|
علم انبيا محدود است
در ماجراي نزول فرشتگان بر حضرت ابراهيم ئ بشارت فرزند و خبر از مجازات قوم لوط، حضرت ابراهيم فرشتگان را نشناخت و اين شاهدي است بر اينكه علم انبيا محدود است.
هود : ۷۰
فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لَا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ
پس همينکه ديد دستان آنان به غذا نميرسد [=نميخواهند يا نميتوانند غذا بخورند] غريبهشان يافت و ترسي از آنها به دل گرفت! گفتند: مترس که ما [فرشتهايم و] براي [عذاب] قوم لوط فرستاده شدهايم.
- علم انبیا محدود است.«نکرهم» تفسير نور همچنين حضرت لوط هم ان فرشتگان را نشناخت
هود : ۷۷
وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِيءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالَ هَذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند، [به تصور بد خيالي هرزگان قومش] از آنان پريشان خاطر شد و دست و بالش [در تدبير مشکلات در پيش] تنگ شد و [به خود] گفت: امروز روز سختي است.
- علم انبیا محدود است. «لَمّا جاءَتْ رُسُلُنا» (حضرت لوط نمی دانست که این میهمانان فرشته ای در صورت انسانند)تفسير نور
|
|
💢پایان علم غیب 💢
❇️ آنگونه که در خطبهٔ ۲۳۵ نهجالبلاغه نقل شده، امام علی (علیهالسلام) ارتحال رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) را سبب قطع شدن اخبار غیبی و آسمانی اعلام کردهاند. این در حالی است که میدانیم پس از آن حضرت، امامان اهل بیت (علیهمالسلام) از برخی خبرهای غیبی و آسمانی خبر دادهاند.
🔸آیا مقصود ایشان از قطع شدن اخبار آسمانی، پایان نوع خاصی از این خبرها یعنی مسائل مربوط به نبوت بوده و این منظور را واضح بیان نکردهاند، یا واقعاً هر نوع خبررسانی از عالم غیب را پس از ارتحال پیامبر خدا منتفی میدانستهاند؟
✅ قرآن کریم در آیهٔ ۲۶ و ۲۷ سورهٔ جن صریحاً هر گونه آگاهی از غیب را جز برای رسولان الهی نفی میکند:
🔻عالِمُ ٱلغَيبِ فَلَايُظهِرُ عَلَىٰ غَيبِهِۦٓ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ٱرتَضَىٰ مِن رَّسُول. 🔺دانای غیبی که کسی را بر غیب خود آگاه نمیسازد، مگر فرستادهای که به او رضایت داده باشد.
✅ روایات پیشوایان دین نیز بر این نکته تأکید دارد که هر آنچه آن بزرگواران از امور دینی و اخبار غیبی در اختیار داشتهاند، همه را از رسول الله آموختهاند. پس در واقع، آگاهی از غیب صرفاً توسط رسول خدا بهدست آمده است و پس از آشکار شدن آن حقایق برای ایشان، آموختن آنها علم غیب نامیده نمیشود.
🔸آنچه این برداشت را تأیید میکند، بیان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در خطبهٔ ۱۲۸ نهجالبلاغه است که وقتی از آینده خبر دادند، در پاسخ به این پرسش که آیا شما از غیب خبر دارید فرمودند:
🔻ليْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْبٍ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْم. 🔺اینها علم غیب نیست و فقط مسائلی است که از فردی صاحب علم یاد گرفتهام.
✅ آن حضرت سپس توضیح دادند:
علم غیب چیزی است که فقط خدا بداند و وقتی رسولش را نسبت به آن آگاه ساخت، دیگر غیب نیست و به دانشی تبدیل شده است که میتوان آن را آموخت.
🔸نکتهٔ مهم دیگر اینکه در تعلیم ویژهٔ پیامبر، علاوه بر مسائل دینی، اصول آگاهی از حوادث آینده نیز با روشی ناشناخته به اهل بیت ایشان منتقل شده است. لذا وقتی ائمهٔ اطهار از اینگونه امور خبر میدادند و با تعجب و انکار دیگران مواجه میشدند، با اشاره به آیهٔ بالا میفرمودند:
رسول خدا پس از آگاهی از غیب، آن را به ما آموخته است. (الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۳۴۳) همانگونه که این آگاهی را محدود به اخبار پیشین میدانستند و با استناد به آیهٔ محو و اثبات (رعد، ۳۹) اعلام میکردند از تحولات جدید خبر ندارند. (نورالثقلین، ج ۲، ص ۵۱۲)
❇️ با توجه به آنچه گذشت روشن میشود که آگاهی از غیب به این معنای قرآنی مختصّ پیامبران الهی بوده و با ارتحال آخرین پیامبر خدا این باب بهصورت کلی و از هر نوع آن بسته شده است و فرمایش امیرالمومنین ناظر به همین نکته است.
حجت الاسلام سيد حميد حسيني
|
|
حضرت علی ع در خطبه 128 نهج البلاغه به حمله مغول اشاره می فرماید:
انگار آنان را می نگرم که صورتهایشان مانند سپرهای چند لایه و سخت است، ابریشم و دیبا می پوشند، اسب های ریشه دار یدک می کشند. آنچنان کشتار به راه می اندازند که زخمی از روی کشته عبور می کند، و فراری از اسیر کمتر می باشد.
