جاي انذار]، برق [به جاي بصيرت] و همچنين مشابهت فاعليت الهي و قابليت انسان‌ها در پذيرش وحي با مدل طبيعي نزول باران، و قابليت و ظرفيت دره‌ها براي پذيرش آن و جاري ساختن سيل و مشابهت‌هاي ديگر بيان مي‌کند. از قضا سوره نمل نيز مشتمل بر اشارات فراواني به علم و استفاده از آيات تكويني در پيشبرد شريعت [در داستان داوود و سليمان] مي‌باشد.

تفسیر بازرگان

در اين آيه اشاره به دو نوع از دلالت است ، يكى دلالت طبعى كه آيات كونى و وجودى از آسمان و زمين و ما بين آن دو بر توحيد دارد، ديگرى دلالت لفظى كه آيات كريمه قرآن كه از ناحيه خداى تعالى بر پيغمبرش نازل شده ، دارد و جمله ((و لكن اكثر الناس لا يؤمنون استدراكى است متعلق به هر دو جمله ، يعنى جمله ((تلك آيات الكتاب ))، و جمله ((و الذى انزل اليك من ربك الحق )) نه تنها به جمله آخرى فقط.
آنگاه معناى آيه - و خدا داناتر است - چنين مى شود: اين موجودات و نظامى كه در عالم كون است (و اگر با لفظ ((تلك )) كه اشاره به دور است اشاره كرد براى اين بود كه ارتفاع مكانت و عظمت آنها را برساند) آيات كتاب عمومى تكوينى است كه دلالت مى كند بر اينكه خداى سبحان واحد است و براى او شريكى در ربوبيّت نيست ، و قرآنى كه بسوى تو نازل شده حق خالص است و در آن باطل نيست ،

و اين خلوص از حرف ((لام )) و در ((الحق )) استفاده مى شود كه افاده حصر مى كند - پس اين آيات ، آياتى است كه در دلالتش قاطع است ، و اين قرآن حق است ، و ليكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند، نه به آن آيات ديدنى و نه به اين آيات شنيدنى كه نازل شده ، و از لحن كلام ، ملامت و عتاب فهميده مى شود

ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 390


رعد:3 منظور از گستراندن زمین چیست؟

وَهُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْهَارًا وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ
و اوست آنکه [قاره‌هاي] زمين را [با برآوردن از درياهايي که زمين را پوشانده بود] گستراند 7 و در آن لنگرهائي [=کوه‌هائي] قرارداد 8 [تا مانع جابجائي محسوس قاره‌ها گردد] و نهرهائي [در ميان دره‌ها براي آبرساني به خشکي‌ها جاري ساخت]9 و در آن [زمين] هر ميوه‌اي را [به صورت] زوج [=نر و ماده] قرار داد،10 [پي در پي تاريکي] شب را به روز مي‌پوشاند11 [تا با اختلاف درجه دما، حرکت و حيات تداوم يابد] مسلماً در اين [طرح و تدبير] بس نشانه‌هاست براي مردمي که بينديشند.12

______________
7- گفته مي‌شود کرة زمين در 5.4 ميليارد سال پيش با جدا شدن از خورشيد تولد يافته و تا حدود يک ميليارد سال زير بمباران قطعات باقي مانده از پيدايش منظومه شمسي قرار داشته که اقيانوسي از مواد مذاب [ماگما] با درجه حرارتي بيش از هزار درجه سانتيگراد در آن غليان مي‌کرده است، به تدريج با برخورد ستاره‌هاي دنباله‌دار محتوي آب، يا ريزش سيل و باران‌هاي اسيدي بر زمين، سطح خارجي آن در طول حدود پانصد ميليون سال به تدريج سرد و به اقيانوسي اسيدي تبديل شده است که با ته‌نشين شدن عناصر سنگين‌تر، همچون آهن، در آغاز هسته مرکزي و سپس گوشته و در نهايت پوسته نازک و جوّ بيروني زمين شکل گرفته است. امتداد يافتن پوسته زمين [مَدَّ الْأَرْضَ] که در آيه 30 نازعات (79:30) [وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا] به دحو = بسط و گسترش آن، و در سوره‌هاي ديگر به فراگيري فرش مانند آن اشاره شده [بقره 22 (2:22) - الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا... ؛ ذاريات 48 (51:48) - وَالْأَرْضَ فَرَشْنَاهَا فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ] تماماً بيانگر پيدايش تدريجي پوستة فعلي زمين، با فروکش کردن بخشي از آب‌هاي سطح آن به اعماق زمين و تبخير آن و تشکيل جوّ، بوده است. و نيز ممکن است منظور از «مَدَّ الْأَرْضَ»، سرد شدن تدريجي قسمتي از همان اقيانوس مذاب اوليه بوده باشد [والله اعلم].

8- «رواسي» جمع «راسيه» به معناي لنگر است که موجب توقف کشتي در بندر مي‌گردد. کوه‌ها نيز به دليل ريشه‌دار بودن‌، قاره‌هاي زمين را روي قشر مذاب زمين نگه داشته و مانع حرکت آنها مي‌گردند. اين اصطلاح 10 بار در قرآن تکرار شده است: رعد 3 (13:3) ، حجر 19 (15:19) ، نحل 15 (16:15) ، انبياء 31 (21:31) ، نمل 61 (27:61) ، لقمان 10 (31:10) ، فصلت 10 (41:10) ، ق 7 (50:7) ، و مرسلات 27 (77:27) ، نازعات 32 (79:32) .

9- چين‌خوردگي‌هاي پوسته خارجي زمين و شيب آن به سمت قسمت‌هاي مسطح دشت‌ها، امکان جريان يافتن آب و تقسيم آن براي آبياري بخش‌هاي مختلف زمين را در کانال‌هاي طبيعي فراهم ساخت.

10- همانطور که مي‌دانيم نشستن گرده نر به روي تخمک گل موجب پيدايش ميوه‌ها مي‌گردد. در آيات 36 سوره ياسين (36:36) و 49 سوره ذاريات (51:49) نيز بر زوجيت همه چيز از جمله گياهان اشاره شده است.

11- مضارع آمدن فعل «يُغْشِي»، تداوم هميشگي اين پديده را مورد توجه قرار مي‌دهد.

12- «لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» هفت بار در قرآن تکرار شده است [يونس 24 (10:24) ، رعد 3 (13:3) ، نحل 11 (16:11) و 69 (16:69) ، روم 21 (30:21) ، زمر 42 (39:42) ، جاثيه 13 (45:13) ] که در هر کدام آيه‌اي را براي انديشه کردن مطرح کرده است.

تفسیر بازرگان

بهمين منظور زمين را گسترده كرد، كه اگر گسترده نمى كرد انسان و حيوان نمى توانست در آن ادامه زندگى دهد، و اگر هم يكسره گسترده مى شد و در آن پستى و بلندى وجود نمى داشت باز هم صالح براى زندگى نبود، چون آبهايى كه در آن ذخيره شده بر سطح آن جريان نمى يافت و زراعت و بستانى به وجود نمى آمد، و لذا خداى تعالى كوههاى بلند و پاى برجا در آن ميخكوب كرده و آنچه آب از آسمان مى فرستد در آن كوهها ذخيره نموده و نهرهايى از اطراف آنها جارى و چشمه هايى بر دامنه ها روان مى سازد، و كشتزارها و باغات را سيراب مى كند، و ميوه هاى مختلف تلخ و شيرين و تابستانى و زمستانى و اهلى و جنگلى ببار مى آورد، و شب و روز را كه دو عامل قوى در رشد ميوه ها و حاصل ها است بر زمين مسلط مى سازد، آرى شب و روز سرما و گرما را به وجود مى آورند و اين دو نيز در نضج و نمو و انبساط و انقباض ‍ موجودات زمين تأثير دارند.
پس گستردن زمين ، راه را براى ايجاد كوههاى ريشه دار، و كوهها راه را براى جارى شدن نهرها و جارى شدن نهرها راه را براى پيدايش ‍ ميوه هاى نر و ماده و رنگهاى مختلف آن هموار ساخته ، با ايجاد شب و روز اغراض مذكور به نحو كمال حاصل مى گردد، و در همه اينها تدبيرى است متصل و متحد كه از وجود مدبرى حكيم و واحد و بى شريك در ربوبيّت كشف مى كند، و در همه اينها آياتى است براى مردمى كه تفكر كنند.



معناى اينكه خداوند ميوه ها را ((زوجين اثنين )) قرار داد

((و من كل الثمرات جعل فيها زوجين اثنين )) - يعنى و از جميع ميوه هايى كه ممكن است وجود يابد، در زمين انواع متخالف و مختلفى از حيث نوع ، از حيث تابستانى و زمستانى ، از حيث شيرينى و غير آن ، و از حيث ترى و خشكى آن قرار داد.
اين معناى معروف در تفسير كلمه ((زوجين اثنين )) است ، و بنابراين تفسير، مقصود از دو زوج ، دو صنف خواهد بود كه يك صنف با صنفى ديگر مخالف باشد، چه اينكه صنف سومى داشته باشد يا نداشته باشد، نظير ساير مواردى كه تثنيه به منظور تكرار آمده ، مانند آيه ((ثم ارجع البصر كرتين )) كه مقصود از تثنيه ((كره ))، رجوع بعد از رجوع است ، هر چند از نظر كثرت خيلى زياد شود.


● بيان طنطاوى در تطبيق (زوجين اثنين ) با نر و ماده بودن گياهان

طنطاوى در تفسير جواهر در ذيل جمله ((زوجين اثنين )) گفته است : خداوند در زمين از هر صنفى از ميوه ها زوج قرار داده ، يعنى دو تا يكى نر و يكى ماده ، كه ازدواج آنها در گلهاشان صورت مى گيرد، علم جديد هم اين معنا را كشف نموده و ثابت كرده كه هر درخت و زراعتى ميوه و دانه نمى بندد مگر اينكه نر و ماده آن با هم درآميزند، چيزى كه هست گاهى عضو نر با خود ماده و درخت و بوته ماده هست ، مانند بيشتر درختان ، و گاهى عضو نر در يك درخت است و عضو ماده در درختى ديگر، مانند درخت خرما.
آن دسته كه عضو نرو ماده هر دو در يك بوته هستند گاهى هر دو در يك گل قرار دارند، و گاهى در دو گل ، اولى مانند بوته پنبه ، كه عضو نر با عضو ماده آن در يك گل قرار دارند، و دومى مانند بوته كدو.
ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 398
گفتار وى هر چند از حقايق علميه اى است كه هيچ ترديدى در آن نيست ، و ليكن ظاهر آيه كريمه با آن مساعدت ندارد، زيرا ظاهر آن اين است كه خود ميوه ها زوج و دو تا هستند، نه اينكه از درختى خلق مى شوند كه آن درختها زوج و دو تايى باشند، و اگر مقصود، درختهاى آنها بود، مناسب بود بفرمايد: ((و كل الثمرات جعل فيها من زوجين اثنين - و همه ميوه ها را از دو جفت قرار داد)).
ولى البته اين مطلبى كه وى گفته ممكن است از مثل آيه ((سبحان الذى خلق الازواج كلها مما تنبت الارض )) و همچنين از آيه ((و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فيها من كل زوج كريم )) و آيه ((و من كل شى ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون )) استفاده شود.
بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: مراد از ((زوجين اثنين ))، نر و ماده و شيرين و ترش ، و ساير اصناف است ، و بنابراين زوجان چهار تا خواهند بود، نر و ماده كه هر كدام از آن دو به صفاتى كه بيشتر از يكى است مختلف مى شوند، مانند شيرين و غير آن ، تابستانى و مخالف آن . و ليكن اين معنا همانطور كه ملاحظه مى كنيد معناى صحيحى نيست .

تفسیر المیزان

ویرایش بوسیله کاربر 1402/06/03 10:57:50 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#3 ارسال شده : 1402/06/03 10:55:46 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 871
Iran (Islamic Republic Of)

46 تشکر دریافتی در 28 ارسال

رعد:4 مراد از ایه 4 سوره رعد چیست؟ اختلاف ثمرات و محصولات در یک زمین ناشی از چیست؟


وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِّنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ
و در زمين قطعه‌هائي [با عناصر و استعدادهاي متفاوت، ولي ظاهري يکسان] در کنار يکديگر قرار دارند13 و تاکستان‌ها و کشتزارها و درختان خرمائي، با يک تنه يا چند تنه [برخاسته از يک ريشه] که با يک آب آبياري مي‌شوند، با اين حال برخي از آنها را بر برخي ديگر از حيث خوردني [=طعم و شيريني و ترشي و عطر و رنگ] برتري مي‌دهيم، بي‌ترديد در اين [تنوع حاصل‌خيزي خاک] بس نشانه‌هاست براي مردمي که تعقل مي‌کنند.14

______________
13- خاک زمين در چهار دوره شکل‌گيري پوسته زمين قوت غذائي و حاصلخيزي و برکت يافته است [فصلت 10 (41:10) ]. به اين ترتيب خاک داراي خواص شيميايي غني و قابليت‌هاي غذايي متنوعي است که بر حسب بذر گياه و تنوع ژنتيکي آن مي‌تواند بارور و بالنده کننده هر گياهي گردد.

14- در آيات 1 تا 4 اين سوره به چهار دسته از آيات اشاره شده و چهار انتظار از انسان را در قبال آنها مطرح ساخته است: 1- «ايمان» در برابر آيات کتاب و آنچه نازل شده است، 2- «يقين» به لقاي ربوبي با توجه به تدبير جهان و گردش خورشيد و ماه و جريان مستمر هستي، 3- «تفکر» در سير شکل‌گيري پديده‌هاي زمين، 4- «تعقل» در تنوع در محصولات از خاک و آبي واحد.
تعقل، به کارگيري «علمِ» حاصل از تفکر در پديده‌هاست و کثرت حاصل از وحدت در عالم گياهان، اشاره‌اي است به ظرفيت و قابليت‌هاي متفاوت انسان‌ها و مختلف بودن تلاش آنها در برابر نزول کتاب و ارسال رسولان.

تفسیر بازرگان

معناى آيه 4اين است كه : دليل اينكه گفتيم نظام جارى در عالم قائم به تدبير مدبرى است كه خود جزء عالم نيست ، و همه اشياء بالطبع در برابرش خاضعند، و بر وفق مشيت او و آنطور كه او بخواهد سير مى كنند، اين است كه در زمين قطعه هايى هست نزديك بهم و همسايه هم كه خاكش از نظر طبع شبيه بهم است و در آنها باغهاى انگور مى رويد كه خود از ميوه هايى است كه از نظر شكل و رنگ و طعم و درشتى و ريزى و لطافت و خوبى بسيار با هم مختلفند، و همچنين حاصلهايى مى رويد كه جنس و صنف آنها مختلف است ، گندم و جو اين محل با گندم وجوه محل ديگر مختلف است . و نيز خرما مى رويد كه بعضيها مثل همند، و از يك ريشه جوانه مى زنند، و بعضى مثل هم نيستند، با اينكه زمين يكى است و همه از يك آب مشروب مى شوند، و ما بعضى را بر بعضى بخاطر مزيّت مطلوبى كه در صفات آنست برترى داديم

و اگر اختلاف در ((اكل )) را به خداى تعالى نسبت داده و فرموده : ما برترى داديم بعضى را بر بعضى در ((اكل )) بدون اينكه اسمى از واسطه اين اختلاف و يا وسائط آن ببرد، مانند ((رفع سماء)) بدون پايه ديدنى ، كه بدون ذكر واسطه به خود خداوند نسبت داده ، و همچنين گستردن زمين ، و قرار دادن جبال و انهار كه در همه آنها واسطه ها را اسقاط كرده .و غرض از اين اسقاط وسائط بيدار كردن فطرت خواب آلود شنوندگان بوده تا از جايش كنده شده به جستجو و بحث از سبب اين اختلاف برخيزد،و پس از جستجويش سرانجام به خدا كه مسبب و قاهر بر همه اسباب است پى برد.

اثبات توحید ربوبی :وحدت در عین کثرت و کترت در عین وحدت
اختلاف اثرى كه در موجودات هست با اينكه ماده اصلى همه آنها يكى است از اين حقيقت پرده برمى دارد كه همه مستند به سببى هستند ماوراى اين اصل مشترك كه انتظام آن از مشيت و تدبير اوست ، پس مدبّر عالم ، خداى سبحان است و او رب آنست ، و ربى غير او ندارد. اين است خلاصه حجتى كه آيه در مقام اقامه آنست ، پس اينكه از كلمات بعضى از مفسرين استفاده مى شود كه آيه در مقام اثبات اصل صانع است صحيح نيست .

علاوه بر آنچه گفته شد، به طورى كه از سياق آيات برمى آيد، آيات مورد بحث در مقام احتجاج عليه وثنى مذهبان است ، كه در عين اينكه وحدت ربوبيّت را منكرند و ارباب گوناگونى اثبات مى كنند، در عين حال به وحدت واجب الوجود اعتراف داشته ، خداى عزّ اسمه را قبول دارند، و با اينكه قبول دارند، معنا ندارد براى اثبات او عليه ايشان استدلال شود.

فرق ميان دو حجت و دليل ، يعنى حجت ((و هو الذى مد الارض ...)) و حجت ((و فى الارض قطع متجاورات ...)) اين است كه اولى توحيد ربوبيّت را از وحدتى كه در كثرت مشاهده مى شود، و ارتباط و اتصالى كه در تدبير همه موجودات عالم با همه كثرتش ديده مى شود اثبات مي نمايد و مى رساند كه مدبّر آن يكى است .
ولى دومى به عكس اولى اين مدّعا را از طريق كثرت خواص و آثار در موجوداتى كه در شرايط واحدى قرار دارند اثبات مى كند، و مى رساند كه اختلاف آثار و خواص موجودات با اينكه اصل همه يكى است خود كاشف از وجود مبدئى است كه اين آثار و خواص مختلف و متفرق را افاضه مى كند، و خود امرى است ماوراى طبايع اين موجودات ، و سببى است فوق اين اسباب كه گففيم اصلشان واحد است ، و او رب همه است ، و ربى غير او نيست .


و اما آن حجتى كه قبل از اين دو حجت اقامه شده بود يعنى جمله ((اللّه الذى رفع السموات ...)) دليلى بود كه مدّعا را از هر دو طريق اثبات مى كرد، زيرا هم در جمله ((يدبر الامر)) مسأله تدبير را تذكر مى دهد، كه عبارتست از وحدت كثير و جمع متفرقات ، و هم در جمله ((يفصل الايات )) تفصيل را يادآورى مى كند كه خود تكثير واحد و تفريق مجتمعات است ، و حاصلش اين است كه امر عالم با همه تشتت و تفرقى كه دارد تحت تدبير واحدى اداره مى شود، پس بهمين دليل رب آن نيز واحد است و آن خداى سبحان است ، و خداى تعالى است كه آيات را تفصيل مى دهد، و هر يك را از ديگرى جدا و متمايز مى سازد، و در نتيجه سعيد از شقى ، و حق از باطل جدا مى گردد، و اين همان معاد است ، پس ‍ خداوند متعال از اين برهان خود دو نتيجه مى گيرد: يكى مبدأ و ديگرى معاد، و درباره معاد مى فرمايد: ((لعلكم بلقاء ربكم توقنون

تفسیر المیزان

نتایج نامساوی در شرایط مساوی
خلاصه مطلب آیه 4 این است که در شرایطی که بنظر مساوی می­آید نتایجی نامشابه می­بینید، جای تعجب نیست زیرا اینها از جنس نشانه­ های الهی است.



تفسیر مرحوم گنجه ای

ویرایش بوسیله کاربر 1402/06/03 11:08:26 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#4 ارسال شده : 1402/06/17 10:19:41 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 871
Iran (Islamic Republic Of)

46 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم ایه 5 سوره رعد

سئوال: چرا قول منکران معاد تعجب برانگیز است؟ چرا خدا انها را کافر به رب میداند؟ منظور از اینکه اصحاب نار هستند،چیست؟

وَإِن تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَإِذَا كُنَّا تُرَابًا أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ الْأَغْلَالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ
اگر [قرار باشد از چيزي] تعجب کني، تعجب از سخن آنهاست که [مي‌گويند] آيا وقتي [پوسيده مثل] خاک شديم، آيا [واقعاً زنده شده و] در آفرينش جديدي درمي‌آئيم؟ [اينها بهانه است، مشکل آنجاست که] آنها پروردگارشان [=نقش ربوبيّت خدا در زندگي خود] را انکار کرده‌اند و همين‌ها هستند که بر گردن‌هاشان زنجير هاست15 [از وابستگي به دنيا و هوس‌هاي آن، که آينده را نمي‌بينند] و همين‌هايند که ملازمت با دوزخ دارند 16 و در آن جاودانه خواهند ماند.

______________
15- در ادبيات فارسي آمده است که: «رشته‌اي بر گردنم افکنده دوست، مي‌کشد آنجا که خاطر خواه اوست»، اين رشته را که شيطان و دشمن دوست‌نما به گردن مي‌اندازد، در زبان عربي «غُل» مي‌گويند که البته نه نرم و نازک، بلکه همچون قلاده آهنين سخت و ستبر است.

16- معناي مصاحبت، نوعي همراهي و ملازمت است كه به تدريج شخصيت انسان را به آنكه يا آنچه با آن مصاحبت مي‌كند شبيه مي‌سازد؛ همچون صحابه رسول خدا و ساير مصاحبت‌هاي دنيائي. «اصحاب النار» بودن، شخصيت جهنمي پيدا كردن مردمان آتش‌افروز و ظالم است. مصاحبت با هر چيز از اعتماد و اتكاء به آن ناشي مي‌شود و گام به گام در تأثيرپذيري مشابهت حاصل مي‌گردد.

