logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:184450)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:149051)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:140790)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:100705)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: قرآن و عترت معصوم است، نه مفسّر.اين قرآن وحي است، نه آن معنايي كه مفسّر مي‌فهمد    اگر قرآن كتاب هدايت همه مردم است، پس چرا انرا ذكر و رحمت براي مومنين ميداند؟    تفاوت تذكر و تعقّل و تفكّر در قران چيست؟    محرمات مشترك همه شرایع: فرمانهاي دهگانه همه اديان الهي كدامند؟       آخرین رویداد تالار: مراسم عصرانه قراني همزمان با ايام عيد سعيد غدير 5شنبه 22خرداد      

توجه

Icon
Error

ali Offline
#1 ارسال شده : 1399/04/30 07:13:24 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,115

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

تدبر و فهم ايات سوره انعام: نكات تفسيري سوره انعام

أَ فَغَيرَ اللَّهِ أَبْتَغِى حَكَماً وَ هُوَ الَّذِى أَنزَلَ إِلَيْكمُ الْكِتَب مُفَصلاً
در اين آيات به خوردن آنچه به نام خدا ذبح شده امر و از آنچه به نام خدا ذبح نشده نهى شده است ، و اينكه آنچه خدا فرموده و براى بندگان خود پسنديده همين است .

اين بيان مؤيد آن روايتى است كه از ابن عباس نقل شده كه گفته است : مشركين در مسأله خوردن گوشت ميته با رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) و مؤمنين مجادله مى كردند كه چرا شما حيوانى را كه خودتان ذبح مى كنيد ميخوريد و اما حيوانى را كه خداوند كشته است نميخوريد؟ در پاسخ آنان اين آيات نازل شد كه فرق بين آن دو حيوان را بيان نموده و حكم خداى را اثبات كرده است .




وَ كذَلِك زَيَّنَ لِكثِيرٍ مِّنَ الْمُشرِكينَ قَتْلَ أَوْلَدِهِمْ شرَكاؤُهُمْ ..
.البته بايد دانست كه اين قربانيها غير از موؤده هايى است كه در بنى تميم معمول بوده ، زيرا موؤده عبارت بوده از دخترانى كه زنده به گور مى شدند، و آيه شريفه دارد كه اولاد خود را قربانى مى كردند، و اولاد هم شامل دختران مى شود و هم شامل پسران .

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (( شركاء )) شيطانها هستند، و بعضى مقصود از آن را خدام بتكده و بعضى ديگر گمراهان از مردم دانسته اند.

از تفسير الميزان

كلمات كليدي: تدبر انعام ميته مشرك
ali Offline
#2 ارسال شده : 1399/04/31 01:52:29 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,115

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

ترجمه و فهم ايات سوره انعام: تدبر در سوره انعام

سئوال:

َمَا لَكُمْ أَلَّا تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَكُمْ مَا حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَإِنَّ كَثِيرًا لَيُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ ﴿۱۱۹﴾
انصاریان: و شما را چه شده [که به دنبال یاوه گویی مشرکان] از آنچه [چون گوشت ذبیحه ای] که نام خدا بر آن برده شده نمی خورید؟! در صورتی که آنچه را خدا بر شما حرام نموده برای شما بیان کرده است، مگر چیزی که [برای حفظ جانتان] به خوردن آن ناچار شوید؛ و قطعاً بسیاری [از بداندیشان]، دیگران را از روی جهل و نادانی با هواهای نفسانی خود گمراه می کنند؛ یقیناً پروردگارت به تجاوزکاران [از حدود حق] داناتر است.

در این آیه اشاره شده که احکام مربوط به محرمات غذایی قبلا تفصیل داده شده و حال انکه در سوره های مکی تنها سوره نحل و انعام باین موضوع پرداخته اند.

با توجه به اینکه سوره نحل، اواخر دوران مکی نازل شده است، پس ایه به چه چیزی اشاره دارد؟

پاسخ 1: از آيه شريفه به دست مى آيد كه محرمات از خوردنيها قبل از سوره انعام نازل شده ، و چون اين محرمات در ميان سور مكى در سوره نحل است پس بايد سوره نحل قبل از انعام نازل شده باشد.

الميزان

پاسخ 2:

با سلام
با توجه به آیات ۱۴۳تا ۱۴۶ همین سوره (انعام)که به بیان حدود ماکولات حلال و حرام می پردازد ، احتمال اینکه آیه۱۱۹ در خصوص شرایع قبلی به ویژه شریعت ابراهیمی که در مکه غالب بود ، باشد ، دور از ذهن نیست.

دكتر شهريوري

سلام آقای دکتر

ممنون
میتونه محتمل باشه اما با توجه به فصل لکم و آيات قبل که انزل الیکم الکتاب مفصلا، احتمالش کم است.
اقاي فرهنگ

پاسخ 3:

سلام
یعنی در این سری آیات که همین حالا فرستادیم «فصل» کردیم (از مثلا آیه 119 تا 147)

اقاي مهندس گنجه اي

سلام
متشكرم

البته فعل ماضي قد فصل لكم و نيز لحن همراه با نكوهش ايه ظاهرا نشان ميدهد كه قبلا چنين حكمي بيان شده است.

اقاي فرهنگ

«ظاهرا»، آنطور که من گفته ام هم هست
مثلا کسی میگوید طلب داری ؟بیا اینهم چِک (در حالیکه چک را ننوشته

این👆در محاوره جاری، عادی است

اقاي گنجه اي

پاسخ 4:

امروز جدول ترتيب نزول اقاي بازرگان را ديدم ايشان سوره انعام را در سه دسته مشخص كرده
10 بعثت
6 هجري
10 هجري

اين ايات را در سال 6 هجري جا داده
و ايات مربوط به ماكولات سوره نحل را در سال 2 هجري قرار داده.

admin1 Offline
#3 ارسال شده : 1399/05/02 08:53:20 ق.ظ
admin1

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/14
ارسالها: 199

8 تشکر دریافتی در 7 ارسال
ترجمه و فهم آیات سوره انعام: نکات مهم تفسیری سوره انعام


وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكَابِرَ مُجْرِمِيهَا لِيَمْكُرُوا فِيهَا وَمَا يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَمَا يَشْعُرُونَ ﴿۱۲۳﴾و بدين گونه در هر شهرى گناهكاران بزرگش را مى‏ گماريم تا در آن به نيرنگ پردازند و[لى] آنان جز به خودشان نيرنگ نمى‏ زنند و درك نمى كنند (۱۲۳)

اما اينكه فرمود: (( و ما يمكرون الا بانفسهم و ما يشعرون )) جهتش ‍ اين است كه مكر به معناى عملى است كه مكر شده آنرا به حال خود نافع بداند و حال آنكه مكر كننده آن عمل را به منظور ضرر رسانيدن به او و خنثى كردن زحمات و باطل ساختن غرضش انجام داده ، و از آنجا كه خداوند سبحان غرضى از دعوت دينى خود نداشته از آن ، نفعى عايد او نمى شود، و منظورش همه منتفع شدن خود مردم است ، پس اگر كسى با خدا مكر كند و نگذارد كه غرض از دعوتهاى دينى حاصل شود در حقيقت به خود ضرر زده نه به پروردگار خود.

ارتباط هدایت با شرح صدر

فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ كَذَلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿۱۲۵﴾پس كسى را كه خدا بخواهد هدايت نمايد دلش را به پذيرش اسلام مى‏ گشايد و هر كه را بخواهد گمراه كند دلش را سخت تنگ مى‏ گرداند چنانكه گويى به زحمت در آسمان بالا مى ‏رود اين گونه خدا پليدى را بر كسانى كه ايمان نمى ‏آورند قرار مى‏ دهد (۱۲۵)

پس كسى كه خداوند سينه اش را براى قبول اسلام كه همان تسليم بودن است شرح كرده باشد در حقيقت سينه اش را براى تسليم در برابر اعتقادات صحيح و عمل صالح وسعت داده ، به طورى كه هيچ مطلب حق و صحيحى به او پيشنهاد نمى شود مگر آنكه او را مى پذيرد، و اين نيست مگر بخاطر اينكه چشم بصيرتش نورى دارد كه هميشه به اعتقاد صحيح و عمل صحيح ميتابد، به خلاف آن كسى كه چشم دلش كور شده ، او حق را از باطل و راست را از دروغ تشخيص نمى دهد، همچنان كه فرموده : (( فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور )) .
اينجا است كه ميتوان گفت برگشت اين دو آيه يعنى آيه مورد بحث و آيه سوره (( زمر )) به يك معنا است ، و آن اين است كه خداى سبحان وقتى بندهاى از بندگان خود را هدايت مى كند سينه اش را شرح و توسعه مى دهد، و در نتيجه سينه اش براى قبول هر اعتقاد حق و عمل صالحى گنجايش يافته و آن را به نرمى مى پذيرد، و داراى قساوت نيست تا آنرا رد كند. و اين خود يك نوع نور معنوى است كه اعتقادات صحيح و عمل صالح را در نظر روشن ساخته و صاحبش را در عمل به آن مدد مى كند، و همين معنا معرف هدايت الهى است .


تقسيم هدايت الهى به دو قسم : تكوينى و تشريعى . و تقسيم هدايت تشريعى به دو قسم: ارائه طريق و ايصال به مطلوب .


و هدايت خداى تعالى دو قسم است : يكى هدايت تكوينى و ديگرى تشريعى . و اما هدايت تكوينى هدايتى است كه به امور تكوينى تعلق مى گيرد، مانند اينكه خداوند هر يك از انواع مصنوعات را كه آفريده ، او را به سوى كمال و هدفى كه برايش تعيين كرده و اعمالى كه در سرشتش ‍ گذاشته راهنمايى فرموده و شخصى از اشخاص آفريده را به سوى آنچه برايش مقدر شده و نهايت و سر رسيدى كه براى وجودش قرار داده است به راه انداخته ، چنانكه مى فرمايد: (( ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى )) و مى فرمايد (( الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى )) .

و اما هدايت تشريعى اين هدايت مربوط است به امور تشريعى از قبيل اعتقادات حق و اعمال صالح كه امر و نهى ، بعث و زجر و ثواب و عقاب خداوند همه مربوط به آن است . اين قسم هدايت نيز دو گونه است : يكى ارائه طريق يعنى صرف نشان دادن راه كه هدايت مذكور در آيه (( انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا )) از آن قبيل است . و ديگر ايصال به مطلوب يعنى دست طرف را گرفتن و به مقصدش رساندن كه در آيه (( و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هويه )) به آن اشاره شده . در آيه (( فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام )) هم به بيان ديگرى همين هدايت را تعريف كرده و فرموده : اين قسم هدايت عبارت است از اينكه قلب به نحو مخصوصى انبساط پيدا كرده و در نتيجه بدون هيچ گرفتگى قول حق را پذيرفته به عمل صالح بگرايد، و از تسليم بودن در برابر امر خدا و اطاعت از حكم او ابا و امتناع نداشته باشد.


و آيه شريفه (( افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه ... ذلك هدى الله يهدى به من يشاء )) به همين معنا اشاره نموده و اين حالت را نور خوانده است ، چون قلب با داشتن اين حالت نسبت به اينكه چه چيزهايى را بايد در خود جاى دهد، و چه چيزهايى را قبول نكند روشن و بينا است .

خداى تعالى براى اين قسم هدايت رسم ديگرى را هم ترسيم كرده ، آنجا كه هدايت انبيا (عليهم السلام ) و اختصاصات ايشان را ذكر كرده دنبالش مى فرمايد: (( و اجتبيناهم و هديناهم الى صراط مستقيم ذلك هدى الله يهدى به من يشاء من عباده ))

حاکمیت ظالمین جزای اعمال است

كَذَلِك نُوَلى بَعْض الظلِمِينَ بَعْضا بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ

در اين جمله اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه بعضى از ستمكاران را ولى بعضى ديگر قرار دادن به همان ملاكى است كه در آيه قبلى ذكر شد، و آن اين بود كه تابع (ستمگران ) از تسويلات متبوع خود (شيطان ) لذت برده از اين راه گناهانى را مرتكب مى شود، و اين روش را آنقدر ادامه مى دهد تا آنكه خداوند متبوع او را ولى او و او را در تحت ولايت آن متبوع قرار دهد .
حرف (( باء )) در جمله (( بما كانوا يكسبون )) براى سببيت و يا مقابله است ، و مى رساند كه قرار دادن اين ولايت خود مجازاتى است كه خداوند ستمگران را در قبال ظلمهايى كه مرتكب شدند كيفر مى دهد، نه اينكه مجازات ابتدايى و بدون گناه بوده باشد. و اين همان معنايى است كه آيه (( يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين )) آن را بيان مى كند.

قتل فرزندان بخاطر بتها !!!
وَكَذَلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلَادِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ ﴿۱۳۷﴾
و اين گونه براى بسيارى از مشركان بتانشان كشتن فرزندانشان را آراستند تا هلاكشان كنند و دينشان را بر آنان مشتبه سازند و اگر خدا مى‏ خواست چنين نمیکردند پس ايشان را با آنچه به دروغ مى‏ سازند رها كن (۱۳۷)


.البته بايد دانست كه اين قربانيها غير از موؤده هايى است كه در بنى تميم معمول بوده ، زيرا موؤده عبارت بوده از دخترانى كه زنده به گور مى شدند، و آيه شريفه دارد كه اولاد خود را قربانى مى كردند، و اولاد هم شامل دختران مى شود و هم شامل پسران .

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (( شركاء )) شيطانها هستند، و بعضى مقصود از آن را خدام بتكده و بعضى ديگر گمراهان از مردم دانسته اند.


معناى آيات پنجگانه مورد بحث اين مى شود كه : تحريم انواعى از حرث و انعام ، ضلالت و لغزشى است از آنان ، كه نه با حجت عقلى قابل تفسير و توجيه است و نه با مصالح زندگى بشر سازگار است ، و نه از وحى و دليل نقلى چيزى با آن مساعد است ، پس اين گروه در اين گفتار و رأى خود حيرانند.

منظور اینکه حق میوه ها را در روز چیدن بپرداز چیست؟

وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفًا أُكُلُهُ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُتَشَابِهًا وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ ﴿۱۴۱﴾و اوست كسى كه باغهايى با داربست و بدون داربست و خرمابن و كشتزار با ميوه ‏هاى گوناگون آن و زيتون و انار شبيه به يكديگر و غير شبيه پديد آورد از ميوه آن چون ثمر داد بخوريد و حق [بينوايان از] آن را روز بهره‏ بردارى از آن بدهيد و[لى] زياده‏ روى مكنيد كه او اسرافكاران را دوست ندارد (۱۴۱)

مقصود از (( حق )) در جمله (( و اتوا حقه يوم حصاده )) آن حق ثابتى است كه متعلق به ميوه هاى مذكور مى شود. و بنابراين ، ضميرى كه در (( حقه )) است به كلمه (( ثمر )) برمى گردد و اگر فرمود: (( حق ميوه را بپردازيد )) به اين جهت است كه حق مزبور به آن ميوه ها تعلق مى گيرد، همچنان كه گفته مى شود: (( حق فقراء )) چون حق به فقرا ارتباط خاصى دارد، بعضى ها احتمال داده اند كه ضمير مزبور مانند ضميرى كه در: (( انه لا يحب المسرفين )) است به خداى تعالى برگردد و معناى آيه اين باشد كه : حق خدا را بپردازيد، چون ميوه هاى مذكور انتسابى هم با خداى تعالى دارند، خداى تعالى است كه آن ميوه ها را ايجاد فرموده است .

به هر حال آيه شريفه به طور اجمال و سربسته از ميوه ها و حبوبات حقى براى فقرا قائل شده ، و فرموده كه در روز درو غلات و چيدن ميوه ها حق فقرا بايد داده شود. و اين اشاره به حكم عقل است ، و در حقيقت حكمى را كه عقل در اين باره دارد امضاء كرده

چرا برخی حلال ها بر یهودیان حرام شد؟

وَعَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَايَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذَلِكَ جَزَيْنَاهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ ﴿۱۴۶﴾و بر يهوديان هر [حيوان] چنگال‏دارى را حرام كرديم و از گاو و گوسفند پيه آن دو را بر آنان حرام كرديم به استثناى پيه ‏هايى كه بر پشت آن دو يا بر روده ‏هاست‏ يا آنچه با استخوان درآميخته است اين [تحريم] را به سزاى ستم‏ كردنشان به آنان كيفر داديم و ما البته راستگوييم (۱۴۶)

اين آيه به نظر مى رسد كه در مقام جواب از سؤال مقدرى است ، و آن سؤ ال اين است كه اگر چارپايان حلالند، و ما مشركين را اين همه توبيخ و ملامت ميكنى كه چرا انعام و حرث را بر خود تحريم كرده ايم پس چرا خداوند همين انعام را بر يهود حرام كرد؟ در اين آيه جواب مى دهد كه اگر خداوند طيباتى را بر يهود حرام فرمود به خاطر ظلمى بود كه ايشان روا داشتند، و اين در حقيقت يك نوع گوشمالى بود، كه منافات با حليت ذاتى ندارد، همچنان كه آيه (( كل الطعام كان حلا لبنى اسرائيل الا ما حرم اسرائيل على نفسه من قبل ان تنزل التورية و آيه فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم و بصدهم عن سبيل الله كثيرا )) نيز به اين جواب اشاره دارند.

تفسیر المیزان

ویرایش بوسیله کاربر 1399/05/03 09:22:22 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

مدیر تالار
ali Offline
#4 ارسال شده : 1399/05/05 07:13:51 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,115

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
تدبر و فهم ايات سوره انعام


آيات 118 و 119 ـ در اين دو آيه خوردن از حيوانات حلال گوشتى را كه بهنگام كشتنشان نام خدا بر آنها ياد شده نتيجه ايمان مى داند، زيرا مشركان به گمان احترام به خداو نام خدا از آنها نمى خوردند، همچنين اگر كشنده حيوانات اهل كتاب باشند كه نام خدا را بر آنها ياد كنند و ساير شرايط اسلامى را هم رعايت كنند اگر مؤمنان از گوشت آنها نخورند خلاف ايمان است، چنانكه در آيه (119) نيز اين جريان مورد تهديد قرار گرفته كه با آنكه خدا محرمات را به تفصيل بيان فرموده و هرگز مسلمان بودن را شرط ذبح ندانسته چرا آنرا برخود حرام مى دانيد؟

آيه 128 ـ اين آيه منحرفان انس و جن را از جهنميان دانسته كه در آن جاودانند، مگر آنچه را خدا بخواهد، كه اگر پس از چشيدن عذاب ايمانى برايشان مانده باشد در آخر اهل نجات خواهند بود، و اين خود دليل است بر اينكه خلود در آتش به معناى هميشگى آن نيست، و نيز ـ بر خلاف آنچه در رواياتى آمده است ـ جايگاه جنيان منحرف همان جايگاه آدميان منحرف است، و توبيح اين جنيان كه بسيارى از آدميان را به گمراهى كشانيده اند، خود دليلى بر حرمت كمك گرفتنهاى ناروا از جنيان است

140و اوست كسى كه باغ هايى با داربست ها و بدون داربست ها و خرمابن و كشتزار با خوراك گوناگون آن و زيتون و انار را- همانند و ناهمانند - پديد آورد، و سازمان داد. از ميوه ى آن - چون ثمر داد - بخوريد، و حقّ ]: زكات بينوايان يا خمس آن[ را از آن به روزِ بهره بردارى بدهيد، و زياده روى مكنيد (كه) همواره خدا اسرافكاران را دوست نمى دارد. 141

آيه 141 ـ اين آيه مكى از آيات سى گانه مكى و مدنى زكات است كه از جمله ادله عموميت زكات مى باشد چنانكه تمامى اين آيات يا نص و يا ظاهر بر اين عموميت يا اطلاق هستند، و اينجا جنات كل باغها را با تمامى ميوه هاى آنها در بردارد و نيز زرع شامل تمامى زراعتهاست، و سپس زيتون و انار كه از نه مورد خيالى زكات بيرون است، در مرحله سوم از اموال زكوى آمده است، و در آخر "يوم حصاده» بعنوان هنگام پرداخت زكاتش مقرر شده، و بس شگفت انگيز است، كه فتواهاى شرعمداران شيعه و سنى برخلاف اين سى آيه و بسيارى از روايات درباره زكات تجارت تنها نه چيز را مورد زكات است! و براى فرار از اين عدم انحصار گويند، اين آيه مكى است، و زكات هم حكمى مدنى است، پس مقصود از اين حق زكات هم نيست، با اينكه بيشتر آيات زكات هم مكى است!


بگو: «در آنچه به من (درباره ى انعام) وحى شده - بر خورنده اى كه آن را مى خورد - هيچ حرامى نمى يابم، مگر مردار يا خون ريخته شده (پس از كشتن يا پيش از آن) يا گوشت خوك را، پس اين همواره پليد است; يا (قربانى كه) از روى نافرمانى (به هنگام ذبح) نام غير خدا بر آن برده شده. پس كسى كه بدون سركشى و (يا) بازگشت (به خوردن آنها) بى اختيار ناچار گردد (بر او گناهى نيست).» به راستى پروردگار تو بسى پوشنده ى رحمت گر بر ويژگان است. 145

آيه 145 ـ اين «لااجد» كه مضارع است ـ و نه (ماوجدْته) كه تنها گذشته را در بر مى گيرد ـ دليل است بر اينكه محرمات كل انعام چه از ذواتشان و چه اجزائشان در مثلث زمان در نص آن ياد شده است، روى اين اصل بجز آنچه حرمتش در قرآن آمده مانند درندگان و خبائث هرگز حرام نيست، كه مانند خرگوش از افراد انعام و مانند كل اجزاء انعام بجز خون ريخته شده و به جز خبائث حلال است، و در اينجا "دماً مسفوحاً" حرمت خون را در انحصار آن مقدار از خون دانسته كه به هنگام كشتن حيوان برون ريزد.