[یکی از یارانش گفت: یا امیر المؤمنین به شما علم غیب عنایت شده. امام خندید و به آن مرد که از طایفه کلب بود فرمود:]
ای برادر کلبی، این علم غیب نیست، علمی است که از پیامبر فراگرفته ام. علم غیب علم به قیامت است و به اموری که خداوند سبحان در کتاب خود بر شمرده: «خداوند است که علم قیامت نزد اوست، و اوست که باران نازل می کند، و آنچه را در ارحام است می داند، و کسی نمی داند آنچه را که فردا خواهد اندوخت، و کسی نمی داند در چه سرزمینی خواهد مرد...». خداوند سبحان است که آنچه را در رحم هاست می داند: پسر یا دختر، زشت یا زیبا، سخی یا بخیل، سعید یا شقی، کسی که هیزم جهنّم است، یا در بهشت همنشین انبیاست. این است علم غیب که کسی آن را جز خدا نمی داند، و غیر اینها دانشی است که خداوند آن را به پیامبرش (صلّی اللّه علیه و آله) تعلیم داده، او هم به من آموخت و از خدا برایم خواست که در سینه ام جای گیرد، و قفسه سینه ام آن را در خود جای دهد.
كَأَنِّي أَرَاهُمْ قَوْماً كَأَنَّ وُجُوهَهُمُ الْمَجَانُّ [الْمُطْرَقَةُ] الْمُطَرَّقَةُ يَلْبَسُونَ السَّرَقَ وَ الدِّيبَاجَ وَ يَعْتَقِبُونَ الْخَيْلَ الْعِتَاقَ وَ يَكُونُ هُنَاكَ اسْتِحْرَارُ قَتْلٍ حَتَّى يَمْشِيَ الْمَجْرُوحُ عَلَى الْمَقْتُولِ وَ يَكُونَ الْمُفْلِتُ أَقَلَّ مِنَ الْمَأْسُورِ.
فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ لَقَدْ أُعْطِيتَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عِلْمَ الْغَيْبِ! فَضَحِكَ (علیه السلام) وَ قَالَ لِلرَّجُلِ وَ كَانَ كَلْبِيّاً يَا أَخَا كَلْبٍ لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْبٍ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْمٍ وَ إِنَّمَا عِلْمُ الْغَيْبِ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ مَا عَدَّدَهُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِقَوْلِهِ: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ ...»(لقمان 34) فَيَعْلَمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مَا فِي الْأَرْحَامِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ قَبِيحٍ أَوْ جَمِيلٍ وَ سَخِيٍّ أَوْ بَخِيلٍ وَ شَقِيٍّ أَوْ سَعِيدٍ وَ مَنْ يَكُونُ فِي النَّارِ حَطَباً أَوْ فِي الْجِنَانِ لِلنَّبِيِّينَ مُرَافِقاً. فَهَذَا عِلْمُ الْغَيْبِ الَّذِي لَا يَعْلَمُهُ أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ وَ مَا سِوَى ذَلِكَ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللَّهُ نَبِيَّهُ (صلی الله علیه وآله) فَعَلَّمَنِيهِ وَ دَعَا لِي بِأَنْ يَعِيَهُ صَدْرِي وَ تَضْطَمَّ عَلَيْهِ جَوَانِحِي.
|
|
نظر علامه طباطبايي در مورد علم غيب پيامبر و امامان در تفسير سوره احقاف
نفى علم غيب از پيامبر (ص ) در جمله ((و ما ادرى ...(( از جهت بشر بودن او است و با اثبات علم غيب براى آن حضرت از طريق وحى منافات ندارد
و در جمله ((و ما ادرى ما يفعل بى و لا بكم (( مى خواهد از خود علم غيب را نفى كند، و همان را خاطرنشان سازد كه آيه ((لو كنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخير و ما مسنى السوء(( خاطرنشان مى كند. فرقى كه بين اين دو آيه وجود دارد اين است كه آيه اعراف علم به مطلق غيب را نفى مى كند، و دليلش را اين مى گيرد كه هم خيرى زياد نكرده و هم گرفتارى به او رسيده است .
و آيه مورد بحث علم به غيب خاصى را نفى مى كند، و آن حوادثى است كه ممكن است بعدها متوجه آن جناب و يا متوجه مخاطبين او شود، چون مشركين كه روى سخن با ايشان است - خيال مى كردند كسى كه داراى مقام رسالت مى شود - به فرضى كه چنين كسى پيدا شود - بايد خودش ذاتا داراى علم به غيب و نهانى ها باشد و قدرتى غيبى مطلق داشته باشد، همچنان كه اين خيال از كلام آنها كه گفتند ((چرا فرشته اى با او نيست ...(( و قرآن حكايتش كرده ، به خوبى فهميده مى شود، لذا رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه صريحا اعتراف كند كه : او هيچ نمى داند كه در آينده بر او و برايشان چه مى گذرد، و در نتيجه علم غيب را از خود نفى كند، و بگويد: كه آنچه از حوادث كه بر او و برايشان مى گذرد خارج از اراده و اختيار خود او است ، و او هيچ دخل و تصرفى در آنها ندارد، بلكه ديگرى است كه آن حوادث را پيش مى آورد، و او خداى سبحان است .
پس اينكه فرمود: ((و ما ادرى ما يفعل بى ولا بكم (( همانطور كه علم به غيب را از خود نفى مى كند، قدرت و دخالت خود را نيز نسبت به حوادثى كه در پس پرده غيب بنا است پيش بيايد، از خود نفى مى نمايد.