تفسیر بازرگان

در اين كريمه به ضرورت معاد اشاره دارد مي‌فرمايد: شما اگر خواستيد از چيزي تعجب كنيد سخنان اينها تعجب‌آميز است اينها كه منكر معادند و ان تعجب يعني اگر شما از چيزي تعجب مي‌كنيد از سخن اينها تعجب كنيد فعجب قولهم. نه آن طور كه مرحوم امين‌الاسلام در مجمع معنا كرد كه و ان تعجب از انكار توحيد از انكار معاد هم بايد تعجب بكنيد حرف آنها عجب است نه. و ان تعجب اگر تو شگفتي و تعجبي داري از حرف اينها تعجب داشته باش براي اينكه حرف اينها تعجب‌انگيز است فعجب قولهم

حرفشان چيست؟ حرفشان اين است كه أءِذا كنا ترابا أئِنا لفي خلق جديد ما اگر مرديم و پوسيديم و خاك شديم دوباره زنده مي‌شويم اولاً برهاني از منكران معاد در سراسر قرآن كريم اقامه نشده است.
در حد تعجب است و در حد استبعاد.
دليل عقلي اقامه نكردند بر انكار معاد همه‌اش به عنوان اينكه بعيد است و چطور مي‌شود و مشكل هست رجعٌ بعيد و ما نحن بمستيقنين و امثال ذلك است
آنها نمي‌توانستند يقين پيدا كنند به نفي معاد چون دليلي بر نفي معاد نداشتند. براي اثبات معاد درك مسئله بر اينها دشوار بود نه اينكه دليل داشتند بر نفي معاد. هيچ برهاني اقامه نكردند قرآن كريم اصرار دارد كه حرفتان را بزنيد حرفشان اين است كه چطور دوباره خاك زنده مي‌شود در حد تعجب است

در مسئله معاد اشكال منكرين معاد را جواب دادن كافي نيست اين قدم اول بحث معاد است زيرا منكرين معاد مي‌گفتند شدني نيست اگر ما اشكالات آنها را جواب داديم معلوم مي‌شود شدني است قابل شدن است ممكن است. اينكه معاد نيست معاد همان است كه مي‌گوييم انك جامع الناس ليوم لا ريب فيه و به اصطلاح منطقي «المعاد حق بالضرورة» امري است ضروري الوقوع
بنابراين يك سلسله از بحثهاي معاد در قرآن كريم به حل شبهات منكران معاد برمي‌گردد يك سلسله از بحث‌ها براي تبيين ضرورت معاد



آنها كه روز قيامت را منكرند در قرآن كريم فرمود گرفتار سه اصل خواهند شد گرفتار سه عقوبت و بلا خواهند بود اولاً: اولئك الذين كفروا بربهم, اينها كه قيامت را منكرند خدا را منكرند زيرا خدائي كه آفريدگار باشد و از انسان مسئوليت نخواهد و در برابر اعمال انسان حسابي مقرر نكند كه رب نيست رب آن است كه انسان را بيافريند و بپروراند رب آن نيست كه انسان را بيافريند و رها كند ايحسب الانسان ان يترك سديً انسان رهاست و مسئول نيست يا در برابر هر انديشه و خُلق و عملي كه دارد مسئول است آن انساني كه مبدأ منهاي معاد را قبول كرده است خدا را انكار كرده است زيرا رب آن پرورنده‌اي است كه مسئوليت مي‌طلبد.

دوم: و اولئك الاغلال في اعناقهم, آنها كه منكر معادند زنجيرهاي زمينگرائي بر گردن اينها سنگيني مي‌كند آن انسان معتقد به معاد است كه وارسته است زيرا مي‌انديشد و عاقبت را مي‌نگرد و دست به كار مي‌برد آن انساني كه به محكمه عدل الهي معتقد نيست به زنجير تبهكاري بسته است در محدوده زمين گير است اخلاد الي الارض دارد او رها و آزاد نيست كسي كه قيامت را نمي‌پذيرد راهي براي جهان‌بيني صحيح ندارد اولئك الاغلال في اعناقهم, كسي كه غل به گردن او بسته است نه مي‌تواند جهان را ببيند نه مي‌تواند انسان را بشناسد
كسي كه منكر قيامت و روز حساب است تمام تلاشش اين است كه راحت زندگي كند خواه از راه بد خواه از راه خوب او بد و خوب نمي‌شناسد
اگر در بعضي از سوَر فرمود دو راه است كه انسان خداي خود را بشناسد يكي راه معرفت نفس و يكي راه معرفت جهان در پايان سوره حم فصلت فرمود سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق, يك عده آيات آفاقي را مي‌نگرند از اين راه خداشناس مي‌شوند يك عده آيات انفسي را مي‌نگرند از راه معرفت النفس موحد مي‌شوند كه جمع هر دو را شايد, يا از راه مشاهده جهان يا از راه تأمل در انسانيت انسان يا با ديدن بيرون يا با تأمل درون موحد مي‌شود اين هر دو راه را انسان تبهكار به روي خود بسته است زيرا بين گردن او تا چانه او را آهنهاي سخت گرفته است او نمي‌تواند خويشتن خويش را بنگرد واز راه معرفت نفس خداي خود را بشناسد و جلوي چشمان او را هم پرده‌هاي هوس و شهوت گرفته است جهان را نمي‌تواند ببيند انا جعلنا في اعناقهم اغلالاً ما در گردنهاي اينها زنجيرها و غُلها گذاشتيم در اثر تبهكاري اينها فهي الي الاذقان, يعني از گردن تا چانه را آهن سخت گرفته است فهم مقمحون, مقمح يعني سربه هوا نمي‌تواند سر خم كند چون تمام اين محدوده را آهن سخت گرفته است نمي‌تواند سر خم كند و بگويد كه من كي بودم يك مشت خاك بودم كه به اينجا رسيدم و جعلنا من بين ايديهم سداً و من خلفهم سداً از جلو و دنبال هم پرده‌هاي غفلت و شهوت گرفته است راهي براي جهان‌بيني ندارد نه با تأمل در آيات آفاق خدا را مي‌تواند بشناسد نه با تأمل در خصوصيتهاي نفس از راه آيات انفسي مي‌تواند خداشناس باشد نه راه دل نه راه فكر نه راه جهان نه راه انسان هر دو را انكار به معاد مي‌بندد هر دو را هوس‌پرستي مي‌بندد

سوم سرانجام به اين منتهي مي‌شود كه و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون, فتحصل كه عده‌اي براي اينكه شهوتها را توجيه كنند منكر معادند عده‌اي براي اينكه مشكلات علمي شبهات را حل نكنند گرفتار انكار معادند و انكار معاد سلسله‌اي در پا, زنجيري در گردن، انسان را اخلاد به زمين و به زمين ميخكوب مي‌كند كه جز زمين نمي‌انديشد و جز طبيعت نمي‌بيند و سرانجام و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون

تفسیر تسنیم

دلائل و جهات انكار و استبعاد زنده شدن بعد از مرگ و پوسيده شدن ، و رد جواب هر يك

در آن موقع انسان كه هيكلى گوشتى به شكلى مخصوص و مركب از اعضاى خاص و مجهّز به قوايى به قول ايشان مادى است بطور كلى معدوم شده است ، و چيزى كه بكلى و از اصل نابود شده چگونه مشمول خلقت مى شود و دوباره بصورت مخلوقى جديد برمى گردد؟.
اين شبهه ايشانست درباره معاد، كه خود جهات مختلفى دارد، و خداى سبحان در كلام خود از يك يك آن جهات و مناسب هر كدام جوابى داده كه ريشه شبهه را از بيخ و بن بركنده است .

يكى از آن جهات ، اين استبعاد است كه خاك برگردد و انسانى تمام عيار شود، از اين شبهه جوابى داده شده كه مگر قبلا كه زنده بود از چه خلق شده بود؟، و مگر غير اين بود كه مواد زمينى بصورت منى و نطفه درآمده سپس علقه شده سپس مضغه گشته و سپس بصورت بدن انسانى تمام عيار درآمده است ؟!
و با اينكه همه روزه نمونه هاى آنرا مى بينيم و از صرف امكان درآمده به وقوع مى پيوندد، ديگر چه جاى ترديد است كه مشتى خاك روزى دوباره انسانى تمام عيار گردد؟! همچنانكه خودش فرموده : ((يا ايّها النّاس ان كنتم فى ريب من البعث فانّا خلقناكم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه ثم من مضغه مخلقه و غير مخلقه ...)).

يكى ديگر از موارد استبعاد اين است كه بطور كلى چيزى كه معدوم شده دوباره موجود مى گردد، و از اين ، جواب داده شده به اينكه : خلقت نخست چطور ممكن بود، اين نيز به همان نحو ممكن است ، همچنان كه خداى تعالى فرمود: ((و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم قل يحييها الّذى انشاها اول مره )).

جهت سوم اينكه انسان وقتى مرد، ذاتش معدوم مى شود، و ديگر ذاتى ندارد تا با خلقت جديد لباس وجود به تن كند، بله در ذهن اشخاص ‍ تصوّرى از او هست ، و ليكن انسان خارجى نيست ، پس چه چيز اعاده وجود مى يابد؟
خداى تعالى در كلام خود از اين نيز جواب داده و چنين فرموده كه : انسان ، عبارت از بدن مركب از مشتى اعضاى مادى نيست تا با مرگ و بطلان تركيب و متلاشى شدنش بكلى معدوم شود،بلكه حقيقت او روحى است علوى - و يا اگر خواستى بگو حقيقت او نف س او است - كه به اين بدن مركب مادى تعلق يافته ، و اين بدن را در اغراض و مقاصد خود بكار مى اندازد، و زنده ماندن بدن هم از روح است ، بنابراين هر چند بدن ما به مرور زمان و گذشت عمر از بين مى رود و متلاشى مى شود، اما روح ، كه شخصيّت آدمى با آن است باقى است ، پس مرگ معنايش نابود شدن انسان نيست ، بلكه حقيقت مرگ اين است كه خداوند روح را از بدن بگيرد، و علاقه او را از آن قطع كند، آنگاه مبعوثش نمايد، و بعث و معاد هم معنايش اين است كه خداوند بدن را از نو خلق كند و دوباره روح را به آن بدمد، تا در برابر پروردگارش براى فصل قضاء بايستد.

خداوند در اين باره مى فرمايد: ((و قالوا ءاذا ضللنا فى الارض ءانا لفى خلق جديد بل هم بلقاء ربّهم كافرون قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون )) كه حاصلش اين است كه شما با مردن در زمين گم نمى شويد و معدوم نمى گرديد، بلكه ملك الموت كه موكل بر مرگ است آن حقيقتى را كه لفظ ((شما)) و ((ما)) به آن دلالت مى كند، و عبارت از جانها است مى گيرد و در قبضه او باقى مى ماند و گم نمى شود، آنگاه وقتى مبعوث شديد بسوى خدا برمى گرديد، و دوباره بدنهاى شما بجانهايتان ملحق مى شود، و باز شما شمائيد.

اينكه فرمود: ((اولئك الذين كفروا بربّهم )) اشاره است به لازمه اولى كلام منكرين معاد، و آن عبارت بود از عالم ربوبى و زندگى جاودانى و كفران نعمت هاى مقيم و دائمى كه نزد خداست ، و پوشاندن آنها.
و اينكه فرمود: ((اولئك الاغلال فى اعناقهم )) اشاره است به لازمه دومى كلامشان ، و آن عبارت بود از گرائيدن به زمين و ركون به سوى هوى و مقيد بودن به كنده و زنجير جهل و غلهاى انكار، (و اگر به خاطر خوانندگان محترم مانده باشد) در جلد اول اين كتاب بيانى در اين باره گذرانديم ، كه اينگونه تعبيرات قرآنى ، تعبيرات حقيقى است نه مجازى ، خواننده مى تواند بدانجا مراجعه نمايد.
و اينكه فرمود: ((اولئك اصحاب النّار هم فيها خالدون )) اشاره است به لازمه سوم انكارشان ، كه عبارت بود از مكثشان در عذاب و شقاوت .


ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 409



سیدکاظم فرهنگ
ali Offline
#5 ارسال شده : 1402/06/26 02:33:06 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,632

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد

رعد:6
وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَقَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِمُ الْمَثُلَاتُ وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِّلنَّاسِ عَلَى ظُلْمِهِمْ وَإِنَّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ الْعِقَابِ
سئوال: مراد از يستعجلونك بالسيئه قبل الحسنه چيست؟

آنها پيش از [درخواست رحمت و] نيکوئي، از تو مطالبه عذاب زودرس مي‌کنند17 [و لجبازانه مي‌گويند: اگر راست مي‌گوئي عذاب مورد ادعايت را بياور] با آنکه قبل از آنها شواهد مثال زدني [فراواني از عذاب منکران ستمگر] رخ داده است 18 [که بايد براي آنها عبرت‌آور و پندآموز باشد] و به راستي پروردگار تو نسبت به مردم با همه ستمگري‌شان بسي آمرزنده و [درعين حال] بسي سخت کيفر است.

______________
17- با چنين انتظار و بينشي بود که مشرکين معاصر پيامبران معمولا از آنان مطالبه پيشاپيش عذاب را مي‌کردند و قرآن 19 بار در آيات مختلف چنان شتابي را نقل کرده است. شايد آيه 30 سوره مدثر (74:30) که موکلان بر دوزخ را «نوزده» فرشته شمرده [عليها تسعة عشر] بي ارتباط به اين موضوع نباشد [والله اعلم].
در مدرسة هستي کارنامه عمل هر کسي در پايان دوره مقرّر داده مي‌شود و در اين مهلت، آزادي و اختيار و امکان جبران و اصلاح گذشته وجود دارد. مشرکان همين بازتاب فوري نداشتن شرک و بت‌پرستي و به اصطلاح سکوت خدا در برابر اعمال‌شان را دليل رضايت او و درستي کار خود مي‌پنداشتند. قرآن بارها تصريح کرده است که اگر چنان مهلت و مکانيسمي در تعويق بازتاب اعمال نبود، بلافاصله نتيجه و عذاب هر عمل نا‌شايستي دامن شخص را مي‌گرفت [از جمله: کهف 58 (18:58) ].

18- «مَثُلَاتُ» از ريشه «مَثَلَ» و جمع مَثُلَه، کيفر و عقوبتي است که بر قومي واقع و براي ديگران مَثلي و تجربه‌اي تاريخي مي‌گردد. اين کلمه در سخنان امام علي(ع) در نهج‌البلاغه بارها آمده است از جمله:
از مَثُلاتي که بر اقوام پيش از شما به دليل افعال زشت و اعمال نکوهيده نازل شده حذر کنيد [خطبه 192]
کسي که از مَثُلات [سرانجام وخيم اقوام گذشته] عبرت آشکار گرفته باشد، پرواپيشگي [چون سدّي استوار] او را از افتادن در ورطه امور شبهه ناک باز مي‌دارد [خطبه 16].

تفسير بازرگان

ضمير جمعى كه در جمله ((يستعجلونك بالسيئه قبل الحسنه )) است به كفارى بر مى گردد كه در آيه قبل مورد بحث بودند، و مراد از ((استعجالشان به سيئه قبل از حسنه )) اين است كه ايشان از باب استهزاء و مسخره كردن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، بجاى درخواست رحمت و عافيت درخواست عذاب كرده بودند، به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد: ((و قد خلت من قبلهم المثلات )) و با در نظر داشتن اينكه جمله مذكور جمله ايست حاليه ، مراد از سيئه ، آن عقوبتهايى خواهد بود كه بر امتهاى گذشته نازل شد و ايشان را منقرض ساخت .
و معناى آيه چنين خواهد بود: كسانى كه كفر ورزيدند، بعد از آنكه شنيدند كه تو از عذاب الهى انذارشان كردى ، و قبل از آنكه از خدا طلب رحمت و عافيت كنند طلب عذاب كردند تا به خيال خود تو را مسخره كرده باشند، با اينكه خبر داشتند از عذاب الهى و عقوبتهايى كه بر سر امتهاى گذشته به جرم كفر ورزيدنشان به پيغمبرشان فرستاد، و اين آيه در مقام تعجب است كه با اينكه چنين علمى دارند چگونه باز به تو كفر مى ورزند.


تفسير الميزان

وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الحَسَنَةِ, اين افراد به جاي اينكه حسنات الهي را استقبال كنند و به اين فكر باشند كه از حسنات الهي برخوردار بشوند خود را به دامن سيئات گرفتار مي‌كنند

اينها فكر مي‌كنند كه تعذيب الهي _معاذالله_ دروغ است؟ اينها به قدرتهاي خود تكيه مي‌كنند به چه متكي هستند؟ وَقَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِمُ المَثُلاتُ, عقوبتهايي كه ضرب‌المثل شده قبل از اينها گذشت آن عقوبتهاي ماندني كه ضرب‌المثل مي‌شود به او مي‌گويند «مَثُله» و آن عقوبات را مي‌گويند «مَثُلات» فرمود عقوبتهايي كه به حيات اقوام پيشين خاتمه داد و «مَثُلات» شد ضرب‌الامثال شد مَثل شد ماندني شد گذشت, اينها به چه متّكي هستند؟
يستعجلونك بالسيئة قبل الحسنة قبل از اينكه به حسنه توفيق بيابند به دامن سيئه مي‌افتند به عنوان استهزاء و مسخره با انبيائشان سخن مي‌گويند نظير آنچه كه با نوح در ميان گذاشتند يا نوح قد جادلتنا اكثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا إن كنت من الصادقين اين را به عنوان استهزاء گفتند. گفتند تو كه همواره به جدال عليه مكتب ما برمي‌خيزي مي‌گوئي خدائي هست و قيامتي هست و ما را مي‌ترساني خوب اگر راست مي‌گوئي عذاب را بياور يا نوح قد جادلتنا فأكْثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين اين استعجال به سيئات قبل الحسنه است


تفسير تسنيم

معناى جمله : ((ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم ...))ايا خدا ظالمان را هم مي امرزد؟

و جمله ((و ان ربك لذو مغفره للناس على ظلمهم و ان ربك لشديد العقاب ))، يا جمله اى است استينافى (نو) و يا جمله اى است حاليه ، كه سبب شگفت آورى درخواست عذاب ايشان را افاده مى كند و مى رساند كه پروردگار تو داراى رحمت واسعه اى است كه مردم را در جميع احوالشان و حتى در حال ظلمشان شامل است ، همچنان كه داراى غضبى شديد است ، و با اينكه رحمت او بر غضبش پيشى دارد پس چرا از رحمت واسعه او و مغفرتش اعراض مى كنند، و در خواست عذاب شديد او را مى نمايند، و در اين باره عجله هم مى كنند؟ راستى اين امر عجيبى است !

، عفو و مغفرت اختصاص به بعد از مرگ و يا روز قيامت ندارد، و همچنين آثار آن دو نيز تنها مختص به قيامت نيست ، و قبلا هم مكرر از نظر خواننده محترم گذشت كه : خداوند تعالى مى تواند مغفرت خود را گسترده و دامنه اش را وسيع كند، و هر كه را بخواهد بيامرزد، حتى شامل ظالم هم در حين ظلمش بشود، و در صورتى كه حكمت اقتضاء كرد او را نيز آمرزيده ، مظلمه اش را جبران كند، همچنان كه مى تواند عقاب نمايد، كما اينكه فرمود: ((ان تعذبهم فانهم عبادك و ان تغفر لهم فانّك انت العزيز الحكيم ))
و بخاطر همين نكته بود كه خداى تعالى از مورد مغفرت به ((للناس )) تعبير كرد و نفرمود: ((للمومنين )) و يا ((للتائبين )) و يا امثال آن . بنابراين ، هر فردى از افراد بشر بدون استثناء ملتجى به رحمت خدا گردد و از او مغفرت بخواهد او مى تواند، وى را بيامرزد، حال چه كافر باشد و چه مومن ، چه مرتكب كبيره باشد چه صغيره .
چيزى كه هست اگر مشرك طلب مغفرت شركش را بكند، با همين طلب مغفرت ، مؤمن مى شود، و خداى سبحان فرموده كه مشرك را نمى آمرزد، و معلوم است كه اين وقتى است كه مشرك به دين توحيد برنگشته باشد: ((ان اللّه لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء))
پس اينها كه در آيه مورد بحث ، كافر شدند لازم بود با ايمان آوردن به خدا و رسول او از خداى تعالى طلب مغفرت كنند، - و در اين طلب خود عجله كنند - و از او بخواهند كه شركشان را و يا گناه ديگرى كه از فروعات شركشان بود بيامرزد، و يا اينكه در عين ظلم و شركشان حداقل از خدا بخواهند كه عافيت و بركت و بهترين مال و اولاد روزيشان كند، كه اگر چنين مى كردند خداوند به رحمت واسعه خود حاجتشان را مى داد، حتى حاجت آن كسى را هم كه ايمان به او نياورده و منقاد و فرمان بردار او نشده است ، اگر چه از مغفرت خدا محرومند چون آمرزش ‍ خداوند با شرك و ظلم نمى سازد همچنان كه خودش فرمود: ((و اللّه لا يهدى القوم الظالمين ))
كلمه ((ذو مغفره )) با داشتن مغفرت و به كار بردن آن مى سازد به خلاف كلمه ((غفور)) و ((غافر)) كه بر كسى اطلاق مى شود كه آن را اعمال هم بكند)

تفسير الميزان


اينها چرا به جاي اينكه به طرف رحمت حق گرايش پيدا كنند خود را به دامن عذاب الهي مي‌اندازند؟ «وقد خلت ومضت من قبلهم المثلات»,
فرمودان ربك لذو مغفره للناس ان ربك فرمود يك, للناس فرمود نه للمؤمنين دو, علي ظلمهم در حال ظلم خدا ذو مغفرت است كه راه بازگشت باز باشد سه, نفرمود ان الله غفورٌ مي‌آمرزد كه وعده داده باشد كه من ستمكاران را مي‌آمرزم فرمود در حاليكه ستمكار گرفتار آلودگي است در مغفرت باز است منتها او بايد به سراغ اين در بيايد اگر نيامد ان ربك لشديد العقاب.در حين اينكه ظالمند رحمت خدا قطع نشده همواره راه برگشت باز است تا حال نيامدند هم اكنون برگردند و ان ربك لذو مغفرةٍ للناس علي ظلمهم و ان ربك لشديد العقاب در عين حال كه ظالمند راه بازگشت باز است در عين حال كه تبهكارند اينطور نيست كه راه برگشت باز نباشد بسته باشد اينطور نيست در حين ظلم خدا غفار نيست ولي ذو مغفرت است نفرمود من ظالم را مي‌آمرزم فرمود من مغفرت دارم اگر خواستي بيا,
اينها كه كفروا بربهم لذا نفرمود ان ربهم چون اولئك الذين كفروا بربهم لذا فرمود ان ربك آنها كه كافر به رب هستند نفرمود ان ربهم اين يك, و چون مخصوص مؤمنين نيست مخصوص تائبين نيست اين رحمت را براي همه آماده كرده خداي سبحان نفرمود ان ربك لذو مغفرهٍ للمؤمنين, مؤمنوني كه برگشت نه اينها هم كه برنگشتند به اينها هم مي‌گوئيم براي شما هم آماده هست خواستيد بگيريد بگيريد بيائيد بگيريد اگر كسي نخواست و بر كفرش عناد ورزيد ان ربك لشديد العقاب

مع‌ذلك خداي متعالي به اينها وعده مي‌دهد در حين وعيد و تهديد وعده مي‌دهد مي‌فرمايد: وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلَي ظُلْمِهِم, خدا ظالمين را هم مي‌آمرزد احتمال آمرزش ظالمين هم هست اما كارشان را به نتيجه نمي‌رساند يك سخن آن است كه خدا قيام ظالمانه ظالمين را به جايي مي‌رساند هرگز! إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ , ظلم ظالم به نتيجه نمي‌رسد كار ستمكار به مقصد نمي‌رسد چون هر كاري را خداي متعالي بايد توفيق وصول به مقصد را مرحمت كند هرگز ظلم به نتيجه نمي‌رسد اين يك اصل قرآني است
فسق به مقصد نمي‌رسد إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ, لاَ يَهْدِي القَوْمَ الكَافِرِينَ , لاَ يَهْدِي القَوْمَ الفَاسِقِينَ و مانند آن كفر به مقصد نمي‌رسد فسق به مقصد نمي‌رسد ظلم به مقصد نمي‌رسد و مانند آن, اما ظالم اگر ظلم كرد آيا راه برگشت و مغفرت براي ابد بسته است يا راه باز است؟
مي‌فرمايد: وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلَي ظُلْمِهِم, با اينكه ظالم‌اند گرچه كارشان بي‌نتيجه است به مقصد نمي‌رسد ولي ممكن است از رحمت خدا برخوردار باشند در عين حال كه وَإِنَّ رَبَّكَ لَشَديدُ العِقَابِ «بين الخوف والرجاء» انسان را تربيت مي‌كند انسان بايد طوري باشد كه اگر هر معصيتي هم كرده باشد نااميد از رحمت و عفو الهي نباشد زيرا يأس از رحمت حق خود معصيت كبيره است و اگر همه طاعات را داشته باشد مغرور نباشد چون «إنّ الأعمال بخواتيمها» , معلوم نيست پايان كار چه خواهد شد


تفسير تسنيم

رعد:7
وَيَقُـولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَـوْلَا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ

سئوال: ايا همه اقوام پيامبر داشته اند؟ ايا منذر و هادي يكي است؟
و [بهانة ديگر اينکه] کافران گويند: چرا نشانه‌اي [=معجزه‌اي] از پروردگارش به او داده نشده؟ [آنها نمي‌دانند که] تو فقط [نسبت به عواقب اعمال‌شان] هشداردهنده‌اي و [چنين است که] براي هر قومي ، هدايتگري بوده است.
______________
19- به تصديق آيات متعددي از قرآن، [از جمله: انعام 37 (6:37) و 109 (6:109) ، يونس 20 (10:20) ، انبياء 5 (21:5) ] مشرکين از پيامبر اسلام درخواست معجزاتي، مشابه آنچه به موسي(ع) و عيسي(ع) داده شده بود، مي‌کردند، باز هم بر حسب گزارش قرآن [از جمله: اعراف 132 (7:132) تا 135 (7:135) ] حتي معجزات نه‌ گانه موسي(ع) نيز در ايمان آوردن فرعون و قومش بي‌تأثير بوده است. پس وقتي مردماني نخواسته باشند حقيقتي را باور کنند، هر معجزه‌اي را به حساب تردستي و شعبده‌بازي مي‌گذارند.