تفسير فرقان
admin1 Offline
#5 ارسال شده : 1399/05/10 09:28:56 ق.ظ
admin1

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/14
ارسالها: 199

8 تشکر دریافتی در 7 ارسال
تدبر و فهم ایات سوره انعام:

انعام:130 منظور ازدو گروه انس و جن چیست؟ مراد از دشمنان انس و جن چیست؟

ـ [در روز قيامت خداوند از آنان مي‌پرسد:] اي گروه جن و انس 228 [=فريبكارانِ در نقاب نفاق، و ساده لوحان احساس باور] آيا رسولاني از ميان خودتان [از جانب خدا] براي شما نيامدند تا آيات مرا بر شما حكايت كنند و از ديدار امروزتان [در مواجهه با عذاب اعمال] هشدارتان دهند؟ گويند: [آري] علية خويش گواهي مي‌دهيم. و زندگي دنيا [اين چنين] آنان را فريفت و [اينك به ناچار] به زيان خويش گواهي مي‌دهند كه بي‌گمان پيوسته حق را انكار مي‌كردند.

______________

228- در اين سوره (و نيز سورة الرحمن) چهار بار «انس و جنّ» آمده است كه بيش از ساير سوره‌ها مي‌باشد، از اين روي شايسته به نظر مي‌رسد اگر تأمل بيشتري در معناي قرآني «انس و جنّ»، با نگاهي به موارد كاربرد آن، در كتاب الهي بكنيم.

قرآن دربارة آدميزاد سه واژة به ظاهر مشابه: ناس، انسان و انس را به كار برده است كه به رغم مشابهت ظاهري، تفاوت معنايي ظريفي باهم دارند؛ بيش از همه (241 بار) «ناس» در قرآن آمده است كه دلالت بر نوع آدمي و توده‌هاي «مردم» مي‌كند. بعد از آن «انسان» (65 بار) است كه ناظر به ويژگي‌هاي نيك و بد اخلاقي اين موجود است و خدا هرگاه بخواهد از صفات و خلقيات آدمي سخن بگويد عنوان «انسان» را برمي‌گزيند. نام «اِنس» در مرحلة سوم (18 بار) قرار دارد كه همواره با «جن» آمده است. اگر كلمة «جن» در قرآن، «پوشيده و نامحسوس بودن» را تداعي مي‌كند، درست در جهت معكوس، كلمة «انس»، دلالت بر «محسوس و آشكار» بودن مي‌كند. اولي به دلايل متعدد طبيعي يا تصنّعي، براي ما ناشناخته مي‌آيد، و دومي محسوس و ملموس است.

در كلمة «انس» مفهوم «احساس» (حواس پنجگانه) غلبه دارد، مثل احساسي از آتش كه در بياباني سرد و تاريك به موسي(ع) دست داد (إِنِّي آنَسْتُ نَارًا- طه 10 (20:10) ، نمل 7 (27:7) ، قصص 29 (28:29) ). احساس به سن بلوغ رسيدن را نيز قرآن با كلمة انس بيان كرده است: نساء 6 (4:6) - ... فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا... آشنائي و اُنس گرفتن با ديگران نيز از عواطف و احساسات آدمي ناشي مي‌شود (نور 27 (24:27) - ...لا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا...).

سؤال اصلي اين است كه منظور از «انس و جن» در اين آيه و نيز آية 112 همين سوره (6:112) (وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ...) كه از جبهة مقابل پيامبران نام مي‌برد، چه كساني بوده و هستند؟

دشمنان پيامبران را قرآن در آيات متعددي به دو گروه: مستكبران و پيروان آنها تقسيم كرده است (اعراف 75 (7:75) ، سبا 31 (34:31) تا 34، ابراهيم 21 (14:21) ، غافر 47 (40:47) و...) كه گروه اول را همان طاغوت‌ها و جبّاران ظالم تاريخ، و گروه دوم را توده‌هاي تبعيت كنندة از نظام حاكم و اعضاي حزب باد! تشكيل مي‌دهند (جالب اينكه از 18 باري كه جن و انس در قرآن باهم آمده‌اند، 13 بار آن دلالت بر شرّ بودن و دشمني اين دو گروه با حق مي‌كند). قرآن گروه نخست را به دليل فريب شبانه‌روزي مردم با تبليغات و وعده‌هاي دروغين (سبا 33 (34:33) )، پوشاندن نيّت ناپاك خود و ناشناخته ماندن اهداف واقعي‌شان، با واژة «جن»، كه دلالت بر پنهان بودن مي‌كند، معرفي كرده و گروه دوم را كه عقل و خرد را در پيروي كوركورانه از ستمگران قرباني مي‌كنند، با واژة «انس»، كه دلالت بر «احساس گرائي» و تمايل به اُبهت ظاهري و زرق و برق حاكمان مي‌كند.

اينك بايد پرسيد كدام واقعيت تاريخي و عقل سليم گواهي مي‌دهد كه موجوداتي غيرمادّي و ناشناخته به نام «جن»، اكثريت انسان‌ها را به پيروي از خود در طول تاريخ واداشته‌اند!؟ ملت‌هاي گذشته در طول تاريخ جز سرسپردگي به طاغوت‌ها و جبّاران و جيره‌خواري از سفرة قدرت آنها، از كدام «جن و پري» تمتّع و بهره‌مندي جسته‌اند؟ آيا جملة «كَذَلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ» (در سرآغاز آية 129 (6:129) ) بيانگر «ولايت» و سلطة ستمگراني از ميان خود آدميان بر جوامع بشري نيست كه مصداق واقعي مفهوم جن (فريبكار، رياكار، منافق صفت و پنهان كار) هستند؟

قرآن در يک تقسيم‌بندي کلي، جبهه مقابل پيامبران را به دو دسته جن و انس تقسيم کرده است؛ مي‌فرمايد براي هر پيامبري شيطان صفتاني از جن و انس قرار داديم (انعام 112 (6:112) ). روز قيامت دوزخيان از خدا مي‌خواهند کساني از جن و انس را که موجب گمراهي آنان شده‌اند، نشان دهد تا لگد‌کوبشان کنند (فصلت 29 (41:29) ). آيا جز اين است که لگدکوب کردن مربوط به آدميان خاکي است!؟ آيا جز ارباب زر و زور و تزوير و سرسپردگان وابسته و مقلّد آنها از ميان مردم (ناس) كسان ديگري مورد نظر هستند؟ اين آيات تنها مربوط به مشرکين معاصر پيامبر نيست، مخاطب قرآن همه آدميان در همه ادوارند. به فرض هم اگر کساني در آن زمان جن‌پرست (به معناي مصطلح) بوده باشند، آيا در روزگار ما و تاريخي که خوانده‌ايم، جامعه‌اي را سراغ داريد که جن‌پرست بوده باشند!؟

در قرآن آمده است که در دنيا رجالي از انس، به رجالي از جن پناه مي‌برند (سوره جن آيه 6 (72:6) )، ما در دنيا از پناه بردن هموطناني (مأنوس) به بيگانگان (به دليل خودباختگي‌هاي فرهنگي يا جلب منافع در پناه آنها) خوانده و شنيده‌ايم، اما هرگز شاهد پناه بردن آدميان به موجودات نامريي نبوده‌ايم.

براي بررسي بيشتر در مفهوم دوگانه جن و انس، به اين آيات نيز رجوع کنيد: اعراف 38 (7:38) و 179 (7:179) ، فصلت 25 (41:25) ، احقاف 18 (46:18) ، رحمن 33 (55:33) ، جن 5 (72:5) ، هود 119 (11:119) ، سجده 13 (32:13) ، و ناس 6 (114:6) .

نكتة ديگر تفاوت ريشه و اصل كلمات ناس، اِنس و انسان مي‌باشد كه تأثير مهمي روي معنا و مقصود آنان مي‌گذارد. ناس (مردمان) از ريشة «نوس»، به ويژگي تحرّك، جابجايي و آمد و شد آدميان اشارت دارد. همچنانكه نوسان بيانگر حركت و تكان خوردن است. در زبان عربي در مورد راندن شتر، تكان خوردن شاخة درخت، آويختگي و حركت زلف‌ها، جنبيدن اشياء، لرزش شعلة شمع يا فتيلة چراغ و... از همين كلمه استفاده مي‌كنند. عنكبوت، يا تار آن را نيز كه در اثر باد در تكان و نوسان است «نُواس» مي‌گويند. با اين حال، هيچ موجودي در دنيا قابليت نقل و انتقال و پويايي مكاني به مانند آدميان را ندارد كه دائماً در سير و سفر براي تفريح و تجارت و تبادل تجربه و علم و فرهنگ با مردمان ديگر در قاره‌هاي جهان مي‌باشد.

اما «انسان» از ريشة «اَنَسَ»، معرّف موجودي مشتاق اُنس و الفت اجتماعي است و احوالات روحي و رواني و عواطف و احساسات (مثبت يا منفي) آن را دربر مي‌گيرد. حال آن كه كلمة «بشر»، بر ويژگي ظاهري آدمي دلالت مي‌كند و برخلاف انواع قبل، كه بدنشان پوشيده از پشم بود، پوست بدنش آشكار است (بشره = پوست). گويا از آنجايي كه نسل آدمي، طبق تحقيقات علمي، از مناطق گرمسير آفريقايي به قاره‌هاي ديگر حركت كرده است، بي‌نياز از پوشش طبيعي بوده و بعدها در مهاجرت به مناطق سردسير از پشم و پوست حيوانات يا الياف مصنوعي استفاده كرده است.

«اِنس» نيز (همچون انسان) از ريشة «اَنَسَ» مي‌باشد، اما در دو باب متفاوتِ فَعَلَ (اَنَسَ) و فِعلان (انسان). كلمة اِنس بيشتر به همان بُعد ظاهري و حواس پنجگانه و غرايز ارتباط پيدا مي‌كند و كلمة انسان بيشتر بر خُلق و خوي و شخصيت انساني.


انعام:109

و [با وجود اين كتاب روشنگر، مشركين] با سوگندهاي سخت [=باتمام وجود]، به خدا سوگند ياد كردند كه اگر معجزه‌اي براي آنها بيايد، حتماً به آن ايمان خواهند آورد! بگو: معجزه‌ها فقط نزد خداست، 174 و بايد [سوابق آنها] آگاهتان كرده باشد 175 كه اگر آن معجزات هم بيايد، ايمان نخواهند آورد.


______________

174- کساني همچنان اصرار دارند معجزه‌اي حسّي براي پيامبر اسلام، همچون شقّ‌القمر، سخن گفتن ريگ در کف دست، حرکت دادن درخت با ريشه‌ها و... با استناد به برخي روايات نامطمئن اثبات کنند، اما اين آيه به وضوح نشان مي‌دهد، معجزه بودن قرآن براي اثبات حقانيت نبوّت پيامبر کاملا کافي است، و چنان تلاش‌هايي از کم بها دادن به قرآن و ترجيح معجزه حسّي به معجزه عقلي ناشي مي‌شود. آية 49 سورة عنكبوت (29:49) تأكيد مي‌كند اين قرآن در سينه‌هاي كساني كه علم دارند معجزه مي‌نمايد.



175- شعور از ريشه «شَعْر» (موي سر)، به هر آنچه ظريف و نازک باشد و درک و فهمش نازک بيني و دقّت نظر بخواهد گفته مي‌شود. شاعر، نکته‌سنج و ظريف سخن است و شعور، به درک ظرايف و نکاتي گفته مي‌شود که در ظاهر آشکار نيست. کافران در دنيا به ظرافت ارتباط عمل با سرنوشت ابدي توجه نداشتند و مغرور انکار‌هاي به ظاهر بي‌عقوبت دنيايي خود بودند. «مَا يُشْعِرُكُمْ» يعني ظرافت مطلب به گونه‌اي است كه شما (به خاطر اين سوگندهاي رياكارانه) نمي‌توانيد دريابيد كه آنها به هيچ قيمتي ايمان نمي‌آورند.


از تفسیر اقای عبدالعلی بازرگان
مدیر تالار
ali Offline
#6 ارسال شده : 1399/05/11 07:46:01 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,115

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
فهم ايات سوره انعام

انعام:120

ظاهر و باطن اثم [=تنگ‌نظري وخود محوري] را ترك كنيد، 204 بي‌گمان كساني كه [در ذات و ضميرشان] اثم [=خود خواهي] كسب [=انباشته] مي‌كنند، به زودي به جزاي آنچه [از خودخواهي‌ها] ظاهر و آشكار كرده‌اند 205 خواهند رسيد.


______________

204- اغلب مترجمين، واژة «اثم» را معادل گناه گرفته‌اند. كلمات ديگري مثل ذنب، جور و جرم و... را هم گناه ترجمه مي‌كنند، در حاليكه هر كدام از اين كلمات معناي ويژه خود را دارند.

«اثم» مقابل «بِرّ» است. بِرّ، دلالت بر همه جانبه بودن نيكي و وسعت نظر مي‌كند و «اثم» كاملا برعكس است و نوعي تنگ‌نظري، خودخواهي و محدوديت ديد را نشان مي‌دهد. اما در ارتباط با «ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ»، بسياري از خودخواهي‌هاي ما در ارتباط با ديگران ظهور و بروز خارجي دارد و همگان متوجه مي‌شوند، اما بسياري از آنها باطني است و به نيّت و انگيزة اعمال ما مربوط مي‌شود. منظور اين است كه محرّك گفتار و رفتار آدمي بايد بيرون از خودخواهي‌ها و ناشي از خداخواهي باشد.

كلمات ظاهر و باطن علاوه بر اين آيه، در 5 آية ديگر قرآن آمده‌اند؛ 1) حديد 3 (57:3) - تأكيد بر ظاهر و باطن بودن خدا (هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ...)، 2) لقمان 20 (31:20) - خدا نعمت‌هاي فراوان ظاهري و باطني به ما داده است (...وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَهً وَبَاطِنَهً...)، 3) اعراف 33 (7:33) - خدا زشتي‌هاي ظاهري و باطني را حرام كرده است (قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ...)، 4) انعام 151 (6:151) - خدا فرمان داده كه به زشتي‌هاي ظاهري و باطني نزديك نشويم (...وَلا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ...)، 5) حديد 13 (57:13) - در قيامت فقط كساني كه باطن خود را اصلاح كرده باشند در حصار امنيّت‌اند، و ظاهرنمايان در بيرون حصار خواهند بود (...بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَهُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ).



انعام:121

و از آنچه نام غير خدا بر آن برده شده نخوريد كه مسلماً اين كار، فسق [=نقض حكم خدا] است 206 و بي‌گمان شياطين 207 [=سردمداران نظام شرك] به دوستان [=دنباله‌روي] خود اشاره مي‌كنند 208 تا با شما به مجادله [براي تغيير عقيده] بپردازند 209 و [بدانيد] اگر از آنها اطاعت كنيد، شما نيز مشرك خواهيد شد.210

______________

206- «فسق» در زبان عربي، پاره كردن پوستة محافظ است كه موجب «فساد» مي‌گردد. همچون پاره شدن پوست ميوه كه موجب نفوذ ميكرب و فساد و گنديدگي آن مي‌شود. پوسته انسان همان حريم و حدود شرعي و نظامات ايماني است. تقوا نيروئي است كه ما را به محافظت از حريم و حدود مدد مي‌رساند و فسق به پاره كردن آن و تجاوز از مرزهاي مجاز گفته می‌شود. مشركين معاصر پيامبر هنگام ذبح دام‌هايي كه خدا آفريده، با صداي بلند و هلهله كردن نام بُت‌هاي خود را مي‌بردند و به افتخار آنها، كه شفيعان خود نزد خدا مي‌پنداشتند، عمل قرباني را انجام مي‌دادند. چنين تشريفاتي البته موجب فراموشي خدا و اعتبار و اهميت يافتن بُت‌ها نزد مصرف‌كنندگان قرباني مي‌شد.



207- شياطين (جمع شيطان)، آدميان شيطان صفت و طغيانگر نسبت به حق و حقوق مردم‌اند. ريشه اين کلمه «شَطَنَ»، دوري از حق و از مدار طاعت است. اگر ابليس شيطان ناميده شده، به دليل تمرّد و نافرماني‌اش در برابر خداست و از اين نظر شيطان ، هم وصفي است بر فرشته‌اي که از سجده بر آدم امتناع کرد، و هم وصف هر انساني که از دايره فرمان خدائي خارج شود. اشعه‌هاي مضرّ حيات و سنگ‌هاي سرگردان در جوّ نيز شيطان شمرده شده‌اند (ملک 5 (67:5) ، صافات 7 (37:7) ، حجر 17 (15:17) ) و همينطور ميکرب و عوامل بيماري‌زا (ص 41 (38:41) )، در قرآن شيطان همواره به صورت معرفه آمده و شياطين حالت عام دارد. همانطور که درباره فرشتگان افعال: ارسال، نزول، جعل، ولايت، تلاوت و وحي به کار رفته است، درباره شياطين هم اين افعال مورد استفاده قرار گرفته است، مثل: ...أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ... (مريم 83 (19:83) )، وَمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيَاطِينُ (شعراء 210 (26:210) و 221 (26:221) )، ...إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ (اعراف 27 (7:27) )، وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَي مُلْكِ سُلَيْمَانَ... (بقره 102 (2:102) )، ...وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ... (انعام 121 (6:121) ).

انسان‌هاي پاکدامن و پرهيزکار در معرض نزول و ارسال فرشتگان قرار مي‌گيرند و برخوردار از ولايت آنها مي‌شوند و انسان‌هاي گمراه و ستمگر در معرض نزول افکار و القائات شيطاني و پذيراي رسولان اين جريان (أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ...). در اين سوره كلمة شياطين بيش از ساير سوره‌ها آمده است (آيات 71، 112 و 121).



208- كلمة «وحي» كه 78 بار در قرآن تكرار شده است، بر سخن گفتن و انتقال پيام به شيوه‌اي غير متعارف دلالت مي‌كند. در قرآن آمده است، زكريا(ع) كه با ملاقات فرشتگان و بشارت تولد يحيي(ع) دچار لكنت زبان و ناتواني در سخن گفتن شده بود، از طريق ايما و اشاره و با حركات دست مردم را از محراب عبادت توصيه به تسبيح شبانه روزي خدا مي‌كرد (مريم 11 (19:11) ). چنين حالتي را قرآن وحي ناميده است؛ وحي انساني به انسان‌هاي ديگر به شيوه غير متعارف. سخن گفتن پنهاني و توطئه گرانه شيطان صفتان عليه پيامبران را نيز، كه غير صريح و منافقانه است، قرآن وحي ناميده است (انعام 112 (6:112) و 121 (6:121) ). خدا علاوه بر پيامبران، به زنبور عسل (نحل 68 (16:68) )، طبقات جوّ زمين (فصلت 12 (41:12) )، زمين (زلزال 5 (99:5) )، حواريون حضرت عيسي (مائده 111 (5:111) )، و مادر موسي (اعراف 160 (7:160) ) نيز وحي كرده است.



209- معنای اصلی جدال، محکم کردن و تابيدن نخ و ريسمان است و در مجادله ميان انسان‌ها، گوئي طرفين دعوا با بحث و گفتگوي خصمانه تلاش مي‌کنند گِره اعتقادات خود را محکم‌تر و پيوستگي نظريات طرف مقابل را سُست‌تر كند و به اين وسيله، همچون دو کُشتي‌گير، ديگري را مغلوب نمايند. اين واژه 29 بار در قرآن آمده است و از ويژگي‌هاي مختص آدمي است که نه تنها از جسم و جان و موجوديت خود، بلکه از حيثيت و آبرو و آرمان‌هاي حتي باطل خويش هم به سختي دفاع مي‌کند.


210- وقتي حكم خدا به صورت آشكار ابلاغ شده باشد، پيروي از افكار و القائات شرك‌زدگان و تحت تأثير جوّ روزگار واقع شدن شرك محسوب مي‌شود. مگر شرك چيزي جز مشاركت دادن انگيزه‌هاي غيرخدائي در زندگي است؟

از تفسير اقاي عبدالعلي بازرگان

ali Offline
#7 ارسال شده : 1399/05/13 07:17:09 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,115

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
تدبر و فهم آيات سوره انعام:

انعام:123 ايا خدا مجرمان را بر مردم مسلط مي كند؟

و بدين‌گونه در هر شهري سركردگان مجرمش را برگماشتيم 215 [و به آنان اختيار و آزادي داديم] تا در آن مكر [=حيله‌گري] كنند؛ 216 در حالي كه جز بر ضدّ خويش مكر نمي‌كنند، ولي [اين تضاد را] درنمي‌يابند. 217


______________

215- ضمير جمعي «نا» در «جعلنا»، نشان از نقش‌آفريني نظامات الهي در پرتو اختياري دارد كه به آدمي عنايت شده است. نه آنكه خدا خواسته باشد مجرمان را بر مردم شهرها مسلط گرداند، اين دنياپرستي مردم و محافظه‌كاري و ترس از انتقاد و اعتراض به ستمگران است كه آنها را به قدرت و تبه‌كاري مي‌رساند، ولي چون همة اين فعل و انفعالات از خدايِ علّت العلل و مسبب الاسباب ناشي شده، به او نسبت داده شده است.