بحثى فلسفى و دفع يك شبهه
● (درباره عالم بودن پيامبر (ص ) و ائمه (ع ) به غيب ، و اثر و رابطه آن با زندگى و رفتار ايشان )
روايات بسيارى از طرق ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده كه خداى سبحان پيامبر اسلام و ائمه (عليهم السلام ) را تعليم داده ، و هر چيزى را به ايشان آموخته . و در بعضى از همان روايات اين معنا تفسير شده به اينكه علم رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) از طريق وحى ، و علم ائمه (عليهم السلام ) از طريق رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بوده است .
از سوى ديگر به اين روايات اشكال شده كه : تا آنجا كه تاريخ نشان مى دهد سيره اهل بيت چنين بوده كه در طول زندگى خود مانند ساير مردم زندگى مى كرده اند و به سوى هر مقصدى مى رفتند از راه معمولى و با توسل به اسباب ظاهرى مى رفتند، و عينا مانند ساير مردم گاهى به هدف خود مى رسيدند، و گاهى نمى رسيدند، و اگر اين حضرات علم به غيب مى داشتند، بايد در هر مسيرى به مقصد خود برسند، چون شخص عاقل وقتى براى رسيدن به هدف خود، دو راه پيش روى خود مى بيند، يكى قطعى و يكى راه خطا، هرگز آن راهى را كه مى داند خطا است طى نمى كند، بلكه آن راه ديگر را مى رود كه يقين دارد به هدفش مى رساند. در حالى كه مى بينيم آن حضرات چنين نبودند، و در زندگى راههايى را طى مى كردند كه به مصائبى منتهى مى گشت ، و اگر علم به غيب مى داشتند بايد بگوييم عالما و عامدا خود را به مهلكه مى افكندند، مثلا رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) در روز جنگ احد آنچه بر سرش آمد خودش بر سر خود آورد، و يا على (عليه السلام ) خودش عالما و عامدا در معرض ترور ابن ملجم مرادى ملعون قرار گرفت ، و همچنين حسين (عليه السلام ) عمدا خود را گرفتار مهلكه كربلا ساخت ، و ساير ائمه (عليهم السلام ) عمدا غذاى سمى را خوردند. و معلوم است كه القاء در تهلكه يعنى خويشتن را به دست خود به هلاكت افكندن عملى است حرام ، و نامشروع .
اساس اين اشكال به طورى كه ملاحظه مى كنيد دو آيه از آيات قرآنى است ، يعنى آيه ((و لو كنت اعلم الغيب لا ستكثرت من الخير(( و آيه ((و ما ادرى ما يفعل بى ولابكم ((.
و اين اشكال يك مغالطه بيش نيست ، براى اينكه در اين اشكال بين علوم عادى و علوم غير عادى خلط شده ، و علم به غيب علمى است غير عادى كه كمترين اثرى در مجراى حوادث خارجى ندارد.
توضيحات بيشتر در ترجمه تفسير الميزان جلد 18 صفحه : 294
|
|
امیرالمومنین - علم غیب
سَلونی قَبلَ أن تَفقِدونی: قبل از اینکه مرا از دست دهید، از من بپرسید
الامام علی«ع»: سلونی قبل أن تفقدونی، فلأنا بطرق السماء أعلم منی بطرق الأرض. از من بپرسید پیش از اینکه مرا از دست دهید، چرا که من راه های آسمان را بهتر از راه های زمین می دانم.
الامام علی«ع»: سلونی عن طرق السماء، فانی أعلم بها من طرق الأرض، سلونی قبل أن تفقدونی، فإنّ بین جنبیَّ علوماً کثیرةً کالبحار الزواخر. از من دربارۀ راه های آسمان بپرسید که آنها را از راه های زمین بهتر می دانم. از من سؤال کنید پیش از آنکه از دستم دهید، به راستی در بین دو شانۀ من علوم فراوانی چون دریاهای پر از آب موجود است.
الامام علی«ع»: سلونی قبل ان تفقدونی، فأنی لا أُسأل عن شیء ٍ دون العرش الّا أخبرتُ عنه. از من بپرسید پیش از آنکه از دستم دهید، به راستی از چیزی غیر از عرش الهی سؤال نشوم، مگر اینکه از آن خبر دهم.
الامام علی«ع»: سلونی عمّا فوق العرش، سلونی عمّا تحت العرش، سلونی قبل أن تفقدونی. از من بپرسید دربارۀ آنچه بالای عرش و پایین عرش است، سؤال کنید پیش از آنکه از دستم دهید.
الامام علی«ع»: سلونی قبل ان تفقدونی، فوالله لا تسألونی عن شیٍ مضی و لا عن شیءٍ یکون الّا أنبأتکم به از من بپرسید پیش از آنکه مرا از دست بدهید، به خدا قسم پاسخ هر سؤال شما را درباره گذشته، یا حال و آینده می دهم.
الامام علی«ع»: فاسئلونی قبل ان تفقدونی، فوالذی نفسی بیده لا تسألونی عن شیءٍ فیما بینکم و بین الساعة، و لا عن فئةٍ تهدی مائة و تضل مائة، إلّا أنبأتکم بناعقها و قائدها و سائتها، و مناخ رکابها، و محط رحالها، و مَن یقتل من أهلها قتلاً و من یموت منهم موتاً
بپرسید از من پیش از آنکه مرا از دست دهید. قسم به آنکه جانم در دست اوست سؤال نمی کنید از اموری که بین شما تا روز بازپسین است یا از گروهی که صد فرد را هدایت می کند و صد فرد را به گمراهی می کشاند، مگر اینکه من از او خبر می دهم، هم از کسی که مردم را بدان می خواند و هم از آن کس که رهبری را به عهده دارد و هم از آنکه آنان را سوق می دهد، و هم از محلّی که در آنجا فرود می آیند و هم از مکانی که در آنجا بار می اندازند و نیز از کسی که در میان آنان به قتل می رسد و آن کس که فوت می کند.