20- در آية 24 سوره فاطر (35:24) نيز آمده است که هيچ امتي نبوده جز آنکه هشداردهنده‌اي براي آن آمده است [...وَإِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلَّا خَلا فِيهَا نَذِيرٌ].

تفسير بازرگان


هر قومی هدایت ­کننده ­ای دارد
آیه 7 یکی از آیات برجسته قرانی است و نوع مفسران از آن چنین فهمیده اند که پیامبران منحصر در آن کسانی نیستند که نامشان در قرآن آمده بلکه به ازاء هر جامعه انسانی، «هدایت کننده»ای وجود دارد خواه یک پیامبر باشد یا وصی او.

و به نظر آنان دلایل این موضوع زیاد است :

از جمله در سوره­ هائی «مجوس» را در ردیف «اهل کتاب» ذکر کرده و بعبارت دیگر تلویحاً چنین گفته که دین مجوسیانِ اصلی، دین حق بوده و لذا آنها می­باید پیامبری داشته باشند اما چنانکه می­دانیم اسم آن پیامبر در قرآن نیامده است. یعنی اینکه نبودن اسم یک پیامبر در قرآن بمعنی نبودن او نمی­باشد.

دلیل دیگر اینکه در آیه ­ای فرموده «رسولانی که قصه­ شان را بر تو گفتیم و رسولانی که قصه­ شان را بر تو نگفتیم» و از اینجا معلوم می­شود که پیامبرانی هم بوده­ اند که اسامی آنها در قرآن نیامده است.

به نظر آنان ، در آیه فوق، این موضوع را کاملاً تعمیم داده و می­فرماید اساساً هیچ جامعه بشری نیست که «هدایت کننده» نداشته باشد .

اما ، در آیه مذکور «هاد» از جنس «منذر» نیست ، زیرا با «و» بین آنها فاصله افتاده ، و اگر غیر از این بود (یعنی «هاد» از جنس «منذر» بود) معنی جمله مذکور چنین میشد که تو منذری و هر قومی هم منذری دارد که مفهوم اخیر با آیه 6 سوره یس (و آیات مشابه آن که کم هم نیست) معارض می بود ، بعلاوه اینکه با تاریخ اسلام هم جور در نمی آید .
لذا ، باید «هادی» آیه فوق را به عنوان «شخص فهمیده مورد اعتماد و مراجعه عموم» تلقی کنیم ، و البته در همه جوامع بشری چنین کسانی بوده اند ، مثلا لقمان در میان قومش و عبد المطلب در مکهء قبل از ظهور پیامبر (ص)


تفسير مرحوم گنجه اي

اين مسئله ولكل قومٍ هاد ناظر است به ضرورت رسالت و وحي كه ممكن نيست هيچ امتي رهبر و هادي و امام و پيامبر نداشته باشد اين يك اصل كلي قرآني است كه لكل قومٍ هادٍ هر قوم هدايت كننده‌اي دارد تا آنجا كه انسان, انسان هست و در زمين انسان زندگي مي‌كند براي انسانيت هدايت هست لكل قوم هاد براي قوم تو هم هادي است و آن خود شمائيد هدايت شما هم از راه انذر است گرچه هم منذري, نذيري و هم بشيري اما قسمت مهم انذار است .لذا در طليعه وحي فرمود يا ايها المدثر قم فانذر پاشو مردم را بترسان گرچه هم از راه تبشير و هم از راه انذار مي‌شود هدايت كرد هم خوفاً من النار هم شوقاً إلي الجنه مي‌توان مردم را هدايت كرد اما آنچه كه عامل مهم در هدايت توده مردم است ترساندن است زيرا ممكن است بگويند بسيار خوب ما خير آن منافع و لذائذ بهشت را خورديم الآن سرگرم عيش و نوش باشيم ولي جوابش آن است كه اگر الآن سرگرم عيش و نوش باشي بدان كه «النار حفت بالشهوات» درون اين لذائذ آتش است مواظب خودت باش

تسنيم

پاسخ خدا به درخواست معجزه كافران چه بود؟ چرا معجزه نفرستاد؟

و يقول الذين كفروا لولا انزل عليه آيهً من ربه اين حرف را مي‌گويند معلوم شد كه استهزاءً مي‌گويند نه احتجاجاً, لذا نه مستقيماً جواب اينها را داد نه به حضرت فرمود جواب اينها را بگو آنطوري كه در سوره انعام بود كه قل جواب اينها را بده اينجا ديگر آنچنان نيست
فرمود انما انت منذرٌ و لكل قوم هادٍ تو منذري تو كه مبعوث نشدي كه روزانه در اين نظام عوض بكني يك جا را چشمه بكني يك جا را دشت كني يك جا را باغ كني تو كه براي اين نيامدي تو منذري و هر قومي هدايت كننده‌اي دارد.


فرمود اولاً جواب اينها جواب دادني نيست چون اينها دارند استهزاء مي‌كنند استهزاء هم محيط به خود مستهزء هست و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن اين مال اينها تو جواب آنها را نده من قلبت را مطمئن مي‌كنم انما انت منذر تو تنها هم نيستي و لكل قوم هاد تو هم هادي اين قومي منتها هدايتت از راه انذار است هم از راه تبشير است كه وَ ما ارسلناك إلاّ كافةً للناس يا رحمه للعالمين يا داعياً الي الله باذنه و سراجاً منيراً بشيراً و نذيرا هم بشيري هم نذير اما لبه تبليغت متوجه انذار است چون خودت مي‌ترسي مي‌ترساني

تحليل سخن استهزء كنندگان براي پيامبر اكرم(ص)
و قرآن اين مسئله را تحليل كرد فرمود انگيزه اينها استهزاء است يك, اعجاز هم ضروري است و ما معجزه آورديم و آن كتاب الله است دو, و باز هم اعجاز و معجزات به دست انبيا ظهور مي‌كند اين سه, اما لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ اينطور نيست كه هر روز هر چه آنها گفتند ما انجام بدهيم هر روز هر چه گفتند تو انجام بدهي و تو رسول من بدان كه گرچه به ايمان اينها حريصي ولي اگر بخواهي به آسمانها بروي و از آسمان معجزه بياوري يا زمين را بشكافي از زمين اعجاز و معجزه بياوري اينها ايمان نمي‌آورند اينها به دنبال چيز ديگر حركت كرده‌اند و مطمئن باش اگر هم معجزه سمائي بياوري يا معجزه ارضي بياوري باز اينها ايمان نمي‌آورند اين گروهي كه خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ آن وقت اين تحليلها را در همين سوره رعد و سوره انعام و سوره يونس و سوره غافر و ديگر سور كه قرآن كريم انگيزه‌هاي پيشنهاد دهنده‌گان اعجاز روزانه را مطرح مي‌كنند مطالعه كنيم

تفسير تسنيم

ویرایش بوسیله کاربر 1402/06/26 03:43:27 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

farhang Offline
#6 ارسال شده : 1402/07/02 03:28:54 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 871
Iran (Islamic Republic Of)

46 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و نکات تفسیری سوره رعد

اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثَى وَمَا تَغِيضُ الْأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ وَكُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ ﴿۸﴾خدا مى‏ داند آنچه را كه هر ماده‏ اى [در رحم] بار مى‏ گيرد و [نيز] آنچه را كه رحمها مى ‏كاهند و آنچه را مى‏ افزايند و هر چيزى نزد او اندازه‏ اى دارد (۸)
عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ ﴿۹﴾داناى نهان و آشكار [و] بزرگ بلندمرتبه است (۹)

سَوَاءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَمَنْ جَهَرَ بِهِ وَمَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَسَارِبٌ بِالنَّهَارِ ﴿۱۰﴾[براى او] يكسان است كسى از شما سخن [خود] را نهان كند و كسى كه آن را فاش گرداند و كسى كه خويشتن را به شب پنهان دارد و در روز آشكارا حركت كند (۱۰)

ارتباط ایات 8-10 بایکدیگر و با ایات قبل

آنچه كه در اين سوره مباركه بيش از هر چيزي مورد نظر هست همان توحيد ربوبي است آياتي كه دلالت مي‌كند بر توحيد ربوبي خداي سبحان در اين سوره فراوان است آن‌گاه در اين مقام كه مقام تبيين توحيد ربوبي خداي سبحان است اول از علم شروع مي‌كند زيرا مدبر بودن و مربي بودن بدون علم ممكن نيست, آن‌وقت علم به كل شيئ و نظم ضروري كل‌شئ را بيان مي‌كنند تا برسند به مسئله ربوبيت و تنصيص بكنند به اينكه خدا رب كل شيئ است, لذا فرمودند: الله يعلم ما تحمل كل أنتي و ما تغيض الأرحام و ما تزداد و كل شئ عنده بمقدار
آيه بعد هم باز درباره علم واجب هست منتهي از اين وسيع‌تر فرمود عالم الغيب و الشهادة الكبير المتعال معمولاً در هر آيه مطلبي كه ذكر مي‌شود ذيل آيه دليل آن مطلب بيان خواهد شد
در آيه محل بحث فرمود خداي سبحان آنچه را كه هر ماده‌اي حمل مي‌كند عالم است الله يعلم ما تحمل كل انثي اين انثي درباره انسان و حيوان صادق است اگر اين انثي درباره گياهان هم صادق باشد كه گياهان هم انثي و ذكر داشته باشند هر چه را كه يك گياه انثي حمل مي‌كند آن را هم خداي سبحان عالم است, جريانِ اينكه هر چه را هر انثايي حمل مي‌كند اعم از انسان و حيوان خدا مي‌داند درقرآن كريم هم اصل آفرينش ما في‌الارحام را به خدا نسبت داد و هم علم بما في‌الارحام را به خدا نسبت داد و هم صورتگري و صورت‌سازي ما في‌الارحام را به خدا نسبت داد و هم نر و ماده بودن ما في‌الارحام را هم به خدا نسبت داد بنابراين آنچه كه در رحم قرار مي‌گيرد با جميع شئونش تحت علم حق تعالي است هم اصل وجودش هم نحوه وجودش هم مقدار وجودش و هم كيفيت وجود زيرا هر چه كه در ارحام قرار مي‌گيرد وجودش به هبه الهي بسته است اين يك اصل كلي


اگر چنانچه ما في الارحام براي شما غيب است براي خداي سبحان شهادت است اگر ما گفتيم الله يعلم ما تحمل كل انثي براي شما اگر غيب است براي خداي سبحان مشهود است او عالم الغيب و الشهاده است چرا عالم الغيب و الشهاده است
براي اينكه الكبير المتعال چيزي در برابر خداي سبحان قابل قياس نيست, کل شيئ دونه
نه او بزرگ است و بعضي از چيزها كوچك‌ند او يك قدري بزرگ‌تر است و مانند آن اينكه گفته شد الله اكبر يعني «الله اكبر من ان يوصف» مشابه او درباره كبير است همه اشياء در برابر او صغيرند چيزي در برابر او نيست هيچ‌كدام كبير نيستند كه او بشود اكبر كبير محض و كبير مطلق اوست
و چون او نه تنها علي است بلكه متعالي است پس هيچ چيزي از دسترس علمي او بيرون نيست كه مخفي باشد و مكتوم باشد او متعالي از آن است كه چيزي از او نهان باشد چيزي از او پوشيده باشد چون كبير است و چون متعالي است پس چيزي از حيطه علمي او بيرون نيست پس عالم الغيب والشهاده است كه اين چهار اسم از اسماء حسني حق سبحانه تعالي دوتايش مي‌تواند دليل دو تاي ديگر باشد يعني الكبير المتعال مي‌تواند دليل عالم الغيب والشهاده كه در حقيقت عالم الغيب و عالم الشهاده است باشد.

تفسیر تسنیم

سئوال: منظور از انچه که رحم ها می کاهند و می افزایند، چیست؟

پاسخ 1
مناسب تر آن است كه امور سه گانه اى كه در آيه ذكر شده يكى در جمله ((ما تحمّل كل انثى ))، و يكى در جمله ((ما تغيض ‍ الارحام ))، و يكى در جمله ((ما تزداد)) اشاره به سه تا از كارهاى رحم در ايام حمل باشد، و بگوئيم اولى اشاره است به جنينى كه رحمهاى زنان در خود جاى داده ، آنرا حفظ مى كنند، و دومى اشاره است به خونى كه در رحم ها مى ريزد و رحم ها آنرا به مصرف غذاى جنين مى رساند، و سومى اشاره باشد به خون حيضى كه رحم آن را به خارج دفع مى كند مانند خون نفاس و يا خونى كه زنان گاهگاهى در ايام حمل مى بينند،

وجوهى كه مفسرين در معناى (آنچه رحم ها كم و زياد مى كنند) گفته اند

و بيشتر مفسرين بر آنند كه مراد از دومى ، يعنى ((ما تغيض الارحام )) آن مقدار وقتى است كه رحم ها از نه ماه كم مى كنند، چون مدت حمل و باردارى نه ماه است ، - ولى برخى از رحم ها كمتر از نه ماه وضع حمل مى كنند. - و نيز بر آنند كه مراد از سومى ، يعنى ((ما تزداد)) آن مدتى است كه بعضى از رحم ها از نه ماه زياد مى كنند.
و ليكن اشكال اين تفسير اين است كه هيچ شاهدى كه بر آن دلالت كند در دست نيست ، چون اگر واژه ((غيض )) را بدين معنا بگيريم در حقيقت نوعى استعاره بكار برده ايم ، و استعاره هم قرينه لازم دارد كه قرينه اى در آيه نيست .

و از بعضى از مفسرين نقل شده كه گفته اند: مراد از ((ما تغيض ‍ الارحام )) آن مقدار مدتى است كه از اقل مدت حمل يعنى شش ماه كمتر باشد، كه در حقيقت مقصود سقط جنين است ، (زيرا بچه اى كه كمتر از شش ماهگى بدنيا بيايد سقط است ) و مراد از ((ما تزداد)) آن بچه هايى هستند كه بعد از آخرين مدت حمل به دنيا مى آيند.
از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: مراد از ((غيض ))، نقصان در مدت حمل ، و مراد از ((زياده )) زيادى در آن است .
اشكالى كه به هر دو وجه وارد مى شود همان اشكالى است كه به وجه قبلى وارد مى شد، زيرا بر اين دو وجه نيز دليل و قرينه اى نداريم ، علاوه بر اين ، خواننده به خوبى فهميد كه مناسب تر به سياق آيه ، كم و زيادى خونى است كه در رحم مى ريزد.

تفسیر المیزان

عَلِمُ الْغَيْبِ وَ الشهَدَةِ الْكبِيرُ الْمُتَعَالِ

● معناى غيبت و شهادت و اينكه خداوند عالم الغيب و الشهادة است

((غيب )) و ((شهادت )) - بطورى كه مكرر شنيديد - دو معنى از معانى نسبى هستند، يعنى يك شىء واحد ممكن است نسبت به چيزى غيب و نسبت به چيزى شهادت باشد،
معنى علم خدا به غيب و شهادت در حقيقت اين مى شود كه همه چيز براى او شهادت است ، و آن غيب و شهادتى كه درباره موجودات نسبت به هم تحقق مى يابد، هم غيبش و هم شهادتش براى خدا شهادت است .

معناى مجموع آن دو چنين است كه : وقتى خداى سبحان عالم به غيب و شهادت است و علمش نسبت به آن دو على السويه است ، پس براى او باز على السويه است كه شما گفتار خود را آهسته بگوئيد و يا بلند بگوييد چون خداى سبحان هر دو قسم را مى داند و گفتار هر دو را مى شنود بدون اينكه گفتار آن كس كه آهسته سخن مى گويد برايش مخفى بماند، و نيز براى او على السويه است راه رفتن آن كس كه در شب راه مى پيمايد و از تاريكى شب استمداد مى كند تا ناظران پى بكارش نبرند، و آن كس كه در روز روشن و علنى راه مى رود و خود را پنهان نمى كند، خداوند راه رفتن هر دو را مى داند، نه اينكه از راه روى شبروان بى خبر بماند.

تفسیر المیزان


اگر خدا مدبّر و رب انسان است بايد به جميع شئون انسان آگاه باشد, لذا مي‌فرمايد براي خدا در برابر علم خداي سبحان جهر و اخفات شما آشكار و نهان شما يكسان است آن كارهائي را كه در خفا انجام مي‌دهيد يا كارهائي را كه بطور علن و آشكار مرتكب مي‌شويد هر دو را يكسان خدا مي‌داند سخناني را آهسته مي‌گوئيد يا سخناني را كه بطور جهر و آشكار مي‌گوئيد خداي سبحان مي‌داند و اصلاً مطلبي را به لفظ درنياورديد در دلتان نگاه داشتيد اظهار نكرديد آن را هم خدا مي‌داند بالاتر از همه اگر چيزي را در نهانتان بوسيلة اعمالتان غرس كرديد و خودتان آگاه نيستيد هم خدا مي‌داند؛

فتحصل تمام اعمالتان چه بطور آشكار چه بطور نهان خدا مي‌داند, تمام اقوالتان چه بطور آشكار چه بطور نهان خدا مي‌داند و تمام اسرار و رازهايتان چه رازهائي كه خودتان مي‌دانيد چه رازهائي كه ناآگاهانه در ضمير جان شما نهفته است و سوابق اعمالتان اين راز را دسته بندي كرده و خودتان نمي‌دانيد خدا مي‌داند, اين ادعاي قرآن كريم است چون خداي سبحان بكل شيء عليم است و مدبّر انسان است و يوم القيامه از اين انسان سؤال مي‌كند و دربارة اين انسان مي‌گويد و قفوهم إنّهم مسئولون , همة اينها را بازداشت كنيد تا از اينها بپرسيم و اينها به سئوالهاي ما جواب بدهند بايد به تمام اين ضمائر و اسرار و آشكارهاي انسان آگاه باشد لذا همة اينها را قرآن كريم يكي پس از ديگري متعرض است در اين آية محل بحث سورة رعد مي‌فرمايد سواءٌ منكم من أسرّ القول و من جهر به , براي خداي سبحان يكسان است اينچنين نيست كه بعضي را بداند بعضي را نداند يا سخن آشكار شما را بخوبي بشنود و راز شما و سخن نهاني شما را دير بشنود يا به زحمت بشنود اينچنين نيست.

تفسیر تسنیم


ویرایش بوسیله کاربر 1402/08/19 06:41:08 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#7 ارسال شده : 1402/07/14 07:55:38 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 871
Iran (Islamic Republic Of)

46 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد : نکات تفسیری ایه 11

لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ ﴿۱۱﴾

براى او فرشتگانى است كه پى در پى او را به فرمان خدا از پيش رو و از پشت‏ سرش پاسدارى مى كنند در حقيقت ‏خدا حال قومى را تغيير نمى‏ دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند و چون خدا براى قومى آسيبى بخواهد هيچ برگشتى براى آن نيست و غير از او حمايتگرى براى آنان نخواهد بود (۱۱)

لَهُ مُعَقِّبَتٌ مِّن بَينِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يحْفَظونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ ...
از ظاهر سياق برمى آيد كه ضميرهاى چهارگانه ((له ))، ((يديه ))، ((خلفه )) و ((يحفظونه )) همه به يك مرجع برمى گردند، ولى سخن در اين است كه آن مرجع چيست ؟ هر چه باشد بايد قبل از اين ضمائر قرار داشته باشد، و قبل از اين ضمائر كلمه اى كه شايستگى و تناسب مرجعيت هر چهار ضمير را داشته باشد نيست بجز كلمه موصول ((من ))، كه در آيه قبل در جمله ((من اسر القول ...))، قرار داشت ، و آن همان انسان است كه خداوند در جميع احوالش از او باخبر است ، و همين انسان كه معقباتى در پيش رو و پشت سر دارد.