انعام:124

وقتي آيه‌اي براي آنها آيد، گويند: هرگز ايمان نمي‌آوريم مگر همانند چيزي [=الهاماتي] كه به رسولان خدا داده شده، [مستقيماً] به ما هم داده شود! 218 خداوند بهتر مي‌داند رسالت خويش را كجا [و در دل چه كسي] قرار دهد. به زودي مجرمان، 219 به خاطر حيله‌گري‌هايي كه [پيوسته در مقابلة با حق] مي‌كنند، با خفّت و خواري [در بازتاب خودبزرگ‌بيني و تكبّرشان] و با عذاب شديدي نزد خدا مواجه خواهند شد.


______________

218- اين نشانة تكبر و خودبزرگ‌بيني غريبي است كه آنها با همة آلودگي به شرك و خرافات، انتظار داشتند گيرندة وحي و الهامات غيبي هم باشند.



219- جُرم به گناهاني گفته مي‌شود که باعث گسستن ارتباط و پيوند فطري انسان با خدا و بندگان او مي‌گردد. جُرم در لغت، به بي‌بهره بودن و قطع ميوه درخت در اثر قطع ارتباطش با آب و خاک و هوا گفته مي‌شود.


انعام:137 تفاون ان شاء الله و لو شاء الله چيست؟

و بدينسان شركاي آن ها [=متوليان مذهبي و پاسداران نظام شرك]، براي بسياري از مشركين كشتن [=قرباني كردن] فرزندان‌شان را [در آستانة بُت‌ها، براي رفع بلا و برآوردن حاجات] آراستند 234 و به اين وسيله آن ها را به نابودي كشاندند و دين‌شان را برايشان مشتبه ساختند 235 و اگر خدا مي‌خواست 236 [=آزادي انتخاب و اختيار به بندگان نداده بود] چنين نمي‌كردند، پس آن ها را با آنچه [به دروغ به نام دين] مي‌بافند به حال خود واگذار.237


______________

234- چه بسيار جنگ‌هاي توسعه‌طلبانه باطلي كه زير لواي دين و آئين به تحريك و تصوّرات واهي متوليان مذهبي در طول تاريخ، ملت‌ها را به مسخ انسانيت و مسلخ و مرگ كشانده و ميليون‌ها انسان را به كشتن داده است. وقتي شريكاني با ادعاي نمايندگي خدا، مريدان خود را به قرباني كردن جگرگوشه‌هاي خود تشويق مي‌كردند، چه عجب اگر در جوامع شرك‌زدة امروز، مرشد و مراد و مفتي و ملا و مرجعي مقلدين و فداييان خود را به عمليات انتحاري در بمب‌گذاري و ترور و تخريب ترغيب كنند!؟



235- «يَلْبِسُوا» از «لَبَسَ»، همچون لباس پوشاندن است، لباسي از اوهام و خرافات و شاخ و برگ‌هاي شرك بر اندام دين و پوشاندن خلوص توحيدي آن.



236- همة ما با جملات «ان شاء الله» و «ما شاء الله» آشنا هستيم، اما شايد كمتر به جملة «ولوشاء الله» (اگر خدا بخواهد) كه حدود 30 بار با ضماير و زمان‌هاي مختلف در قرآن به كار رفته، توجه كرده باشيم. ظاهراً به نظر مي‌رسد حروف: «اِنْ» و «ولو» (در: ان شاء، ولوشاء) هر دو شرطيه به معناي «اگر خدا بخواهد» هستند، اما در جملة «ان شاء الله»، تحقق يافتن موضوع را مشروط به مشيّت خدا مي‌كند و در جملة «ولو شاء الله»، نفي مشيتي را از جانب خدا مورد تأكيد قرار مي‌دهد. پس معناي «امتناع» و انكار دارد. يعني خدا چنين نخواسته كه شما تصوّر مي‌كنيد، بلكه قضيه درست برعكس است و ارادة خدا خلاف انتظار شما است! آياتي كه در آنها جملة «ولوشاء الله ... ولكن ...» آمده است، دقيقاً بيانگر تفاوت عميق تشخيص‌ها و تمايلات، به ظاهر معقول و منطقي ما، با مشيّت الهي مي‌باشد.



انعام:125 منظور از صدر، شرح صدر و ضيق صدر چيست؟

پس [مشركان شايستگي دريافت الهامات غيبي را ندارند، زيرا] خدا كسي را كه بخواهد هدايت كند، سينه‌اش را 220 براي تسليم به حق گشاده مي‌دارد 221 [و پنجرة دلش را بر آفتاب رحمت خود مي‌گشايد] و كسي را كه بخواهد در گمراهي رها سازد، سينه‌اش را چنان تنگ و ناپذيرا 222 مي‌گرداند كه گويي [با همة سنگيني و به زمين و زندگي چسبيدن] مي‌خواهد به آسمان صعود كند! خداوند اين چنين رجس 223 [=سنگيني گناه] را بر كساني كه ايمان نمي‌آورند قرار مي‌دهد.


______________

220- اصطلاح صدر يا صدور، در تمامي 44 موردي که (مستقل يا با ضمائر) در قرآن آمده است، معناي مجازي دارد و نمي‌توان آن را به قفسه سينه ظاهري نسبت داد. صدر انسان، همان ظرفيت روحي اوست که به تعبير قرآن، تنگ‌نظر يا داراي وسعت نظر (ضيق صدر يا سِعِه صدر) مي‌شود (انشراح 1 (94:1) ، حجر 97 (15:97) و موارد بسيار ديگر)، سينه است كه از تنگ‌نظري شفا پيدا مي‌کند (توبه 14 (9:14) ، يونس 57 (10:57) )، و امراضي امثال: ترس (حشر 13 (59:13) )، کِبر (غافر 56 (40:56) )، نياز (حشر 9 (59:9) )، مخفي کاري (نمل 74 (27:74) ، غافر 19 (40:19) و...)، دشمني (اعراف 43 (7:43) )، شيطان در آن نفوذ مي‌کند (ناس 5 (114:5) )، خدا سينه‌ها را مي‌آزمايد (آل‌عمران 154 (3:154) ) و آيات خود را در آن وارد مي‌كند (عنکبوت 49 (29:49) ) و.... در ضمن 12 بار در قرآن بر عليم بودن خدا بر ذات سينه‌ها تأکيد شده است.



221- اصطلاح «شرح صدر» که نشانة گشادگی قفسه سينه در تنفس و تحمل سختي‌ها و صعود مي‌باشد، تمثيلي است براي گشودنِ اختياري و با اشتياق سينه در هواي اهداف و تمايلات انساني، که مي‌تواند کفر باشد يا تسليم به خدا، آنچنان که در اين آيه آمده است. اولين درخواستي که حضرت موسي(ع) پس از دريافت مأموريتِ سختِ به مصاف فرعون رفتن از خدا مي‌کند، همين «انشراح صدر» بوده است، قرآن تحقق چنين شرح صدري را نيز نسبت به پيامبر اسلام(ص)، در سوره‌اي به همين نام، اعلام کرده است: أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ و...



222- ضيق صدر مقابل انشراح صدر است. کسي که تنگي نفس داشته باشد، توانايي بالا رفتن و حمل بارهاي سنگين را ندارد، برعکس، فراخ سينه‌ها به سادگي آن را تحمل مي‌کنند. اين استعاره‌اي است از امور حقيقي براي فهم امور مجازي. «حرج» به محدوديت و تنگنايي گفته مي‌شود که شخص را به زحمت و دردسر بيندازد و نوعي سخت‌گيري و تکليف شاق به شمار رود. اگر در اين آيه از سختي صعود گمراهان به آسمان معنويت سخن گفته، در آية 10 سورة فاطر (35:10) از سهولت صعود كلام پاكِ هدايت يافتگان به مدد اعمال صالح آنان نشانه آورده است: ... إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ... (كلام پاك به سوي او صعود مي‌كند و عمل صالح آن را بالا مي‌برد).

در ضمن، «يَصَّعَّدُ» در اصل يَتَصَعَّدُ بوده است كه با ادغام «ت» در «ص» در باب تفعّل، حرف صاد تشديد گرفته است. در قالب اين باب قرار گرفتن، نوعي تحمّل سختي را به همراه دارد. مثل: تكلّف، تشكّل، تحمّل و... كه دلالت بر بي‌حوصلگي و بي‌رغبتي به پذيرش حق مي‌كند. اما در آية 10 سورة فاطر (35:10) ، فعل «يَصْعَدُ» آمده است كه سهولت و راحتي را مي‌رساند.



223- «رِجْس» به پليدي، يا آثار و عوارض پليد هر کار زشتي در جسم و جان و شخصيت آدمي گفته مي‌شود. مثل: خوردن گوشت مرده، خون ريخته شده يا گوشت خوک (انعام 145 (6:145) )، همچنين شراب، اعتياد به قمار، بُت‌پرستي، بخت آزمايي، دروغ (مائده 90 (5:90) ، حج 30 (22:30) ) و مشابة آن.

علاوه بر آن، «رِجْس» به کساني که ايمان نمي‌آورند (انعام 125 (6:125) )، عقل خود را به کار نمي‌بندند (يونس 100 (10:100) ) و به مشرکين (اعراف 71 (7:71) ) نسبت داده شده است. اين کلمه بيش از همه سوره‌ها در سوره توبه (سه بار) و تماماً در ارتباط با «منافقين» آمده و جمعاً 10 بار در قرآن تکرار شده است.


انعام:136 ايا سهم گذاشتن براي بتان و غير خدا ، امروز هم مرسوم است؟

و [مشركان] سهمي از زراعت و دام‌هايي را كه خدا آفريده براي او قرار دادند و به خيال خود گفتند: اين سهم خداست و اين هم سهم شريكان ما [بُت‌ها، و عملا متوليان بتكده]! اما آنچه براي شريكان آن ها بود به خدا نمي‌رسيد، ولي [اگر كسري پيش مي‌آمد] آنچه براي خدا بود به شريكان آن ها [=بُت‌ها] مي‌رسيد! 233 چه بد حكمي مي‌كنند.


______________

233- چنان سهميه‌بندي و باورهايي با منسوخ شدن بُت‌پرستيِ دوران باستان البته امروز موضوعيت ندارد، اما همان تصوّرات و تقسيم‌بندي‌ها را مي‌توان بعضاً به گونة مشابهي در رفتار و نحوة دينداري امروز ديد و «خودپرستي» و شركت دادن تمايلات «خود» در «خداپرستي» را در تقسيم وقت و سرمايه مشاهده كرد. گرچه در اين دوران بيشتر ما كِشت و زرع و دامداري نمي‌كنيم، اما اگر از دستاورد و درآمد ماهيانة خود درصدي را براي كار خير كنار مي‌گذاريم، هرگاه سفر و سياحتي پيش آيد و خرج خانه و خريد و تزئين و تجمّلات آن بيشتر شود، از سهم كار خير كم مي‌گذاريم! اگر ساعات روزانه را به كار و تفريح و تغذيه و احياناً ساعتي را به خدمات اجتماعي يا خواندن صفحه‌اي از كتاب ديني خود اختصاص داده باشيم، هرگاه به خاطر مهماني ديشب ديرتر بيدار شويم، آنچه البته قرباني نمي‌شود، زمان كافي براي صبحانه و كارهاي شخصي است، دعا و مطالعة ديني را مي‌توان تقليل داد يا آن را فعلا تعطيل كرد و براي خود يا ديگران بهانه تراشيد! اگر همزمان به مراسمي همراه جشن و سرور و مجلسي براي خدمات اجتماعي يا كمك به نيازمندان دعوت شده باشيم، بي‌معطّلي به تمايل دل پاسخ مثبت مي‌دهيم و سهم خدمات خدائي را به تعويق مي‌اندازيم! و از اين سهميه‌بندي و گزينش‌ها بسيار است.


انعام:145

ـ [اي پيامبر] بگو: در آنچه بر من وحي شده است، چيزي كه خوردنش بر هر مصرف كننده‌اي حرام باشد نمي‌يابم، مگر آنكه [قبل از ذبح] مرده باشد، يا خونِ ريخته شده، يا گوشت خوك كه [اين موارد] پليد‌ند 253 يا [ذبح] خلاف شرعي كه نام غير خدا بر آن برده شده باشد، [با اين حال] اگر شخصي [از شدت گرسنگي] در حالت اضطرار باشد، 254 بدون آنكه مشتاق يا متجاوز [از حداقل لازم] باشد، 255 بي‌شك پروردگارت [نسبت به اين افراد] بخشندة مهربان است.


______________

253- «رِجْسَ»به پليديِ ناشي از گناه و زنگاري که بر دل مي‌بندد گفته مي‌شود. خداوند شراب و قمار و بُت‌هاي نصب شده و قرعه را رجس ناميده (مائده 90 (5:90) )، همچنين خوردن حرام (خون، مرده، و گوشت خوک- انعام 145 (6:145) ) و بُت پرستي و سخن ناروا را (حج 30 (22:30) ). قرآن رجس را مانع ايمان و در برابر آن قرار داده و تأکيد کرده است. مؤمنين به پيروي تقوا، دائماً بر ايمانشان، و بيماردلان با انکارشان بر «رجس» خود مي‌افزايند (توبه 125 (9:125) ). رجس همان آلودگي‌هاي اخلاقي است که با «طهارت» پاک مي‌شود (احزاب 33 (33:33) - ... إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا)، و بالاخره رجس با ايمان نياوردن (انعام 125 (6:125) ) و تعقل نکردن (يونس 100 (10:100) ) و نفاق (توبه 95 (9:95) ) پديد مي‌آيد. در مقام مثال‌، همچنانکه تغذيه ناسالم، بي‌حرکتي، کم‌خوابي، خستگي و... آثار بيمارکننده‌اي را در جسم موجب مي‌گردد، رجس نيز مشابه اين آثار در روح و روان است.



254- محرمات چهارگانه در خوردني‌ها در چهار سورة قرآن مورد تأكيد قرار گرفته است (بقره 173 (2:173) ، انعام 139 (6:139) و 145 (6:145) ، نحل 115 (16:115) ).



255- «بغي» طلب كردن چيزي با تمايل و تجاوز از حدّ است. باغي بودن در مصرف محرمات، تمايل نشان دادن به خوردن و سوء استفاده از جواز شرعي در موارد اضطرار است.

انعام:146 منظور از الذين هادوا چيست؟

و [از قوم موسي] بر كساني كه [پس از انحرافِ گوساله پرستي] توبه كردند 256 [=به توحيد بازگشتند]، هر حيوان ناخن‌دار [=سُم ناشكافته]، و نيز از گاو و گوسفند، دنبه [=چربي] آنها را حرام كرديم، 257 مگر چربي‌هايي كه بر پشت آنهاست يا با امعاء و استخوان‌ها آميخته باشد. 258 اين [محروميت]، كيفر تجاوزشان [به حقوق يكديگر] بود 259 و ما به يقين راست گوئيم.260


______________

256- «هَادُوا»، از ريشة «هَود» (توبه و بازگشت به حق)، به كساني از قوم موسي گفته مي‌شود كه پس از گوساله‌پرستي استغفار كردند و با اعلام «إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ» (اعراف 156 (7:156) ) به خداپرستي بازگشتند. اين كلمه با هدايت كه از ريشة «هَدَيَ» مي‌باشد تفاوت دارد.

جالب اينكه در قرآن 10 بار جملة «الذين هادوا» آمده كه دلالت بر «عمل مثبت» آنها مي‌كند و تنها يك بار لفظ «يهودي» آمده است (آن هم از زبان يهوديان) كه بر «هويت تاريخي» آنها اشاره مي‌كند (آل‌عمران 67 (3:67) ). كلمة «يهود» در كنار نصاري 2 بار در قرآن آمده است كه آن نيز جنبة هويتي دارد. اما در مورد مسلمانان، قرآن 89 بار جملة «يا ايها الذين امنوا» را تكرار كرده كه ناظر به «ايمان آوردن» آنهاست، و تنها يك بار «ايها المؤمنون» آمده كه آن هم از بُعد منفي و دعوت به توبه است (نور 31 (24:31) ). درضمن جملة «يا ايهاالمسلون» هم اصلا در قرآن نيامده است. به اين ترتيب به نظر مي‌رسد ترجمة «اي يهوديان» براي «يا ايها الذين هادوا»، و «اي مؤمنين» براي «يا ايها الذين آمنوا» منتقل كنندة همة بار معنائي خطاب نمي‌باشد.

نكتة ديگر اين كه قرآن قوم عيسي(ع) را نيز به خاطر عمل ممتاز حواريون كه پيامبر خود را در راه خدا نصرت دادند (آل‌عمران 52 (3:52) و صف 14 (61:14) )، «نصاري» (14 بار)، يا «نصراني» (يك بار) ناميده، و حتي يك بار هم عنوان «مسيحي» را، كه جنبة شخصي دارد، به كار نبرده است! و شگفت آن كه مستشرقين اروپائي به همين عادت مسلمانان را «محمدي» مي‌ناميدند!

ذكر اين مطلب نيز حائز اهميت مي‌باشد كه قرآن فقط يهوديان و مسلمانان را مخاطب «يا ايها الذين هادوا/ آمنوا» قرار داده است، زيرا قوم موسي(ع) از گوساله پرستي توبه كردند و قوم محمد(ص) از بُت‌پرستي. اما حواريون عيسي(ع) قبلا به آئين موسي بودند كه به ياري پيامبر بعدي برخاستند. شايد دليل آنكه «يا ايها النصاري» در قرآن نيامده است، محدود بودن باورمندان به همان حواريون محدود بوده باشد كه او را نصرت دادند، و مي‌دانيم مسيحيت در دوران پس از آن پيامبر شكل گرفت و نام نصاري را ظاهراً خودشان برگزيدند. مائده 14 (5:14) - وَمِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ...



257- «ظُفُر» به ناخن انسان و پرندگان گفته مي‌شود. مفسرين آن را حيواناني مثل شتر و شترمرغ و اردك و غاز و امثالهم شمرده‌اند كه سُم آنها بدون شكاف است. در تورات (سِفر لاويان باب 11 و تثنيه باب 14) نشخوار كننده و شكافته سم بودن را توأمان نشانه حلال بودن دانسته است و ليست طويلي از انواع پرندگان، خزندگان و حيوانات و حشرات حرام گوشت را برشمرده كه مسلمانان نيز آنها را عيناً رعايت مي‌كنند، هرچند در قرآن چنين تحريم‌هايي وجود ندارد.



258- چربي‌هايي كه به صورت غيرمتمركز در ميان امعاء و احشاء يعني درون شكم و مغز استخوان‌ها يا پشت گاو و گوسفند است، عملا قابل تفكيك و جداسازي نمي‌باشند.



259- آنچه حايز اهميت است، موقت و مشروط بودن اين تحريم‌هاست كه هيچكدام مبناي تكويني و هميشگي نداشته است و چنين محروميتي به دليل خوي تجاوزگري اين قوم، كه احتمالا مصرف گوشت و چربيِ بيش از حدّ در خلقيات آنها مؤثر بوده، ناشي گشته است (والله اعلم). آية 160 سورة نساء (4:160) نيز تأكيد مي‌كند كه «به خاطر ظلمي كه يهوديان مرتكب مي‌شدند و موانع بسياري كه در راه خدا ايجاد مي‌كردند، روزي‌هاي پاكيزه‌اي را كه قبلا براي آنها حلال بود برايشان حرام كرديم». و نيز در آية 93 آل‌عمران (3:93) آمده است: «همة خوردني‌ها براي بني‌اسرائيل حلال بود، مگر آنچه يعقوب قبل از آنكه تورات نازل شود (قرن‌ها قبل) بر خود حرام كرده بود (گويا به خاطر بيماري تصميم گرفته بود گوشت شتر نخورد و همين سنّت موجب شد بني‌اسرائيل گمان كنند گوشت شتر حرام است)!

تفسير اقاي عبدالعلي بازرگان

ali Offline
#8 ارسال شده : 1404/04/18 10:50:56 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,115

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
خلاصه تفسير ايات 118-149 سوره انعام از تفسير تسنيم

﴿أَ فَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغي حَكَمًا....﴾
بعد از اينكه فرمود: ﴿فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ﴾ بلافاصله مي‌فرماييد كه به اينها بگو بالأخره آنكه آخرين حرف را مي‌زند غير از قرآن كتاب ديگري نيست غير از الله احدي نيست و الله در قرآن حرف آخر را زد ﴿أَ فَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغي حَكَمًا﴾ حَكَم گاهي بالفعل است، گاهي بالقوه يعني كسي كه صلاحيت محاكمه را دارد صلاحيت تكفل محاكم را داراست و الله بهترين حكم است .در اين‌گونه از موارد براي اهميت مسئله مفعول مقدم بر فعل ذكر مي‌شود البته «ابتغي حكما غير الله» يكي از دو مفعول قبل از فعل ذكر شده است آن‌گاه دليل ذكر مي‌كند مي‌فرمايد كه الله بهترين حكم است بلكه تنها حَكم خداست براي اينكه ﴿وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلاً﴾ اين كتاب به طرف شما هم نازل شده .قلب مطّهر پيغمبر مهبط وحي است اما اين آخر خط نيست از قلب كه به لسان مي‌آيد خود پيغمبر همين وحي را بدون كمي و زيادي نطق كرد املاء كرد تا به سطح جامعه رسيد به دلهاي مردم رسيد به گوشهاي مردم رسيد مردم فهميدند از آن به بعد ديگر ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾ پس پايان خط وحي دلهاي مؤمنين و گوشهاي آنهاست اين وحي خداست كه به ما مي‌رسد حالا اگر فرشته نياورد پيغمبر آورد كه بالاتر از فرشته است كلام الله نيست؟ يا كلام الله است؟ لذا قرآن كريم همان طوري كه به طرف پيغمبر نازل شد براي ما هم نازل شد منتها ما آن لياقت را نداريم كه در بين راه بگيريم ما به آن آخر، ته آبيم خلاصه اين نهر‌ها و اين جدولها كه حركت بكند آن روستا‌هاي عقب افتاده ته آبند بدون كم‌ترين تغيير بدون كم‌ترين اضافه بدون كم‌ترين كاهش آنچه ذات اقدس الهي فرمود به سطح جامعه رسيد و مي‌رسد تا حجت خدا تمام باشد
﴿أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلاً﴾ همهٴ امور را ذات اقدس الهي تفصيل كرد الحاد را از توحيد جدا كرد، حق را از باطل جدا كرد، حسن را از قبيح جدا كرد، طيب را از خبيث جدا كرد همهٴ آن امور مفصّل است و خود قرآن هم مفصّل است .
بعد فرمود آنهايي كه كارشناسان كتاب آسماني‌اند مثل علماي يهود، علماي مسيحي و مانند آن. آنها به خوبي مي‌دانند كه اين كتاب الله است و كلام الله ﴿وَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ﴾ آنها كه كتاب به آنها داديم آنها مي‌دانند قرآن از طرف ذات اقدس الهي آمده است پس شما اگر محكمه مي‌خواهيد محكمه اله، حكم مي‌طلبيد كلام الله ﴿انَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ .فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ عام است همه مكلّفين را شامل مي‌شود منتها بعضي معصوم‌اند و بعضي غير معصوم.