الإمام علی«ع»: سلونی قبل أن تفقدونی فإنّی عن قلیلٍ مقتولٌ. از من بپرسید قبل از اینکه مرا از دست بدهید، به راستی من بزودی به قتل می رسم.
کان علیٌ امیرالمؤمنین«ع» کثیراً ما یقول: سلونی قبل أن تفقدونی، فوالله ما مِن ارض مخصبة و لا مجدبة... إلّا و أنا اعلم... الی یوم القیامة. امیرالمؤمنین«ع» بسیار می فرمود: از من بپرسید پیش از آنکه مرا از دست دهید، به خدا قسم تا روز قیامت هیچ زمین حاصلخیز و خشکی نیست، مگر اینکه من از آن آگاهم.
|
|
ماجرای گم شدن شتر پیامبر:
در غزوه تبوک در نیمه راه شتر پیامبر گم شد و گروهى از یاران پیامبر به تعقیب آن پرداختند. یک نفر از همان منافقان برخاست و گفت: مى گوید من پیامبر خدایم و از عالم بالا خبر مى دهم، ولى جاى تعجب است که جاى شتر خود را نمى داند. خبر به پیامبر رسید. او با بیانى شیوا، پرده از روى حقیقت برداشت و چنین فرمود:
«وإنّی و اللّه ما أعلم إلّا ما علّمنی اللّه، و قد دلّنی اللّه علیها، و هی من هذا الوادی فی شعب کذا قد حبستها شجره بزمامها، فانطلقوا حتى تأتونى بها؛ من فقط آنچه را مى دانم که خدا تعلیمم نماید. هم اکنون خدا مرا به جاى شتر دلالت کرد. شتر من در این بیابان در فلان دره است و افسار آن به درختى پیچیده و آن را از راه رفتن باز داشته است. بروید آن را بیاورید». فورا چند نفر به محلى که پیامبر فرموده بود رفتند و شتر را به همان حالت یافتند که پیامبر توصیف کرده بود. تاریخ طبری
|
|
علم امام در روایتی از سدیرنقل شده: من و ابوبصیر و یحیای بزاز و داود بن کثیر در مجلس امام صادق (ع) بودیم که آن حضرت با حالت غضب، وارد شدند و پس از نشستن فرمودند: تعجب است از مردمی که گمان می کنند ما علم غیب داریم! در صورتی که جز خدای متعال کسی علم غیب ندارد، و من خواستم کنیزم را تنبیه کنم، او فرار کرد. و ندانستم در کدام اطاق رفته است
سدیر گوید: هنگامی که حضرت برخاستند که به منزلشان بروند من و ابوبصیر و میسر، همراه آن حضرت رفتیم و عرض کردیم، فدایت شوم، ما سخنان که درباره کنیز گفتید شنیدیم، و ما معتقدیم که شما علوم فراوانی دارید ولی ادعای علم غیب درباره شما نمی کنیم.
حضرت فرمود: ای سدیر، مگر قرآن نخوانده ای؟ عرض کردم: چرا. فرمود: این آیه را خوانده ای: «قال الذی عنده علم من الکتاب انا اتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک » گفتم: فدایت شوم، خوانده ام. فرمود: می دانی که این شخص چه اندازه از علم الکتاب داشت؟ عرض کردم: شما بفرمایید. فرمود: باندازه قطره ای از دریای پهناور! سپس فرمود: آیا این آیه را خوانده ای «قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب »؟ گفتم: آری. فرمود:آن کسی که علم همه کتاب را دارد داناتر است یا کسی که بهره اندکی از علم الکتاب دارد؟ عرض کردم: آن کسی که علم همه کتاب را دارد. پس با اشاره به سینه مبارکش فرمود: بخدا قسم، علم همه کتاب نزد ماست، بخدا قسم علم همه کتاب نزد ماست.
|
|
علم غیب از دیدگاه برخی از مفسران قرآن
بعضی، علم غیب را برای پیامبر و ائمه(ع) اینگونه حل نمودهاند که «علم غیب» یعنی علمی که بر بندگان مخفی است و اطلاع به آن مختص خداست؛ زیرا بر او چیزی مخفی نیست اما بعد از آنکه از جانب حق به پیامبران و اولیای الهی افاضه شد برای آنها غیب نیست.
اینکه میگوییم پیامبران دارای علم غیب بودند؛ یعنی علومی که بر ما مخفی است، آنها میدانستند، پس نزاع در اینکه علم غیب مختص به خداست یا پیامبران هم دارا بودند، بیموضوع است؛ زیرا اگر مراد علمی است که مختص به او (ذات حق) است مثل علم ذات به ذات، احدی جز او ندارد و اگر مراد علومی است که بر غیر این خاندان مخفی است، آنها عالم بودند. (طیب، عبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، پیشین، ج 3، ص 197؛ همو، ج 5، ص 91؛ همو، ج 8، ص 161؛ همو، ج 13، ص 244)
بنابراین، غیب، فقط برای انسانها معنا پیدا میکند و برای خداوند هیچ چیزی مستور و پنهان نیست و علم خدا دارای اقسامی است:
علومی که مختص به ذات اقدس اوست و منحصر به ذات حق میباشد. آیاتی که دلالت بر انحصار علم غیب به خدا دارد ناظر به این قسمت است.