سئوال:منظور ازاینکه برای هر انسان، معقباتی هست که او را از خدا محافظت میکنند،چیست؟


پاسخ 1:
● مراد از اينكه انسان نگهبانانى دارد كه او را از امر خداوند حفظ مى كنند

و ((تعقيب هر چيز)) به معناى آمدن و يا آوردن بعد از آنست ، و
آيه شريفه - بطوري كه سياق هم مى رساند، و خدا داناتر است - اين معنا را افاده مى كند كه براى هر فردى از افراد مردم بهر حال كه بوده باشند معقب هايى هستند كه ايشان را در مسيرى كه بسوى خدا دارند تعقيب نموده ، از پيش رو و از پشت سر در حال حاضر و در حال گذشته به امر خدا حفظشان مى كنند و نمى گذارند حالشان به هلاكت و يا فساد و يا شقاوت ، كه خود امر خداست متغير شود، و اين امر ديگر كه حال را تغيير مى دهد وقتى اثر خود را مى گذارد كه مردم خود را تغيير دهند، در اين هنگام است كه خدا هم آنچه از نعمت كه به ايشان داده تغيير مى دهد، و بدى را بر ايشان مى خواهد، و وقتى بدى را براى مردمى خواست ديگر جلوگيرى از آن نيست ، چون بشر غير خداوند والى ديگرى كه متولّى امورش شود ندارد تا آن والى از نفوذ اراده و خواست خداوند جلوگيرى به عمل آورد،


از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه وجه اتصال و ارتباط جمله مورد بحث با جمله بعديش كه مى فرمايد: ((ان اللّه لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم )) چيست ، و اينكه در حقيقت جمله مذكور مى خواهد جمله مورد بحث را تعليل كند، و معناى مجموع آن دو اين است كه خداى تعالى اين معقبات را قرار داده و بر انسان موكل كرده تا او را به امر خدا از امر خدا حفظ نمايند،
و از اينكه هلاك شود و يا از وضعى كه دارد دگرگون گردد نگهدارند، چون سنّت خدا بر اين جريان يافته كه وضع هيچ قومى را دگرگون نسازد مگر آنكه خودشان حالات روحى خود را دگرگون سازند، مثلا اگر شكرگزار بودند به كفران مبدّل نمايند، و يا اگر مطيع بودند عصيان بورزند، و يا اگر ايمان داشتند، به شرك بگرايند، در اين هنگام خدا هم نعمت را به نقمت ، و هدايت را به اضلال ، و سعادت را به شقاوت مبدّل مى سازد، و همچنين ...

تفسیر المیزان

پاسخ 2:

منظور از اينكه فرشتگان از پشت سر و جلو انسان را تعقيب مي كنند، چيست؟

لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ وقتي شئون علمي حق را بيان كرد شئون تدبيري حق را هم بيان مي‌كند نه تنها فرمود ما همه كارهاي شما را مي‌دانيم بلكه همه كارهاي شما را داريم اداره مي‌كنيم اين‌طور نيست كه در دنيا آزاد باشيد فقط يوم‌المعاد بايد حساب پس بدهيد اينجا هم اگر خواستيم جلوي شما را بگيريم مي‌گيريم, اين‌طور نيست كه در دنيا رها باشيد فقط در قيامت بايد حساب بدهيد نه اينجا هم در تحت تدبير حفظه ماييد, اگر ديديم دارد به اصل نظام فسادي در نظام ايجاد مي‌شود كه ظَهَرَ الفَسَادُ فِي البَرِّ وَالبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ , آنجا هم مي‌خواهد آن‌طوري بشود فوراً مي‌گيريم اين همه عقوبتهاي الهي بر اثر همين است كه خداي سبحان نگذاشت اينها به فسادشان ادامه بدهند فرمود اين‌چنين نيست كه ما فقط هشدار داديم كه بدانيد همه شئونتان معلوم خداي سبحان است فقط در قيامت به حسابتان رسيدگي مي‌شود, نه, در دنيا هم در تحت مراقبت حفظه ما به سر مي‌بريد. از چند طرف فرشتگان مأمور ما مراقب شمايند كه اگر يك وقتي مصلحت بود همان جا شما را به دست اين عذاب بسپاريم,
لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ, اين ضميرهاي چهارگانه به انسان برمي‌گردد همان مني كه در آيه قبل فرمود: سَوَاءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ القَوْلَ وَمَن جَهَرَ بِهِ وَمَنْ هُوَ مُسْتَخْفِ بِالَّيْلِ وَسَارِبُ بِالنَّهَارِ, يعني انسان اين ضميرها به اين انسان برمي‌گردد له يعني براي انسان تعقيب كننده‌هايي است كه او را مراقب‌اند از جلو و از دنبال لَهُ مُعَقِّبَاتٌ كه او را تعقيب مي‌كنند يا نه «معقباتاً حافظاتي» هستند از طرف خداوند كه يكديگر را تعقيب مي‌كنند يكي به دنبال ديگري مي‌آيد آن فرشتگاني كه مأموران روزند وقتي كه رفتند به دنبال او فرشتگان شب مي‌آيند نظير آنچه كه درباره صلات فجر گفته شده كه إِنَّ قُرْآنَ الفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً , كه هم مشهود ملائكةالليل است هم مشهود ملائكةالنهار, ملائكه ليل حافظان الهي هستند در ليل ملائكه نهارحافظان الهي هستند در نهار آنها كه رفتند به دنبال اين فرشتگان روز مي‌آيند كه معقب يكديگرند يا نه اين فرشتگان معقب انسان‌اند انسان را تعقيب مي‌كنند از جلو و دنبال انسان را تعقيب مي‌كنند از دنبال انسان را تعقيب مي‌كنند درست است
امااز جلو تعقيب مي‌كنند چطور؟ چون منظور اينكه لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ اين نيست كه پيشاپيش انسان مي‌روند يك عده از جلو انسان را مي‌پايند يك عده انسان را از پشت سر مي‌پايند يك عده از يمين يك عده از يسار انسان محاط به حفظه و مراقبين الهي است اگر مِن بَيْنِ يَدَيْهِ يعني از پيشاپيش انسان مي‌رود اين با تعقيب سازگار نيست, اما اگر يك عده از جلو مواظب انسان‌اند كه انسان چه مي‌كند يك عده از پشت سر مواظب انسان‌اند يك عده از يمين يك عده از يسار اين تعقيب صادق است

پس «للانسان معقباتٌ و مراقباتٌ» كه يك عده از پيشاپيش او مي‌آيند ببينند او از جلو چه مي‌كند چون انسان سير الي الله دارد و مسافر است كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ , و به سمت الهي دارد سير مي‌كند پس از هر طرف او را تحت مراقبت گرفته‌اند ببينند او دارد چه مي‌كند و قسمت مهم آن خاطرات نفساني اوست كه چه در پيش دارد و چه در پشت سر گذاشته است تنها جلو و دنبال جسماني نيست كه پيشاپيش او يك عده و دنبال او يك عده, نه آنچه كه در پيشاپيش نيتهاي اوست عده‌اي مراقبت مي‌كنند آن اعمالي را كه پشت سر گذاشت آنها را هم مراقب‌اند چه به يادگار گذاشت هم مراقب‌اند چه در پيش اراده مي‌كند هم مراقب‌اند چه تصميم دارد و چه كرده است همه و همه در تحت مراقبت مأموران و حافظان الهي است اصل اينكه براي هر انساني حافظي است از ناحيه خداي سبحان آمده إِن كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ .


يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ, فعلاً او را از امر خدا حفظ مي‌كند تا آن فرصت لازم كه فرا رسيد او را از امر خدا حفظ نكنند و امر خدا به حيات او خاتمه بدهد يا به قدرت او خاتمه بدهد و مانند آن

پرسش: آيا همه انسانها اين حفظه را دارند يا بعضيها دارند؟
پاسخ: همه دارند.
پرسش: پس آن دانشمنداني كه براي گمراهي و ضلالت و اغوا مي‌كنند ...
پاسخ: نه آن حفظه‌ها مأمورند براي اينكه آنها را از مرگ و امثال ذلك حفظ كنند از مرگ و از خطرهاي ديگر حفظ بكنند اما آنها در تحت ولايت شيطان‌اند همان‌طوري كه فرشتگان رسالت الهي دارند شيطان هم در عالم رسالت الهي دارد
در بحثهاي سال قبل گذشت كه شيطان در اغوا كردن و فريب دادن كه مستقل نيست زيرا يك موجود به نام رب‌العالمين در نظام تدبير را بر عهده دارد و لاغير, شيطان هم نظير كلب معلَّم در تحت تدبير خداي سبحان است شيطان رسالتي دارد رسالت شيطان اين است كه براي توده مردم وسوسه كند كه اين وسوسه عامل كمال است اگر انسان گرفتار وسوسه شد و با وسوسه نبرد كرد و در جهاد اكبر پيروز شد كه به درجه عاليه كمال جهاد اكبر مي‌رسد و اگر شكست خورد همين شيطان كه رسالت الهي دارد مي‌شود وليّ آن شخص تبهكار از طرف خداي سبحان إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ , اين‌طور نيست كه شيطان در برابر خدا براي خود يك دستگاه ولايت داشته باشد عده‌اي را تحت ولايت بگيرد كه اگر عده‌اي تحت ولايت شيطان‌اند به كيفر الهي گرفتار شده‌اند آن عده كه خداي سبحان شيطان را به عنوان كيفر به عقوبت در پايان كار نه در اوائل كار بر آنها مسلط كرده است براي شيطان هم يك رسالتي قرآن كريم قائل است.
اين‌طور نيست كه شيطان در اسلام نظير اهرمن در برابر يزدان باشد در زرتشتيت و امثال ذلك اين با توحيد ربوبي سازگار نيست

بنابراين حافظاني كه براي افراد تبهكار هستند آنها را از معاصي حفظ نمي‌كنند آنها را از خطرات جسماني حفظ مي‌كنند آنها هستند و به سوي اختيار خودشان راههاي تباهي را طي مي‌كنند و اگر آن اجل معين فرا رسيد مأموران الهي كه بايد به حيات آن شخص خاتمه بدهند نوبت آنهاست حالا يا همين حافظان الهي مي‌شوند مأمورين قبض ارواح و خاتمه دادن به حيات يا مأموران ديگري اعزام مي‌شوند و معقب اينهايند

اما اينكه يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ, براي اينكه غير خدا در جهان مبدأي نيست كه آسيب برساند مرگ و حيات به دست اوست أَضْحَكَ وَأَبْكَي أَمَاتَ وَأَحْيَا و امثال ذلك اگر او يُحْيِي وَيُمِيتُ است اگر او أَغْنَي وَأَقْنَي و اگر او أَضْحَكَ وَأَبْكَي است پس غير منشأ كاري نيست پس اگر حادثه‌اي به انسان برسد كه انسان را مي‌گرياند يا مي‌خنداند به حيات انسان خاتمه مي‌دهد يا حيات انسان را ادامه مي‌دهد همه آن حوادث به دست خداي سبحان است كه او رب‌العالمين است؛ پس اين فرشتگان هم انسان را به امرالله حفظ مي‌كنند و هم از رويدادهايي كه آن رويدادها نيز به امرالله است انسان را از آنها حفظ مي‌كنند «يحفظونه بأمر الله», آن‌گاه در ذيل اين آيه فرمود اگر ما دستور مي‌دهيم كه بگيرند يك وقت دستور مي‌دهيم كه نعمت را سلب بكنند بي‌حساب نيست
هيچ كاليء و هيچ حافظي نيست جز خدا؛ نه چيزي به غير اذن خدا در جهان رخ مي‌دهد نه چيزي انسان را غير از خدا از حوادث حفظ مي‌كند بنابراين انسان زير پوشش مأموران الهي است اين مأموران الهي از جلو و دنبال او را از امر خدا حفظ مي‌كنند تا آن اجل معين برسد

اينكه در دعاي شريف كميل آمده «و كم من عثارٍ وقيته و كم من مكروهٍ دفعته» بسياري از لغزشهاست كه تو حفظ كردي بسياري از بلاهاست كه تو دفع كردي انسان توجه به آن بلا ندارد تا دفعش كند بر فرض توجه قدرت دفعش را هم ندارد خيلي از لغزشهاست كه انسان محفوظ مي‌ماند و نمي‌داند كه در اثر صيانت و حراست كيست در بسياري از موارد تصميم مي‌گيرد كه كاري را انجام بدهد بعد پشيمان مي‌شود و نكتة ندامت و پشيماني براي او روشن نيست بعدها مي‌فهمد و مي‌گويد چه خوب شد من آن كار را نكردم اينطور نيست كه گتره و گزاف تصميم او به ندامت پشيماني بشود بلكه يك مبدليء است بنام مقلب القلوب كه در حوادث دل اثر مي‌گذارد اگر يك موحدي چون امير المؤمنين(عليه السلام) باشد مي‌گويد «عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم حل العقود و نقض الهمم» و اگر يك انسان متعارف باشد مي‌گويد پشيمان شدم روي تصادف روي شانس نمي‌داند كه شانسي در كار نيست شانس يك امر وهمي است بدشانسي و خوش شانسي يك امري است كه هم عقل او را باطل مي‌كند هم نقل او را تخطئه مي‌كند, توحيد را و ربوبيت خداي سبحان را هم عقل اثبات مي‌كند هم نقل اثبات مي‌كند و تأييد مي‌كند اگر كسي تابع عقل و وحي نبود خواه ناخواه در رهن وهم قرار مي‌گيرد معتقد به شانس بدشانسي و خوش شانسي مي‌شود اينطور نيست كه يك حادثه‌اي از انسان بطور تصادف و گتره از بين برود و سلب بشود اينچنين نيست هر حادثه‌اي چه در صفحة جان چه در صحنة بدن رخ مي‌دهد به اذن خداي سبحان است و حساب شده است اگر بعضي از بلاها دفع مي‌شود آن خدائي كه من يكلؤكم بالليل و النهار من الرحمن او كاليء و او حافظ بود اگر «و كم من عثارٍ وقيته» است روي حفظ اوست اگر «كم من مكروهٍ دفعته» است روي حفظ اوست پس هيچ كاليء وحافظي نيست مگر خداي سبحان, قل من يكلؤكم بالليل والنهار من الرحمن

اگر در جريان اصحاب كهف فرمود اينها سيصد ونه سال خوابيدند قرآن كريم مي‌فرمايد خدا اينها را از پهلوئي به پهلوئي مي‌غلتاند كه لباسشان و بدنشان در اثر اينكه يك جا نخوابند آسيب نبيند
در اين خوابهاي شبانة ما هم همينطور يك كسي هست كه انسان را از اين پهلو به آن پهلو بدون اينكه خود انسان بفهمد براي اينكه رفع خستگي بشود براي اينكه رنج نبيند براي اينكه آسيبي نبيند در خواب از يك پهلوئي به پهلوي ديگر مي‌غلتاند يك چنين مدبّري انسان را تدبير مي‌كند چه در رؤياهائي كه مي‌بيند چه در خوابهائي كه مي‌خوابد كاليء و حافظي جز رب العالمين نمي‌تواند باشد بنابراين له معقبات يا للانسان معقبات من بين يديه و من خلفه يعني يحيطون به يحفظونه من امر الله چه اينكه يحفظونه بامر الله چون آنكه به كل شيء حفيظ است خداي سبحان است و فرمود ان كل نفسٍ لما عليها حافظ و در جمع به جمع خطاب فرمود و ان عليكم لحافظين

فرشتگان همانطوريكه حافظ از مرگند حافظ از زوال نعمت هم هستند آن چه وقت است؟ آنرا فرمود به اينكه بين اعمال شما و حوادث يك ارتباط مستقيم برقرار است اعمال خيرتان نيات خيرتان اقدامات و حسنات شما با حوادث خوب كه خداي متعالي تدبير مي‌كند رابطة خوبي برقرار است و هرگز خداي متعالي نعمتي را كه به شما داد از شما نمي‌گيرد مگر اينكه شما عمداً در اثر بدرفتاري استحقاق دريافت نعمت را از خود سلب بكنيد آن وقت است كه مأموران الهي ديگر از شما صيانت نمي‌كنند حراست نمي‌كنند آنوقت است كه شما را به حال خودتان وامي‌گذارند اينكه در ادعيه آمده «اللهم لاتكلني الي نفسي طرفة عين» مرا به حال خود من وانگذار نه براي آن است كه واگذاري انسان به خود انسان ممكن باشد چگونه ممكن است تفويض كه انسان را خداي سبحان به خود او واگذار كند منظور از واگذار نكن يعني لطفت و حفظت و عنايتت را از من سلب نكن والا نه خود من آن توان را دارم كه در برابر حوادث مقاومت كنم نه ديگري مي‌تواند آن مشكل را از من حل كند.

تفسیر تسنیم

ویرایش بوسیله کاربر 1402/08/19 06:42:35 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#8 ارسال شده : 1402/07/21 07:47:21 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 871
Iran (Islamic Republic Of)

46 تشکر دریافتی در 28 ارسال

ترجمه تدبر و فهم سوره رعد: ایات 12 و 13

هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَيُنْشِئُ السَّحَابَ الثِّقَالَ ﴿۱۲﴾اوست كسى كه برق را براى بيم و اميد به شما مى ‏نماياند و ابرهاى گرانبار را پديدار مى ‏كند (۱۲)
وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلَائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَنْ يَشَاءُ وَهُمْ يُجَادِلُونَ فِي اللَّهِ وَهُوَ شَدِيدُ الْمِحَالِ ﴿۱۳﴾رعد به حمد او و فرشتگان [جملگى] از بيمش تسبيح مى‏ گويند و صاعقه ‏ها را فرو مى‏ فرستند و با آنها هر كه را بخواهد مورد اصابت قرار مى‏ دهد در حالى كه آنان در باره خدا مجادله مى كنند و او سخت‏ كيفر است (۱۳)


خداي سبحان كه اگر رب انسان است رب جهان هم هست همانطوري كه به همة شئون انساني عالم است و حافظان الهي به شئون انساني مي‌پردازند بايد به شئون جهان هم عالم باشد و رب جهان هم باشد لذا در جريان فضا و در جريان رعد و برق و در جريان باد و باران اينچنين مي‌فرمايد هو الذي يريكم البرق خوفاً و طمعاً و ينشيء السحاب الثقال,
اوست خدائي كه برق را به شما نشان مي‌دهد و ابر مي‌آفريند اين رعد و برقي كه در فضا مشاهده مي‌شود روي تدبير حساب شده يك رب العالمين است اين رعد و برق هم مانند ديگر موجودات و پديده‌هاي جهان امكاني نيازمند به خالقند روي نظم است و حساب شده است نه هرج و مرجي در جهان است نه بينظمي و نه استقلال ذاتي پس تك تك اينها نيازمند به ربّند و خالق
هو الذي يريكم البرق خوفا يك عده از اين برق مي‌هراسند مانند مسافرين دريا يا مسافرين بيابانها و مانند آن يك عده وقتي اين برق را مي‌بينند اميدوار مي‌شوند مانند كشاورزان ودامداران كه اميد وارند كه بارشي ببارد و دامشان تامين شود و كشاورزيشان رشد كند اينها خوفا و طمعا برق را مي‌بينند و خداي سبحان برق را براي دو منظور نشان شان مي‌دهد و بدنبال اين و ينشيء السحاب الثقال سحاب جمع سحابه است ابرهاي سنگين كه حامل باران هست آنها را خداي سبحان انشا مي‌كند و مي‌آفريند براي اينكه ابر باردار بشود و بارشي ببارد و چيزي به مزرعه و مرتع بدهد يك سلسله بادهائي را خداي متعالي ارسال مي‌كند
مي‌فرمايد وارسلنا الرياح لواقح اين نسيمها و اين بادها قدرت تلقيح دارد همانند تلقيحي كه در گياهان مي‌شود همانند تلقيحي كه در حيوانات مي‌شود تا يك گياهي را باردار كند تا يك حيواني را باردار كند در باد و باران و پيدايش ابرهاي سبك و سنگين اين بادها نقشي دارند رسالت الهي را ايفا مي‌كنند
هو الذي يريكم البرق خوفاً و طمعاً و ينشئ السحاب الثقال يعني ابرهاي سنگين در برابر ابرهاي خفيف كه حامل باراني نيستند

حتّي إذا أقلّت سحاباً ثقالاً وقتي اين بادها آن رسالتشان را انجام دادند ابرهاي سنگين را به دوش گرفتند و به كول كشيدند آنگاه ما دستور باريدن مي‌دهيم اقلال يعني به دوش گرفتن اظلال يعني سايه افكن شدن،
يعني اين بادها، اين ابرهاي سنگين را به كول و دوش كشيده‌اند به دوش مي‌كشند جابجا مي‌كنند رسالتي دارند كه بار سنگين ابر را بردوش بگيرند و به هر جايي كه خداي سبحان به اينها دستور داد برسانند حتي إذا أقلّت سحاباً ثقالاً سقناه لبلدٍ ميّتٍ, آنوقت است كه ما سوق مي‌دهيم او را به جائي كه مرده است و پژمرده است و نيازي به باران دارد سوق مي‌دهيم


مي‌فرمايد كه ويسبّح الرّعد بحمده و الملائكة من خيفته و يرسل الصواعق فيصيب بها من يشاء و هم يجادلون في الله و هو شديد المِحال ،
بعد از اينكه جريان برق را و جريان ابر را و بارداري ابر را بيان فرمود مي‌فرمايد رعد بحمد خدا تسبيح مي‌كند و فرشتگان از هراس الهي تسبيح گوي حقند و خدا ساعقه‌ها را ارسال مي‌كند آن قطعه‌هاي آتشي را از بالا مي‌فرستد فيصيب به اين صاعقه‌ها من يشاء هر كه را كه بخواهد مي‌رساند
اين به دنبالة همان رعدو برق است به دنبالة پيدايش اين احجار سماوي است و مانند آن, آن آياتي كه اصابه همراه با بركت و خير بود آيات سورة روم بود كه آنجا سخن از بشارت داشت سخن از رحمت داشت و مانند آن.

و الملائكة من خيفته فرشتگان از آن نظر كه عباد مكرم‌اند و بندگان معصوم‌اند كه مباحث‌اش قبلاً مقداري گذشت خدا را تسبيح مي‌كنند و از خدا هراسناك‌اند ترسي كه فرشتگان دارند يك ترس مخصوص است ترسي است عقلي و نه نفسي خيفه نوع خاصي از خوف است چون فعله يك هيئت خاصي از مصدر است و نوع خاصي از فعل است اگر گفتند خاف خوفاً اصل خوف را مي‌رساند چون مصدر مطلق است نه خاص و اگر گفته شد خاف خيفتاً يك نوعي خاصي از هراس و ترس را مي‌رساند فرشتگان ترس مخصوص به خود دارند آن ترسي كه ترس جرم و جسم نيست ترس كمي روزي و مانند آن نيست آن همان خوفي است كه يخافون ربهم من فوقهم خوفي است كه يك موجود نازل از موجود عالي حريم مي‌گيرد

اين آتشهاي جوي را ارسال مي‌كند فيصيب به اين صواعق من يشاء, در ذيل اين از معصوم(سلام الله عليه) رسيده است كه صاعقة آسماني به همگان مي‌رسد و ممكن است همگان را گرفتار كند ولي كسي كه ذاكر حق است بذكر حق مشغول است صاعقه به او نمي‌رسد گرفتار صاعقه نخواهد شد صاعقه كسي را كه به ياد حق مشغول است نمي‌گيرد

... فيصيب بها من يشاء و هم يجادلون في الله و هو شديد المحال اين بت پرستان دربارة خداي سبحان مجادله مي‌كنند سعي مي‌كنند آن تارها را به هم ببافند جدال چون بافتن محكم را مي‌گويند جدال, جدلت الحبل يعني اين را من بافتم مفتولش كردم اينها مي‌خواهند همان اوهام و همان خِرافات را ببافند و عليه توحيد ربوبي سخن بگويند يا دليل اقامه كنند
... و هم يجادلون في الله ...
ولي و هو شديد المحال است خدا نه تنها مِحال و مكر دارد بلكه شديد المِحال است اگر آنها مي‌خواهند مكر كنند خدا شديد المكر است اگر آنها مي‌خواهند مماحله كنند مجادله كند مكر كنند خدا شديد المِحال است كه ماحَلَهُ يعني ماكَرَهُ نقشه كشيد آنها اگر نقشه مي‌كشند خدا شديد المحال است پس انكار وثنيين نسبت به توحيد ربوبي نقشي ندارد زيرا سراسر جهان روي نظم، آيات توحيد ربوبي حق‌اند و هم يجادلون في الله ولي و هو شديد المحال است.