﴿وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقًا وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ﴾
گرچه كلمات الهي اعم از تكوين و تشريع است اما در اينجا منظور قرآن كريم و اصل اسلام است كه مي‌فرمايد اينها كلمة الله است اصل قرآن كلمه تامه حق است، اصل اسلام كلمه تامه حق است نه تبديلي در بين بشر براي اصل اسلام و قرآن راه دارد نه تبديل الهي. اينكه مي‌فرمايد: ﴿لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ﴾ منظورش منهاج و شريعت نيست چون منهاج و شريعت را خود ذات اقدس الهي كاملاً براي هر دور و فوري تغيير داد ﴿لِكُلِّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجًا﴾ اما خطوط كلي اسلام يعني عقايد حقه و اصول دين و اصول اخلاقي و اصول فقهي و اصول كلي حقوقي اينها در همهٴ شرايط جزء دين است و ثابت، اما جزئيات كه به عنوان شرعه و منهاج است اين البته تغييرپذير است خب اصل دين، حقيقت قرآن اين تغييرپذير نيست اين ﴿لا مُبَدِّلَ﴾ به عنوان نفي جنس هرگونه مبدلي را نفي مي‌كند چه اينكه در بخشهايي ديگر مي‌فرمايد: ﴿لا تَبْديلَ لِكَلِماتِ اللّهِ﴾ يا «لا تبديل لسنة الله» در اينجا تبديل را به نحو نفي جنس منتفي مي‌داند اينكه فرمود هيچ مبدلي نيست براي اينكه مبدل يا خداست يا غيرخدا، خدا تبديل نمي‌كند چون ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ﴾ اين بهترين سخن است از اين زيباتر ممكن نيست محتوايش حق است لفظش حق است محتوايش احسن المضامين است لفظش احسن الالفاظ است تغيير نمي‌دهد.
غيرخدا هم كه قدرت ندارد لذا به عنوان نفي جنس فرمود: ﴿لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ﴾ در پايان آيهٴ فرمود: ﴿هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾ او همه حرفها را شنواست و همه امور را داناست

﴿وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّهِ...﴾
فرمود در مناظره‌ها شما بايد يا برهان يا معجزه را بپذیری . و اگر بخواهي حرف مردم را بپذيري اكثري مردم در ضلالتند و پيروي آنها هم مايه اضلال .چرا؟ چون ﴿إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ﴾ مردم روي زمين دو دسته‌اند اكثري و اقلّي، اقلّي همان انبيا و اوليا و صديقين و شهدا و صالحين‌اند كه قرآن كريم در آيات گذشته همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» اينها را مهتدي مي‌داند مي‌فرمايد: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ﴾ ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ اينها كساني‌اند كه مشمول هدايت الهي‌اند و تويِ پيامبر به اينها اقتدا نكن به آن هدايت اينها اقتدا بكن كه در حقيقت هدايت‌الله است ﴿إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللّهِ﴾ تو تابع و مقتدي اينها نيستي، تابع هدايتي هستي كه هادي اين هدايت خداست و آنها هم سالكان اين راهي‌اند كه خدا هدايت كرده است اينها اقلّي‌اند. اكثري مردم از برهان و معجزه محروم‌اند وقتي از برهان و معجزه محروم شدند بنابراين در مدار گمان، وهم و حدس حرف مي‌زنند و جز تخمين و جز حدس باطل و گمان واهي چيز ديگر ندارند قهراً هيچ كدام از اينها مطابق با واقع نيست وقتي مطابق با واقع نشد مي‌شود افترا . لذا اينها با تخمين اهل خَرص و كذب و فريه‌اند ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ﴾ يعني «يَفْتَرُونَ» اهل افترا هستند، اهل دروغ‌اند چون پشتوانه حرف اينها گمان است و گمان اينها هم در اين مسايل مغني از حق نيست، خب. برهان مسئله هم ذكر مي‌كند مي‌فرمايد كه ﴿إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ﴾ اينها طبق گمان سخن مي‌گويند ﴿وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ﴾ اين خَرص را هم به معناي تخمين گرفتند، هم به معناي افترا و دروغ‌بافي گرفتند كه به هر دو سازگار است.
در اينجا دو مطلب اساسي بايد از هم جدا بشود مطلب اول مربوط به مسايل علمي است، مطلب دوم مربوط به مسايل عملي است.در مسايل علمي كه فعلاً سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه يكجا نازل شد، در مكه هم نازل شد و محور اصلي او را هم اصول دين و خطوط كلي فقه و حقوق و اخلاق تأمين مي‌كند، نه خطوط جزئي فقه و همين را فرمود: ﴿تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَعَدْلاً﴾ اينها بايد با برهان و با معجزه حل بشود كساني كه از برهان و از معجزه بهره‌اي ندارند با گمان خود در اين زمينه سخن مي‌گويند با گمان نمي‌شود اصول اعتقادي را تثبيت كرد، اصول كلي فقه را تثبيت كرد، اصول كلي حقوق و اخلاق را تثبيت كرد چون ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾ اينها هم كه يقين ندارند در بخشهاي ديگر هم ذات اقدس الهي از اينها خبر مي‌دهد مي‌فرمايد: ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾ اينها كه دربارهٴ معاد انكار مي‌كنند يقين ندارند چون حرف مبرهني ارائه نكردند فقط به گمانشان اكتفا مي‌كنند و حرف زدن به پشتوانه گمان مي‌شود افترا.پس ﴿وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ﴾ چرا؟ براي اينكه اينها بر اساس مظنّه حركت مي‌كنند و مظنّه هم مغني از حق نيست، پس حركت به استناد مظنّه ضلالت است.
محور دوم آن است كه : در مسايل عملي آدم چه بكند يعني بعد از اينكه خطوط كلّي حق و عقيده روشن شد اگر خواستند آن خطوط كلي را در جامعه در حكمتهاي عملي‌اش را پياده كنند چه كنند؟ نحوهٴ پياده كردن و كيفيت اجرا اگر جزء موضوعات مستنبطه نباشد در اختيار مردم است از اين به بعد است كه مشورت مردم نقش تعيين كننده دارد

﴿إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَن يَضِلُّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾
ولي ذات اقدس الهي هست كه منزّه از مظنّه است، منزّه از فِريه است، مبرّاي از تخمين است. در اين‌گونه از موارد كه كلمه ﴿أَعْلَمُ﴾ بدون آن متعلّقش ذكر مي‌‌شود نفرمود: «اعلم من كذا اعلم من كذا» گفتند كه هم متحمل است كه اين ﴿أَعْلَمُ﴾ افضل باشد و متعلّقش محذوف مفضّل عليه محذوف باشد، هم اينكه نه به معناي عليم باشد نه أعلم افضلي .يعني اوست كه مي‌داند چه كسي ضالّ است و چه كسي مهتدي. مشابه همان آيه‌اي كه قبلاً فرمود: ﴿وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾ در حقيقت خداست كه مي‌داند چه كسي مهتدي است، چه كسي ضالّه است.به قرينه اينكه فرمود: ﴿وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾ «اعلم بالضالّين» هم هست بنابراين اينكه فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَن يَضِلُّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾ برهان مسئله را هم اقامه مي‌كند براي اينكه اگر كسي كلّ عالم را آفريد، درون و بيرون افراد را آفريد و باخبر است بايد در گزارشها حرف او را تكيه‌گاه قرار داد و به حرف او مراجعه كرد اوست كه مي‌داند كه چه كسي هدايت شده است و چه كسي ضالّ است از اينجا معلوم مي‌شود كه ضلالت و هدايت را به خود افراد اسناد دادند .

﴿فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ إِن كُنتُم بِآيَاتِهِ مُؤْمِنِينَ ﴿118﴾ وَمَا لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَكُم مَاحَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلَّا مَااضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَإِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِم بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ﴿119
آنچه را كه مشركين به عنوان شبهه القا كردند گفتند كه اگر شما حيواني كه با حتف انفه مُرده است نمي‌خوريد چيزي را هم كه خودتان كُشتيد نبايد بخوريد.دو حرف زدند يكي اينكه اگر شما مُردار را نمي‌خوريد كه به مرگ طبيعي مُرد آنچه را هم كه خودتان ذبح و نحر كرديد نبايد بخوريد براي اينكه اگر خدا چيزي را كُشت، حيواني را كُشت بر شما حرام است، خب آنچه را كه خودتان كُشتيد بايد بر شما حرام باشد اين قياس در بُعد نفي، منفي قياس در بُعد مثبت اين است كه اگر شما آنچه را كه خودتان ذبح و نحر كرديد مي‌خوريد آنچه را هم كه خدا كُشت بايد بخوريد.
دربارهٴ ابطال آن قياسِ منفي لسان آيات تحليل است، اباحه است، يعني آنچه را كه شما كُشتيد و نام خدا را بر او بُرديد آ‌ن براي شما حلال است.در قياس مثبت لسان قرآن تحريم است بنابراين آنها دو قياس كردند قرآن هم دو پاسخ مي‌دهد قياس اول آنها قياس منفي است گفتند همان طوري كه ميته را كه خدا كُشت نمي‌خوريد، ذبيحه را كه خودتان كُشتيد نبايد بخوريد اين قياس منفي را قرآن نفي كرد فرمود: ﴿فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ﴾ اين ﴿كُلُوا﴾ براي تحليل است، اباحه است، امر نيست نه واجب است و نه مستحب امري كه براي رفع هذر باشد قدر متقين‌اش اباحه است لذا اين ﴿كُلُوا﴾ نه دلالت بر وجوب دارد، نه دلالت بر استحباب براي رفع هذر است اما براي ابطال آن قياس مثبتشان كه مي‌گفتند اگر ذبيحهٴ خود را مي‌خوريد آنچه را كه خودتان كُشتيد مي‌خوريد آنچه را كه خدا كُشت آن را هم بايد بخوريد براي ابطال چنين قياس مثبتي مي‌فرمايد: ﴿وَلاَ تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ﴾ يا ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ﴾ و مانند آن.اين آيه چون در مقام تهديد است مفيد حصر است يعني اگر مؤمنيد فقط از اين استفاده كنيد آنچه را كه ميته است استفاده نكنيد آنچه را كه ديگران به نام اصنام و اوثانشان سر مي‌بُردند استفاده نكنيد ﴿فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ إِن كُنتُم بِآيَاتِهِ مُؤْمِنِينَ﴾ اين چون در مقام تهديد است با احتفاف به قرائن قبل و بعد مفيد حصر است يعني اگر مؤمنيد فقط از اين استفاده كنيد.
اما اينكه در نقطه مقابلش نهي آمده است فرمود: ﴿وَمَا لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ﴾ اين براي آن است كه وسوسه به القاي شبههٴ برخي از مشركين در برخي از افراد ساده‌لوح اثر گذاشت آنها شايد فكر مي‌كردند كه آري اينها حق مي‌گويند اگر ميته حرام است، خب ذبيحه انسان هم حرام است آن‌گاه خدا مي‌فرمايد نه چرا از اين پرهيز مي‌كنيد ﴿وَمَا لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُوا﴾ چرا اين‌چنين نيست كه پرهيز مي‌كنيد و آنچه را كه نام خدا بر او بُرده شد اين را نمي‌خوريد، نه اين حلال است آنها حرام،
مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿وَقَدْ فَصَّلَ لَكُم مَاحَرَّمَ عَلَيْكُمْ﴾ اين ﴿فَصَّلَ﴾ كه فعل ماضي است ظاهر در اين است كه قبل از اين آيه جريان حُرمت محرّمات از قبيل ميته و لَحم خنزير و دَم و دَم مسفوح و مذبوحِ لغير اسم الله و امثال‌ذلك به طور تفصيل بيان شد.

وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمِ سَيُجْزَوْنَ بِمَا كَانُوا يَقْتَرِفُونَ ﴿120﴾
فرمود: ﴿وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ﴾ اين ظاهر اسم و باطن اسم معنايش اين نيست كه گناه يك ظاهري دارد، يك باطني دارد گناه، گناه است پشت و رويش يكي است اين نظير لباس نيست كه انسان بگويد ابريِ لباس و آستر لباس، ظاهر گناه و باطن گناه قهراً [ناگزير] اضافهٴ وصف به موصوف است يعني «الإثم الظاهر الإثم الباطن» يعني «الإثم ظاهراً،الإثم باطناً» اگر «الإثم في السرّ و العلن» يعني چه در خفا، چه در علن گناه نكنيد چون خفاي شما نزد خدا علن است پس گناه چه با اعضا و جوارح باشد، چه با قلب و علي أيّ تقدير [به هر حال] چه سرّ باشد، چه علن معلوم خداست وقتي معلوم خدا بود خدا حساب مي‌كند از اين جهت فرمود: ﴿وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ﴾ اين اختصاصي به اين گناهان أكل ميته و امثال‌ذلك ندارد اين يك اصل كلي است شامل همه موارد مي‌شود
فرمود: ﴿وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمِ سَيُجْزَوْنَ بِمَا كَانُوا يَقْتَرِفُونَ﴾ آنها كه سرمايه عمر مي‌دهند و گناه كسب مي‌كنند در حقيقت خسارت ديده‌اند خداوند يقيناً اينها را اين «سين» تحقيق است نه «سين» تسويف، تحقيقاً خدا اينها را به آنچه اقتراف كردند، اكتساب كردند جزا مي‌دهد حالا يا زود يا دير، يا در دنيا يا در آخرت، گاهي در آخرت است، گاهي در دنياست جزاي الهي ممكن است در دنيا هم دامنگير تبهكاران بشود،

وَلاَ تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ﴾
بعد فرمود: ﴿وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ﴾ چون دأب عرب جاهلي اين بود چيزي را كه مي‌خواست سر ببرد به نام بُت سر مي‌بريد اين را قرآن فسق مي‌داند فسقِ مصطلحِ خاصِّ قرآني از اين قبيل است در برابر فسق عام اين‌گونه از موارد چون محفوف به قرينه است منظور از فسق آن مذبوح و منحوري است كه به نام اصنام و اوثان سر بُريده شد اين را مي‌فرمايد: «فسق»
خلاصهٴ بحث درباره حيواني كه گوشتش حرام است اين بود كه اگر ميته بود گوشتش حرام است و اگر ﴿أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ﴾ بود يعني به نام غير خداوند ذبح شد يا نحر شد حرام است و اگر به نام خدا عمداً ذبح نشود ولو به غير نام خدا هم ذبح نشده باشد اين‌هم حرام است و اگر سهواً نام خدا برده نشد نه ميته بود، نه ﴿أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ﴾ بود اين حلال است

در اينجا ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾
آنها مي‌خواهند بالأخره شما را زمين‌گير كنند خيلي از افرادند كه اينها مي‌انديشند بعد خيال مي‌كنند فكر آنها به اينجا رسيده است در حالي كه اين‌گونه از القائات اغوايي محصول كار شيطان است همان طوري كه مؤمنين اگر مستقيم باشند فرشتگان رحمت بر آنها نازل مي‌شوند و مطالبي را در قلب آنها القا مي‌كنند اين مؤمن هرگز نمي‌گويد يا نبايد بگويد من خودم فكر كردم به اين مطلب رسيده‌ام زيرا فكر كردن يعني زمينه را براي دريافت علوم آماده كردن مبدأ قابلي است، نه مبدأ فاعلي، آنكه مبدأ فاعلي است آن است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ﴾ در طرف مقابل هم اگر كسي راه خباثت را طي كرد زمينه را آماده مي‌كند براي نزول شياطين آن‌گاه همين شياطين در قلب او مطالبي را القا مي‌كنند به اين شخص خيال مي‌كند به فكر خودش رسيده است.
در بخشهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ «شعراء» يعني آيهٴ 222 به بعد دارد كه ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَي مَن تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ ٭ تَنَزَّلُ عَلَي كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ﴾ هر انسان دروغ‌پردازِ معصيت‌كاري مهبط شياطين است .پس بِنا براين آنچه كه در دل افراد اغواگرِ جامعه قرار مي‌گيرد اين در اثر وسوسه و القا شيطان است همان آن شعور مرموز را به تعبير سيدناالاستاد وحي مي‌گويند منتها حالا غلبه وحي در كارهاي خير شد وگرنه هر چه كه به طور رمزي در نهان انسان ظهور و حضور پيدا كرد وحي اوست هم ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾ هست و هم ﴿وَأَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ﴾ هست ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَي مُوسَي﴾ هست و مانند آن.
بعد فرمود: ﴿وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ﴾
گرچه زمينه، زمينهٴ ميته و ﴿أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ﴾ و امثال‌ذلك است اما ﴿وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ﴾ اطلاق دارد و اطلاقش همهٴ موارد را شامل مي‌شود يعني در هر مطلبي اگر انسان تابع مشركين بود به منزلهٴ مشرك است، اگر واقعاً آن مطلب را بر اساس عقيده قبول كرد كه مي‌شود ارتداد و شرك قلبي و اگر بر اساس عقيده قبول نكرد، بر اساس عمل قبول كرد مي‌شود كفر عملي ﴿وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ﴾
أَوَمَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا....﴾
آن‌گاه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد مشركين به منزله مرده‌اند يا به منزله كساني‌اند كه در تيرگي و تاريكي حركت مي‌كنند، مؤمنين زنده‌اند و در فضاي باز و روشن زندگي مي‌كنند. در بخشهاي فراوان قرآن كريم كافر را مرده مي‌داند، مشرك را مرده مي‌داند و مؤمن را زنده مي‌داند. اينجا هم كه مي‌فرمايد: ﴿أَوَمَن كَانَ مَيْتاً﴾ كسي قبل از وحي يك حيات گياهي داشت يا حداكثر حيات حيواني، آنچه كه بشر را به حيات انساني‌اش مي‌رساند و از مرحلهٴ حيوانيت نجات مي‌دهد همان وحي و ايمان است، خب يك عده تمام تلاش و كوششان اين است كه غذاي خوب تأمين كنند، خوب بخورند، فربه بشوند، خوب خرامان خرامان حركت بكنند اينها هنوز هم كه هنوز است به حيات حيواني راه پيدا نكردند اين يك گياه خوبي‌اند، يك درخت خوبي‌اند، يك نهال خوبي‌اند، خوب غذا مي‌خورند، خوب پرورش پيدا مي‌كنند، خوب مي‌خرامند همين،
برخي از اين حيات گياهي بالا آمدند گذشته از تغذيه و نمو و امثال‌ذلك يك سلسله عواطف وهمي و خيالي هم دارند عاطفه دارند اما رهبري عاطفه را وهم و خيال به عهده مي‌گيرد نه عقل، اينها داراي حيات حيواني‌اند از رياست لذت مي‌برند، از داشتن لذت مي‌برند، از قدرت لذت مي‌برند كم نيستند حيوانات جنگلي كه اينها را داشته باشند.
بنابراين اگر ما محور را حيات انساني قرار بدهيم و معناي انسان را بدانيم يك مقدار هم حيوان‌شناس باشيم، يك مقداري هم همين گربه تربيت شده، همين سگ تربيت شده، همان آن باز تربيت شده، همان كركس و شاهين تربيت شده را ببينيم آن‌گاه معلوم مي‌شود حيات انساني چيز ديگر است حيات انساني همين است كه انسان با نور الهي زندگي كند
همان طوري كه بدن گاهي زنده است و گاهي مرده و بدن زنده گاهي در عين حال كه چشم دارد نوري در كار نيست كه او ببيند ولي گاهي نوري هست كه با آن نور راه را ببيند روح هم همين شرايط را داراست گاهي روح مرده است، گاهي زنده، مرگ روح به كفر و جهل و فسق و امثال‌ذلك است و حيات روح به علم و ايمان و عدل و امثال‌ذلك است.
در اينجا دو تشبيه است يكي اينكه مؤمن به منزلهٴ زنده است و كافر به منزلهٴ مرده، بلكه در حقيقت كافر از نظر روح مرده است و مؤمن از نظر روح زنده اين تشبيه و تنزيه اول يا واقعيت اول بدون تشبيه كه ﴿أَوَمَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ﴾ با آن كسي كه ميّت بود و حيات ما را نپذيرفت يكسان نيستند، اين يك بيان. بيان ديگر اينكه كافر در ظلمت است و مؤمن نوراني است ﴿وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ﴾ در مطلب اول، اول مرگ كافر را ذكر كردند بعد حيات مؤمن را، در مطلب دوم نوراني بودن مؤمن را اول ذكر كردند و ظلماني بودن كافر را دوم.
غرض اينكه، اينها چهار مطلب است هر دو به دو رو در روي همند يكي جريان مرگ و حيات است، يكي جريان نور و ظلمت. در جريان مرگ و حيات اول جريان مرگ را ذكر مي‌كند بعد حيات را، در جريان نور و ظلمت اول نور را ذكر مي‌كند بعد ظلمت را اينكه فرمود: ﴿أَوَمَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ﴾ يعني اين با كسي كه مرده بود و حيات ما را نپذيرفت يكسان نيستند بعد آنكه حيات ما را پذيرفت با نورِ الهي حركت مي‌كند و آنكه حيات ما را نپذيرفت در تاريكي متراكم فرو رفته است كه راهي براي نجات او نيست
أَوَمَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً﴾ كه ﴿يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾ معلوم مي‌شود اگر كسي نوراني شد وظيفه او اين است كه با اين نور خطّ‌مشي خود را و ديگران را در جامعه ترسيم كند نظير اينكه اگر كسي به مقام فقاهت رسيده است مسئوليتش اين است كه ﴿لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾ هست اين‌چنين نيست كه در يك گوشه‌‌اي بگيرد و بيارمد خاصيّت نور آن است كه ديگران را هم روشن كند اگر كسي از نور الهي بهره‌اي برده است بايد با اين نور در بين مردم حركت كند يعني جامعه را روشن كند هم خطّ‌مشي خود او نوراني باشد، هم خطّ‌مشي جامعه را ترسيم بكند لذا نفرمود: «و جعلنا له نورا» بلكه ﴿نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾ باشد.
﴿كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اول اينها مستحبّات را ترك كردند، بعد ـ معاذ الله ـ واجبات را ترك كردند، به دام گناهان صغيره و كبيره افتادند ﴿ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءي﴾ و همهٴ اين سيّئات براي او حَسنه تلقّي مي‌شد و زيبا تلقّي مي‌كرد، چون زيبا تلقّي مي‌كرد داعي نداشت دست از اينها بردارد ﴿زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾
فرمود: ﴿زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ فاعل اين ﴿زُيِّنَ﴾ در اوايل امر مشخص هست كيست، در اواخر امر هم مشخص هست كيست آنجا كه به عنوان تزيين كيفري گرفتار زينت‌شناسي شدند به وسيله شيطان اين كار انجام مي‌گيرد كه ﴿زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ﴾ منتها شيطان به عنوان كلب معلَّم مأمور الهي است كه اينها را بِگزد و گاز بگيرد.

﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكَابِرَ مُجْرِمِيهَا لِيَمْكُرُوا فِيهَا......123﴾
بعد فرمودند كه همان طوري كه كفار قبلي اين‌چنين بودند و كفّار عصر تو هم اين‌چنين‌اند فَسَقهٴ هر شهر و روستايي هم همين طورند. فرمود همان طوري كه كفّار عملشان براي آنها مزيّن است، فَسقه و مجرمين هم عملشان برايشان مزيّن است بعد در آخر جمع‌بندي مي‌كند مي‌فرمايد ما هم كفار را مؤاخذه مي‌كنيم و مي‌گيريم، هم مجرمين و فاسقان را كيفر مي‌دهيم ولي يك مدّت مديدي مهلت مي‌دهيم تا بلكه برگردند.
فرمود آنها كه كافر بودند در برابر انبيا مي‌ايستادند سرنوشت تلخشان اين است كه ﴿زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾

اما آنها كه راه ستم را، راه ظلم را، راه تحقير مؤمنين را طي كردند و حرف انبيا و اولياي الهي در آنها اثر نكرد ما به اينها يك مدتي ميدان مي‌دهيم، مهلت مي‌دهيم اينها اگر در يك شهري زندگي مي‌كنند ما اينها را جزء بزرگان ظاهري آن شهر قرار مي‌دهيم، اگر در روستا زندگي مي‌كنند ما اينها را جزء بزرگان ظاهري آن روستا قرار مي‌دهيم تا در اثر اين بزرگ‌بيني و اين قدرت مكرهايشان را بكنند ولي ما مي‌خواهيم با همين مكر اينها را بگيريم اينها نه مبدأ فاعلي اين مكر را مي‌بينند، نه مبدأ قابلي اين مكر را مي‌بينند، نه مي‌دانند چه كسي دارد نقشه مي‌كشد، نه مي‌فهمند اين نقشه به زيان چه كسي است،
اين ﴿أَكَابِرَ﴾ مفعول دوم جعل است، مفهوم اول جعل آن مجرمين است با ارجاع تقديم و تأخير به آن جايگاه اصلي‌اش به اين صورت در مي‌آيد «و كذلك جعلنا في كل قرية مجرميها اكابر» يعني مجرمينِ آن قريه را دهبان و دهدار و رئيس و زعيم قرار مي‌دهيم، فاسقين هر منطقه‌اي را جزء مقتدرين آن منطقه قرار مي‌دهيم . چرا؟ تا قدرت پيدا كنند و حيله كنند،
ما داريم اكابر را يعني مجرمين را بر مردم مسلّط مي‌كنيم؟ نه، ما مي‌خواهيم اينها را بگيريم اينها نمي‌فهمند اينها را مي‌خواهيم با دست اينها بگيريم ديگر فرشته‌اي نازل بكنيم، طير ابابيلي نازل بكنيم يا تندبادي، طوفاني، زلزله‌اي نازل بكنيم يا بر اينها تحميل بكنيم نيست اينها را با دست خود اينها مي‌خواهيم بگيريم چرا؟ ﴿لِيَمْكُرُوا﴾

اين ﴿لِيَمْكُرُوا﴾ لام، لام عاقبت است نه لام، لام غايت تا اينكه اينها مكر كنند مكر را هم آن طوري كه در فقه‌اللغه‌ها معنا كردند آن فتل و تاب دادن است، خب يك نخ اگر بخواهد بگسلد و پاره بشود با تاب دادن شديد پاره مي‌شود فرمود ما اينها را قدرت داديم تا اينها مكرّر تاب بدهند، چه چيزي را تاب بدهند، چه كسي را تاب بدهند، خودشان را بتابانند، خودشان را مفتول كنند، خودشان را بپيچانند تا با دست خودشان گرفتار بشوند نه مي‌فهمند كه فاعل اصلي كيست چه كسي دارد نقشه مي‌كشد، نه مي‌فهمند قابل اصلي كيست چه كسي دارد تاب مي‌خورد و تاب بگسلد نمي‌فهمند.
مي‌فرمايد اينها كه دارند نقشه مي‌كشند نمي‌دانند كه با چه كسي دارند بازي مي‌كنند اينها دارند خودشان را تاب مي‌دهند كه يك وقتي بتركند هيچ ممكن نيست كسي نسبت به ديگري ستم بكند اين عقلاً محال است ممكن است يك فعلي، يك كار تلخي، يك سيّئه‌اي از جان انسان سر بزند هم در بخش اعتقاد، هم در بخش تصميم‌گيري كه اراده و عزم و امثال‌ذلك است اين روح را آلوده نكند هر تصميم و نيّت پليد سمّي اول روح را مسموم مي‌كند بعد اعضا و جوارح را مسموم مي‌كند بعد آثار تلخ اين سمّ نسبت به آن مظلوم مي‌رسد، خب مظلوم چه مي‌‌شود؟ كشته مي‌شود، كشته مي‌شود يعني چه؟ يعني حيات زودگذر دنيايي از او گرفته مي‌شود اما روحش به ابد مي‌پيوندد كه ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً﴾
آنچه به اين مقتول رسيده است چه چيزي بود؟ ترشّحي از اين سمّ بود،
آ‌نچه دامنگير خودِ قاتل است چه چيزي است؟ عذاب و جهنم است .
اگر كسي هم نسبت به ديگري احسان كرده، براي كسي مسكن ساخته، براي كسي مستشفي ساخته، براي كسي مدرسه ساخته اين‌هم در حقيقت روح خود را طيّب و طاهر كرد، روح خود را به چندين درجه بالا برد بعد نسيمي از اين كار خير و حسنه به ديگري رسيده است مثل كسي در باغ خود درخت سيب و گلابي بكارد كه سايه‌اش آن رهگذر كوي و برزن را برخوردار مي‌كند در اينجا هم فرمود: ﴿وَمَا يَمْكُرُونَ إِلَّابِأَنْفُسِهِمْ﴾ اين حصر است ﴿وَمَا يَشْعُرُونَ﴾ اصلاً نمي‌فهمند دارند چه كار مي‌كنند.

﴿وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آيَةٌ قَالُوا لَن نُؤْمِنَ حَتَّي نُؤْتَي مِثْلَ مَا أُوتِيَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِندَ اللّهِ وَعَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا كَانُوا يَمْكُرُونَ..124﴾ همين اكابر مجرمين يا داعيه نبوّت دارند مي‌شوند متنبّي، يا اگر مقدور خودشان نبود كه داعيهٴ نبوّت داشته باشند يك متنبّي ديگري نظير آن كذّاب معروف مُسيلمهٴ كذّاب و مانند آن او را مي‌پرورانند اگر او هم نشد مي‌گويند ما به رسالت اين رسول عصرمان ايمان نمي‌آوريم مگر اينكه همان سِمتي كه خدا به او داد به ما هم بدهد. اين دو گونه است يك وقت است كه به عنوان جدال است، يك وقت به عنوان استهزاست... منتها شرايط خاصّي دارد، شرايط خاصّش آن است كه وضع مالي‌اش از ديگران بهتر باشد، زعيم قبيله باشد چنين خيال واهي در سر داشتند لذا مي‌گفتند اگر قرآن حق است و رسالت حق است ﴿لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾ اين بايد يا بر يكي از سرمايه‌داران مكه يا سرمايه‌داران طائف يا مكه و مدينه مثلاً بر اينها نازل بشود براي اينكه نظام ارزشي آنها ثروت بود و قبيله، مي‌گفتند نمي‌شود كه يك بچه يتيم بشود پيغمبر، يك وقت است كه نه، مبناي آنها بر اين است كه ذات اقدس الهي كه ربّ‌العالمين است، ربّ‌الارباب است ربوبيّت مقطعي براي ديگران است او ربّ ما نيست لذا ممكن نيست براي ما پيامبري بفرستد و اگر خداوند بخواهد موجودي را به سِمت رسالت اعزام كند آن موجود حتماً بايد فرشته باشد كه در اوايل همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» عُذر آنها گذشت. اگر مبنا اين است كه بشر رسول نمي‌شود رسالت مخصوص مَلك است اين بيانهايي كه دارند اگر رسالت او حق است خب ما هم بايد كتاب بياوريم، ما هم بايد رسول بشويم اين مي‌شود استهزا و تهكّم ديگر جدال نيست براي اينكه يا جنبهٴ جدالي دارد بالأخره مي‌گويد شمايي كه مي‌گوييد بشر مي‌تواند پيامبر باشد خب آن بشر ماييم ما هم ببينيم ما هم كلام خدا را بشنويم، ما هم مهبط وحيِ خدا باشيم.
پس اگر كسي جِدّش اين است كه ممكن نيست بشر پيغمبر بشود اين را به صورت تهكّم و استهزا دارد و اگر معتقد است كه بشر مي‌تواند پيامبر بشود لكن نظام ارزشيِ او ثروت است و قبيله است و اولاد است و امثال‌ذلك كه ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ و مانند آن، اگر نظام ارزشي نزد اينها اين است با پذيرش مبناي اينكه بشر مي‌تواند پيامبر بشود اين سخن آنها با مبناي آنها هماهنگ است يا جدال است بالأخره يا استهزا
آن‌گاه پاسخ مي‌دهد ﴿اللّهُ أَعْلَمُ﴾ كه اين ﴿أَعْلَمُ﴾ أفعل تفضيل نيست ديگر تعيين است ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ خدا مي‌داند كه اين سِمتها را بايد به چه كسي بدهد خدا شما را لايق چنين مقامي نمي‌داند، خب.
آن اكابرِ مجرمين كه هم توطئهٴ مكر زيردستها را به عهده داشتند، هم در برابر انبياي خود چنين پرخاشگرانانه و جسورانه سخن گفتند دو گناه كردند يكي داعيهٴ مقام مَني داشتند در مقابل وحي و رسالت و داعيهٴ رهبري و مطبوع بودن داشتند،
يكي هم همان گناه كفر و شرك و معاصي ديگر. در برابر آن دو گناه، دو كيفر مي‌بينند اينها كه اكابر بودند به حسب ظاهر بزرگ بودند چون بزرگي اينها دروغ است اينها كه واقعاً بزرگ نيستند، اگر بزرگي كسي دروغ بود، كوچكي او راست است چون معنا ندارد كه هم بزرگي دروغ باشد هم كوچكي دروغ باشد هر دو كه باطل نيست اگر بزرگ‌منشي كسي باطل بود كوچك بودن او حق است اين يك مقدمه و قيامت ظرف ظهور همهٴ حقايق است اين دو،
نتيجه آن است كه كوچكي اينها در قيامت ظهور مي‌كند ﴿سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِندَ اللّهِ﴾ آن روز ذليلانه محشور مي‌شوند. فرمود: ﴿سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا﴾ يعني همين أجرمويي كه اكابر مجرمين‌اند اينها چون به حسب ظاهر اكابر بودند و به حسب باطن اَصاغر اين صِغَرشان ظهور مي‌كند مي‌شوند پست و ذليل و از آن جهت كه معصيت كردند خب از ﴿عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا كَانُوا يَمْكُرُونَ﴾

﴿فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّمَا يَصَّعَدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ. ﴿125﴾
چون هر دو فريق نام و يادشان گذشت يعني مؤمنين و كافرين، صالحان و طالحان حُكمشان گذشت آن‌گاه به صورت مبسوط دربارهٴ هر دو گروه بياني دارد .شرح صدر عبارت از باز شدن سينه است منظور از اين سينه همان قلب حقيقي است كه انسانيت انسان است نه اين سينه‌اي كه چه كافر، چه مؤمن هر دو داراي آن هستند و نه قلبي كه مؤمن و كافر هر دو داراي آن هستند كه مركز پالايش خون است قلب، فؤاد و مانند آن. همان روح انساني و حقيقت انساني است. اين گاهي در مسايل خير باز است، گاهي در مسايل شر باز است شرح صدر يعني باز بودن، يعني باز باشد تا جاگير باشد، وسيع باشد مشروح يعني مبسوط، شرح صدر يعني قلب باز، اين قلب به وسيله آن مظروف باز مي‌شود با ظرفهاي ديگر فرق مي‌كند هر ظرفي از ظروف عالَم طبيعت به وسيله مظروف بسته مي‌شود يعني هر اندازه كه مظروف به ظرف داده شد از ظرفيتِ ظرف مي‌كاهد اگر يك ظرفي ظرفيت ده ليتر آب داشت شما وقتي پنج ليتر آب در اين ظرف ريختيد به مقدار پنج ليتر ظرفيت او بسته شد ديگر اين ظرف ظرفيت ده ليتر را ندارد ظرفيت پنج ليتر را دارد كه خالي است اين خاصيت ظرف و مظروف طبيعي است.اما ظرف و مظروف ماوراي طبيعي نسبتشان به عكس است يعني وقتي مظروف وارد ظرف مي‌شود ظرف را توسعه مي‌دهد نه تضعيف كند حالا مظروف از هر سنخي باشد مظروف وقتي وارد ظرف شد اين ظرف را كم ‌كم توسعه مي‌دهد اين از بيانات نوراني است كه در بخش پاياني نهج‌البلاغه از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) به عنوان تجرّد روح و تجرّد نفس ذكر شده است حضرت در آن سخن نوراني مي‌فرمايد: «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلاَّ وِعَاءَ الْعِلْمِ، فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ» هر ظرفي از ظروف عالَم طبيعت با آمدن مظروف ظرفيتش كم مي‌شود مگر ظرف دانش كه هر اندازه انسان علم به قلب بدهد اين قلب براي درك معارف برتر و علوم بيشتر آماده‌تر مي‌شود وقتي ده مسئله شما به اين قلب داديد اين قلب هم‌اكنون آماده است براي درك صد مسئله. يك موجود معنوي و روحاني وقتي جايي رفت نه تنها ديگران را جاه نمي‌دهد، بلكه براي ديگران جا باز مي‌كند خاصيت معنويت اين است، وقتي يك مطلب علمي وارد صحنهٴ نفس شد اين روح را، اين صدر و قلب و فؤاد را شرحه شرحه مي‌كند و اگر به عكس مطالبي كه وارد صحنه روح شد مطالب ضلالت و غوايت و انحرافي بود روح را در بخشهاي انحرافي شرحه شرحه مي‌كند، مشروح مي‌كند، باز مي‌كند نسبت به مطالب معنوي و حقيقي بسته است
هر دو گروه مشروح‌الصدرند خواه علوم باطل، خواه علوم حق اين قلب را باز مي‌كنند منتها علوم حق در بخش عقل و وحي قلب را باز مي‌كند، علوم باطل در بخش وهم و خيال باز مي‌كند گناهان هم همين طور است، اعمال هم همين طور است، آثار عمل هم در روح چنين اثري دارد ظهوري دارد.آن شرح صدرِ كافران را در سورهٴ مباركهٴ «نحل» بيان كرده كه ﴿وَلكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾ .پس خداوند اگر كسي را بخواهد هدايت كند يا بخواهد گمراه كند نقطهٴ آغازين اثر ارادهٴ حق‌تعالي قلب انسان است چون يك موجود متفكّرِ عاقل بعد از گذشت تصميم از مهبط وحي و قلب حركت مي‌كند اين‌چنين نيست كه اول دست و پا حركت بكند بعد قلب تصميم بگيرد كه بلكه اول قلب و دل تصميم مي‌گيرد بعد دست و پا حركت مي‌كند.
شرح صدر هر دو هم به دست خداست اما يكي به عنوان پاداش، يكي هم به عنوان كيفر.
فرمود: ﴿فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ﴾ هر كه را خدا بخواهد هدايت كند خداوند با ارادهٴ تشريعي خواسته است كه همگان هدايت بشوند اين ارادهٴ الهي هم به صورت دعوت است، هم به صورت امر است ولي به صورت اجبار نيست لكن در بخش پاياني راهِ مؤمنان اين ارادهٴ الهي به صورت هدايت تكويني ظهور مي‌كند .دربارهٴ تبهكاران يك ارادهٴ عمومي دارد كه گرايش به طرف شرور را گاهي به عنوان كيفر انجام مي‌دهد، اما اين گرايش به طرف شرّ به اين معنا نيست كه خداوند چيزي را به عنوان يك امر وجودي در قلب اين كسي كه مشروح‌الصدر بالكفر است افاضه كرده است بلكه بازگشتش به عدم ملكه است يعني لطف خاص خود را خدا از او گرفت و او را به حال خود رها كرد وقتي انسان به حال خود رها بشود هم نفس مسوّله او را مي‌گزد و گاز مي‌گيرد، هم نفس امّاره او را به دام خود مي‌كشد، هم شهوت و غضب ابزار بدي‌اند، هم شيطان بيرون، اگر كسي به حال خود رها شد اين‌چنين به سَمت شر علاقه پيدا مي‌كند.
بعد فرمود: ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ اين «هم دارالامن و العافية و السلامة» هست كه آن ﴿لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً وَلاَ تَأْثِيماً ٭ إِلَّا قِيلاً سَلاَماً سَلاَماً﴾ و هم اينكه يكي از اسماي حسناي ذات اقدس الهي سلام است برابر آيات پاياني سورهٴ «حشر» بهشت دارالسلام است با اينكه ذات اقدس الهي منزّه از اينكه صاحب‌دار باشد چه اينكه منزّه از آن است كه صاحب بيت و صاحب‌خانه باشد اما مع‌ذلك كعبه به عنوان بيت‌الله مي‌شود و بهشت هم به عنوان دارالسّلام شرافتي كه براي كعبه است باعث اين اضافه است و شرافتي هم كه براي بهشت هست مايهٴ اين اضافه است به همان دليلي كه فرمود: ﴿أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ﴾ به همان دليل هم مي‌توان گفت بهشت دارالسلام است.

﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ﴾ غير از اين است كه خداوند يك عده‌اي را به دارالسلام دعوت مي‌كند در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آنجا فرمود: ﴿وَاللَّهُ يَدْعُوا إِلَي دَارِ السَّلاَمِ﴾ اين دعوت به دارالسلام معنايش اين نيست كه دارالسلام براي مدعوهاست كه، اما دربارهٴ اين‌گونه از افراد كه از شرح صدر برخوردارند فرمود: ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ﴾ آن‌گاه اگر ادلّهٴ نقلي ديگر ضميمه بشود كه اينها حقّ شفاعت دارند با تعبير ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ﴾ سازگار است، اگر دارالسلام براي او باشد مي‌تواند به همراه خود كسي را ببرد البته «كل باذن الله» هيچ ممكن نيست در آنجا كاري بدون اذن خدا انجام بگيرد ولي دربارهٴٴٴٴ كساني كه دعوت شده‌اند سخن از اذن نيست اما كساني كه خدا فرمود: ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ﴾ سخن از اذن است،
فرمود: ﴿وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ وَقَالَ أَوْلِيَاؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ ﴾
يعني شما كه به عنوان شياطين جن بوديد عدهٴ زيادي از افراد را گمراه كرديد ﴿قَدِ اسْتَكْثَرْتُم﴾ يعني «قد استكثرتم من الاستمتاع بالانس» به قرينه ﴿رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ﴾ اين كلمهٴ استمتاع اينجا محذوف شده شما بشرهاي زيادي را به دام خود كشيديد از آنها بهره جستيد به عنوان پيرو از آنها استفاده كرديد ﴿وَقَالَ أَوْلِيَاؤُهُم﴾ آنها كه در تحت ولايت اين شياطين جن بودند انسانهايي كه در تحت ولايت شياطين جن بودند به خدا اين‌چنين عرض كردند گفتند: ﴿رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ﴾.
در قرآن كريم آمده است كه ﴿مَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ﴾ كساني هم كه در تحت ولايت شياطين جن‌اند به حسب ظاهر انس‌اند ولي به حسب باطن جزء شياطين جن محسوب مي‌شوند براساس اينكه ﴿مَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ﴾
﴿وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنَا﴾ مهلتي هم به ما دادي كه ما توبه كنيم برنگشتيم، راهي براي انابه باز كردي ما انابه نكرديم، الآن ديگر نادميم مثلاً آن‌گاه ذات اقدس الهي سه مطلب را ذكر مي‌كند بعد آنها را مُبرهن مي‌كند به حكمت و علم.