در تفسیر نمونه راه جمعهایی بین آیاتی که علم غیب را انحصاراً از آن خداوند میداند و آیاتی که استثنا دارد و فی الجمله، علم غیب را برای برگزیدگان از رسولان قایل میشود، علاوه برآن روایات متعددی که دربارة علم غیب انبیا و ائمه معصومین(ع) آمده است و همچنین شواهد تاریخی دربارة هریک از انبیا و ائمه(ع) موجود است، وجه جمعی را بهعنوان معروفترین وجه جمع این میداند که:
«منظور از اختصاص علم غیب به خدا علم ذاتی و استقلالی است، بنابراین، غیر او مستقلاً هیچگونه آگاهی از غیب ندارند و هرچه دارند از ناحیة خداست، با الطاف و عنایت اوست و جنبة تبعی دارد ...، یا اینکه خدا بالفعل از اسرار همه چیز آگاه است ولی انبیا و اولیا ممکن است بالفعل بسیاری از اسرار غیب را نداشته اما هنگامی که اراده کنند خداوند به آنها تعلیم میدهد، البته این اراده نیز به اذن و رضای خدا انجام میگیرد» (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 25، ص 142 – 153؛ بابایی، برگزیدة تفسیر نمونه، ج 5، ص 308؛ طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمة سید محمدباقر موسوی همدانی، ج 7، ص 135)
علامه در «تفسیر المیزان» سِر و سبب حقیقی اختصاص علم غیب به خدا را در این میداند که غیر خدا محدود است و ممکن نیست از حدش بیرون شود و به آنچه بیرون از حد اوست، آگاه شود و هیچ موجودی غیرمحدود و غیرمتناهی و محیط تمام اشیا نیست مگر خدای تعالی، پس تنها او عالم به غیب است. (ترجمه المیزان، پیشین، ج 8، ص 485)
بیان علامه طباطبایی نیز این مطلب را میرساند که علم غیب استقلالاً و ذاتاً به معنای واقعی کلمه(علم به اسرار نامحدود هستی) از آن خداوند است. اما آنگونه که قبلاً ذکرش رفت و استثنای آیات قرآن هم بود مثل آیه 179 سورة آل عمران و آیه 28 سورة جن، خداوند به برگزیدگان از فرستادگان خود علم غیب را افاضه مینماید. آن هم در حد قابلیت آنها. پس آنها علم غیب، به طور استقلالی ندارند بلکه اذن حق و افاضه اوست. (همان، ج 10، ص 317).
علامه در جای دیگر بین آیات قرآن، همان جمعبندی دیگر مفسران را مینماید که علم غیب به اصالت از آن خداست و دیگران (انبیا و اولیا) هم به اذن خدا، میتوانند به هر مقداری که بخواهند به تعلیم خداوند، علم به غیب داشته باشند. (همان، ج 20، ص 83، 86 و 91)
برخی ازمفسیرین در تفسیر آیة 27 سورة جن که علم غیب را برای «من ارتضی من رسول» استثنا نموده میگوید: «شکی نیست که پیامبران عموماً مورد رضایت پروردگار بودند» (نجفی خمینی، تفسیر آسان، ج7، ص271) و در ادامه به روایتی از امام صادق(ع) استناد نموده است که علم ذات، چون نامحدود است مخصوص خداست و برای ملائک و رسولان خود نیز از علم غیب عطا فرموده که محدود است. (همان)
علومیکه لازم رسالت است مانند عالم بودن به آنچه امت او تا دامنة قیامت به آن محتاجاند و حل مشکلات و رفع شبهات، علم به زبان انس و جن؛ زیرا پیامبر(ص) به سوی همه مبعوث شده است.
دانا بودن به زبان حیوانات و دارا بودن علم غیب، از علوم ماکان وما یکون و ما هو الکائن که از طریق آیات و اخبار به تواتر ثابت شده است. (طیب، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 242 – 243) گرچه ظاهر بعضی از آیات انحصار علم غیب را به خدا میرساند مانند آیات (اعراف/ 188؛ انعام/ 50؛ نمل/ 6)
اما آیات 26 - 27 سورة جن افاضة علم غیب را فی الجمله به بعضی از پیامبران اثبات میکند و پیداست که مصداق اکمل و اتم مرتضی (پسندیده خدا) بودن، حضرت ختم مرتبت است.