تفسیر تسنیم

آیه 12: «هم خوف و هم طمع دارید» یعنی اینکه از برق خوف دارید و به باران طمع دارید.

آیه 13: حمد و تسبیح رعد نیز به همان معنیی است که قبلاً دیده­ایم که در چندین جا فرموده که آنچه در آسمانها و زمین است خداوند را تسبیح می­کند و تسبیحِ هر چیز همان رفتاریست که برای آن آفریده شده و لذا پر زدن پرندگان و آب فرو دادن و بیرون دادن ماهیان و جذب اجرام کوچک بطرف اجرام بزرگ، و هزاران مثال دیگر تسبیح آنهاست. رعد هم یکی از پدیده­های این جهانی و مخلوق است و آن صدایش نیز جزء آفرینش اوست و لذا همان تسبیح اوست.

تفسیر مرحوم گنجه ای


ویرایش بوسیله کاربر 1402/08/02 05:22:27 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
ali Offline
#9 ارسال شده : 1402/08/02 05:21:06 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,632

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد : نكات مهم تفسيري ايات 14 و 15

لَهُ دَعْوَةُ الحَْقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لا يَستَجِيبُونَ لَهُم بِشىْءٍ ...

● معناى دعا و بيان اينكه حق دعا (دعاى مستجاب ) براى خدا است و در برابر او نه غير او

((دعا)) و ((دعوت ))، به معناى توجه دادن نظر مدعو است بسوى داعى كه غالبا با لفظ، يا اشاره صورت ميگيرد، و ((استجابت )) و ((اجابت )) به معناى پذيرفتن دعوت داعى ، و روى آوردن بسوى اوست ، اين است معناى دعا و اجابت ، و اما درخواست حاجت در دعا، و برآوردن حاجت در استجابت ، جزء معنا نيست ، بلكه غايت و متمم معناى آن دو است .
بله ، اين جهت در مفهوم دعا خوابيده كه بايد مدعو، صاحب توجه و نظرى باشد كه اگر بخواهد بتواند نظر خود را متوجه داعى بكند، و نيز بايد صاحب قدرت و تمكنى باشد كه از استجابت دعا ناتوان و عاجز نگردد، و اما دعا كردن و خواندن كسى كه درك و شعور نداشته ، يا قدرت بر برآوردن حاجت را ندارد دعاى حقيقى نيست ، هر چند صورت دعا را داشته باشد.
و چون در آيه شريفه ميان جمله ((له دعوه الحق )) و جمله ((و الذين يدعون من دونه ...)) مقابله افتاده و در دومى مى گويد دعا و خواندن غير خدا خالى از استجابت ، و دعاى كافران در ضلالت است ، ناگزير مى فهميم كه مقصود از جمله اولى اين است كه دعوت حق با دعوت باطل اين فرق را دارد كه در دعوت حق مدعو دعوت را مى شنود، و البته استجابت هم مى كند (اما دعوت باطل چنين نيست )
و اين خود از صفات خداى تعالى و تقدس است ، چون او شنوا و قريب و مجيب ، (جوابگوى دعا) و غنى و داراى رحمت است ، همچنان كه فرمود: ((اجيب دعوه الداع اذا دعان )) و نيز فرمود: ((ادعونى استجب لكم )) و در گفته هاى خود هيچ شرطى در استجابت دعا نكرده ، جز اينكه حقيقت دعا محقق شود و تنها او دعوت و خوانده شود نه غير او.

دعای حق و باطل


بنابراين ، اضافه دعوت حق ، اضافه موصوف بر صفت ، و يا از قبيل اضافه حقيقيه است ، به اين عنايت كه حق و باطل گويا دعا را ميان خود به دو قسم تقسيم مى كنند، يك قسم از دعا، دعاى حق است كه هرگز از استجابت تخلف ندارد، و قسم ديگر دعاى باطل است ، و آن دعايى است كه بسوى هدف اجابت هدايت نمى شود، مانند دعا و خواندن كسى كه دعا را نمى شنود و يا قدرت بر استجابت ندارد.

پس آيه مورد بحث از اين جهت مرتبط به آيات قبل است كه در آن آيات قبل قدرت و علم عجيب خدا را خاطرنشان مى ساخت ، و در اين آيه اين معنا را تذكر مى دهد كه حقيقت دعا و استجابت هم خاص اوست و او همانطور كه عالم و قادر است اجابت كننده دعا هم هست ، و اين معنا را در آيه از دو طريق اثبات نموده ، يكى طريق اثبات حق دعا براى خدا، و يكى نفى آن از غير خدا.
اما عهده دار اثبات حق دعا براى خدا جمله ((له دعوه )) است ، كه مقدم بودن ظرف ((له )) انحصار را مى رساند، و جملات بعد هم كه از غير خدا نفى مى كند اين انحصار را تاييد مى كند، و اما متكفل نفى آن از غير خدا جمله ((و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ء الا كباسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه و ما هو ببالغه )) است ، كه مى فرمايد: آن خدايانى كه مشركين مى خوانند قادر بر استجابت دعاى آنان نيستند،

سه مطلب از تفسير آيه روشن گرديد
از آنچه گذشت روشن گرديد كه :
اولا: مراد از جمله ((له دعوه الحق )) حق دعا است و آن دعائى مى باشد كه مستجاب مى شود و بهيچ وجه رد نمى گردد، پس اينكه بعضى در معنايش گفته اند: مرا از آن ، كلمه اخلاص و شهادت به ((لا اله الا اللّه )) است . صحيح نيست ، چون هيچ دليل و شاهدى در سياق آيه ندارد.
و ثانيا: اگر ضمائر در جمله ((و الذين يدعون ...)) را اظهار كنيم تقدير آن چنين مى شود: كسانى كه مشركين آنها را بجاى خدا مى خوانند آن خوانده شده ها دعاى اين مشركين را بهيچ وجه مستجاب نمى كنند.
و ثالثا: استثناء در آيه استثناء از جمله ((لا يستجيبون لهم بشى ء)) است و در كلام ، حذف و اختصار بكار رفته و معناى كلام اين است كه : ((لا يستجيبون لهم بشى ء و لا ينيلونهم شيئا الا كما يستجاب لباسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه ... - اجابت نمى كنند ايشان را به هيچ چيز، و هيچ چيزى به ايشان نمى دهند مگر همانند كسى كه از آب دور است و براى رفع عطش ‍ خود از روى تقليد دو دست خود را به طرف آب مى برد تا به دهانش ‍ برساند و عطش خود را رفع كند...))

ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 437

قرآن مي‌گويد شما كه محتاجيد و دعوت و دعايي داريد اين دعوت و دعايتان بايد به سمت الله باشد و لاغير زيرا او هم جهان را هم انسان را هم پيوند جهان و انسان را آفريد له دعوة الحق
اين حصر كه در صدر آيه ذكر شده در ذيل نتيجه اين حصر آمده كه و ما دعاء الكافرين الا في ضلال , پس كافر بيراهه مي‌رود اگر دعوة الحق از آن خداست ولاغير اگر حصر از آن طرف است در جنبه اثبات اين طرف هم باطل به عنوان حصر در ناحيه نفي هم مال آنهاست كه و ما دعاء الكافرين الا في ضلال, چرا؟
چون ما دو تا حق كه در عالم نداريم دو تا راه حق داشته باشيم در قبال هم كه نيست اگر يكي حق است ديگري باطل اين معني را قرآن فرمود كه فماذا بعد الحق الا الضلال

اگر حق از آن خداست و لاغير و هرچه غير خداست باطل است پس دعوت خدا حق است يعني خدا خواهي حق است هيچ بطلاني در او نيست و غير خداخواهي باطل است هيچ حقي در او نيست
اين معنا را در سورة احقاف به اين صورت فرمود و من اضل ممن يدعوا من دون الله من لا يستجيب له الي يوم القيامة وهم عن دعائهم غافلون چه كسي گمراه‌تر از كسي است كه غير خدا را بخواهد. غير خدا تنها بت نيست به خودش تكيه كند غير خداست به زيدو عمرو متكي باشد غير خداست, به ايل و قبيله تكيه كند غير خداست, به مرام تكيه كند غير خداست هر چه غير خداست باطل است بنابراين و من اضل ممن يدعو من دون الله كسي را مي‌خواهد كه تا قيامت جوابش را نمي‌دهد اين تا قيامت نه يعني در قيامت جوابش را مي‌دهد اين كنايه از تأبيد عجز است من لايستجيب له الي يوم القيامة چون ديگر در قيامت اينها طلب نمي‌كنند نه اينكه طلب مي‌كنند منتها تا قيامت جواب نمي‌دهد و از آن به بعد احتمال جواب هست چون از آن به بعد ديگر سوالي نيست, دعايي نيست بطلان باطل روشن مي‌شود بطلان باطل در قيامت روشن مي‌شود
من لايستجيب له الي يوم القيامة اين مال قدرت نداشتن كه عجز است. و هم عن دعائهم غافلون اصلا بتها نمي‌فهمند كه داعيان آنها چه مي‌گويند چون دعا و دعوت وقتي حق است كه آن طرف دعا عليم قدير باشد بداند كه محتاج چه مي‌طلبد و بتواند حاجتش را رفع كند غير خدا نه عليم است چون وهم عن دعائهم غافلون نه قدير است لا يستجيب له الي يوم القيامة نه آن قدرت را دارد كاري انجام دهد

تشبیه دعای از غیر خدا با ادم تشنه ای که اب به دهانش نمیرسد
مي‌فرمايد: كافر مثل يك آدم تشنه‌اي است كه چشمه جوشان جلو هست اين هم اينجا تشنه هست دست دراز كرده كه از آب چشمه بياشامد رايگان يا چاه عميقي كه داراي آب گوارا و خنك است در پيش دارد يك دست اين لبه چاه گذاشت يك دست آن لبة چاه گذاشت كه دهان به آب برسد خوب نمي‌رسد يك دلوي مي‌خواهد يك طنابي مي‌خواهد يك تلاشي مي‌خواهد يك وسيله مي‌خواهد كافر بدون وسيله همين‌طور دست دراز كرده كه آب بيايد در دستش خب اين نيست ديگر وسيله‌اش طناب است واعتصموا بحبل الله جميعا ايمان بياور اسلام بياور قرآن قبول كن اين وسيله است اين وسيله تو را به آن چشمه مي‌رساند و سيراب مي‌شوي بدون حبل الله بدون اسلام و ايمان و قرآن و همه و همه دست دراز كردي كه سير بشوي اين راه نيست

لذا اگر چيزي مالك هيچ امری نبود خواندن او مثل آن است كه انسان تشنه در يك بياباني به يك چاه زلال پرآب برسد يك دست اين‌طرف چاه يك دست آن‌طرف چاه بسط علي الارض كند زبان از دهان دربياورد كه به عمق چاه يك مقداري از آبش به دهان برسد اين‌چنين نيست
هر دعايي كه داريد بكنيد هر تلاشي كه داريد بكنيد فلا يملكون كشف الضّر عنكم و لا تحويلا , نه حالتان را مي‌توانند عوض كنند نه اصل آسيب را مي‌توانند بردارند كاري از آنها ساخته نيست, چرا كاري از آنها ساخته نيست؟
چون در همين آيه سوره رعد جمله‌هاي بعد اين است كه قل من ربّ السموات والارض قل الله قل أفاتخذتم من دونه اولياء لايملكون لأنفسهم نفعا ولا ضّراً آنها نمي‌توانند خودشان را اداره كنند, خودشان را نمي‌توانند در جذب و دفع اداره كنند آنوقت مالك ضّر و نفع شما هستند؟ لايملكون لأنفسهم نفعا و لا ضّرا, آنوقت مالك شما خواهند بود
در سوره رعد فرمود خودشان را نمي‌توانند تأمين كنند در سوره اسراء فرمود فلا يملكون كشف الضّر عنكم و لا تحويلا , كاري هم از آنها از پيش نمي‌برد كه مشكل شما را حل كند ولي پشت سر مي‌فرمايد كه مؤمنين اولئك الّذين يدعون يبتغون الي ربهم الوسيله ايّهم اقرب و يرجون رحمته و يخافون عذابه ان عذاب ربّك كان محذورا , مؤمن كسي است كه راهش را تشخيص داد هدفش را تشخيص داد فهميد عالم مبدأيي دارد فهميد براي رسيدن به او طنابي مي‌خواهد وسيله‌اي مي‌خواهد آن حبل‌الله است وسيله الهي است ايمان وسيله است نماز وسيله است قرآن وسيله است

تفسیر تسنیم


وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَظِلَالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ ﴿۱۵﴾و هر كه در آسمانها و زمين است‏ خواه و ناخواه با سايه ‏هايشان بامدادان و شامگاهان براى خدا سجده مى كنند (۱۵)


موجودات اين نشئه در جميع شئون راجع به خودشان ساجد و خاضع در برابر امر خدا هستند، و ليكن در پاره اى از شئون كه مخالف طبيعت آنها است از قبيل : مرگ و فساد و بطلان آثار و آفات و مرضها و امثال آن ، سجود و خضوعشان كرها،و در آنچه كه موافق طبع آنها است از قبيل : حيات و بقاء و رسيدن به هدف و پيروزى و كمال ، بطور طوع و انقياد و مانند خضوع ملائكه است كه خدا را در آنچه كه دستورشان مى دهد نافرمانى ننموده و عمل مى كنند.

ظلالهم ...))، بر اين دلالت دارد كه تمامى موجودات خدا را سجده مى كنند، به خاطر اين است كه روى سخن در اين آيات با مشركين است ، و عليه ايشان احتجاج شده است ، گويا خواسته است ايشان را وادار كند كه به طوع و رغبت خدا را سجده كنند، همانطور كه ساير عقلاى آسمان و زمين او را به طوع و رغبت سجده مى كنند، و حتى سايه ايشان هم او را سجده مى كند، و به همين عنايت بود كه سجده سايه ايشان را به رخ كشيد تا در وادارى مشركين موكدتر باشد (دقّت بفرمائيد
و ((كره ))، به معناى كاريست كه آدمى با مشقت آن را انجام دهد، حال اگر محركش امرى خارجى باشد، آن را ((كره )) - با فتحه كاف - خوانند، و اگر محركش داخلى و نفسانى باشد آنرا ((كره )) - به ضمه كاف - تلفظ كنند و اين لفظ در برابر و مقابل ((طوع )) است .

وجه اختصاص سجود موجودات به صبح و شام

و اگر سجده موجودات را به صبح و شام اختصاص داده و حال آنكه مختص به آن دو وقت نيست بلكه در تمامى آنات هست ، سرش آن نيست كه بعضى گفته اند كه : با اين تعبير خواسته است دوام را برساند، و اين تعبير را در جايى مى كنند كه بخواهند ابديت را برسانند. زيرا اگر مى خواست تاييد و ابديت را برساند مناسب تر آن بود كه بفرمايد: ((باطراف النهار)) تا در نتيجه همه ساعات قبل از ظهر و بعد از ظهر را شامل شود، همچنان كه در آيه ((و من آناء الليل فسبح و اطراف النهار لعلّك ترضى بكار برده .بلكه نكته آن (و خدا داناتر است ) اين است كه كم و زياد بودن سايه اجسام ، هميشه در صبح و شام صورت مى گيرد، و در نتيجه در آن موقع در حس بيننده ، سقوط بر زمين و ذلت سجود را مجسم مى سازد، ولى در هنگام ظهر و وسطهاى روز چه بسا سايه معدوم مى شود و يا آنقدر كوتاه مى شود كه ديگر كم و زياديش محسوس نيست و به نظر ساكن مى آيد، و معناى سجود آنطور كه در صبح و شامم حسوس است ، محسوس ‍ نمى شود و شكى نيست كه منظور از نسبت دادن سجده به سايه اجسام بيان سقوط سايه ها بر زمين و مجسم نمودن افتادگى سجود است ، نه اينكه مقصود تنها و تنها بيان اطاعت تكوينى سايه در جميع احوال و آثارش باشد، دليل اين معنا هم آيه شريفه : ((او لم يروا الى ما خلق اللّه من شى ء يتفيو اظلاله عن اليمين و الشمائل سجد اللّه و هم داخرون ...))، است كه عنايت مزبور، در آن به خوبى چشمگير و هويداست .

و اگر در آنچه گذشت كه گفتيم آيه مورد بحث به منزله خلاصه گيرى از آيات قبلى است دقّت كنيم خواهيم ديد كه برگشت مفاد آيه همانند اين است كه بگوئيم : حال كه آنچه گفتيم معلوم شد، بگوئيد ببينيم كيست پروردگار آسمانها و زمين غير از خدا؟ آيا هنوز هم غير از خدا اوليائى كه مالك نفع و ضررى نيستند مى گيريد؟ و اگر بجاى جمله بالا فرمود: بگو آيا هنوز هم ... و خلاصه بجاى تفريع ، پيغمبرش را دستور مى دهد كه چنين و چنان بگو، و چند بار هم كلمه بگو را تكرار كرده بدين منظور بوده كه بفهماند مشركين با پليدى جهل و عنادى كه دارند لايق اين نيستند كه خدا ايشان را مستقيما مورد خطاب قرار دهد، و اين خود از لطائف نظم قرآن كريم است .
و اينكه مى بينيم خداى تعالى براى سايه گسترده اجسام ، در صبح و شام سجده قائل شده ، از همين باب است ، چون اين سايه ها نيز مانند صاحبان شعورند كه به منظور سجده به زمين مى افتند.

ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 442

بعد از اينكه در اول اين سوره فرمود جميع ما جاء به الوحي حق است آنگاه ما جاء به الوحي را در توحيد و نبوت و معاد خلاصه فرمود و براي توحيد و معاد چند برهان اقامه فرمود و نبوت را بالالتزام تبيين كرد, به شبهات منكرين اصول دين پرداخت
در سه مقام راجع به شبهات اينها بحث كرد: يك مقام راجع به معاد بود كه شبهات منكرين معاد ذكر شد, يك مقام راجع به شبهات منكرين وحي و رسالت بود, مقام ثالث مربوط به تبيين توحيد و ردّ شبهات منكرين توحيد بود
چون مشركين حجاز اصل وجود خالق را قبول داشتند در توحيد ربوبي ترديد داشتند و انكار مي‌كردند مي‌گفتند آسمانها و زمين را خدا آفريد ولي بايد بتها را عبادت كرد كه از سود و زيان اين بتها ما يا نفع ببريم يا حذر باشيم
قرآن كريم توحيد ربوبي را در اين بخش اثبات مي‌كند كه نه تنها آفرينش همه موجودات ازآن خداست بلكه پرورش و تدبير همه موجودات هم در اختيار خداي سبحان است هم خالقيّت از آن خداست و هم ربوبيّت ازآن خداي سبحان است
در خلال بحثهاي توحيد ربوبي به اين آيه رسيديم كه رعد خدا را تحميد و تسبيح دارد هم مسبّح حق است هم حامد و فرشتگان هم خدا را تسبيح مي‌كنند پس همه موجودات از شريف‌ترين موجودات تا نازل‌ترين موجودات مسبح حق‌اند و در برابر خدا ساجد و خاضع هستند
از شريف‌ترين موجودات كه فرشتگانند تا نازل‌ترين موجودات كه سايه‌ها هستند فرمود شما و سايه‌هاي شما و تمام اجرام و سايه‌هاي آنها خداي سبحان را تسبيح مي‌كنند و سجده مي‌كنند و مانند آن آنگاه فرمود صاعقه‌ها را خدا ارسال مي‌كند و هر كه را كه مستحق عذاب مي‌داند معذّب مي‌كند قبلا تسبيح را يادآوري كرد كه خدا منزّه از هر نقص و عيب است پس اگر كسي را گرفتار عقوبت مي‌كند روي استحقاق اوست نه اينكه خداي ناكرده خيال شود كه روي ظلم است و ناحسابي در عالم است او منزّه از هر نقص وعيب است پس اگر صاعقه‌اي بر قومي ارسال مي‌كند لحكمت و لاستحقاق خواهد بود

منظور از سجده موجودات برای خدا از روی طوع یا کره چیست؟

نه تنها آسمان و زمين بلكه هر موجودي هم بالطوع و الرغبة در برابر خدا مطيع و منقاد است كه تعبير قرآن هم له اسلم من في السموات همة موجودات در برابر خدا مسلمانند مسلمند سلمند مطيعند و منقاد,
امّا آنچه كه در آية محل بحث سورة رعد فرمود يك عدّه به طوع يك عدّه به كره اطاعت مي‌كنند و سجود مي‌كنند آن است كه نسبت به خداي سبحان همه طائعند ولي نسبت به يكديگر بعضي نسبت به بعضي اقتضائي دارند بعضي نسبت به بعضي ضرري وارد مي‌كنند اين همان شرّ بالقياس و شرّ بالعرضي است كه در كتابهاي عقلي مطرح است كه در عالم شرّ بالذات نيست فساد بالذات نيست ولي چيزي را كه نسبت به يك امر ديگر مي‌سنجيم احياناً نسبت به او بد است يعني اين باران كه مي‌آيد سير خود را طي مي‌كند اگر در بين راه به چهار نفر هم آسيب رساند آن آسيب پذيرها روي كراهت اين امر را اطاعت مي‌كنند, نه كراهت در برابر خدا كراهت در برابر باران بالطوع والكره نظام را خدا اداره مي‌كند

لله يسجد من في السموات والأرض چون كار، كار عقلي است از فاعل به من تعبير شده است اين كار است كه به فاعل آبرو مي‌دهد نه چون فاعل من است مخصوص به ذوي العقول باشد و يؤيّده آية سورة نحل فرمود و لله يسجد ما في السموات كه تعبير به ما كرده نه من، يعني هر چه در آسمان و زمين است ساجد و خاضع است بنابراين، موجودي در جهان نيست كه سجده نكند نسبت به خداي متعالي بالطوع سجده دارند نسبت به يكديگر اگر موتي هست اگر فسادي هست و مانند آن اين بالكَره است كه كَره مي‌شود قياسي، طوع مي‌شود نفسي يعني هر موجودي في نفسه طائع است و بالقياس الي بعض كاره و مانند آن