مطلب اول آن است كه ﴿النَّارُ مَثْواكُمْ﴾ يك عده طيّب‌الثرا هستند مي‌گويند طاب ثراه، يك عده خبيث‌‌الثرا، مثوا هستند كه خبث مثواه، خبث ثراه، خب اينها مثوا و مكانشان آتش است ﴿النَّارُ مَثْواكُمْ﴾ اين مطلب اول.
مطلب دوم اين است كه شما كه حالا در آنجا هستيد خالدِ در او هم خواهيد بود ﴿خَالِدِينَ فِيهَا﴾.
مطلب سوم استثنايي كه دارد كه ﴿إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ﴾ آن‌گاه همين مطالب را ذات اقدس الهي مُبرهن مي‌كند به حكمت و علم كه خدا حكيم است و عليم است، به قهر معلّل نمي‌كند نمي‌فرمايد او عزيز است و منتقم، به قدرت معلّل نمي‌كند نمي‌فرمايد او قادر است معلوم مي‌شود كه بوي بخشش هست اما كجا ببخشد، چه كسي را ببخشد آن را حكيمانه و عليمانه رفتار مي‌كند چون معمولاً اسماي حسنايي كه در پايان هر آيه هست دليل محتواي آن آيه خواهد بود مخصوصاً وقتي با ﴿إِنَّ﴾ ذكر بشود ﴿إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ﴾،
بعد فرمود: ﴿كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً﴾ پس معصيتكار در آتش است كه تحت ولايت اعداي خداست.مؤمن در بهشت است تحت ولايت الله است، اما دربارهٴٴ هر دو گروه به عمل آنها واگذار كرده است فرمود: ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِيُّهُم﴾ اما ﴿بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ البته اصل عمل بايد باشد گرچه پاداش اعمال گاهي اضعاف مضاعف است ولي رايگان نيست اصل عمل بايد باشد، اصل ايمان و عمل صالح بايد باشد آن‌گاه ذات اقدس الهي پاداش فراواني خواهد داد.
پس اين شش امر است كه سه به سه مقابل هم رو در روي هم است .
دربارهٴٴ مؤمنان فرمود: ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ﴾ دربارهٴٴ كافران و تبهكاران فرمود: ﴿النَّارُ مَثْواكُمْ﴾ .
دربارهٴٴ مؤمنان فرمود كه ﴿وَهُوَ﴾ يعني الله ﴿وَلِيُّهُمُ﴾. دربارهٴٴ تبهكاران فرمود: ﴿كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً﴾
دربارهٴٴ مؤمنين فرمود: ﴿بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ دربارهٴٴ كافران و تبهكاران فرمود: ﴿بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾
بالأخره آنها هم كار خير كردند به آنجا رسيدند، اينها هم كار شر كردند به اين دركات رسيدند البته كيفر هر گناه اگر مشمول عفو خدا نشود بيش از يكي نيست، اما پاداش هر كار خير ممكن است چند برابر باشد

فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً......129﴾ معنايش اين نيست كه ما هرگز از ظالم انتقام نمي‌گيريم مگر اينكه يك ظالم ديگري را بر او مسلّط بكنيم.پيام اثباتي‌اش اين است كه ما ظالمين را بر يكديگر مسلّط مي‌كنيم اما مفهوم ندارد كه ما اگر خواستيم از ظالمي انتقام بگيريم هيچ راهي ندارد الاّ سلطهٴ ظالم ديگر بر او، گاهي خودش بلاواسطه انتقام مي‌گيرد مثل ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾ گاهي جريان آل‌فرعون هست كه فرمود: ﴿ فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ ﴾ اينها را گرفتيم و انداختيم در دريا، گاهي دربارهٴ قارون مي‌فرمايد: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾ گاهي دربارهٴ آل‌فرعون مي‌فرمايد: ﴿غَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ﴾ اينها انتقامي است كه ذات اقدس الهي برابر ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾ از ظالمين گرفته است ظالمي را بر فرعون مسلّط نكرد بلكه وليِّ‌ از اولياي خود را كه موسي(سلام الله عليه) باشد بر ظالمين مسلّط كرده است. اين‌چنين نيست كه هميشه به وسيله ظالمي، ظالم ديگر سركوب بشود روزي كه ولي‌عصر (ارواحنا فداه) ظهور مي‌كند وليّ‌الله است كه بر ظالمين مسلّط مي‌شود
همان طوري كه در قيامت خداوند جن را مورد اعتراض قرار مي‌دهد كه شما بسياري از افراد انس را گمراه كرديد ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِنَ الْإِنْسِ﴾ مجموع جن و انس را هم مخاطب قرار مي‌دهد و آنها را توبيخ مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ﴾ معشر را هم ملاحظه فرموديد منظور آن جمعي‌اند كه باهم معاشرند و عِشرت دارند هر جمعي را معشر نمي‌گويند گرچه در قيامت همگان تنها مي‌آيند در عين حال كه همه هستند هر كدام مفردند ﴿كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً﴾ معشر بودن آنها به لحاظ دنياست كه در دنيا معاشر هم بودند وگرنه در قيامت هيچ ارتباطي بين افراد نيست پس معشر آن قومي است كه با يكديگر معاشر باشند آن‌گاه جن و انس را كه مخاطب قرار داد خطابش اين است كه فرمود: ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا﴾ به آنها مي‌فرمايد مگر انبياي از شما نيامدند، مرسليني از شما نيامدند كه آيات ما، احكام ما، حِكم ما، سنن ما را بر شما تلاوت بكنند و شما را تعليم بدهند و از جريان قيامت شما را باخبر بكنند و هشدار بدهند و انذار كنند احتجاج خدا در قيامت اين است.

﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ﴾ كه اين رُسل از شماست اولاً، رسالت آنها هم تبيين آيات ما، احكام ما، سُنن ماست بر شما ثانياً، و هشدار و انذار داشتند ثالثاً .كه قيامت حق است، روز سؤال و جواب حق است ﴿قَالُوا شَهِدْنَا عَلَي أَنْفُسِنَا﴾ بله گفتند ما شهادت مي‌دهيم عليه خودمان كه رُسلي از ما بود اولاً، و احكام و آيات و سُنن شما را بر ما خواندند و براي ما تشريح كردند ثانياً، و خطر كفر را هم به ما تذكّر دادند ما را ترساندند ثالثاً.
﴿قَالُوا شَهِدْنَا عَلَي أَنْفُسِنَا﴾ آن‌گاه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد كه سرّ كفر آنها اين است كه ﴿وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا﴾ چون «حبّ الدنيا رأس كل خطيئة» منشأ همه گمراهيها علاقهٴ به دنياست و منظور از دنيا عبارت از چيزي است كه انسان را از خدا غافل كند هر شيئي كه انسان را از خدا غافل كند او دنياست، گاهي مال و جاه است، گاهي علم است، گاهي مقام است و مانند آن. هر چه كه انسان را از خدا غافل كند دنياست.و اين افراد هم كفر ورزيدند، هم اعتراف كردند كه كافرند ﴿وَشَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ﴾
اين ترجمهٴ صوري اين آيه است اما نكاتي كه مربوط به اين آيهٴ كريمه است.
فرمود: ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ﴾ معلوم مي‌شود كه فرشتگان مكلّف نيستند و مورد سؤال هم قرار نمي‌گيرند آياتي از قبيل ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ نشان مي‌دهد كه تكليف براي جن و انس است فرشتگان اين سنخ از تكليف را ندارند.
مطلب دوم آن است كه اينكه فرمود: ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ﴾ معلوم مي‌شود كه عقل در عين حال كه لازم است، كافي نيست در قيامت تنها به عقل احتجاج نمي‌شود قسمت مهم محور احتجاج را وحي، رسالت انبيا، دليل نقلي و مانند آن تشكيل مي‌دهد. جهنميها وقتي به دوزخ مي‌روند دربانان دوزخ از دوزخيان سؤال مي‌كنند ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ﴾ ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾و مانند آن. معلوم مي‌شود عقل در عين حال كه لازم است كه يكي از منابع غني و قوي دين است اما آن شرط كافي نيست
آن‌گاه مي‌فرمايد كه ﴿ذلِكَ﴾ يعني اين كاري كه ما در قيامت مي‌كنيم كه آنها را به عذاب اخروي مبتلا مي‌كنيم نظير اينكه بعضي از اقوام و ملل را به عذاب دنيوي مبتلا كرديم براي آن است كه سنّت الهي اصولاً اين است كه هيچ گروهي را چه در دنيا چه در آخرت قبل از بلوغ حجت الهي به حدّ نصاب عذاب نمي‌كند ﴿ذلِكَ﴾ يعني اين احتجاج كردن، اين اقرار گرفتن، آن اعتراف آنها، اين تحليل مسئله كه ﴿غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا﴾ همه براي آن است كه :﴿ذلِكَ أَن لَمْ يَكُن رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَي بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ﴾ اين ﴿لَمْ يَكُن﴾ اين كانهٴ منفي نشانهٴ بيان سنّت الهي است «ما كان لله أن يكون كذا» «ما كان لله أن يكون كذا» اين بيان سنّت الهي است يك وقت است كه آيه مي‌گويد خدا اين كار را نكرد از آن آيه استفاده سنّت نمي‌شود اما اگر بفرمايد: ﴿مَا كَانَ لِلَّهِ﴾ يا ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ دلالت بر سنت مي‌كند يعني روش الهي اين نيست كه هرگز كسي را بدون بلوغ حجت و حجت بالغه عذاب بكند چه در دنيا چه در آخرت

﴿ذلِكَ أَن لَمْ يَكُن رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَي بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ﴾131﴾
اين ﴿بِظُلْمٍ﴾ اگر منظور ظلم اهل قُری باشد يعني آنها اگر در حال غفلت ظلم كرده باشند هرگز خدا آنها را عقاب نمي‌كند كه ظلم فعلي است ولي غفلت فاعلي است ظلم فعلي است يعني كارشان از حدّ تجاوز كرده است برخلاف وظيفه است كاري كه برخلاف وظيفه باشد ظلم است اما آنها ظالم نيستند چون غافل‌اند گاهي كار، كار بدي است ولي صاحب‌كار آدم بدي نيست مثل نائمي كه اشتباهاً ظرف كسي را شكاند غافل، ساهي، ناسي در همهٴ موارد كار، كار بدي است اما فاعل آدم بدي نيست اينجا جاي عقاب نيست قبح فعلي هست چون قبح فاعلي نيست فقط ضمان هست ولي عِقاب نيست يعني آن ضامن هست ولي عِقابش نمي‌كنند گاهي است كه نه هم كار، كار بدي است هم فاعلش آدم بدي است آنجايي كه عالماً عامداً گناه مي‌كند اينجا جاي عِقاب است.فرمود ممكن نيست كه ذات اقدس الهي اهل يك محلي را كه ظلم كردند يعني كارشان كار باطلي است ولي در اثر غفلت چنين كاري را انجام دادند خدا آنها را عذاب نمي‌كند اين در صورتي كه ﴿بِظُلْمٍ﴾ يعني «بظلم أهلها» و اما اگر منظور اين باشد كه خدا هرگز كسي را ظالمانه عِقاب نمي‌كند آن ﴿وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ﴾ دليل است بر اينكه تعذيب خدا مي‌شود ظلم ـ معاذ الله ‌ـ يعني اگر ملتي در اثر غفلت تن به تباهي دادند اگر خداوند بخواهد آنها را هلاك بكند اين مي‌شود ظلم و خدا هرگز اين‌چنين كار نمي‌كند ﴿أَن لَمْ يَكُن رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَي بِظُلْمٍ﴾ در حالي كه ﴿وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ﴾ چون اهلش غافل‌اند اگر خدا آنها را اهلاك بكند مي‌شود ظلم

فرمود: ﴿وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا﴾
لغتاً درجات هم براي دركات است هم براي درجات بالأخره گاهي انسان نردبان را براي رفتن به پشت‌بام نصب مي‌كند گاهي هم براي رفتن به تَه چاه نصب مي‌كند بالأخره نردبان، نردبان است پله‌هايش هم درجه‌اند منتها اصطلاحاً اگر به طرف بالا كسي صعود مي‌كند مي‌شود درجه به طرف پايين سقوط مي‌كند مي‌شود دَرَكه كه مي‌گويند ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ اين‌چنين نيست كه اگر گفتيم كسي درجات نردبان را طي كرده به تَه چاه رفت اين غلط باشد براي اينكه اين پلّه پلّه را طي كرده ديگر، درجه درجه طي كرده منتها حالا تعبير رايج اين است كه اگر به طرف سقوط است مي‌گويند دَرَكات اگر صعود است مي‌گويند درجات الآن اينجا كه فرمود: ﴿لِكُلٍّ دَرَجَاتٌ﴾ يا معناي جامع اراده شده است يا از باب تقليب است وگرنه الآن سخن از بهشتيها نبود سخن از اين بود كه ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ﴾ سياق آيه در سياق توبيخ و تعيير و امثال ذلك است بر فرض شامل هر دو گروه بشود اختصاصي به مؤمنين ندارد چون اختصاصي به مؤمنين ندارد تبهكاران و گرفتاران دركات را هم شامل مي‌شود منظور از اين درجات يا جامع است يا تقليب مشابه اين در بعضي از آيات سورهٴ مباركهٴ «احقاف» و مانند آن هم آمده است در سورهٴ «هود» هم اصل مطلب در آيهٴ 117 سورهٴ «هود» هست ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَي بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ﴾ خب مصلح بالاتر از غافل است يك وقت است كساني كه اهل اصلاح‌اند يا نه، مُصلح معناي لازم دارد يعني كساني كه فعلشان صالح است نه نسبت به ديگران اصلاح مي‌كنند هرگز اينها مورد عذاب الهي نيستند آن‌هم به عنوان سنّت خداست ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَي بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ﴾.
بعد در اينجا تبشير و تنذير الهي را كنار هم ذكر مي‌كند بشير و نذير بودن خود را كنار هم مطرح مي‌كنند دربارهٴ بشارت فرمود: ﴿وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ﴾ دربارهٴٴ انذار فرمود: ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُم مَايَشَاءُ كَمَا أَنْشَأَكُم مِن ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ﴾
دربارهٴ تبشير فرمود ذات اقدس الهي غني است كه اين ﴿الْغَنِيُّ﴾ وقتي خبر قرار گرفت مفيد حصر است ﴿وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ﴾ يعني تمام غنا مخصوص خداست غير از خدا كسي غني نيست چون او غني است حاجتي به ظلم ندارد شما وقتي ظلم را بررسي مي‌كنيد يا براي اين است كه كسي نمي‌داند مي‌شود ظلم فعلي يا مي‌داند ولي نمي‌تواند نيازش را از راه صحيح فراهم بكند مي‌شود ظلم فعلي و فاعلي باهم، عمداً به حقّ ديگران تعدّي مي‌كند يا نه، مي‌داند ولي حاجت ندارد لكن درنده است يك گرگ درنده وقتي به رمه‌اي از گوسفند رسيده است او برابر حاجت نمي‌دَرد، افتراس او براساس آن است كه او حيوان مفترس است نه حيوان جائع و گرسنه، بر فرض كه گرسنه باشد و بخواهد براي سدّ جوع شكار كند يك گوسفند بَس است كار گرگ درنده است.
در اين كريمهٴ ﴿وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ﴾ در عين حال كه اشاره به رحمانيّت ذات اقدس الهي است از تهديد او هم نسبت به تبهكاران غفلت نشده چون ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُم مَا يَشَاءُ﴾ ضمن اينكه مسئلهٴ قادر بودن حق‌تعالي را تبيين و تفهيم مي‌كند تهديد هم در ضمن اين فهميده مي‌شود اينكه خدا قادر است عده‌اي را از بين ببرد، عدهٴ ديگر را به بار بياورد اين كار روزانهٴ خداست خب هر روز يك عده‌اي مي‌ميرند و هر روز يك عده‌اي به دنيا مي‌آيند ﴿يُحْيِي وَيُمِيتُ﴾ و ﴿حَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾ اينكه فرمود اگر بخواهد شما را از بين مي‌برد و عدهٴ ديگر به بار مي‌آورد ضمن اينكه به قادريّت مطلقهٴ حق‌تعالي اشاره مي‌كند تهديد هم در ضمن او فهميده مي‌شود يعني شما را از بين مي‌برد آيندگان ديگر مثل شما نيستند ﴿كَمَا أَنْشَأَكُم مِن ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ﴾ كه آخَرند، نه آخِر شما آخِر بوديد آنها آخَرند، آخَر يعني ديگر.1⃣
پس اين ﴿وَرَبُّكُ﴾ هم ﴿الْغَنِيُّ﴾ است هم ﴿ذُو الرَّحْمَةِ﴾ است وقتي ﴿الْغَنِيُّ﴾ شد ﴿ذُو الرَّحْمَةِ﴾ شد راه براي ظلم به نحو استحاله بسته است، خب او چطور ظلم مي‌كند نه حاجت دارد، نه خوي درندگي در اوست خوي او خوي رحمت است سنّت او سنّت رحمت است.
بنابراين نه براساس احتياج تعدّي مي‌كند، نه براساس افتراست، نه مثل شغال است كه مرغ را قبض روح مي‌كند، مي‌گيرد نه مثل گرگ است نه مثل شير است شير سير هم حمله مي‌كند گرگ سير هم حمله مي‌كند كار او افتراس و دريدن است او از دريدن لذت مي‌برد بعضيها هستند كه «همّه البطل» بعضيها هستند «همّه الافتراس» اگر يك مبدئي نه حاجت داشت نه خوي تهاجم در او بود اصلاً محال [است] ظلم بكند پس ﴿وَ رَبُّكُ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ﴾ است اين بخشهايي است كه به تبشير برمي‌گردد.
اما آنچه به انذار برمي‌گردد فرمود اگر بخواهد شما را مي‌برد يك عدهٴ ديگري مي‌آورد خب اين بخواهد يعني چه؟ سنّت خدا بر اين است كه هميشه يك عده متولّد بشوند يك عده در گورستانها دفن مي‌شوند اين گفتن ندارد كه همهٴ ما مي‌دانيم اينكه فرمود اگر بخواهد شما را مي‌برد يك عده ديگر مي‌آورد نه يعني برابر آن اَجلهاي عادي، خب اجلهاي عادي روزانه همين طور است ديگر يك عده مي‌ميرند خدا اينها را اماته مي‌كند يك عده هم به دنيا مي‌آيند كه ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ﴾
خدا اينها را اخراج مي‌كند احيا مي‌كند هر روز اين است كه يك عده را مي‌برد يك عده را مي‌آورد مي‌فرمايد نه غير از آن هر روز يك مرگ زودرسي هم هست يك عده را ذات اقدس الهي مستأصل مي‌كند مستأصل يعني اصلشان را قطع مي‌كند يك نسلي را قطع مي‌كند يك عدهٴ ديگر مي‌آورد اين‌گونه از آيات كه درصدد انذار است نظير آن است كه ﴿إِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾ نظير آن آيات سورهٴ 47 است يعني اگر دير بجنبيد شما را مي‌بريم يك عدهٴ ديگر مي‌آوريم خدا دست از دينش برنمي‌دارد حالا دين را داده به دست يك عده‌اي كه دين او را حفظ بكند اگر اينها نتوانستند صالح نبودند كه اين دين را حفظ بكنند خدا چه كار مي‌كند؟ مي‌فرمايد: ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا﴾ اگر تولّي كرديد، اعراض كرديد، رُخ برتافتيد ما منتظر نمي‌شويم ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾ اين كار، اين تهديد است اين آياتي كه دارد اگر بخواهد شما را مي‌برد و يك عده‌اي ديگر مي‌آورد سياقش همان سياق ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾ سياق انذار است نه بيان قدرت، خب بيان قدرت خدا هر روز يك عده را مي‌برد يك عده را مي‌آورد ديگر خب.
پس اينكه فرمود: ﴿وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ﴾ تبشير است اينكه فرمود: ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُم مَايَشَاءُ﴾ اين انذار است و آن عده‌اي را هم كه مي‌آورد ﴿ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾ خواهد بود2⃣
مطلب بعدي آن است كه اينكه ذات اقدس الهي فرمود آنچه را كه خدا به شما وعده داد به شما مي‌دهد ﴿إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَآتٍ وَمَا أَنْتُم بِمُعْجِزِينَ﴾ اگر اين ﴿تُوعَدُونَ﴾ مجهول از باب افعال باشد «اَوعد، يُوعد، يوعَد، توعَد» ﴿تُوعَدُونَ﴾ اين فقط مخصوص به خطرات و دركات و شقاوتها و كيفرهاي تلخ است و شامل دركات مي‌شود ديگر شامل درجات نخواهد شد ولي اگر اعمّ از سعادت و شقاوت بهشت و جهنم، خير و شر و مانند آن باشد اين ﴿تُوعَدُونَ﴾ فعل مجهول ثلاثي مجرّد است نه ثلاثي مزيد چون وَعدِ ثلاثي مجرد اعم از خير و شرّ است ﴿يَعِدُكُمُ﴾ هم در خير استعمال مي‌شود، هم در شر ﴿الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ﴾
در بخشي از آيات عذاب الهي كه ذات اقدس الهي تهديد مي‌كند مي‌‌فرمايد: ﴿يَعِدُكُمُ﴾ خب چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هم آمده است وقتي اصحاب بهشت با اصحاب جهنم سخناني دارند آنها مي‌گويند ﴿وَجَدْنَا مَاوَعَدَنَا رَبُّنَا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَن لَعْنَةُ اللّهِ عَلَي الظَّالِمِينَ﴾ هم مؤمنين مي‌گويند آنچه را كه خدا نسبت به ما وعده داد ما يافتيم، هم مؤمنين به كافران مي‌فرمايند: ﴿فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً﴾ گرچه بخشي از سياق ناظر به شرّ است و نشان مي‌دهد كه ﴿مَا تُوعَدُونَ﴾ مجهول باب افعال است ولي چون ﴿لِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا﴾ جامع بين سعادت و شقاوت بود ظاهراً اين مجهول باب ثلاثي مجرد است.
فرمود: ﴿وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ﴾ فرمود شما نمي‌توانيد خود را از عذاب و تهديد الهي برهانيد و خدا را عاجز بكنيد سرّ اينكه وعده تصريح است و وعيد تلويح همان است كه خُلف وعده خلاف حكمت است و قبيح، خلف وعيد موافق با حكمت است و حَسَن، لذا در مسئلهٴ شكر فرمود: ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴾
با اينكه سياق آيه اقتضا مي‌كرد بفرمايد كه «لئن كفرتم لاعذبنكم» اما كاملاً سياق برگشت فرمود: ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴾ نه «لاعذبنّكم» فرمود دستگاه تعذيب من قوي است اما حالا اعمال مي‌كنم يا نمي‌كنم اين تلويح به تهديد است نه تصريح.
بنابراين ممكن است كه ﴿وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ﴾ ناظر به وعيد باشد ﴿إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَآتٍ﴾ ناظر به وعده اگر ناظره به وعده بود آن وقت مي‌تواند جمله خبريه باشد و به داعي اخبار هم القا شده باشد.
بنابراين ﴿وَمَا أَنْتُم بِمُعْجِزِينَ﴾ اين يك تلويحي است نسبت به آن تهديد كه نسبت به وعده فرمود: ﴿إِنَّ مَاتُوعَدُونَ لَآتٍ﴾ نسبت به وعيد فرمود به طور تلويح ﴿وَمَا أَنْتُم بِمُعْجِزِينَ﴾ آن‌گاه باز تهديد را تذكر مي‌دهد و بيان مي‌كند مي‌فرمايد كه:⏬
﴿قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَي مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدّارِ إنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾
فرمود كه شما هر كاري هم كه داريد، هر منزلتي داريد، هر مكانتي كه داريد با همهٴ امكاناتتان كارهايتان را انجام بدهيد چون اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» در مكه نازل شد مكانت در مكّه براي صناديد قريش بود آنها متمكّن بودند، آنها امكانات داشتند، آنها تداركات داشتند تهاجم يك طرفه بود فقط از طرف كفار بود لذا فرمود با همهٴ امكاناتي كه داريد، با همهٴ مكانتي كه داريد، با همهٴ تداركاتي كه داريد هر چه خواستيد بكنيد، بكنيد اين ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ ترخيص نيست اين تهديد است نظير ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ اين ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ در قِبال ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾ است ذات اقدس الهي نسبت به افرادي كه در مسير هدايتند دستور تقوا مي‌هد ﴿وَلْيَتَّقِ اللّهَ﴾ ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾ «تتقوا نفس» و امثال ذلك، اما آنهايي كه ديگر رسيدند به جايي كه مي‌گويند ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾ «سواء علينا أ أنذرت ان لم تكن من المنذرين» خودِ ذات اقدس الهي به پيغمبر مي‌فرمايد: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ دربارهٴ چنين گروهي ديگر دستور تقوا سودي ندارد دربارهٴ اينها تهديد است ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ اين ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ ترخيص نيست اين تهديد است.3⃣
در اين كريمه هم فرمود كه به اين صناديد مكه بگو ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ ﴿قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَي مَكَانَتِكُمْ﴾ شما كه داراي مكانتيد، منزلت مادي هستيد، امكانات فراواني داريد هر چه خواستيد بكنيد، بكنيد ﴿قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَي مَكَانَتِكُمْ﴾ اما من هم دست بردار نيستم اگر دعوت به طرف توحيد است با حكمت و موعظه و جدال احسن دعوت مي‌كنم، اگر بخشهاي ديگر تبليغي است صرف نظر نمي‌كنم، اگر موضع‌گيري به جاست آن هم ترك نمي‌كنم نظير اينكه ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾
منتها اين قوي‌تر از آن است اين با تهديد آميخته است آ‌ن ترك مخاصمه است موقتاً يك آتش‌بس موقت است اين با تهديد آميخته است ﴿قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَي مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ﴾ من هم كار خودم را انجام مي‌دهم.
فرمود شما با امكاناتي كه داريد و تمكّني كه داريد كارهايتان را انجام بدهيد من هم كارم را انجام بدهم آن‌گاه ﴿فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدّارِ﴾ تا بعد معلوم بشود كه خانه روي سر چه كسي خراب مي‌شود يك، خانه آرامگاه چه كسي است اين دو، هر دو داراي ﴿عاقِبَةُ الدّارِ﴾ اند اين‌چنين نيست كه اين مؤمنين باشند كه دارالآخره و دارالعقبيٰ خواهند داشت، نه، كافران هم عقبي‌الدار دارند منتها براي مؤمنين ﴿لَهُمْ عُقْبَي الدَّارِ﴾ براي كافران «عليهم عقبي الدار» وگرنه عُقبيٰ براي همه است اين تعبير ﴿عُقْبَي الدَّارِ﴾ «آخرة الدار» و مانند آن نشان مي‌دهد كه اين جريان اول و آخر يك خانه است منتها اين جلوي خلاصه بيروني به نام دنياست، اندروني به نام آخرت است يك وقت است ما مي‌گوييم كه دارِ عُقبيٰ، دار آخرت اين‌چنين است اگر اين تعبير بود معنايش اين است كه خانه آنجاست اينجا مسافرخانه است خانه نيست هيچ كس مسافرخانه را خانهٴ خود نمي‌داند اگر تعبيرات اين باشد كه دارِ آخرت، دارِ عُقبيٰ «يليق» به اينكه دار و خانه باشد آخرت است آنچه كه در دنياست دار نيست معبر است نه دار، هرگز انسان راه را، خيابان را و بيابان را نمي‌گويد خانه اين در صورتي است كه دار متّصف بشود به آخرت.
اما اگر گفتيم نه عُقباي دار در قبال اولاي دار است يعني دنيا و آخرت يك خانه است منتها بيروني‌اش دنياست، اندروني‌اش آخرت است عُقباي همين دار به نام آخرت است، اولاي همين دار به نام دنياست خب در اين كريمه فرمود: ﴿لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ﴾ اين نه معنايش آن است كه كافران بي‌عاقبت‌اند، نه ،كافران بدعاقبت‌‌اند نه بي‌عاقبت، عاقبت يقيناً خواهد داشت هيچ كسي بي‌عاقبت نخواهد بود منتها مؤمنان خوش‌عاقبت‌اند، كافران بدعاقبت اينكه فرمود: ﴿لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ﴾ در قبال ﴿وَسَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَي الدَّارِ﴾ است بعد مي‌فهميد ﴿فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدّارِ﴾.