اما آیات ناهیه را میشود به این معنا حمل کرد که تا از طرف خدا افاضه نشود، نمیداند چنانچه آیة شریفه «وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُُ(شورا/ 52.)؛ همان گونه (که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم) بر تو نیز روحی را بفرمان خود وحی کردیم تو پیش از این نمیدانستی کتاب و ایمان چیست.»این معنا استفاده میشود. (طیب، پیشین، ص 243 – 244)
علم لدني از منظر قرآن
در آیة 65 سورة کهف آمده: «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» «(در آن جا) بندهای از بندگان ما را یافتند که رحمت (و موهبت عظیمی) از سوی خود به او داده، و علم فراوانی از نزد خود به او آموخته بودیم»
محتوای آیه دربارة حضرت «خضر» است وبعض مفسرین، رحمت را به نبوت و ولایت و وحی، و علم من لدنا را به علم غیب تفسیر کردهاند. (سبزواری نجفی، ارشاد الاذهان الی تفسیر القرآن، ص 306؛ فیض کاشانی، الآصفی فی تفسیر القرآن، ج2، ص 722؛ اطیب البیان، ج8، ص 381؛ ایشان علم را به علم غیب، معنا کرده)
علامه در المیزان ذیل آیه 65 سورة کهف آن علم را در حیطه و انحصار الهی میداند که حس و فکر در آن دخالت ندارد و از راه اکتساب به دست نمیآید و دلیل بر آن را جمله «من لدنا» از نزد خدا، دانسته است که به عنوان خاستگاه آن محسوب میشود و از آخر آیات استفاده کرده که مقصود از آن علم به تأویل حوادث است. (طباطبایی، المیزان، ترجمة موسوی همدانی، ج 13، ص 474)
در تفسیر دیگر از علم لدنی در ردیف افاضات سبحانی و رشحات انوار الهی یاد گردیده است. (حسینی شاه عبدالعظیمی، تفسیر اثناعشری، ج 1، ص 492)
در جای دیگر از آن مرادف با عقل کل و عصمت از خطا و علم به ماوراءالطبیعه و علم غیب ذکر کرده است. (همان، ج 2، ص 286؛ ج 5، ص 235؛ میرزاخسروانی، تفسیر خسروی، ج 5، ص 366) که انبیای الهی از آن بهرهمند بودهاند. بعضی از معاصرین علم لدنی را به استناد آیة 65 سورة کهف دربارة حضرت خضر(ع) مخصوص انبیا دانسته است. (قرائتی، تفسیر نور، ج 7، ص 199)
مرحوم نراقی در جواب سؤال علم لدنی انبیا و ائمه(ع)، علم به غیر محسوسات را ابتدا تقسیم و دسته بندی نموده:قسم سوم به تمام فروعاتش علم لدنی است که از قول خداوند متعال اخذ گردیده است. «وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» (- کهف/ 65) این علم افضل علوم بلکه علم حقیقی است. (نراقی، رسائل و مسائل فی حل غوامض المسائل، ج 3، ص 52 – 56) ایشان برای همة انبیا نوعی از «علم لدنی» را قایل میشود و آن را مستند به سنت میداند. (همان)
به هر حال «علم لدنی» که مأخوذ از خرمن دانش الهی است یک نوع علم غیبی است که به انبیا و اولیای الهی افاضه شده است.
در یکی از تفاسیر اهل سنت نیز علم لدنی را بخشش خدای سبحان و در مقابل علم اکتسابی قرار داده و شامل امور غیبی دانسته است و به همان آیه 65 سورة کهف اشاره کرده که دربارة فیض علم الهی برای حضرت خضر(ع) است. (طنطاوی، التفسیر الوسیط للقرآن الکریم، ج 8، ص 564)
در تفسیر روح البیان تأویل رویا را جزئی از اجزای نبوت دانسته برای اینکه آن را علم لدنی معرفی کرده که خداوند متعال به هرکه بخواهد تعلیم مینماید. (حقی بروسوی، تفسیر روح البیان، ج4، ص259)
نسفی هم علم لدنی را به علم الهامی معنا کرده. (نسفی، تفسیر نسفی، ج 1، ص 566) که باز هم همان علم غیب میشود که حقیقت آن نزد خدای حکیم است.
💮دیدگاه بعضی از متکلمین امامیه
دربارة صفات پیامبر(ص) به عنوان انسان کامل ممکن است همه صفات کمال انسانی در یک مقاله قابل شمارش نباشد و پیداست که پیامبر خدا باید نسبت به انسانهای دیگر از صفات کمال به طور کلی برخوردار باشد چنانچه در کتب کلامی اندیشمندان اسلامی مخصوصاً دانشوران شیعی یکسری صفات ذکر گردیده است. (علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 158) اما در این مقاله که تأکید آن بیان شئون پیامبر از نگاه امام خمینی است یکسری از صفات برجسته که اختصاص به پیامبر(ص) داشته باشد و عمدتاً مورد تأکید امام خمینی قرار گرفته باشد را میآوریم. اما قبل از بیان دیدگاه ایشان به یکسری کتب معتبر از دانشمندان مطرح کلامی و مفسرین نیز باید پرداخته شود.
💮علامه حلی
علامه در کتاب نهج الحق صفاتی چون «عصمت» و «اعجاز» و «علم لدنی» را از صفات اختصاصی انبیا ذکر مینماید که باید یک پیامبر، این صفات را داشته باشد تا به پیامبری و رسالت برسد، علاوه بر آنکه یکسری صفات عمومی را نیز باید داشته باشد مانند عقل، ذکاوت، قوت رأی، نداشتن عیب جسمانی، عدم بیماری تنفرآور و عدم صفاتی چون سختدلی، قساوت، خشونت، ضعف شخصیت و داشتن اخلاص، تحمل سختیها، ظلمستیزی، عدالتپروری و...( علامه حلی، نهج الحق، ص 159 – 160)
یکی از بزرگان عرفا علم لدنی را برای اهل نبوت و ولایت دانسته و به آیة 65 سورة کهف اشاره کرده که دربارة اعطای علم از نزد خداوند متعال به حضرت خضر است. (آملی، تفسیر المحیطالاعظم و البحر الخضم، ج 8، ص 58)
💮شیخ صدوق
مرحوم شیخ صدوق در کتاب توحید دو روایت را از امام باقر(ع) نقل میکند به این مضمون که برای خدا دو گونه علم است: علم خاص؛ و آن دانشی است که ملائکهها و پیامبران از آن اطلاعی ندارند. (یعنی مخصوص خداوند متعال است).