و لله يسجد من في السموات و الأرض طوعاً و كرهاً و ظلالهم بالغدوّ و الاصال
براي اينكه بهتر كفّار را ترغيب و هدايت بفرمايد، مي‌فرمايد تمام سايه‌ها خدا را سجده مي‌كنند ساية تمام موجود در بامداد و شامگاه خدا را سجده مي‌كنند شما چرا از اينها هم دورتريد و محرومتريد
اصل سايه نظير مرگ كه يك امر عدمي است يك حيث وجودي دارد كه از آن حيث مخلوق خداست اگر دربارة موت فرمود خلق الموت والحيات دربارة سايه هم فرمود خداي متعال براي آسايش شما سايه خلق كرده، سايه را مخلوق خدا مي‌داند چون مخلوق بالتَبع است در سورة نحل آية 81 فرمود: و الله جعل لكم ممّا خلق ظلالاً و جعل لكم من الجبال أكناناً و جعل لكم سرابيل تقيكم الحرّ و سرابيل تقيكم بأسكم كذلك يتمّ نعمته عليكم لعلّكم تسلمون فرمود خداي سبحان براي شما سايه آفريد در ذيل فرمود نعمتها را بر شما تمام كرد تا مسلمان بشويد اگر سايه نبود كه زندگي ممكن نبود اگر سايه نبود يعني شب نبود چون شب همان ساية زمين است

هر شيئي ظلالي دارد زيرا حالات گوناگوني بر او مي‌گذرد كه گاهي از يمين است گاهي از يسار است گاهي از خلف است سايه‌هاي او حركت مي‌كنند لذا براي يك شيئ ظلال است نه براي اشياء ظلال باشد كه جمع در برابر جمع, نه جمع در برابر مفرد است يك وقت مي‌گويند أوفوا بالعقود كه جمع در برابر جمع است يعني يا أيّها الّذين آمنوا أوفوا بالعقود, لكلّ مؤمن عقد يفي به كه جمع در برابر جمع است يك وقتي جمع در برابر مفرد است اينجا فرمود هر چيزي ظلالي دارد زيرا بامداد يك طرف شامگاه يك طرف نيمروز يك طرف, ظلال او و سايه‌هاي او يكنواخت نيست

هيچ موجودي رقيقتر از ظلال نيست و در جهان هيچ موجودي هم بالاتر از فرشته‌ها براي آنها نبود فرمود از آن طرف و الملائكة من خيفته از اينطرفيتفيّؤا ظلاله عن اليمين و الشمائل سجّداً لله و هم داخرون
پس رقيقترين اشياء جهان ظلالند و قويترين اشياء جهان فرشتگان الهي‌اند از آن قويترين و از اين ضعيفترين همه و همه سجّداً لله و هم داخرون اگر يك جا سخن از تسبيح رعد است در كنارش سخن از تسبيح ملائكه است اگر يك جا سخن از سجدة انسان و ظلال است در كنارش سخن از سجدة ملائكه هم هست

تفسير تسنيم

ویرایش بوسیله کاربر 1402/09/09 11:03:00 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

farhang Offline
#10 ارسال شده : 1402/08/11 05:14:10 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 871
Iran (Islamic Republic Of)

46 تشکر دریافتی در 28 ارسال
تدبر ترجمه و نکات تفسیری سوره رعد ایه 16 :مشرکان مکه تا چه حد از توحید را قبول داشتند؟

قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لَا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعًا وَلَا ضَرًّا قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ ﴿۱۶﴾
بگو پروردگار آسمانها و زمين كيست بگو خدا بگو پس آيا جز او سرپرستانى گرفته ايد كه اختيار سود و زيان خود را ندارند بگو آيا نابينا و بينا يكسانند يا تاريكيها و روشنايى برابرند يا براى خدا شريكانى پنداشته‏ اند كه مانند آفرينش او آفريده‏ اند و در نتيجه [اين دو] آفرينش بر آنان مشتبه شده است بگو خدا آفريننده هر چيزى است و اوست‏ يگانه قهار (۱۶)

بت پرستان معتقد نبودند به اينكه خداوند در خلقت و ايجاد عالم شريك دارد، بلكه مخالفتشان با اسلام در توحيد ربوبيّت بود نه در توحيد الوهيت به معناى خلق و ايجاد.
و همين كه به توحيد خالق و موجد تسليم بوده و خلقت و ايجاد را منحصر در خدا مى دانسته اند خود مبطل اعتقاد ايشان به شركاى در ربوبيّت بود، و حجت را عليه ايشان تمام مى كرد، چون وقتى خلق و ايجاد فقط و فقط از آن خدا باشد ديگر هيچ موجودى استقلال در وجود و در علم و قدرت نخواهد داشت ، و با نبود اين صفات كماليه ، ربوبيّت معنا ندارد


قران مسأله بطلان شرك آنان را به روشن ترين بيان اثبات مى نمايد، و آن نتيجه اين است كه : مقتضاى ربوبيّت خدا - كه با دلائل سابق اثبات شد - اين است كه خود او مالك نفع و ضرر باشد، پس هر چه جز اوست مالك نفع و ضررى براى خود نيست تا چه رسد براى غير خود، پس اتخاذ ربى غير از خداى تعالى ، و فرض اينكه غير او كسانى اولياى امور بندگان باشند، يعنى مالك نفع و ضرر ايشان باشند، در حقيقت فرض اوليائى است كه اولياء نباشند، چون گفتيم اولياى مفروض ، مالك نفع و ضرر خود نيستند تا چه رسد به نفع و ضرر ديگران .
اين است آن معنايى كه از تفريع جمله ((قل افاتخذتم من دونه اولياء لا يملكون لانفسهم نفعا و لا ضرا)) بر آيات سابق استفاده مى شود، و غرض از تفريع مذكور همين است ، و معناى آن اين است كه وقتى خداوند سبحان رب آسمانها و زمين باشد ديگر اعتقاد و ادعاى اينكه غير خدا چيرهاى ديگرى اولياء باشند ادعائى است كه خودش تكذيب كننده خود است ،
و معنايش اين است كه در عين داشتن ولايت ، ولايت نداشته باشند، و اين خود تناقض صريح است به اينكه اوليائى غير اولياء و اربابى بدون ربوبيّت باشند

ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 444

مشرکان حجاز ربوبيت حق را كه تكليف مي‌آورد قبول نداشتند فقط خالقيت را مي‌پذيرفتند احياناً در سورة يونس و ديگر سور ممكن است اين باشد كه اگر از آنها سوال كني رب تو كيست؟ بگويند خداست ولي اين معنايش آن است كه اگر از فطرتشان سؤال كني و الا اينها يا مي‌گويند خدا رب الارباب است نه رب ما چون صريحا بتها را رب مي‌دانستند و اينها را به عنوان ارباب متفرقون عبادت مي‌كردند تا اينها وسائط و شفعا باشند يا منظور آن است كه اگر از آنها سوال بكني رب آسمانها و زمين كيست؟ فطرتشان مي‌گويد خدا يا منظور آنست كه رب مجموعة عالم كيست رب شما اين بت است رب الارباب كيست؟ مي‌گفتند رب الارباب خداست ما اين بتها را مي‌پرستيم از اينها خير مي‌خواهيم كه اينها شفعاي ما باشند عند الله آن مدبّر كل خداست ولي آنكه با ما مستقيما در ارتباط است سود و زيان ما به اوست اين بتها هستند. بنابراين آنها درتوحيد ربوبي انكار داشتند مي‌گفتند رب ما خدا نيست آنكه ما را مي‌پروراند همين بتها هستند

قل من رب السموات و الارض رب آسمانها و زمين كيست ؟ مجموعة نظام حتي شماها قل الله اينها كه حرف نمي‌زنند يا لايق خطاب نيستنند پس تو بگو الله است كه ربوبيت ازان اوست قل أفأتّخذتم من دونه اولياء اگر رب السموات و الارض خداست من دون الله اولياء اتخاذ كرديد تحت ولايت غير خدائيد. هر كسي براي خود ولي اتخاذ كرد اين اولياي غير الهي نه تنها مشكل شما را حل نمي‌كنند نيازهاي خود را هم برطرف نمي‌كنند چون لا يملكون لانفسهم نفعا و لا ضرا اگر اين اولياي غير خدا مالك ضر و نفع خود نيستند چگونه از شما كشف ضر بكنند اگر چيزي خود قائم نباشد كه قيّم غير نيست. اگر چيزي خود قائم نبود كه نمي‌تواند قيّوم ديگري باشد مقوّم ديگري باشد همچنين اگر كسي مالك ضر و نفع خود نبود كه نمي‌تواند قيّم ديگري باشد هيچ موجودي مالك ضر و نفع خود نيست

در همين آية محل بحثِ سورة رعد فرمود أم جعلوا لله شركاءَ كه خلقوا كخلقه آيا براي خداي سبحان شريكي قرار دادند كه آن شركا مثل خدا چيزي را آفريد؟ فتشابه الخلق عليهم اين آفريدن امر را بر آنها مشتبه كرده لذا اين بتها را پرستيدند؟ چيزي كه اينها را به شبهه انداخت در بتها هست؟ آيا كاري نظير كار خدا كرده‌اند كه امر بر آنها مشتبه شد لذا شركا را پرستيدند؟ أم خلقوا كخلقه اين بتها چيزي را مانند خدا آفريدند كه فتشابه الخلق عليهم آفريدن بر اينها مشتبه شده و كار را بر اينها مشتبه كرده به شبهه افتادند هرگز اينچنين نيست قل الله خالق كلّ شيء به اينها بگو چيزي نيست كه مخلوق خدا نباشد هر چه در جهان سهمي از شيئيت و هستي دارد فعل خداست قل الله خالق كلّ شيء, چرا؟ چون هو الواحد القهار او واحدي نيست كه ثاني بردارد او واحد قاهر است

اگر كسي بخواهد به غير خدا تكيه كند آن غير خدا يا بايد مالك از شأني شئون انسان باشد بالاستقلال اين يك فرض
يا بايد مالك شأني از شئون انسان يا غير انسان باشد بالاشتراك كه يك قدري او يك قدري خدا اين دو فرض
يا خدا مالك باشد ولي او ظهير و پشتيبان و معاون و دستيار خدا باشد اين سه فرض
اين فروض ثلاثه را قرآن مي‌گويد
محال است كه غير خدا ذره‌اي را بالاستقلال مالك باشد يا بالاشتراك مالك باشد يا بالامظاهره و بالمعاونه نقش داشته باشد اين نيست
صورت چهارم مسئلة شفاعت است شفاعت را نفرمود محال است فرمود ممكن است منتها بايد به اذن خدا باشد خداي سبحان به يك عدة خاصي اجازة شفاعت داد آن انبيا و اولياي الهي‌اند در مورد بتها فرمود عبادتتان باطل است و دعوتتان باطل است براي اينكه شما اگر به انتظار استقلال يا شركت يا مظاهره عبادت مي‌كنيد كه اينها محال است اگر به انتظار شفاعت نشسته‌ايد خدا به اينها اذن نداد
شفاعت ممكن است ولي بايد با اذن باشد در سورة سبأ آية 22 و 23 مي‌فرمايد قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله هر مبدئي كه غير خداست و شما بخواهيد دعوت كنيد و دعا كنيد و او را بخوانيد بخوانيد ولي كاري از آنها ساخته نيست اينها هيچ يك از اين سه كار از آنها ساخته نيست
لايملكون مثقال ذرة في السموات و لا في الارض بالاستقلال ذره‌اي را مالك باشند اينطور نيست یک و ما لهم فيهما من شرك غير خدا در يك ذره‌اي از موجودات سمائي و ارضي شريك خدا باشد كه بالاشتراك در يك ذره مالك باشند اين هم نيست اين دو, سه ما له منهم من ظهير كه اينها ظهير خدا باشند ظهر و پشتوانة خدا باشند دستيارخدا باشند اينهم نيست سه

پس استقلال محال است, شركت محال است, مظاهر و ظهير و پشتيبان بودن محال است چهار شفاعت ممكن است ولي بايد به اذن الله باشد و خدا به اينها اذن نداده و لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له شفاعت ممكن است بايد به اذن الله باشد و قرآن كريم فرمود خداوند به چه كسي اذن شفاعت داد من ارتضي بايد باشد لا يملكون الشفاعة الا من اتخذ عند الرحمن عهدا باشد هم شافع شرايطي دارد هم مشفوع له شرايطي دارد كه در قرآن تببيين شده است.


آنگاه اگر كسي به غير خدا تكيه كرد با يك انسان موحد يكي مي‌شود؟ نابينا يكي مي‌شودبا بينا؟ موحد بيناست و مشرك و مُلحد نابيناست قل هل يستوي الاعمي والبصير ام هل تستوي الظلمات والنور آيا بصير و نابينا يكسانند آيا ظلمتها و نور برابرند .خداي سبحان اينها را لايق خطاب نمي‌داند مي‌فرمايد تو به اينها بگو

اول نمي‌گويد شما بي‌دليليد اول مي‌فرمايد به اينكه آنچه را كه مي‌پرستيد از اينها چه كاري ساخته است از ساده‌ترين دليل شروع مي‌كند تا دليل نهايي
اول مي‌فرمايد آنچه را كه شما مي‌پرستيد مي‌توانند راه بروند ؟ألهم ارجل يمشون بها ... ام لهم اعين يبصرون بها ام لهم آذان يسمعون بها
اول از ساده‌ترين دليل شروع مي‌كند چون مشركين همه يك سطح نيستند مثل اينكه موحدين هم درجه نيستند اول از ساده‌ترين استدلال شروع مي‌كند مي‌فرمايد اينها كه شما مي‌پرستيد آيا مي‌توانند راه بروند؟ مي‌توانند حرف بزنند؟ مي‌توانند چيز بشنوند ؟بعد مي‌فرمايد اينها مالك خودشان نيستند چه رسد به اينكه مالك سود و زيان شما باشند بعد مي‌فرمايد من كاري ندارم بالاخره اين معبود شما خالق هست يا نه؟

اين را يا با عقل ثابت كنيد يا با نقل اگر نه عقل است نه نقل پس روشتان باطل و حجتي در برابر وحي ما نداريد حجتتان داحض است فروريخته است و باطل اين سبك آيات قرآن در اثبات توحيد و ابطال شرك اين روش را اول از سورة اعراف آيه 191 به بعد ملاحظه مي‌فرماييد, مي‌فرمايد ان الذين تدعون من دون الله عباد امثالكم اين الهة شما مانند خود شمايند اين آلهه خواه چوبها باشند خواه ستاره‌ها باشد خواه بزرگان بشري باشد كه عده‌اي مي‌پرستيدند و آنها هم باورشان شده بود كه آلهه‌اند فرعون باورش شده بود كه اله است گفت. اينطور نبود كه فرعون بگويد من خالق آسمانها و زمينم اين كه نبود يا فرعون بگويد من رابط بين شما و خالقم . داعيه‌اي كه داشت مي‌گفت تدبير امور مردم بدست ماست سود و زيان مردم را ما بايد تأيين كنيم صلاح و فساد مردم را ما بايد معين كنيم اگر بدستور ما عمل كردند سعادتمند و الا گرفتار شقاوت مي‌شوند .بيش از اين ادعايي نداشت اگر بيش از اين ادعايي مي‌داشت قرآن كريم نقل مي‌كرد سخن از ربوبيت است كه ضامن سرنوشت مردم منم در همين حد

يا نمرود كه ادعاي ربوبيت مي‌كرد معناي احيا و اماته را بيش از اين نمي‌فهميد منم كه آزاد مي‌كنم منم كه مي‌كشم انا احيي و اميت كه آن جريانش معروف است اگر نمرود داعية ربوبيت داشت يا فرعون مدعي ربوبيت بود از اين حد بالا نبود

آيا اينها گذشته از اينكه در خالقيت پذيرفتيد كه خالق نيستند در تعليم و تربيت و هدايت نقشي دارند اينها چيز مي‌فهمند راه نشان مي‌دهند يا خداي سبحان است كه راه نشان مي‌دهد بدون اينكه احتياجي به هدايت كننده داشته باشد خود هادي بالذات و مهتدي بالذات است
قرآن مي‌فرمايد بايد تابع هدايت كسي بود كه در هدايت غني بالذات است حرف كسي را بايد گوش داد كه بدون هدايت مهتدي باشد قرآن نمي‌فرمايد آيا آن كسي كه به حق دعوت مي‌كند مقدم است يا آن كسي كه به باطل مي‌فرمايد نه بر فرض دو نفر باشند هر دو به حق دعوت مي‌كنند در اينكه يكي به حق دعوت مي‌كند ديگري به باطل دعوت مي‌كند آن كه روشن است جاي سؤال نيست كه داعية الي الحق مقدم است قرآن نمي‌فرمايد آنكه به حق دعوت مي‌كند بهتر از آن است كه به باطل دعوت كند مي‌فرمايد آنها كه به حق دعوت مي‌كنند دو قسمند بعضي محتاج به هدايتند كه خود هدايت بشوند بعد به حق دعوت بكنند بعضي غني بالذات هستند برهاني كه در اين آيه آمده اين است كه قل الله يهدي للحق آنگاه افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع ام من لايهدي الا ان يهدي مي‌فرمايد آيا كسي كه به حق دعوت مي‌كند شايستة اطاعت است و اتباع يا كسي كه به حق دعوت مي‌كند ولي خود بايد اول هدايت بشود تا به حق دعوت كند
در اين آيه خدا مي‌فرمايد كسي بايد هدايت كنندة مردم باشد كه احتياجي به هدايت نداشته باشد آن بالذات خداي سبحان است و بالعرض انبياء و اولياء و معصومين(عليهم السلام) هستند كه نيازي ندارند در مكتب بشري درسي بياموزند تا هدايت شوند اين در سورة يونس بود
در سورة نحل مشابه همين استدلال هست در آية 17 و 20 سورة نحل مي‌فرمايد افمن يخلق كمن لايخلق افلا تذكرون مگر نه آن است كه رب بايد خالق باشد مگر نه آن است كه شما قبول داريد كاري از اين بتها ساخته نيست مگر نه آن است كه خدا خالق السموات والارض است پس چرا غير خدا را مي‌پرستيد؟ افمن يخلق كمن لايخلق افلا تذكرون خوب اگر توجه كنيد اين مطلب در فطرت شما هست چرا متذكر نمي‌شويد؟


وقتي ما از اينها مي‌پرسيم چرا بتها را مي‌پرستيد؟ دو جواب به ما مي‌دهند اين دو جواب ظاهراً مال دو گروه است نه مال يك گروه. چون بين اين دو جواب خيلي فرق است.
در همان سورة زخرف آية 20 به بعد آمده كه و قالوا لو شاء الرحمن ما عبدناهم اين خواست خداست كه ما بتها را بپرستيم اگر خدا نمي‌خواست ما بت‌پرست باشيم چون بكل شيء قدير است جلو ما را مي‌گرفت از اينكه ما بتها را مي‌پرستيم و خدا جلو ما را نمي‌گيرد معلوم مي‌شود خواست خداست و قالوا لو شاء الرّحمن ما عبدناهم
جواب مي‌فرمايد ما لهم بذلك من علم إن هم إلاّ يخرصون روي خَرص و تخمين و گمان سخن مي‌گويند براي اينكه خواست خدا را از كجا كشف كردند؟ ما به اينها دستوري داديم در كتاب آسماني يك همچنين چيزي كه نبود أم آتيناهم كتاباً من قبله فهم به مستمسكون كه به آن وحي تكيه كنند بگويند به دليل قول خدا در فلان كتاب آسماني ما مي‌دانيم كه اين كار مرضيّ خداست اين كه نبود
بل قالوا إنّا وجدنا آبائنا علي امّةٍ و إنّا علي آثارهم مهتدون چون نياكان ما، پدران ما اين روش را داشتند ما هم دنباله‌رو نياكانمان هستيم اين جزو آثار ملي ماست, آثار باستاني ماست, گذشتگان ما مي‌پرستيدند ما هم رها نمي‌كنيم. حرفي در برابر انبيا ندارند مي‌گويند اين روش پيشينيان بود ما هم ادامه مي‌دهيم. اين حرف با آن سخن خيلي فرق مي‌كند

در آية محل بحث سورة رعد كه سخن از نابرابر بودن بينا و نابيناست و ظلمتها و نور است اين مطلب روشن مي‌شود كه خالق با غير خالق يكسان نيستند و مشركين اينها را يكسان قرار دادند لذا در قيامت به اين وضع مبتلا مي‌شوند در قيامت از اينها سؤال مي‌كنند كه چه كردي در سورة شعراء آية 98 اين است در قيامت به جرمشان اعتراف مي‌كنند مي‌گويند إذ نسوّيكم بربّ العالمين در قيامت وقتي گرفتار عذاب شدند به بتها مي‌گويند ما شما را با خدايي كه ربّ العالمين است مساوي كرديم خدا را بايد مي‌پرستيديم شما را پرستيديم خدا معبود بود نه شما، شما را مساوي و مستوي با ربّ العالمين كرديم . بنابراين بتها با خدا يكسان نيستند، بت پرست با مؤمن يكسان نيست

جعلوا لله شركاء براي خدا بتها را شريك قرار دادند خداي سبحان به رسول الله(ص) مي‌فرمايد قل سمّوهم اين بتها را تسميه كنيد، نام ببريد اينها چه كسي هستند؟ اوصافشان را، نشانه‌هايشان را سمه و علامتشان را بيان كنيد اينها چه كاره‌اند اينها عليم هستند, قدير هستند, حي‌ هستند, مدبّر هستند مالك هستند؟ شما گفتيد يكي حُبَل است يكي كذا و كذا و كذا سمّوهم ببينيم اينها چه كاره‌اند در عالم، خلقت با اينهاست، تدبير با اينهاست «سمّوهم نه يعني نام اينها را ببريد يكي بگويد «وَدّ» است يكي بگويد «حُبَل» است يكي بگويد «يغوث» است يكي بگويد «يعوق» است اين تسميه كه به درد نمي‌خورد يعني اوصافشان را ذكر بكنيد ببينيم شايستة ربوبيت و خالقيت هستند يا نه سمّوهم چون آنها قدرت تسميه ندارند تسميه‌اي كه بتواند در برهان نقش داشته باشد نه اسم اين بتها چيست

يك اسم خالي است جز اسم چيز ديگر نيست إن هي إلاّ أسماءٌ سميتموها أنتم و آبائكم ما أنزل الله بها من سلطانٍ هيچ برهاني از طرف خدا نيامده

خب نام مي‌بردند اين «حُبَل» است چه مي‌شد اين «لات» است آن «عزّي» است. آن هم «منات» است آن «وَد» است آن «يعوث» است آن «يعوق» مشكل حل نمي‌شد اين در مقام احتجاج است سمّوهم ببينيم اينها چه كاره‌اند اينها چه سمتي دارند چه سمه‌اي دارند چه علامتي دارند كه شايستة ربوبيت باشند و شما اينها را بپرستيد و الآ خود رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم مي‌دانست كه بتها اسمش چيست مردم هم خود را بندة همين بتها مي‌ناميدند يكي عبدالعزّي بود يكي هم عبدوَدّ بود و مانند آن. نه اين نامها مجهول بود نه بردن نام در يك جلسة استدلال مشكلي را حل مي‌كند

تفسیر تسنیم

ویرایش بوسیله کاربر 1402/08/19 06:30:59 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#11 ارسال شده : 1402/08/19 04:34:53 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 871
Iran (Islamic Republic Of)

46 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد: نکات و سئوالات تفسیری ایه 17 مثل همه اعمال و افکار حق و باطل

أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ ﴿۱۷﴾
[همو كه] از آسمان آبى فرو فرستاد پس رودخانه ‏هايى به اندازه گنجايش خودشان روان شدند و سيل كفى بلند روى خود برداشت و از آنچه براى به دست آوردن زينتى يا كالايى در آتش مى‏ گدازند هم نظير آن كفى برمى ‏آيد خداوند حق و باطل را چنين مثل مى‏ زند اما كف بيرون افتاده از ميان مى ‏رود ولى آنچه به مردم سود مى ‏رساند در زمين [باقى] مى‏ ماند خداوند مثلها را چنين مى‏ زند (۱۷)

(فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض )) - در اين جمله ميان دو نوع كف ، يعنى كف سيل و كف فلزات جمع نموده ، با اينكه قبلا هر يك را جدا جدا آورده بود، و اين بدان جهت است كه در خصوصيتى كه براى آنها ذكر مى كند هر دو مشترك اند، و آن خصوصيت اين است كه هر دو به خشك شدن سيل و سرد شدن فلز از بين مى روند، و بهمين جهت قبلا خاطرنشان ساختيم كه آيه شريفه متضمن يك مثل است ، هر چند كه به چند مثل منحل گردد.
و اگر در اين جمله اسمى از ((ماء: آب )) نياورده و به جاى آن فرموده ((آنچه براى مردم سودمند است )) بدان جهت است كه دلالت كند بر اثر مختص بحق ، و آن اين است كه مردم از آن منتفع گشته ، و آن همان غايت و هدفى است كه همه در پى آنند.
و معنايش اين است كه : اما كفى كه بر بالاى سيل مى نشيند، و يا از فلزاتى كه آتش برآن ميدمند بيرون مى شود، متلاشى و باطل مى گردد، و اما آب خالص و يا فلز كه مردم از آن بهره مند مى شوند در زمين باقى مى مانند و مورد استفاده قرار مى گيرند.


