از آیه 48 فهمیده میشود گاهی کار رسالت برای آنحضرت آنقدر سخت میشد که احساس «من که دیگر نمی توانم ادامه دهم» به او دست میداد و در این نوع لحظات نیاز به تقویت روحیه داشت که آیه های 49 و 50 در آن جهت قابل فهم است.
از آیه 51 فهمیده میشود علاوه بر شگرد «دیوانه خواندن» آنحضرت، فعالان کفر، شگرد تازه ای ابداع کرده بودند و آنهم این بود که عده ای را وامیداشتند هنگام تلاوت و عرضه آیات قرآن به عموم، به آنحضرت زل میزدند و خیره نگاهش میکردند و این حالت خیرگی چشم را از او بر نمی داشتند، و این کار–چون آنحضرت بسیار با حیا بودند -ایشان را اذیت میکرد.
اگر کسی چندین بار قرآن را به ترتیب نزول خوانده باشد متوجه یکنوع قانون در نحوه بیان قرآنی میشود که ما آن را «مطلب ، تفسیر ، اشاره» نامیده ایم ( که در ابتدای جلد اولِ تفسیر ، در سایت ما قابل دسترسی است) و خلاصه قانون مزبور این است که قرآن در مورد مطالب مهم اینطور سخن میگوید که یکبار آن را «مطرح» میکند ، وسپس آن را – بسته به اهمیتش – چند بار در سوره های آینده «باز» می نماید و سپس در سوره های آینده به آن «اشاره» می فرماید
از لحاظ لغت هم «لیزلقونک» به آن معنی (که نزد مردم مشهور است) نیست و به معنی «تورا بلغزانند» است که تازه خود آیه نیز «لغزاندن» را معنی کرده و پس از «لیزلقونک» ذکر کرده : «ویقولون انه لمجنون» (= و میگویند او حتما دیوانه شده) یعنی اینکه «بلغزانندتِ» مذکور ، چیزی در حدّ «میگویند دیوانه است» بوده است .
یعنی قضیه در حدّ پراکندن شایعه ای دروغین و نهایتا در حد مزاحمت بوده است ، و البته این مفهومِ اخیر - یعنی مزاحمت - حدود دوسال بعد نیز در آیه 26 سوره فصّلت هم آمده که میگوید : کافران میگویند به قرآن گوش ندهید و سر وصدا کنید شاید غالب شوید (در سوره قلم میخواهند باچشمشان آن حضرت را بلغزانند و در سوره فصلت با دهانشان)
سر و صدا کردن یک کار معمولی است که در حد مزاحمت است و میتوان فهمید لغزاندنِ با چشم هم می باید چنین چیزی بوده باشد ، مثلا چون آنحضرت بسیار اهل حیا بودند و خیره خیره به آنحضرت زل زدن سبب میشده ناراحت شوند کفار مدتی این کار را کردند و موثر هم نبود لذا ترک کردند و قرآن هم دیگر صحبتش را نکرد و آنها هم روش مزاحمت خود را عوض کردند و مدتی هم سر و صداکردند ، آن نیز موثر نبود ، منصرف شدند ، قرآن هم دیگر چیزی نگفت . همین!
«گناه» پیامبران
پیامبران از جهت اینکه یک استعداد ویژه دارند که همان استعداد دریافت وحی باشد از انسان ها یک درجه بالاترند و آنها گناهانی از نوع گناهان ما انسان ها (مثلاً معاذالله زنا و شرب خمر و قتل و حتی گناهان صغیره) مرتکب نمی¬شوند و اگر بشوند لیاقت پیامبری را از دست می دهند.
اما آنها از گناهان سطح پیامبرانه شان دور نیستند و ممکن است مرتکب شوند.
یکی از گناهان سطح پیامبرانه «استعفاء»، یعنی شانه خالی کردن از مسئولیت پیامبری است،که حضرت یونس(ع) مرتکب آن شد، و تنبیه هم شد، و استغفار کرد و بخشیده شد، و دوباره به پیامبری رسید.
عتاب هائی که در قرآن نسبت به پیامبر عزیز ما(ص) شده از باب این مقوله است و ما در این باره در پاراگراف اول سوره عبس عرضی کرده ایم و توصیه میکنیم به آن مراجعه فرمایید.
که چرا راجع به پیامبران که بالاترین شخصیت زمان خویش بوده اند صفت مجنون به کار می رفته؟
باید بدانیم مجنون به کسی گفته می شود که رفتارها و گفتارهای باصطلاح عاقلانه از او سر نمی زند بلکه گفتارها و رفتارهائی از او صادر می شود که با عرف و هنجارهای جامعه ناسازگار است.
به عبارت دیگر کلمه «مجنون» که به کار می بردند مترادف با «کسی که مخالف عرف و هنجارهای پذیرفته شده عمومی رفتار می کند و سخن می گوید» بوده، نه اینکه معتقد باشند پیامبر مورد نظرشان سبک مغز و کم عقل بوده باشد.
مثال :
وقتی که می گوئیم «وقتی که امام زمان بیاید کار کردن به صورت عبادت در می آید و همگان حداقلی از کار را انجام خواهند داد و به عنوان دستمزد دعا و صلوات دریافت می کنند»،تا وقتی که موضوع جدی نشده کسی به مطلب فوق چندان اهمیتی نمی دهد اما اگر ظهور امام زمان نزدیک شد و یا به وقوع پیوست و این سخن جدی شد، آنگاه چه اتفاقی خواهد افتاد؟
کلیه بانکدارها و شرکت هائی که برای کسب سود تأسیس شده اند، و رباخواران، و کسانی که اموال بیش از نیازشان دارند، و کسانی که در نظامات تحت تسلط آنها ریاست و مدیریتی دارند، و به طور کلی کسانی که به نظام فعلی سرمایه داری عادت کرده¬اند، و زندگی نوع دیگری برایشان مفهوم نیست، همگی دعوت کننده-ای را که به چنین چیزی دعوت می کند مجنون خواهند خواند.
در دعوت انبیاء نیز چنین چیزهائی بوده. وقتی که فرعون موسی را مجنون می-خواند، به این علت بوده که در دعوت و پیام او چیزی میدید که اگر توسط مردم پذیرفته میشد، سیستم فرعونی فرو می پاشید، و فرعون نوع دیگری از زندگی را اساساً بلد نبوده و لذا دعوت موسی را جنون آمیز خوانده.
راجع به رسول اکرم(ص) نیز همین طور بود.
آن حضرت به توحید دعوت می کرد، در حالی که روسای دارالندوه (و به زبان امروز اعضاء دفتر سیاسی شهرِ بدونِ شهردارِ مکه) فوراً به این نکته منتقل می-شدند که ما زندگی¬مان بر اساس نذور حاصل از اعتقاد به 360 بت داخل کعبه متکی است، اگر دعوت توحید پیامبر(ص) پذیرفته شود زندگی ما چه می شود؟ پس این آدم هیچ چیزی حالیش نیست یعنی مجنون است.
از تفسیر مهندس گنجه ای
ویرایش بوسیله کاربر 1397/12/05 08:12:37 ق.ظ
| دلیل ویرایش: مشخص نشده است