علم عام؛ و آن دانشی است که ملائکه مقربین و رسولان الهی از آن اطلاع دارند و برای ائمه(ع) نیز از جانب رسول خدا(ص) رسیده است. (شیخ صدوق، التوحید، ص 138)
💮شیخ حر عاملی علم غیب را برای پیامبر و ائمه(ع) فی الجمله قایل میشود با این تعبیر که پیامبر و ائمه(ع) جمیع علم غیب را نمیدانند اما بعض از علم غیب را که خداوند به آنها اعلام نموده میدانند و هر زمان که اراده کنند که چیزی از علم غیب را بدانند، از آن آگاه میشوند(حرعاملی، الفصول المهمه فی اصول الائمه، ج1، ص95). ایشان در ادامه به یکسری آیات و روایات استناد مینماید.
💮شیخ محمدحسین مظفر ضمن بحث از علم امام(ع) از علم پیامبر اسلام(ص) به عنوان منبع علم ائمة اطهار(ع) یاد کرده و به خاطر شمول دایرة نبوت آن حضرت بر جمیع مخلوقات عالم، علم پیامبر به حوادث عالم را لازمة نبوت عام آن حضرت دانسته است. (مظفر، علم الامام(ع)، ص 13) تا با دانشی که از موهبتهای خاص الهی است به اراده و اصلاح جامعه اقدام نماید.
نتیجه
آنچه دربارة علم غیب یا علم لدنی پیامبر ذکر شد از کلمات متکلمین، مفسرین و بعضی از اهل عرفان، علم لدنی و علم غیب را فی الجمله برای پیامبر قایل شدند با این بیان که عالم واقعی و استقلالی به غیب، خداوند متعال است که آیاتی از قرآن دلالت به انحصار علم غیب به خداوند متعال دارد و برخی آیات دیگر برای پیامبران نیز علم غیب یا علم لدنی را قایل بود و مفسرین و دانشوران کلام و عرفان نیز با تکیه بر آیات و روایات فی الجمله به اذن و بخشش الهی علم غیب یا علم لدنی برای پیامبران قایل شدند.
امام خمینی پیامبران را حاملان عرش الهی دانسته و عرش را در یک معنا به معنای علم تفسیر مینماید که در نتیجه پیامبران و اهلبیت عصمت(ع) به عنوان حاملان علم الهی مطرح میشوند، البته علم فعلی حق نه علم ذاتی خداوند متعال که مخصوص ذات مقدسش میباشد. در بیان امام پیامبران اولوالعزم الهی و ائمة معصومین(ع) به عنوان حاملان «عرش» الهی که در یک معنا بهمعنای علم الهی است، یاد گردیده است.
از نگاه امام خمینی علم غیب برای پیامبران الهی، از حیث مراتب، متفاوت است، شأن پیامبر درک وحدت و کثرت یا کشف حقایق و بسط آن است، اما مراتب درک آنها از وحدت و کثرت بستگی به این دارد که مظهر کدام اسم از اسمای الهی باشد و پیامبر اکرم(ص) که نگین نبوت و مرکز پیامبری است و همة نبوتها برگشت به نبوت او مینمایند و نبوت او جامع همة نبوتها است و شریعت او جامع همة شرایع است. واو بالاترین مقام کشف و بسط حقایق را داراست و علمش از علم همة پیامبران جامعتر است.
در بیان امام، پیامبر اکرم(ص) به عنوان انسان کامل و کتاب الهی و آیینة تمام نمای اسم اعظم حق، معرفی گردید که تعبیر عرفانی از علم لدنی و یا علم غیب است که خداوند به او افاضه کرده است و پیامبر(ص) کتاب الهی است که همه کتابهای الهی و همة آنچه را انبیای الهی آوردهاند و داشتند در کتاب وجود او جمع است و پیامبران هرکدام بهاندازهای که حقنما و مرآت عالم غیب هستند، به همان میزان از علم لدنی الهی برخوردارند و پیامبر خاتم(ص) از همه جامعتر و علم او نیز محیطتر ازعلوم همه پیامبران است.
نقل ار مقاله علم غیب و علم لدنّی پیامبر (ص) از منظر امام خمینی ، حصین صالحی مالستانی،
|
|
سلام
در خصوص پست 26 توضیحات در مورد علم غیب با آیات قرآن سازگاری ندارد.
1-اگر پیامبر و ائمه بزرگوار ما، به مخزن علم الهی وصل بودند، معقول بود که از آن برای حل مشکلات خودشان و دیگر مومنان، استفاده کنند. در صورتی که پیامبر مامور شده که به روشنی بگوید من علم غیب ندارم و دلیلش را نیز بفرماید که اگر داشتم، برای خودم کسب سود می کردم و هیچ آسیبی به من نمی رسید
آیات را می آورم: سوره 6 الأنعام : آیات 50 تا 55 های جهان وغیب، فقط نزد خداست قُلْ لا اَقولُ لَكُمْ عِنْدى خَزائِنُ اللهِ بگو به شما نمی گویم گنجینه های رحمت الهی نزد من است وَ لا اَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا اَقولُ لَكُمْ اِنّى مَلَكٌ و غیب هم نمی دانم ،1 و نمی گویم «من فرشته ا م» ، اِنْ اَتَّبِعُ اِلّا ما يوحىٰ اِلَىَّ من فقط از آنچه به من وحی می شود پیروی می کنم»
2-در قرآن، خدای متعال به عنوان «عالم الغیب» معرفی شده ولی دیگران، فقط گیرندگان «أنباء الغیب» هستند،اگر کسی خودش عالم الغيب است، معنی ندارد که به أو «خبری از غیب» بدهند.