((و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حليه او متاع زبد مثله )) - كلمه ((من )) در ((مما)) نشويه است ، و مقصود از ((مما يوقدون عليه )) انواع فلزات و مواد ارضى قابل ذوب و ريخته گرى است ، كه از آنها زينت آلات و اثاث زندگى مى سازند. و معنايش اين است كه تنها كف از سيل ناشى نمى شود، بلكه از آنچه هم كه آتش بر آن مى دمند تا از آن (طلا و نقره ) زينت و يا از آن (آهن و مس و غيره ) اثاث زندگى درست كنند، كفى پديد مى آيد مانند كف سيل ، و همچون آن بر روى ماده مذاب مى چرخد و بالا مى آيد.

كذلك يضرب اللّه الحق و الباطل )) - يعنى خدا اين چنين حق و باطل را اثبات و مشخص مى كند، همانطور كه كف را از سيل و از طلا و نقره و مس جدا مى سازد.
بنابراين مقصود از زدن حق و باطل به همديگر يكنوع تثبيت است - و خدا داناتر است - و از قبيل اين است كه مى گوييم ((من خيمه زدم ))، يعنى خيمه را برافراشتم . و يا اينكه قرآن مى فرمايد: ((ضربت عليهم الذله و المسكنه - يعنى خداوند ذلت و مسكنت را بر ايشان واقع ساخته و ثابت كرد)) و نيز مى فرمايد: ((و ضرب بينهم بسور - يعنى بين ايشان ديوارى بنا و ايجاد شد)) و نيز مى فرمايد: ((و اضرب لهم طريقا فى البحر - بر ايشان راهى در دريا باز و اثبات كن ))
اصول مذكور همانطور كه در امور محسوس و حقايق خارجى جريان دارد، در علوم و اعتقادات نيز جارى هست ، و مثل اعتقاد حق در دل مؤمن مثل آب نازل شده از آسمان و جارى در مسيلها است كه هر يك با اختلافى كه در وسعت و ظرفيت دارند به قدر ظرفيت خود از آن استفاده نموده ، مردم از آن منتفع گشته ، دلهايشان زنده مى شود، و خير و بركت در ايشان باقى مى ماند، بخلاف اعتقاد باطل در دل كافر كه مثلش مثل كفى است كه بر روى سيل مى افتد و چيزى نمى گذرد كه از بين مى رود، همچنان كه فرموده : ((يثبت اللّه الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوه الدنيا و فى الاخرة و يضل اللّه الظالمين و يفعل اللّه ما يشاء))

ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 460


سراسر اين كتاب از آن نظر كه نور است و هدايت است طوري تنظيم شد كه همة مطالبش قابل فهم براي همة مردم هست كه عوام مي‌فهمند و محقق هم قدرت اشكال ندارد و اين معجزه است كه طوري انسان سخن بگويد كه قابل درك باشد براي بشر ذكري للبشر هر كسي كه يصدق عليه انه انسان او مي‌تواند بفهمد و احدي هم قدرت نقد ندارد كه انتقاد كند
هم قابل فهم براي همة مردم است هم در دسترس هيچ ناقدي نيست كه اشكال كند چون در كمال قدرت تحدي مي‌كند لذا براي اينكه آن معارف بلند را در دسترس همه قرار بدهد به صورت مَثَل آن مطالب را تنزل مي‌دهد. خاصيت مَثَل آن است كه سطح مطلب را پايين مي‌آورد هم سطح فكر شنونده مي‌كند آن وقت دست شنونده به دامن اين مطلب مي‌رسد مي‌تواند بفهمد و چون مَثَل هست ممثّلي دارد و هر اندازه انسان رشد كند از آن ممثّل بهرة بيشتر و بهتري مي‌برد

لذا فرمود ما در اين قرآن براي هر مطلبي مَثَلي ذكر كرديم صرّفنا للناس في هذا القرآن امثالا براي مردم مثلهاي آنها را تبيين كرديم يا و تلك الأمثال نضربها للناس و ما يعقلها إلاّ العالمون ما اين مَثَلها رابراي مردم بيان مي‌كنيم و عمق اين مَثَلها را افراد عالم مي‌فهمند ولي اصلش را مردم درك مي‌كنند. بنابراين هر مطلب بلندي را كه قرآن كريم به عنوان يك برهان اقامه كرد همان را در حد يك مَثَل ذكر مي‌كند

زَبَد آن كفي است كه روي سيل مي‌نشيند و اين كف هم رابي است، برجسته است، روي آب است «ربا، يربو» يعني برجسته شد رَبوَه آن تلّ و برجستگي را مي‌گويند. آن زيادي را مي‌گويند ربا. اين چيزي كه بالا مي‌آيد زايد هست آن را به آن مي‌گويند رَبوَه. و رِبا هم از همين مادة «ربا يربو» است كه برجسته است چيز زايدي است لذا تلّ و تپه را مي‌گويند رَبوَه. كه در قرآن فرمود مثل كسي كه باغي در رَبوَه داشته باشد جنة بربوَة رَبَوه يعني برجستگي تلّ و تپه فاحتمل السيل زبداً رابياً اين در امور طبيعي، در امور صناعي هم همانند اين است فرمود صنعت‌گرها اگر اين فلزاتِ را آب كنند بخواهند گداخته كنند طلا يا نقره يا مس يا آهن يا ديگر فلزات را بخواهند آب كنند اين كوره‌اي كه اين مواد فلزات را گداخته مي‌كند يك كفي روي اين كوره هست يك كفي روي اين ديگ هست

كذلك يضرب الله الأمثال خدا مثلها را اينچنين بيان مي‌كند هر چه حق است مَثَلش با اين بيان شده و هرچه باطل است مَثَلش با اين بيان شده خواه در عقائد، خواه در اخلاق، خواه در اعمال چون انسان از اين سه بُعد بيشتر نيست و كمتر هم نيست مسائلي به عنوان عقيده مطرح است براي او، يك سلسله فضائل يا رذائلي به عنوان اخلاق براي او مطرح است، يك سلسله گفتار و رفتاري به عنوان اعمال براي او مطرح است. هر يك از عقيده و خُلق و عمل يا حق هستند يا باطل حق مثل آن آبي است كه مي‌ماند و باطل مانند آن كفي است كه مي‌رود؛ قبلاً فرمود توحيد حق است و كفر باطل و در نتيجه مي‌فرمايد آنچه در اين جهان مي‌ماند توحيد است كل عالم را بايد يكجا حساب كرد من البدو إلي الختم تا برسيم به جايي كه ليظهره علي الدين كلّه و لو كره المشركون اين فيمكث في الأرض مي‌ماند.

نكتة اولي كه اين آيه به ما مي‌رساند آن است كه آنچه از طرف خداي سبحان مي‌آيد خير است اينجا كه مي‌آيد آلوده مي‌شود. پس چيزي از خداي سبحان نمي‌آيد كه باطل باشد او آب رحمت مي‌فرستد اگر كفي است اينجا پيدا مي‌شود از طرف خداي سبحان هيچ بدي و باطل نازل نمي‌شود و هيچ نقص و شرّ و باطلي هم به خداي سبحان استناد ندارد هيچ معصيتي به خدا برنمي‌گردد هيچ كمبود و شرّي به خداي سبحان برنمي‌گردد
هر چه را كه قرآن باطل ناميد كفي است از اين طبيعت برخاست و هرچه را قرآن حق ناميد آبي است كه از خداي سبحان نازل كرده است هم مسئلة قضا و قدَر با اين آيه حل مي‌شود هم مسئلة جبر و اختيار با اين آيه حل مي‌شود هم مسئلة حكومت طغات با اين آيه حل مي‌شود هم هر مطلبي را كه قرآن كريم به عنوان حق و باطل بيان كرد با اين اصل كلّي حل مي‌شود
اين يك آيه كليدي است كه ار آنجا جز آب رحمت چيزي نمي‌آيد و در حال خروش و حركت همراهش يك كفهايي پيدا مي‌شود پس نبايد گفت كه اين شرور را خدا چرا آفريد نبايد گفت اين نقصها را چرا خدا آفريد نبايد گفت اين زشتيها را چرا او آفريد اگر يك كفي است اينجا پيدا شده و از بين مي‌رود او زشت خلق نكرد او بد نيافريد او ناقص خلق نكرد او آب رحمت را تنزّل داد و هركسي به اندازة خود از آن رحمت استفاده كرد در خلال جوش و خروش چهارتا باطل هم پيدا مي‌شود اين چهارتا باطل از همين جوش و خروش برمي‌خيزند و فوراً سركوب مي‌شوند و از بين مي‌روند نه ماندني‌اند نه از خداي سبحان تنزّل كرده‌اند از همين طبيعت برخاسته‌اند و همين جا دفن مي‌شوند

و اما ما ينفع الناس آنچه كه به حال مردم نافع است خواه در مثال سيل خواه در مثال فلزات گداخته آن فيمكث في الارض اين مي‌ماند اين از بين رفتني نيست كذلك يضرب الله الامثال اين يك مثلي است خداي سبحان تبيين كرده هرگز اين كفها با هم هماهنگ نخواهند شد ولي آبها با هم هماهنگند هرگز آب آب را طرد نمي‌كند آب كف را از بين مي‌برد نه آب را لذا هيچ حقي حق ديگر را طرد نمي‌كند حقها با هم هماهنگ و منسجمند و هيچ حقي با كف نمي‌سازد هيچ حقي با باطل نمي‌سازد هرگز آن مواد اصيل اين فلزات گداخته با كف ارتباط برقرار نمي‌كند هرگز آن آب زلال كه نازل شده است و به صورت سيل درآمده است با كف روي آب هماهنگ نمي‌شود و متحد نخواهد شد مي‌كوشد كه اين كفها را از بين ببرد و مي‌كوشد كه با ديگر آبها متحد بشود اين خاصيت حق و خاصيت باطل است


در مثال اول نكاتي بود كه همه اين نكات در مثال دوم نيست در مثال اول كه فرمود أنزل من السماء ماءً فسالت اودية بقدرها دو تا نكته مهم است كه در مثال دوم نيست نكته اولي اين است كه حق مثل آب زلال است كه از خداي سبحان نازل مي‌شود هر نعمت حقي كه هست از خداست اين را آياتي نظير آيات سوره آل‌عمران و ديگر سور تأييد مي‌فرمايند كه الحق من ربك , حق از خداست اين نكته در مَثَل اول هست و در مثل دوم نيست

نكته ثانيه اينكه هر فيضي كه از خداي سبحان تنزل كند مستفيضها گيرنده‌ها باندازه استعدادهاي خاص خود دريافت مي‌كنند هر موجودي به مقدار ظرفيت خود فيض مي‌گيرد اين نكته در مثل اول هست در مثل دوم نيست اين نكته كه فيض اندازه و حد ندارد گيرندگان‌اند كه با ظرفيتهاي خاص حدود مخصوص را دريافت مي‌كنند و گرنه آنچه از مخزن خداي سبحان صادر مي‌شود بي‌حد و بي‌اندازه است
تفسیر تسنیم

ویرایش بوسیله کاربر 1402/08/19 04:45:00 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#12 ارسال شده : 1402/08/26 08:17:47 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 871
Iran (Islamic Republic Of)

46 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد: نکات مهم تفسیری ایات 18 و19

لِلَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنَى وَالَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولَئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسَابِ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ ﴿۱۸﴾براى كسانى كه پروردگارشان را اجابت كرده‏ اند پاداش بس نيكوست و كسانى كه وى را اجابت نكرده‏ اند اگر سراسر آنچه در زمين است و مانند آن را با آن داشته باشند قطعا آن را براى بازخريد خود خواهند داد آنان به سختى بازخواست‏ شوند و جايشان در دوزخ است و چه بد جايگاهى است (۱۸)
أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۱۹﴾پس آيا كسى كه مى‏ داند آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده حقيقت دارد مانند كسى است كه كوردل است تنها خردمندانند كه عبرت مى‏ گيرند (۱۹)


اين آيه و آيات بعدش - تا نه آيه - همه متفرع بر آن مثلى است كه در آيه قبلى آورده شد،و در همه آنها خداى سبحان آثار اعتقاد حق و ايمان به حق و استجابت و پذيرفتن دعوت حق ، و همچنين آثار سوء اعتقاد به باطل و كفر بحق و نپذيرفتن دعوت به حق را بيان مى كند. شاهد بر اين مطلب سياق خود آيات است ، زيرا مطلبى كه در آنها آمده پيرامون عاقبت امر ايمان و سرانجام كفر است ، و اينكه عاقبت محموده ايمان را هيچ چيز جبران نمى كند، هر چند دو برابر نعمتهاى دنيا باشد.

منظور از سوئ الحساب چیست؟

مى فرمايد: ((اولئك لهم سوء الحساب و ماويهم جهنم )) و ((سوء الحساب )) آن حسابى است كه ناراحت كننده است و مايه مسرت نيست ، و بهمين جهت در حقيقت اضافه سوء به حساب ، از باب اضافه صفت به موصوف است .
سپس بهمين سوء عاقبت اشاره نموده آن را چنين مذمت مى كند: ((و بئس المهاد))، يعنى بد مهادى است مهادى كه بر ايشان آماده شده و بنا است در آن جاى گيرند.

و مجموع جمله ((اولئك لهم سوء الحساب ...)) كه مشتمل بر كلمه اشاره هم هست در محل تعليل است براى افتداء و بازخريد، و در كلام عرب تعليل با اشاره زياد است ، مثلا گفته مى شود: من با فلانى چنين و چنان مى كنم (زيرا) او همان كسى است كه چنين و چنان كرد.
و معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است : براى كسانى كه اجابت كردند دعوت حق پروردگارشان را سرانجامى نيك است ، و كسانى كه استجابت نكردند او را سرانجامى دارند كه راضى مى شوند براى خلاصى از آن ، ما فوق آنچه را كه ممكن است آرزويش را بكنند فديه بدهند، زيرا عاقبت بدى كه بر سرشان مى آيد متضمن و يا مقارن حسابى سخت و استقرار در جهنم است ، آرى مهادشان بدترين مهاد است .
و اگر در آيه شريفه به جاى ايمان و كفر، استجابت و عدم استجابت آمده بخاطر رعايت تناسب با مثلى است كه در آيه قبلى زده شده . ايمان را كه همان قبول دعوت است با قبول وادى ها و فراگرفتن هر يك از آب باران تشبيه نموده است .


در تفسير عياشى از حماد بن عثمان از امام صادق (عليه السّلام ) روايت كرده كه به مردى فرمود: اى فلانى ! تو را چه مى شد با برادرت ؟ عرض ‍ كرد: فدايت شوم ! من حقى بر او داشتم خواستم حقّم را از او بگيرم . حضرت فرمود: بگو ببينم معناى آيه ((و يخافون سوء الحساب )) چيست ؟ آيا معنايش اين است كه مى ترسند خداوند بر آنان ظلم و جور روا بدارد؟ نه به خدا قسم ، بلكه مى ترسند اينكه حسابشان را به دقّت رسيدگى نمايند.

مؤلف : اين روايت را صاحب معانى الاخبار و صاحب تفسير قمى نيز نقل كرده اند.
و نيز در همان كتاب از هشام بن سالم ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در ذيل آيه ((و يخافون سوء الحساب )) فرموده : سوء حساب همان مداقه و خرده گيرى است . و نيز فرمود: معنايش اين است كه گناهان را به حساب بياورد و حسنات را نياورد.
مؤلف : دنباله اى كه در اين حديث آمده در احاديث به طرق ديگرى نيز از آنجناب روايت شده . و معناى اينكه حسنات به حساب نمى آيد اين است كه در اثر مداقه خلل و نواقصى از آن پيدا كرده از اين نظر غير قابل اعتنايش مى كنند، دليل اين معنا روايت آتيه است .
و در همان كتاب از هشام از آن حضرت نقل كرده كه در ذيل آيه فرمود: سيئات ايشان را به حساب مى آورند ولى حسناتشان را به حساب نمى آورند و همين استقصاء معناى سوء الحساب است .
ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 465


للذين استجابوا لربهم , آنها كه اين ندا را اجابت كردند يعني قلبي داشتند كه اين فيض الهي را پذيرفت چون فرمود معارف حقه مثل آبي است كه خداي سبحان نازل مي‌كند و دلها به منزله ظرفهايي است كه هر دلي به اندازه ظرفيت خود از اين آب استفاده مي‌كنند اگر دلي ظرف اين معارف بود و اين معارف را گرفت يعني استجابت كرد اين دعوت حق را اجابت كرد و اگر قلبي ظرفيت نداشت و اين دعوت حق را نپذيرفت يعني استجابت نكرد ظرفيت نداشت كه بگيرد

للذين استجابوا لربهم, آنها كه حق را اجابت كردند چون در همين سوره قبلاً گذشت كه له دعوت الحق , خدا به حق دعوت مي‌كند و دعوت حق از آن خداست آن كسي كه اين دعوت حق را اجابت كرد مثل آن ظرفي كه از آب مدد گرفت و پر شد للذين استجابوا لربهم الحسني, يعني عاقبت حَسَن مال اينهاست پايان كارشان نيك است

و الذين لم يستجيبوا له, آنها كه اجابت نكردند و اين فيض را نپذيرفتند نه تنها آن عاقبت حسن را از دست مي‌دهند بلكه گرفتار سوء العاقبه و سوء الخاتمه مي‌شوند كه اگر همه امكانات زمين در اختيارشان مي‌بود حاضر بودند بپردازند تا از آن سوء خاتمه نجات پيدا كنند ولي آن روز روز فدا گيري و روز داد و ستد نيست و الذين لم يستجيبوا له لو ان لهم ما في الارض جميعا و مثله معه لافتدوا به, اگر همه لذائذ زمين و مانند آن يعني دوبرابر آنچه در زمين است اگر در اختيارشان بود حاضر بودند به عنوان فديه بدهند تا از آن عذاب الهي برهند كه اين با شقوق چندگانه‌اي كه در آن بود بحثش گذشت فرمود اولئك لهم سوء الحساب ,
سوء حساب مال اينهاست تعبير به "لام" دارد نه تعبير به علي آنجا كه لام در برابر علي است لام منفعت است مثل لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت , كه لام لام منفعت است اما آنجا كه لام در برابر علي نيست لام اختصاص است كه عمل مخصوص عامل است و هرگز عامل را رها نمي‌كند مثل آنچه در سوره اسراء آمده كه ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسأتم فلها , يعني چه كارتان حسن باشد مال شماست

گاهي خدا با حُسن حساب محاسبه مي‌كند گاهي با سوء حساب.
حساب حسَن آن است كه بسياري از لغزشها را نديده به حساب بياورد بپوشاند ستر است يك مرحله تكفير سيئات است يك مرحله تبديل سيئات به حسنات است يك مرحله و غفران سيئات است مرحله نهايي اينها همه در مراحل حساب است
ولي سوءالحساب آنست كه تمام سيئات اين شخص را به حساب مي‌آورند بدون اينكه بپوشانند و او را در حضور همه به محاسبه مي‌آورند اگر خدا بخواهد با كسي حساب حسَن داشته باشد همه اعمال او را در قيامت به او نشان مي‌دهد


آنطوري كه در روايات ما آمده طوري نشان مي‌دهد كسي كه در كنار اوست نه مي‌بيند نه مي‌شنود خداي سبحان از او اقرار مي‌گيرد مي‌فرمايد مگر نه آنست كه اين اعمال را تو كردي او اعتراف مي‌كند بعد خداي سبحان مي‌بخشد بدون اينكه اجازه بدهد كسي كه در كنار متهم هست ببيند و يا بشنود و طوري خداي سبحان با آنها به محاسبه حسَن رفتار مي‌كند كه هيچ نشاني از تبهكاريهاي آنها نسيت نه تنها عفو مي‌كند بلكه صفح هم مي‌كند كه فوق عفو است

تفسیر تسنیم
سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#13 ارسال شده : 1402/09/09 09:40:26 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 871
Iran (Islamic Republic Of)

46 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه و نکات مهم تفسیری ایات 20 تا 24 سوره رعد: اوصاف عملی اولوالالباب

إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۱۹﴾تنها خردمندانند كه عبرت مى‏ گيرند (۱۹)
الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلَا يَنْقُضُونَ الْمِيثَاقَ ﴿۲۰﴾همانان كه به پيمان خدا وفادارند و عهد [او] را نمى ‏شكنند (۲۰) وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ ﴿۲۱﴾و آنان كه آنچه را خدا به پيوستنش فرمان داده مى ‏پيوندند و از پروردگارشان مى‏ ترسند و از سختى حساب بيم دارند (۲۱)
وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولَئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ ﴿۲۲﴾و كسانى كه براى طلب خشنودى پروردگارشان شكيبايى كردند و نماز برپا داشتند و از آنچه روزيشان داديم نهان و آشكارا انفاق كردند و بدى را با نيكى مى‏ زدايند ايشان راست فرجام خوش سراى باقى (۲۲)
جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَالْمَلَائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بَابٍ ﴿۲۳﴾[همان] بهشتهاى عدن كه آنان با پدرانشان و همسرانشان و فرزندانشان كه درستكارند در آن داخل مى ‏شوند و فرشتگان از هر درى بر آنان درمى ‏آيند (۲۳)
سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ ﴿۲۴﴾[و به آنان مى‏ گويند] درود بر شما به [پاداش] آنچه صبر كرديد راستى چه نيكوست فرجام آن سراى (۲۴)


الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنقُضونَ الْمِيثَقَ عهد الهی چیست؟
از ظاهر سياق برمى آيد كه جمله دومى ، يعنى جمله ((لا ينقضون الميثاق )) عطف تفسيرى جمله اولى است ،
و بنابراين ، منظور از (ميثاقى كه آن را نقض نمى كنند، همان عهدى است كه به آن وفا مى كنند، و منظور از اين عهد و ميثاق هم بقرينه آيه قبلى كه تذكر ايشان را ذكر مى كرد، آن عهدى است كه به زبان فطرت خود با پروردگار خود بستند كه او را يگانه بدانند، و بر اساس توحيد و يكتايى او عمل نموده آثار توحيد را از خود نشان دهند. آرى ، آدمى بر فطرت توحيد خداى تعالى و نيز بر فطرت لوازم توحيد خلق شده ، اين عهدى است كه انسان در فطرت خود با خداى تعالى بسته است .
و عهد و ميثاقى هم كه به وسيله انبياء و رسل و به دستور خداى سبحان از بشر گرفته شده ، و خلاصه آن احكام و شرايعى هم كه انبياء آورده اند همه از فروع اين ميثاق فطرى است ، چون اديان همه فطريند.