تعليل اين مسئله كه چرا ﴿عاقِبَةُ الدّارِ﴾ براي مؤمن است و كافر ﴿عاقِبَةُ الدّارِ﴾ عليه اوست اين است كه ﴿إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْظَّالِمُونَ﴾ ظالم اهل فلاح نيست اين مسئله ﴿لاَ يُفْلِحُ﴾ در قرآن كريم موارد فراواني ذكر شد گاهي به صورت ﴿إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْظَّالِمُونَ﴾ است، گاهي ﴿لاَ يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ﴾ است، گاهي ﴿لاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ﴾ است، گاهي ﴿لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ﴾ است ولي ظاهراً ﴿إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْظَّالِمُونَ﴾ بيش از ديگر عناويني است كه اعمال شده براي اينكه همهٴ آنها به ظلم برمي‌گردد ظلم نسبت به خودشان ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾ ولي همهٴ اينها در حقيقت به خود انسان برمي‌گردد از اين جهت ﴿إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْظَّالِمُونَ﴾ بيش از عناوين ديگر آمده است خب.
چرا ظالم مُفلح نيست؟ براي اينكه او فلاّحي كرده، فلاحت كرده اما روي سنگ بذرافشاني كرده اين نمو نمي‌كند چه كسي فالح است؟ آنكه فلاّح خوب باشد، چه كسي فلاّح خوب است؟ آنكه به جا بذرافشاني كند، آنكه بي‌جا بذرافشاني كرد، ظلم كرد يعني تعدّي كرد، بي‌جا بذرافشاني كرد او كه فالح نيست، فلاّح نيست، اهل فلاحت نيست به فلاح هم نمي‌رسد اگر كسي در حدّ خودش و در حقّ خودش كار كرد اين يك فلاّح خوبي است، فلاحتگر خوبي است، اهل فلاح است اينها مي‌شوند مُفلح ﴿أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾ و كذا و كذا.4⃣
﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ﴾

چون اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» در مكه نازل شد در مكه گذشته از شرك اعتقادي، شرك عبادي هم بود بعد از بررسي شرك اعتقادي به شرك عبادي‌شان مي‌پردازند فرمود يك سلسله بدعتهايي شما گذاشتيد كه نه علم آنها را تأييد مي‌كند، نه عقل آنها را تأييد مي‌كند، نه نقل ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ﴾
براي ذات اقدس الهي بخشي از كشاورزيها را و بخشي از دامها را اختصاص دادند در حالي كه همهٴ دامها را خدا آفريد «وخلق لكم من الانعام ما فيه دف» دربارهٴ حَرث هم فرمود: ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾
پس «زَرَع» يعني «خَلَق» خدا همهٴ كشاورزيها را آفريد، همهٴ دامها را آفريد ولي اينها آمدند گفتند بخشي از اينها براي خداست، بخشي از اينها براي بتهاست ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ﴾ چون خدا همهٴ اينها را خلق كرد پس همهٴ اينها ﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است دليلي ندارد كه شما بدعت بگذاريد بعضي از چيزها را براي خدا قرار بدهيد، بعضي از چيزها را براي بتهايتان ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِيباً﴾ خب چگونه نصيب قرار دادند؟ ﴿فَقَالُوا هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ﴾
اين ﴿بِزَعْمِهِمْ﴾ به منزله در پرانتز است يعني به گمان اينها و به اصطلاح اينها چيزي را براي خدا قرار دادند در حالي كه ﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ گفتند اين بخش از كشاورزي يا اين بخش از دام براي خداست ﴿وَهذَا لِشُرَكَائِنَا﴾ اين بخش ديگر از كشاورزي يا اين بخش ديگر از دام براي شركاي ماست اين اصنام و اوثان را خدا هم شركاي خود مي‌داند هم شركاي مردم، شركاي خود مي‌داند براي اينكه مردم اينها را شريك الباري كردند اينها را «شركاء الله» كردند به زعم مردم اينها را انداد الهي قرار دادند ﴿مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً﴾ فرمود اينها را شركاي باري قرار دادند ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ در قيامت در كمال حسرت مي‌گويند ما بد كرديم و الآن پشيمانيم براي اينكه ما بتها را همتاي الله قرار داديم كه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ﴾ ﴿يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَعَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّي بِهِمُ الْأَرْضُ وَلاَ يَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِيثاً﴾
آن‌گاه مي‌گويند ﴿ إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ ﴾ به بتها خطاب مي‌كنند مي‌گويند ما شما را مساوي رب‌العالمين مي‌دانستيم ـ معاذ الله ‌ـ خب.
ذات اقدس الهي اين كار را از چند نظر تخطئه مي‌كند يكي اينكه اصل اين كار بدعت است، ثانياً همهٴ حَرث و زرع مخلوق خداست خدا نيازي به اين امور ندارد،
ثالثاً اگر چيزي را براي خدا قرار داديد خب به عهدتان يا به نذرتان يا به سوگندتان وفادار باشيد چطور شد كه ﴿فَمَا كَانَ لِشُرَكَائِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إِلَي اللّهِ وَمَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَي شُرَكَائِهِمْ﴾ اگر در اثر كمبود باران يا علل و عوامل ديگري نقصي پديد مي‌آمد آن سهم خدا را براي شركايشان قرباني مي‌كردند و براي آنها مصرف مي‌كردند و اگر نقصي نبود كه خب اين تبعيض شايد ضرورتي اقتضا نمي‌كرد5⃣
.
بنابراين اينكه مي‌فرمايد: ﴿هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ﴾ كنايه از كذب است اولاً، و منظور كذب خبري است نه كذب مخبري ثانياً، چون آ‌نها خود را مُحقّ و صادق و محقّق مي‌پنداشتند و ثالثاً اين كذب بودنش به اين مناسبت است كه ذات اقدس الهي شريك ندارد نمي‌شود مالي را يك مقداري براي خدا، يك مقداري را براي غير خدا قرار داد همان طوري كه عبادتهاي بدني شريك برنمي‌دارد عبادتهاي مالي هم شريك برنمي‌دارد اين سه وجه مربوط به ﴿هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ﴾.

مطلب ديگر آن است كه در جريان جعلِ نصيب براي خدا فرمود: ﴿هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ﴾ كه اشاره به بطلان جريان است اما در جريان ﴿وَهذَا لِشُرَكَائِنَا﴾ كه بيّن‌الغي است نفرمود: «هذا بزعمهم» دربارهٴ اول فرمود اين به گمان آنها لله است در جمله دوم اين «بزعمهم» را نفرمود با اينكه جمله دوم هم يقيناً باطل است.
مطلب بعدي آن است كه ﴿فَمَا كَانَ لِشُرَكَائِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إِلَي اللّهِ﴾ آنچه را كه براي بتها و بتكده‌ها و بت‌سازان و مرمّت‌كنندگان بتها و تعميركنندگان بتها و خدمه و سدنهٴ بتها قرار دادند آن ديگر به سهم خدا برنمي‌گردد و آنچه كه براي خدا قرار دادند به بتهايشان برمي‌گردد، خب.

بعد فرمود: ﴿سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾ خب اينكه مي‌فرمايد: ﴿سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾ اين ارشاد است به حُسن و قبح عقلي يعني عقل در اينجا داور خوبي است عقل حُكم مي‌كند كه چه چيزي حَسن است و چه چيزي سَيئ اين كار، كار بدي است يعني عقل مي‌گويد وقتي كلّ عالم و آدم را خدا آفريد همان آفريدگار عالَم و آدم بايد اله و معبود و رب باشد نه بيگانه، خدا كه در خالقيت شريك ندارد در ربوبيّت و الوهيّت و معبوديّت هم شريك ندارد و اين كار هم برخلاف عقل است عقل مي‌فهمد كه اولاً جعل شريك باطل است يك كار بدي است، ثانياً اگر شريك قرار دادي حالا مالي را مقداري براي الله، مقداري براي شريك قرار دادي چرا ﴿فَمَا كَانَ لِشُرَكَائِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إِلَى اللّهِ وَمَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَى شُرَكَائِهِمْ﴾ خب اين ظلم است اين را عقل بد مي‌داند اين ﴿سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾ دليل نقلي كه نيست بر بد بودن اين كار اين احياي غريزه عقل است، تنبّه به عقل است و مانند آن يعني عقل مي‌فهمد اين كار، كار بدي است.6⃣
﴿وَكَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ﴾

فرمود همان طوري كه اينها در جعل مال براي خدا و براي بتها بيراهه رفتند كار بدي كردند ﴿وَكَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ﴾ اينها فرزندكُشي را زيبا مي‌دانستند كار براي اينها مزيّن بود، زينت بود نزد اينها، يك چيز ارزشي بود براي اينها و اين كار قبيح را هم شركاي آنها براي اينها زيبا نشان مي‌دادند يعني حالا يا بتها يا شياطين يا خدمه و سدنه اين بتكده‌ها اين فرزندكُشي را زيبا نشان مي‌دادند.

در جاهليت موارد گوناگوني اينها دست به كشتن فرزند مي‌زدند براساس آن جريان تاريخي كه در يك جنگي بعضي از قبايل عرب شكست خوردند و اسير دادند و برخي از دختران آنها و فرزندان آنها به اسارت رفتند بعد هنگام استرداد اسير برخي از دخترها آنجا ماندند و شايد همسري انتخاب كردند اين به عصبيّت عرب برخورد اينها متعهّد شدند كه اگر خدا به اينها فرزند داد و صاحب فرزندي شدند يا بتها به اينها فرزندي داد آن فرزند را دختر بود زنده به گور كنند اين يك نحو كه در آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «تكوير» آيهٴ هشت و نه ناظر به اين قسمت است ﴿وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ ٭ بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ﴾ و «و... البنات» يعني اينها را زنده به گور كردند.
بخشي از اين كه در سورهٴ مباركهٴ «تكوير» آمده است در سورهٴ مباركهٴ «نحل» هم هست كه اگر به يكي از اينها بشارت مي‌دادند كه خدا به شما دختر داد اينها متأثّر مي‌شدند آيهٴ 57 به بعد سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است ﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُم مَّا يَشْتَهُونَ ٭ وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ ٭ يَتَوَارَي مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَي هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ أَلاَ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾ فرمود كه اينها يك كار نابخردانه‌اي كردند اولاً از دخترها ننگ داشتند كه دختر داشته باشند ولي براي خداوند فرزندي قائل شدند و گفتند آن فرزند دختر است ملائكه را دختر مي‌پنداشتند و مي‌گفتند اينها بنات‌الله‌اند در حالي كه ملائكه نه مذكرند، نه مؤنث براي اينكه جسمي نيستند تا اين‌چنين خلق شده باشند يا آن‌چنان بر فرض جسم باشند و دختر باشند اينها نبايد كاري كه خود نمي‌پسندند براي خود نقص مي‌دانند براي ذات اقدس الهي بپسندند اين البته جدال است برهان در مسئله نيست فرمود: ﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُم مَّا يَشْتَهُونَ﴾ آن‌گاه فرمود كه اگر به يكي از آنها گزارش مي‌دادند كه خدا به شما دختر داد چهرهٴ اينها سياه مي‌شد و اين كار را اصولاً بشارت مي‌گفتند بشارت يعني خبري كه در بَشره اثر مي‌كند خواه شيرين، خواه تلخ منتها اصطلاحاً بشارت و مژده را دربارهٴ خبرهاي مسرّت‌بخش به كار مي‌برند وگرنه خبر تلخ هم بشارت است، خبر شيرين هم بشارت است آن خبري كه در بَشره اثر مي‌گذارد بشارت است اينكه در قرآن فرمود كه تبهكاران را به عذاب قيامت تبشير كنيد ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾از اين باب است البته اگر تبشير در مقابل انذار قرار بگيرد آن تقابل نشان مي‌دهد كه منظور از تبشير خبر مسرّت‌بخش است
در اينجا فرمود و اگر به يكي از اينها تبشير كنند با اينكه براي آنها دختر داشتن مذلّت تلقّي مي‌شد اگر به آنها گزارش بدهند كه خدا به شما دختر داد آنچه كه در چهره اينها اثر پيدا مي‌شود همان است كه صورتشان سرخ مي‌شود، سياه مي‌شود ﴿ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً﴾ و اين خشم و غيظ را فرومي‌نشانند بعد به اين فكرند كه آيا اين دختر را با خواري و ذلّت نگه دارند يا نه زنده به گورش كنند اينها ﴿ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ﴾ حالا به اين فكر مي‌افتند كه ﴿يَتَوَارَي مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ﴾ خودش متواري بشود از قافله فاصله بگيرد ديگر در جمع نباشد ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾ يعني اين بچه را بگيرد و از آن منطقه حركت كند كه ديگر كسي او را با اين وضع كه داراي فرزند دختر شد نبيند يا نه اين دختر را، اين فرزند را زنده به گور كند ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾بعد مي‌فرمايد: ﴿سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾ كه اين هم ناظر است كه عقل بعضي از چيزها را به عنوان حَسن و بعضي از چيزها را به عنوان قبيح مي‌فهمد.
اين يك بخش است كه اينها زنده به گور مي‌كردند همان طوري كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان اشاره فرمودند آيه ناظر به دختركُشي نيست اصلاً براي اينكه سه نحو قتل را ذات اقدس الهي در قرآن كريم از اعراب وحشي جاهلي نقل مي‌كند يكي هم همين بود كه اشاره شد اين اختصاص داشت به دختركُشي، قِسم دوم اختصاصي به دختر نداشت چه پسر، چه دختر هنگام گرسنگي و قحطي و گِراني بچه‌هايشان را مي‌كُشتند يا از ترس اينكه به گراني و قحطي مبتلا نشوند اينها را مي‌كُشتند7⃣
در سورهٴ «انعام» آيهٴ مباركهٴ 151 كه در پيش داريم اين است فرمود: ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُم مِنْ إِمْلاقٍ﴾ شما از خوف املاق و فقر فرزندانتان را نكُشيد ﴿نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ﴾ اين آيه در دو جا ذكر شده است يكي در همين آيهٴ 151 سورهٴ «انعام» است كه ﴿نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ﴾ آمده است اول ﴿نَرْزُقُكُمْ﴾ هست بعد ﴿وَإِيَّاهُمْ﴾ كه آ‌نها را مرحلهٴ بعد ذكر مي‌كند يكي هم در آيهٴ 31 سورهٴ مباركهٴ «اسراء»ست كه فرمود: ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ﴾ حالا به خواست خدا در آن بخش تفاوت اين دو آيه روشن مي‌شود آنجا كه از گرسنگيِ خودشان هراسناك بودند ذات اقدس الهي آنها را مقدم بر اولاد ياد كرد آنجا كه از گرسنگي فرزندانشان در هراس بودند خدا اول فرزندانشان را ذكر كرد بعد خودشان را، به هر تقدير اين دومين موردي است كه از قتل اولاد آنها ذات اقدس الهي پرده برداشت و سخن گفت.
قِسم سوم كه آيهٴ محلّ بحث ناظر به اوست كه قتل اولاد باشد اين قتلي بود تقرّبي براي بتها قرباني مي‌كردند مي‌فرمايد كه سفاهت اينها تنها اين نبود كه گاو و گوسفند را ذبح بكنند يا شتر را براي بت قرباني بكنند و نحر بكنند بلكه سفاهت آنها به اينجا رسيد كه براي تقرّب به بتها گاهي فرزندشان را قرباني مي‌كردند اين قرينه در كنار اين سياق هست سياق اين بود كه بخشي از مال را براي خدا مي‌دادند الآن مي‌فرمايد كه بخشي از فرزندانشان را براي بتها مي‌دهند چه اينكه بخشي از اموالشان را براي بتها مي‌دادند چه اينكه در آيهٴ 140 همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه در پيش داريم آنجا مي‌فرمايد: ﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللّهُ افْتِرَاءً عَلَي اللّهِ﴾ در اين قسمت از سورهٴ «انعام» سخن از فقر نيست براي اينكه كسي كه داراي دامداري و كشاورزي است مالش تأمين است كسي كه دارد براي بتكده نذر مي‌كند، كسي كه براي مهمانها و مستمندان نذر مي‌كند پس معلوم مي‌شود امكان مالي دارد پس اين طور فرزندكُشي مربوط به خشيهٴ املاق نيست و اختصاصي هم به دخترها ندارد چون اولاد است پس آن طوري كه جناب فخررازي اين آيه را نظير قتل دخترها ذكر كرد از آن قبيل هم نيست سياق نشان مي‌دهد كه اين قتل اولاد به عنوان خشيهٴ املاق نيست براي اينكه اينها متمكّن بودند و نشان مي‌دهد كه از باب دختركشي و زنده‌گور كردن دخترها نيست براي اينكه دربارهٴ مطلق اولاد است نه بنات، بلكه ناظر است به كُشتن فرزند اعم از دختر يا پسر براي بتها به عنوان قرباني.8⃣
﴿وَكَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ﴾
انگيزهٴ آنها در اين تزيين بي‌جا چه بود؟