قرآن میفرماید «إنما الغيب لله»در اینجا، منظور علم غیب است، ولی آنچه به رسولان برگزیده، همچون محمد مصطفی، عطا می شود، خبر از غیب است «تلک من أنباء الغيب، نوحیها الیک» این از خبرهای غیبی است که به تو وحی می کنیم. اگر به آن بزرگوار، علم غیب داده شده بود، دیگر چه لزومی داشت به او خبر از غیب داده شود؟ اگر کسی خودش پزشک باشد، لازم نیست به او خبر بدهند که بیماری تو چیست، و راه علاجش کدام است!
3-علم یعنی آشنایی به روابط و قانونمندی کسی که علم دارد، در همان رشته علمی خود، قدرت پیشبینی پیدا می کند و کسی که به غیب، عالم است نیز، در امور پنهان، آگاهی دارد
اما خبر اینطور نیست. داشتن هر خبری از جهان غیب، باعث نمی شود که شما سایر اخبار و قانونمندی ها را در امور پنهان، بدانید یا کشف کنید
4-آیات پایانی سوره جن نیز، عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ استثناء متصل نیست، «الّا» در آنجا، برای استثناء منقطع است، می فرماید: فقط خداوند عالم به غيب است، ولی رسولان برگزیده خویش را رصد می کند، تا مأموریت خویش را به خوبی انجام دهند. اگر به رسولان علم غیب داده شده بود، دیگر نیازی به رصد کردن و محافظت از «ابلاغ در وحی» نبود.
|
|
پرسش:
علم غیب پیامبران و امامان در چه اندازه ای است؟ آیا پیامبر گرامی ما می دانستد که مثلا فردا چه اتفاقی قرار است برای چه کسی بیافتد و یا تعداد برگ درختان خانه اشان چند تاست و…….؟
پاسخ: علم غیب مختص خداوند است بالاصالة. خداوند ممکن است قسمتی از علم غیب را به برخی بندگانش تعلیم بدهد. این آدمیان معدود به اذن و به تبع خداوند از بخشی از غیب و نه تمام آن مطلع می شوند. بنابراین هیچ بشری حتی پیامبران علم غیب بالاصالة ندارند. هیچ بشری حتی پیامبران از تمام غیب مطلع نیستند. هیچ یک از پیامبران از جمله محمد بن عبدالله (ص) چنین ادعایی نداشته اند. ایشان به اذن الله به قسمت اندکی از عالم غیب اطلاع داشته اند. این اطلاع لزوما در امور شخصی، امور خصوصی دیگران و امور بی فایده ای از قبیل تعداد برگ درختان یا تعداد ریگ بیابانها نبوده است. اینکه ائمه (ع) نیز از مرتبهي نازله ای ازعلم غیب برخوردار بوده اند امکان دارد هرچند اعتقاد به آن ضروری مذهب نیست، و باور آن برای کسی که ادلهی مسئله را تمام می داند لازم است.
ادلهی قرآنی نکات فوق به شرح ذیل است: (انعام ۵۰) قُل لَّا أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَائِنُ اللَّـهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلَا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّامَا يُوحَىٰ إِلَيَّ بگو: «به شما نمىگويم گنجينههاى خدا نزد من است؛ و غيب نيز نمىدانم؛ و به شما نمىگويم كه من فرشتهام. جز آنچه را كه به سوى من وحى مىشود پيروى نمىكنم.»
(انعام ۵۹) وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ۚ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۚ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ و كليدهاى غيب، تنها نزد اوست. جز او [كسى] آن را نمىداند، و آنچه در خشكى و درياست مىداند، و هيچ برگى فرو نمىافتد مگر [اينكه] آن را مىداند، و هيچ دانهاى در تاريكيهاى زمين، و هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتابى روشن [ثبت ]است.
(اعراف ۱۸۸) قُل لَّا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّـهُ ۚ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ ۚ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ بگو: «جز آنچه خدا بخواهد، براى خودم اختيار سود و زيانى ندارم، و اگر غيب مىدانستم قطعاً خير بيشترى مىاندوختم و هرگز به من آسيبى نمىرسيد. من جز بيمدهنده و بشارتگر براى گروهى كه ايمان مىآورند، نيستم.»
(نمل ۶۵) قُل لَّا يَعْلَمُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّـهُ ۚ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ بگو: «هر كه در آسمانها و زمين است -جز خدا- غيب را نمىشناسند و نمىدانند كى برانگيخته خواهند شد؟»
(احقاف ۹) قُلْ مَا كُنتُ بِدْعًا مِّنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلَا بِكُمْ ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ بگو: «من از [ميان] پيامبران، نودرآمدى نبودم و نمىدانم با من و با شما چه معاملهاى خواهد شد. جز آنچه را كه به من وحى مىشود، پيروى نمىكنم؛ و من جز هشداردهندهاى آشكار [بيش] نيستم.»
(جن ۲۶ و ۲۷) عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِن رَّسُولٍ داناى نهان است، و كسى را بر غيب خود آگاه نمىكند، جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد
موفق باشید
محسن کدیور
|