منظور از الَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصلَ چیست؟

● حجت الهى فقط از طريق فطرت تمام نمى شود

ظاهر اين است كه منظور از ((امر)) امر تشريعى است كه از ناحيه وحى نازل شده باشد، به شهادت ذيل آيه كه مى فرمايد: ((و يخافون سوء الحساب )) آرى ، حساب و مؤاخذه بر احكام نازله در شريعت است كه احكام تشريعى فطرت را تاييد مى كند نه بر احكام فطرت به تنهايى . و اين مسلم است كه مثلا اگر احكام ظاهرى و شرعى مربوط به قبح ظلم و خوبى عدالت به اشخاصى مستضعف نرسد، در قيامت مانند آن كسانى كه به ايشان رسيده است مؤاخذه نمى شوند، هر چند كه مستضعفين هم به فطرت خود زشتى ظلم و خوبى عدالت را درك بكنند، در ابحاث گذشته نيز بيان كرديم كه حجت الهى از طريق فطرت به تنهايى تمام نمى شود، بلكه بايد طريق وحى نيز به فطرت منضم گردد، همچنان كه فرموده : ((لئلا يكون للناس على اللّه حجه بعد الرسل ))
آيه مورد بحث از آنجايي كه مطلق است دلالت مى كند بر هر صله اى كه خدا به آن امر فرموده كه از معروف ترين مصاديق آن صله رحم است ، كه در وجود آن تأكيد نموده و فرموده : ((و اتقوا اللّه الذى تساءلون به و الارحام ))


صبرشان را مقيد به قيد ((ابتغاء وجه ربهم )) نموده ، يعنى اگر صبر مى كنند فقط و فقط به منظور رضاى پروردگارشان است . پس اگر خداوند مدحشان كرده نه از اين نظر است كه صفات ممدوحى دارند، بلكه مدحشان از اين جهت است كه اين صفت ممدوح يعنى صبرشان بخاطر خداست ، چون كلام در آن صفاتشان است كه از استجابتشان نسبت به دعوت خدا نشو و نما نموده ، و از آنجا سرچشمه گرفته كه به حقيقت آنچه از ناحيه پروردگارشان نازل شده علم بهم رسانده اند و باور كرده اند كه همه آنها حق است ، نه هر صفتى كه مردم آنرا در ميان خود ممدوح و پسنديده مى دانند،
معناى ((عقبى الدار)) و نقطه مقابل آن ((سوءالدار))

و معناى ((عقبى الدار)) سرانجام محمود و پسنديده است ، چون عاقبت حقيقى همين است .
آرى ، هيچ چيز در عالم بر حسب آن فطرت و جبلتى كه خداى تعالى بر آن فطرتش آفريده جز به عاقبتى كه مناسب خودش و مايه سعادتش ‍ باشد منتهى نمى گردد، و عاقبت بد در حقيقت بطلان عاقبت است ، و معنايش اين است كه فلان كس و يا فلان چيز بخاطر خللى كه در آن بوده بى عاقبت شده ، در حالى كه خدايش خلق كرده بود براى رسيدن به عاقبت . و اگر عاقبت بد را عاقبت مى گويند، از باب توسع و مجاز است ، و گرنه عاقبت بد در واقع بى عاقبتى است .
و بهمين جهت در آيه شريفه مطلق ذكر شده و فرموده ((ايشانرا است سرانجام )) و اگر سرانجام دو قسم بود، يكى نيك و يكى بد، بايد مى فرمود: ايشانرا است سرانجام نيك . پس معلوم مى شود سرانجام همان سرانجام محمود است ، و لذا در آياتى كه متقابل اين آيات است ، و متعرض حال كفار است هيچ وقت نمى فرمايد: ((لهم عقبى الدار)) بلكه مى فرمايد: ((لهم سوء الدار))
و از همين جا بدست مى آيد كه مقصود از ((دار)) همين دار دنيا است ، و مقصود از دار دنيا هم زندگى دار دنيا است . پس ((عقبى الدار)) معنايش ‍ سرانجام زندگى دنيا است .

(و يدرون بالحسنه السيئه )) - ماده ((درء)) به معناى دفع است ، و معناى آيه اين است : وقتى به گناهى تصادفا آلوده مى شوند، كار نيكى مى كنند كه نيكيش از بدى آن گناه بيشتر است ، و يا حداقل معادل آنست و آثار سوء آنرا جبران مى كند، حال چه اينكه اين گناه را بوسيله كار نيك جبران نمايند و يا بوسيله توبه لكه آنرا بشويند، چون فرموده اند: ((حسنات گناهان را از بين مى برد)) و هم فرموده اند: ((كسى كه توبه كند مانند كسى است كه گناه نكرده باشد)) و نيز چه اينكه خود مرتكب شده باشند، و يا ديگران نسبت به ايشان انجام داده باشند مثل اينكه به ايشان ظلم كرده باشند، و ايشان با عفو و احسان تلافى كنند، و يا به ايشان جفا كرده باشند ايشان به حسن خلق و گشاده روئى جبران نموده باشند، و يا منكرى ديده و از آن نهى كرده باشند، و يا ترك معروفى سراغ داشته بدان امر كرده باشند.
همه اينها درء (دفع ) سيئه به حسنه است ، و دليلى از ناحيه لفظ آيه كه دلالت كند بخصوص يكى از اينها وجود ندارد.
(جنات عدن )) به معناى بهشتهائى است كه نوعى از استقرار و خلود و سلامتى و ايمنى از هر جهت را دارد.


كلمه ((جنات عدن )) عطف بيان و يا بدل است از كلمه ((عقبى الدار))، و در نتيجه معنايش اين مى شود كه : عقبى الدار عبارتست از بهشت عدن و خلود. و بنابراين پس از زندگى دنيا بر حسب آن ناموسى كه خداوند آن زندگى را بر آن طبيعت و ناموس مطبوع نموده زندگى واحد و متصلى است كه ابتدايش رنج و بلا و آخرش آسايش و نعمت و سلامتى است . و يا به عبارتى اولش دنيا و آخرش آخرت است ، و اين همان حقيقتى است كه خداوند از زبان اهل بهشت حكايتش نموده و فرموده : ((و قالوا الحمد للّه الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوا من الجنه حيث نشاء))

و ايشان را نويد مى دهد به اينكه به زودى به صلحاى ارحام و دودمانشان - از قبيل پدران و مادران و ذريه ها و برادران ، و خواهران ، و غير ايشان - مى پيوندند.
جمله ((آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم )) با اينكه اسم مادران در آن نيست مع ذلك همه نامبردگان بالا را شامل است ، چون مادران همسران پدرانند كه كلمه ((ازواج )) شامل ايشان است ، و برادران و خواهران و عموها و دائى ها و اولاد آنان هم جزو ذريه هاى پدرانند، كه كلمه ((آبائهم )) شامل آنان مى شود. و در آيه شريفه اختصار لطيفى بكار رفته است .

ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 474

آنگاه اين دو خصوصيتي كه يكي براي اجابت كنندگان دعوت حق است ديگري براي منكران دعوت حق اين دو خصوصيت را باز فرمود فرمود اولاً آنها كه اين ندا را اجابت كردند بصير و بينايند منكرين نابينايند و اثر آن بينش دروني اين هشت صفت است كه يكي پس از ديگري ذكر مي‌كند و اثر آن كوري دروني هم اوصافي است كه بعداً در مقام ثاني خواهد آمد

در مقام اول كه اوصاف كساني كه اين ندا را جواب گفتند و در حقيقت در نظر قرآن كريم بصير و بينايند بيان مي‌كند هشت صفت براي اينها ذكر فرمود كه به تعبير بعضي از اهل تفسير اينها نشانه درهاي هشتگانه بهشت است كه با انجام اين خصائل ثمانيه وارد بهشتي مي‌شوند كه براي او درهاي هشتگانه است اينها را اولاً به اولوالالباب بودن معرفي كرد كه اينها داراي لب و مغزند, لبيب كسي است كه هم از نظر انديشه و مسائل فكري و علمي عاقل باشد به عقل نظري و هم از نظر انجام اعمال صالح عادل باشد به عقل عملي‌ آن صاحب‌ خرد و صاحبدل كسي است كه هم خوب بفهمد وهم خوب عمل كند
قسمت مهم اوصاف اولوالالباب را كه به بخش نظري و علمي برمي‌گردد در پايان سوره آل‌عمران بيان فرمود و قسمت مهم اوصاف عملي اولوالالباب را كه به عقل عملي آنها برمي‌گردد در همين سوره رعد بيان فرمود لبيب و خردمند كسي است كه هم خوب بينديشد بينش خوب داشته باشد و هم خوب بكوشد و عمل خوب داشته باشد

اينجا هشت صفت ذكر شده يكي اينكه وفاي به عهد خدا مي‌كنند, دوم اينكه ما امر الله به ان يوصل را وصل مي‌كنند, سوم اينكه از خدا خشيت دارند, چهارم اينكه از حسابرسي مي‌ترسند چون خشيت با خوف فرق داشت, پنجم اين است كه صابرند ابتغا وجه ربهم ششم آن است كه نماز را به پا مي‌دارند, هفتم آن است كه آنچه را كه خدا به اينها مرحمت كرده است در سرّ و عَلَن انفاق مي‌كنند, هشتم اين است كه بدي را با خوبي دفع مي‌كنند اين گروه كه به اوصاف ثمانيه متصفند بعضي از اين اوصاف مربوط به خودشان و خدايشان است بعضي از اين اوصاف مربوط به خودشان و ساير آحاد امت اسلامي است بعضي از اين امور مربوط به خودشان و خودشان است در برنامه‌هاي شخصي‌شان اگر اين اوصاف ثمانيه را انجام دادند مي‌شوند اولوالالباب


آنها كه پذيرفتند اولوالالبابند حالا اولوالالباب را دارند تفسير مي‌كنند كه اولوالالباب كيانند فرمود الذين يوفون بعهد الله نشانه لبيب بودن آن است كه به عهد خدا وفادار باشند . خداي سبحان در سوره احزاب فرمود دو گروه با خدا عهد بسته‌اند عده‌اي وفادار ماندند عده‌اي نقض كردند
يك عده يوفون بعهد الله يك عده ينقضون عهد الله در همه مراحل هست منتها نمونه‌ها را قرآن كريم در موارد خاصّي ذكر مي‌كند آنچه در سوره احزاب بيان شده نمونه‌اي از وفاي به عهد و نمونه‌اي از نقض عهد است آنها مي‌شوند لبيب اينها مي‌شوند تهي مغز
الذين يوفون بعهد الله به عهد خدا وفادارند هر عهدي كه سپردند اگر به توحيد متعهد شدند همه احكام الهي كه از توحيد نشأت مي‌گيرد وفادارند و هرگز عهد الهي را نقض نمي‌كنند و ميثاق الهي را نقض نمي‌كنند اين رابطه خود با خدا را تحكيم مي‌كند, رابطه خود با بندگان خدا را در آن محوري كه خدا دستور داد آنرا هم حفظ مي‌كنند

و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل آنچه كه خداي سبحان دستور داد كه آن را حفظ كنيد و رعايت كنيد نظير صله رحم نظير ارتباط با پيامبر اولياي الهي كه فرمود «انا و علي ابوا هذه الامة» هم صله رحمي كه در داخله ارحام مطرح است واجب خواهد بود هم صله رحمي كه امت با امام معصوم(عليه السلام) دارد كه در عاق والدين هم همين دو مطلب مطرح است يك وقت عاق و عاصي است نسبت به والدين صوري و يك وقت عاق و عاصي است نسبت به والدين معنوي كه عقوق و عصيان والدين معنوي مثل «انا و علي ابوا هذه الامة» اشد است از عقوق و عصيان والدين صوري پس آن پيماني كه انسان با خدايش بست او را وفا مي‌كند و نقض نمي‌كند آن رابطه‌اي كه خداي سبحان بر او مقرر كرده است براي او به عنوان صله رحم و امثال ذلك آن را هم وفا مي‌كند و نقض نمي‌كند

اين يصلون ما امر الله به ان يوصل را زمخشري در كشاف بيان مي‌كند كه آن‌چنان اين ما امر الله به ان يوصل مطلق است كه حتي انسان توجه به اين حيوانات زير دستي است كه مأمور است به حفظ آنها اينجا مطرح است كه اگر مرغي در منزل دارد حيواني در منزل دارد حقوق آن حيوانها را دين دستور داده كه رعايت بكن موظف است كه اين اوامر الهي را درباره حيوانات هم رعايت بكند خلاصه همه آنچه را كه خداي سبحان دستور به تحكيم پيوند داد شامل مي‌شود


مي‌فرمايد و الّذين صبروا ابتغاء وجه ربهم و أقاموا الصّلاة و انفقوا مما رزقناهم سراً و علانية و يدرؤن بالحسنة السيئة? اگر كسي اين هشت صفت را داشت اولئك لهم عقبي الدار پايان اين دار مال آنهاست يعني اين دار دنيا تمام مي‌شود عاقبتش قيامت است كه قيامت به نفع اينهاست

يكي از اوصاف ثمانية اولواالالباب اين است كه و يدرؤن بالحسنة السيئة كساني‌اند كه بدي را بي‌تفاوت نمي‌گذارند بدي را از بين مي‌برند اما با نيكي بدي را از بين مي‌برند نه با بدي. بدي را از بين ببرند با حسنه سيّئه را از بين مي‌برند خواه سيئه‌اي كه خود مرتكب شده‌اند با حسنه خود از بين مي‌برند خواه سيئه‌اي كه ديگران مرتكب شده‌اند
اگر به انسان امر شد كه به روش نيك سيئه را دفع كن ادفع بالتي هي احسن در جاي ديگر دارد ادفع بالتي هي احسن السيئه, اگر سيئه را به روش احسن رد كردي سيئه را باحسنه دفع كردي فاذا الذي بينك و بينه عداوة كانه ولي حميم آن كسي كه نسبت به شما سيئه‌اي مرتكب شد و اسائه ادبي كردو نسبت به شما بد كرد اگر شما با گذشت و بزرگواري با او برخورد كنيد آنكه دشمن شما بود ولي حميم شما مي‌شود

انسان صابر است كه مي‌تواند روي بزرگواري و حريتي كه دارد بدي را با خوبي دفع كند بدي خودش را با توبه و انابه حل مي‌كند اين يك, بدي ديگران نسبت به خودش را با كرامت و گذشت و بزرگواري دفع مي‌كند دو, بدي ديگران را نسبت به خودشان با اصلاح و خيرخواهانه حل مي‌كند اين سه, اين دفع بدي به احسن وجه جزء مقام صابرين است

در اين كريمه هم فرمود و انفقوا مما رزقناهم ما به آنها داديم پس بنابراين آن حلال را بايد انسان انفاق بكند يك, و بايد بداند مال خدا را دارد در راه خدا مي‌دهد دو, و اين روزي تنها سخن از مال نيست هر نعمتي كه خداي سبحان به انسان داده است رزق است و براي او يك زكاتي است
اقدام بعدي را قرآن مي‌فرمايد أنفقوا من طيبات ما كسبتم اولاً آنچه كه با دسترنج خود تهيه كردي در راه خدا بدهي و آن خوب‌ها را انتخاب كني و بدهي براي اينكه شما مي‌خواهيد با اين انفاق بالا بياييد آن بهترينش را انفاق بكنيد بدهيد كه به مقام ابرار برسيد در سوره آل‌عمران فرمود «لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبون»


مي‌فرمايد اولوالالبابي كه داراي اين اوصاف ثمانيه هستند اولئك لهم عقبي الدار پايان دار مال آنهاست يعني اين دار دنيا اين‌چنين نيست بي‌نتيجه باشد و منقطع كه به جايي نرسد اين دار دنيا يك پاياني دارد كه پايان دنيا پايان اين دار به كام متّقين است اگر گفته مي‌شود و العاقبة لاهل التقوي و اليقين يا و العاقبة للمتقين براي اين است كه در قرآن كريم پايان اين دار را به كام اهل معنا مي‌داند اين‌طور نيست كه دنيا تمام بشود و از بين برود و عالمي بعد از دنيا نباشد اين يك, اين طور نيست كه دنيا و آخرت دو عالم گسيخته و جدا و منقطع از هم باشند اين دو, بلكه يك سير ممتد است كه اوّلش دنياست آخر و عاقبتش آخرت است كه آخرت پايان همين دنياست

عقبي الدار عبارت از اين است جنات عدنٍ محلشان جنّت است جنت آن باغ سبزي كه يك فضاي سبزي است يك سقف سبزي است آن درخت‌ها آن‌چنان به هم نزديك شده‌اند كه پوشيده است يك چنين باغي را مي‌گويند جنّت و جنّات اين‌گونه از باغها را و اين هم دائمي است قرارگاه‌شان اين است كه اين شده جنات عدن اگر يك چيزي را در يك جايي قرار بدهند موقت آن جاي‌گاه را نمي‌گويند معدن, معدن جاي عدن است يعني جايي كه يك شي آنجا ريشه دارد و اصالت دارد و جاي‌گاه اصلي اوست

خوب در آنجا چه به اينها مي‌دهند؟ جنات عدن كه يدخلونها و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم كه اينها بايد بحث بشود هر كدامش و الملائكة يدخلون عليهم من كل بابٍ
اين اولواالالباب كه اين هشت صفت را داشتند وارد بهشت عدن شدند از هر دري فرشته‌ها وارد مي‌شوند وقتي هم كه وارد شدند به اينها سلام مي‌كنند و يك جمله‌اي هم مي‌گويند و الملائكة يدخلون عليهم من كل بابٍ از هر دري فرشته‌ها وارد مي‌شوند, چه مي‌گويند؟ مي‌گويند سلام عليكم چرا؟ بما صبرتم چون صبر كرديد سلم الهي نصيب شما شد

ایا در بهشت پارتی بازی است؟ فرزندان یا اولیای افراد صالح، وارد بهشت میشوند؟
یذخلونها و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم چون آباء و ازواج و ذريات بر اساس عمل خوشان وارد بهشت مي‌شوند زيرا من صلح را در صدر ذكر فرمود پس آنها هم جزء اولواالالباب خواهند شد و هر كسي كه لبيب باشد و جزء اولواالالباب باشد او وارد مي‌شود و با آباء و ازواج و ذريات خواهد بود
لذت حضور و انس يكديگر هم براي اينها گواراست اين است كه قرآن كريم به اينها وعده داد كه نه تنها شما در بهشت به سر مي‌بريد نه تنها ارحام باايمان, شما در بهشت به سر مي‌برند بلكه يكديگر را هم مي‌بينيد اين لذت هم براي شما هست
در بهشت به صرف قرابت كسي، كسي را به بهشت نمي‌برند لذا در اين آيه و در آيه سوره مؤمن من صلح را اول قيد كرده فرمود اگر صالح بود صالحين از آباء و ازواج و ذراري با مؤمنين ملحق‌اند

و در جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) كه فرمود اني جاعلك للناس اماماً عرض كرد و من ذريتي فرمود من نه همه را يكجا مي‌پذيرم چون ذريه شماست نه همه را يك جا رد مي‌كنم قال لاينال عهدي الظالمين يعني عهد من به ظالم نمي‌رسد اصولاً لطف خداو عنايت اله شامل تبه‌كار نخواهد شد اين در دنيايش در آخرت هم همين‌طور است
اين‌طور نيست كه صرف ذريه بودن و صرف قرابت با ولي از اولياي الهي مشكل را حل بكند لذا هم شواهد قرينه منفصل دلالت مي‌كند بر اين كه اين آباء و ازواج و ذريات بايد مؤمن باشند هم قرينه متّصل زيرا هم در اينجا فرمود و من صلح هم در انجا فرمود فلا أشاب بينهم هم به حضرت ابراهيم فرمود همه ذريه شما مشمول يك اصل نيستند لاينال عهدي الظالمين

فنعم عقبي الدار پس پايان طبيعت جاي بسيار خوبي است براي شما اين سيره عملي اولواالاباب و پاداش اولواالالباب

اما در مقابلِ اين چون فرمود حق مثل آب زلالي است كه مي‌آيد باطل مثل كفي است كه مي‌رود آن‌كه حق را پذيرفت مي‌شود لبيب و سنگين آن‌كه حق را نپذيرفت مي‌شود نابينا آن‌گاه نشانه لُبّ را در هشت يا نه صفت خلاصه كرد و جزا را هم بيان كرد نشانه نابينايي و كيفر تلخ نابينايان را حالا ذكر مي‌فرمايد مي‌فرمايد و الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون في الارض اول?ئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار? همه? ا ين اوصاف در مقابل آن اوصافي است كه براي اولواالاباب ذكر شده چون قبلاً فرمود اينها سوء الحساب دارند مأوايشان جهنم است و بئس المهاد است

تفسیر تسنیم

ویرایش بوسیله کاربر 1402/09/09 10:03:58 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest (2)
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2023, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 2.372 ثانیه ایجاد شد.