اين بود ﴿لِيُرْدُوهُمْ﴾ اصراري نيست كه اين لام، لام عاقبت باشد لام غايت هم هست يعني هدف متولّيان بتكده، هدف شياطين اين بود كه اينها را ارداء كنند، ارداء يعني اهلاك، ردأ يعني هلك اينها را به هلاكت برسانند لام مي‌تواند لام عاقبت باشد و اما چون اين فعل تلخ را خدا به شركاي آنها اسناد داد آن شياطين يا متولّيان دروغين بتكده قصد اهلاك اينها را داشتند، البته متولّيان چون خودشان بت‌پرست بودند آنها به قصد هلاكت اين كار را نمي‌كردند چون اين كار را زيبا مي‌پنداشند ﴿يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ نسبت به آنها مي‌تواند لام، لام عاقبت باشد اما نسبت به شياطين اگر داديم اين مي‌تواند لام غايت هم باشد.

﴿وِلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ﴾ دين اصلي اينها كه دين انبياي ابراهيمي بود اينها خواستند آلوده كنند اصل قرباني را آنها آوردند كه اينها قرباني را براي بتها قرار دادند اصل عبادت را انبياي ابراهيمي آوردند اينها براي بتها قرار دادند اصل طواف اطراف كعبه را آوردند اينها براي بتها قرار دادند و مانند آن ﴿وِلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ﴾.

آن‌گاه فرمود: ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَافَعَلُوهُ﴾ خدا اگر مي‌خواست جلوي اينها را مي‌گرفت ولي خدا اينها را آزاد گذاشته.
فرمود: ﴿وَكَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ﴾
حالا يا منظور از اين شركا همان شياطين‌اند كه در حقيقت اينها گناه كردند يا متولّيان بتكده‌اند يا علاقهٴ به بتها باعث شده است كه اين اسناد مصحّح پيدا كند همان طوري كه در سورهٴ «ابراهيم» وجود مبارك ابراهيم عرض كرد خدايا ﴿رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ﴾ در حالي كه اصنام مضلّ نيستند ولي علاقه به اصنام سبب ضلالت شده است.

﴿وِلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ﴾ آن ديني كه از ابراهيم خليل(سلام الله عليه) رسيده بود در حدّ آزمون بود، نه ذبح خارجي آن‌هم براي خدا بود، نه براي وثن و صنم ﴿وِلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَافَعَلُوهُ﴾ اگر ذات اقدس الهي براساس ارادهٴ تكويني مي‌خواست جلوي اينها را بگيرد هرگز اينها توان اين خرافات را نداشتند اين جمله را در وسط نقل خرافات جاهلي ذكر فرمود كه بخشي از خرافات قبلاً گذشت و بخشي هم بعداً خواهد آمد يعني اين اصل كلي براي همه اين خرافات آنها صادق است كه اگر ذات اقدس الهي براساس جبر جلوي اينها را مي‌گرفت مي‌توانست ولي بناي اله بر اين است كه اينها تكويناً آزاد باشند گرچه تشريعاً مكلّف‌اند به ترك محرّمات. ﴿فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾ كه اين ﴿فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾ نظير ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ نظير آن است.

بعد در ذيل آيه فرمود: ﴿فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾ اين ﴿فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾ نظير همان بحث ديروزي است در بحث ديروز گذشت به اينكه ذات اقدس الهي يك عده‌اي كه قابل هدايت نيستند فرمود اينها را رها كن هر چه مي‌خواهند بگويند بگويند مثل اينكه طبيب به آن بيماري كه غير قابل علاج است مي‌گويد شما آقا پرهيز نداريد هر كاري مي‌خواهيد بكني بكن هر غذايي كه مي‌خواهي بخوري بخور يعني كار تو از درمان گذشته اينجا هم فرمود: ﴿فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾ اينها را رها كن دعوت به تقوا دربارهٴ اينها اثر ندارد ولي ﴿مَعْذِرَةً إِلَي رَبِّكُمْ﴾ البته دعوت تقوا را تا آخرين لحظه داشته باش احتجاج را هم تا آخرين لحظه داشته باش و اين ﴿فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾ نه يعني از اينها قهر كن از اينها فاصله بگير اينها را طرد كن بلكه براساس ﴿وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾ از اينها مهاجرت كن به هَجر جميل نه اينكه به هَجر قبيح اينها را ترك كني كاري با آنها نداشته باشي احتجاج نكني مناظره نكني دعوت نكني و مانند آن.


﴿وَقَالُوا هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ....﴾138﴾

يكي ديگر از خرافات و بدعتهايي كه اعراب جاهلي داشتند اين بود كه بخشي از كشاورزي و بخشي از دامداري را مي‌گفتند اينها تحريم شده است، اينها محجور است حِجر يعني منع كه به معناي مفعول است نظير خَلق به معنوي مخلوق، لفظ به معناي ملفوظ اين‌هم حِجر هم به معناي محجور است محجور يعني ممنوع واحد و جمع، مذكر و مؤنث در اين اسم يكسان است براي يكي هم به كار مي‌برند، براي جمع هم به كار مي‌برند چه اينكه براي مذكر هم به كار مي‌برند، براي مؤنث هم به كار مي‌برند.

گرچه اين حِجر نام بعضي از بلاد هست جريان ثمود، اصحاب حِجر نام منطقه‌اي است و آن حِجر اسمي نه حِجر وصفي، حِجر وصفي به معناي منع است و چيزي كه مانع است حاجِر است خواه منع عقلي باشد، خواه منع حسّي در جريان منع عقلي در سورهٴ مباركهٴ «فجر» دارد كه ﴿هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ﴾ ﴿قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ﴾ ﴿ذِي حِجْرٍ﴾ يعني ذي عقل، عقل را حجر مي‌گويند براي اينكه او حاجِر معنوي است جلوي فساد را مي‌گيرد چه اينكه عقل را نُهيه هم مي‌گويند و خردمندان و عقلا را مي‌گويند اولواالنُهاء آنها صاحب نُهيه‌اند چرا عقل را نهيه مي‌گويند؟ و اولواالالباب را اولواالنُهاء مي‌گويند براي اينكه عقل انسان را از زشتيها نهي مي‌كند، بخش مهم نهي از منكر به وسيلهٴ عقل است از اين جهت عقل نُهيه است و خردمندان و ذوالعقول اولواالنهايند و آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «فجر» آمده است ﴿وَالْفَجْرِ ٭ وَلَيَالٍ عَشْرٍ ٭ وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ﴾آن‌گاه مي‌فرمايد: ﴿هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ﴾ يعني لذي عقل چون عقل جلوي فساد را مي‌گيرد و مانع است اين منع معنوي.

دربارهٴ منع حسّي هم اين تحجيري كه مي‌كنند كه يكي از نشانه‌هاي احياي موات يا حيازت است براي آن است كه آنجا كه سنگ‌چين مي‌كنند تحجير مي‌كنند آن حَجَر و آن حِجر مانع تصرّف ديگران يا حيازت ديگران است و در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» هم كه دارد ﴿حِجْراً مَحْجُوراً﴾ يعني «منعاً ممنوعا» منع اكيد اين حِجر يعني منع ﴿قَالُوا هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ﴾ يعني ممنوع است نه يعني ممنوع مطلق است براي گروه خاصّي ممنوع است نظير آنچه كه براي متولّيان كعبه نذر مي‌كردند كه غير متولّيان و خدمه بتكده سهمي نداشته باشند
اين بخشي از اموال كشاورزي و دامي آنها، كه ﴿أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَ يَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ﴾ كه اين اسناد زعم به آنها هم نشانهٴ آن است كه اين سخني است باطل، اينها مي‌گفتند اين مال مخصوص خدمه بتكده است، متولّيان بتكده است و مانند آن ‌.در حالي كه اين نه سبب خارجي داشت نظير بيع و صلح و معاطات و مانند آن، نه سبب تعبّدي داشت نظير عهد و نذر و يمين براي اينكه به شريعتي استناد پيدا نكرده است.

بخش ديگر اموالشان با اين جمله ياد مي‌شود كه ﴿وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا﴾ يك سلسله دامها بودند كه آ‌نها را سوار نمي‌شدند ظهور آنها را منع مي‌كردند⏬
بخشي از اينها در سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت آيهٴ 103 سورهٴ «مائده» اين بود ﴿مَا جَعَلَ اللّهُ مِن بَحِيرَةٍ وَلاَ سَائِبَةٍ وَلاَ وَصِيلَةٍ وَلاَ حام..... وَأَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ اينها مي‌گفتند كه اين‌گونه از دامها ممنوع‌الركوب است نمي‌شود روي اينها سوار شد حالا اينها كه نمي‌شود روي اينها سوار شد براي همه يا يك گروه خاصي، در كريمه چيزي نيست فعلاً اينها ممنوع‌الركوب‌اند كه اين‌هم يك بدعتي بود كه در آيهٴ 103 سورهٴ مباركهٴ «مائده» بحثش گذشت.

بخش ديگر از امور دامي‌شان با اين خرافه و بدعت همراه بود ﴿وَأَنْعَامٌ لاَيَذْكُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَيْهَا﴾ بخشي از انعام نظير گاو، اسب، شتر و مانند آن نام خدا را بر آنها نمي‌بردند يعني در هنگام ذبح و نحر نام خدا را بر آنها نمي‌بردند چه اينكه قبلاً در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت آيهٴ 121 كه فرمود: ﴿وَلاَ تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ﴾ كه مشابه اين در بخشي از سُوَرهاي پيشين هم گذشت منظور اين است اگر اين باشد كه اينها معمولاً در ذبح يا نحر هيچ حيواني نام خدا را نمي‌بردند.

و اما آن طوري كه زمخشري در كشّاف و همچنين متأخري از او احتمال دادند آن شايد به ذهن نزديك‌تر بيايد و آن اين است كه ﴿وَأَنْعَامٌ لاَيَذْكُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَيْهَا﴾ در سفر حج و در سفرهاي عبادي خاصّي كه داشتند روي آنها سوار نمي‌شدند براي اينكه بايد آنجا تلويه بگويند و نام خدا را آ‌نها ببرند و اين كار را نمي‌كردند ﴿وَأَنْعَامٌ لاَيَذْكُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَيْهَا﴾ يعني انعام كه «لا يحجون عليها» «لا يربون عليها» «لا يحربون عليها» و مانند آن.

زيرا اگر منظور اين باشد كه هنگام سر بريدن نام الله را نمي‌بردند ظاهراً در هنگام سر بريدن هيچ حيواني نام الله را نمي‌بردند نام بتها را مي‌بردند اين افترائاً عليه متعلّق همهٴ افعال گذشته است يعني «قالوا هذه انعام و حرث حجر لا يطعمها الا من نشاء بزعمهم افتراء عليه و انعام» يعني «قالوا انعام» كه بالأخره ظهور آنها حرام است اين «افترائاً علي الله» «و قالوا انعام» كه «لا يحجون عليها» باز هم ﴿افْتِرَاءً عَلَيْهِ﴾ منتها در اين سه بخشي كه ياد شد قسمت اول قول است، قسمت دوم و سوم فعل، هم آن قول افتراي بر خداست، هم اين فعل كه ادامه يك سنّت جاهلي است افتراي علي الله است ﴿افْتِرَاءً عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِم بِمَا كَانُوا يَفْتَرُونَ﴾ براساس اين افترايي كه داشتند1⃣
﴿وَقَالُوا مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَي أَزْوَاجِنَا وَإِن يَكُن مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكَاءُ.....﴾139﴾

بخش ديگري كه باز مربوط به مسايل دامي اينهاست و جزء خرافات و بدعتهاي اينها محسوب مي‌شود اين است ﴿وَقَالُوا مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَي أَزْوَاجِنَا وَإِن يَكُن مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكَاءُ﴾ مي‌گفتند اين اَجنّه، اَجنّه كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد جمع جَنين است نه جمع جِنّ، جمع جِن جِنّة است ﴿وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ﴾ يعني شما جنينهايي بوديد مي‌گفتند اين اجنّه يعني جنينهايي كه اين دامها در درونشان دارند اگر زنده به دنيا آمدند كه مخصوص مردهاست و بر زنها حرام است و اگر مُرده به دنيا آمدند زن و مرد از گوشت او مي‌توانستند استفاده كنند ﴿وَقَالُوا مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ﴾ اين ﴿خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَي أَزْوَاجِنَا﴾ حالا دربارهٴ مطلق زن اعم از زن در برابر شوهر كه ﴿أَزْوَاجِنَا﴾ گفتند يا نه به قرينه اينكه ﴿ذُكُورِنَا﴾ يعني «محرّم علي نسائنا» اعم از زن، خواهر، مادر، دختر و مانند آن، كه اين دومي براساس تقابلي كه با ذكور دارد به ذهن مي‌رسد ﴿وَقَالُوا مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَي أَزْوَاجِنَا﴾ اگر آن ﴿خَالِصَةٌ﴾ مذكر باشد به لحاظ اَجنّه است و اگر اين ﴿مُحَرَّمٌ﴾ مذكر است براي اينكه ﴿مَا﴾ در كلمهٴ ﴿مَا فِي بُطُونِ﴾ مي‌تواند خبر مذكر داشته باشد.

بعضي از قرائتها «و ان تكن» است به‌لحاظ خبر «وَإِن تَكُن مَيْتَةً» يا «تَكُن» آن اَجّنه ﴿مَيْتَةً﴾ و اما اينجا كه دارد ﴿وَإِن يَكُن﴾ يعني ﴿مَّا فِي بُطُونِ﴾ ﴿وَإِن يَكُن مَيْتَةً فَهُم﴾يعني ذكور و نسا، ذكور و ازواج ﴿فِيهِ شُرَكَاءُ﴾ اگر مُرده به دنيا مي‌آمد كه گوشتش براي همگان حلال بود چون اينها مُرده را مي‌خوردند به آن قياس باطل مي‌گفتند چيزي را كه انسان سر مي‌برد حلال است، اما چيزي را كه خدا كُشت حرام است با اين قياس باطل.

در اين كريمه نفرمود: ﴿سَيَجْزِيهِم بِمَا كَانُوا يَفْتَرُونَ﴾ در اينجا فرمود: ﴿سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ﴾ اين گذشته از اينكه نشان مي‌دهد عمل مطابق جزاست نه تنها مطابقت را نشان مي‌دهد، بلكه وحدت عمل و جزا را هم نشان مي‌دهد فرمود همان وصف را خدا جزاي اينها قرار مي‌دهد وصف اينها چه بود، افترا بود ديگر.
خدا افترا را كيفر اينها قرار مي‌دهد، يعني چه؟ يعني همين افترا در قيامت به صورت شعله‌اي ظهور مي‌كند كه اين شعلهٴ آخرت افتراي دنياست، چيز ديگري نيست وجود دنيايي او افتراست، وجود اخروي او شعله است نظير آنچه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾ يعني به حسب ظاهر اكل مال يتيم است و به حسب باطن اكلٌ النار است فرمود: ﴿سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ﴾ يعني همان وصف را جزاي اينها قرار مي‌دهد نه «بما وصفوا» نظير آن جمله قبل نيست كه مي‌فرمايد: ﴿سَيَجْزِيهِم بِمَا كَانُوا يَفْتَرُونَ﴾ منتها ذات اقدس الهي كه مصوّر هر صورت است اين وصفشان را در قيامت به صورت شعله در مي‌آورد اين مي‌شود تجسّم عمل و او حكيم است كارهاي اعراب جاهلي برخلاف حكمت بود، خدا عليم است كارهاي اعراب جاهلي برخلاف علم بود لذا بخشي از كارهاي غير حكيمانه و غير عالمانهٴ اعراب جاهلي را ذكر كرد آن‌گاه در بخش ديگر به همين دو وضع تصريح مي‌كند كه اين سفاهت است در مقابل حكمت، بغير علم است در مقابل علم، فرمود اگر كسي بخواهد كارش حكيمانه باشد بايد از حكيمِ مطلق ياد بگيرد از آنجا حُكمش را گوش بدهد اگر كسي خواست كارش عالِمانه باشد بايد به دستور عليمِ مطلق باشد2⃣
قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ......﴾ 140﴾

چون مطابق دستور خداي حكيم نيست مي‌شود سَفه، چون مطابق دستور خداي عليم نيست مي‌شود بغير علم، چون مطابق با هدايت خدا نيست مي‌شود ضلالت و عدم اهتدا، چون مطابق شرع نيست مي‌شود بدعت و افترا اين اوصاف فراوان را پشت ‌سر هم براي اينها ذكر كرد فرمود خسارت براي اينهاست، آدم‌كُشي براي اينهاست، سفاهت براي اينهاست، جهالت براي اينهاست، افترا براي اينهاست، ضلالت براي اينهاست و عدم اِهتدا براي اينهاست براي اينكه اينها كاري كردند برخلاف عقل مالي را بر خودشان حرام كردند يا براي زن حرام كردند كه هيچ فرقي بين زن و مرد نيست، مالي را براي بتكده و خدمهٴ بتكده وقف مي‌كردند كه نه سود دنيا دارد، نه سود آخرت فرزندشان را براي بتها كُشتند اين سفاهت است اين همان لبس دين است ﴿وِلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ﴾ است خيال كردند راه خليلِ حق را دارند طي مي‌كنند ﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ﴾ اين قتل نه آن طوري است كه جناب امام رازي فرمودند كه ناظر به دختركُشي است همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد جريان دختركُشي در آيهٴ ﴿إِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ﴾ هست در آيات سورهٴ «نحل» هست و مانند آن كاري به اين بخش ندارد چه اينكه فرزندكُشي در اثر خشي املاق آن در بخشهاي ديگر همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» خواهد آمد يعني آيهٴ 151 همين سورهٴ «نعام» و اما آنچه در آيهٴ 140 سورهٴ «انعام» هست يا آيهٴ 137 سورهٴ «انعام» كه قبلاً گذشت اين مربوط به قرباني كردن فرزند است كاري به دختركُشي و به خاك سپردن دختر ندارد و كاري به فرزندكُشي در اثر خَشي اِملاق هم ندارد.

﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللّهُ﴾ خدا اينها را روزي داد اينها رزق الهي را تحريم كردند خب اين سفاهت است ديگر، اين كار را هم به خدا اسناد دادند خود را محروم كردند و اين روزي خدا را بر خود تحريم كردند و اين را هم به عنوان افترا اسناد دادند ﴿افْتِرَاءً عَلَي اللّهِ قَدْ ضَلُّوا وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ﴾.3⃣
﴿وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ﴾141﴾

چون سورهٴ مباركهٴ «انعام» در حقيقت سورهٴ احتجاج است براهين فراواني براي توحيد ربوبي و خالقي ذات اقدس الهي ذكر مي‌شود تا با اين احتجاجها جلوي آن الحاد و شرك‌ورزي جاهلي را بگيرند بعد از اينكه آن بخش را از مشركين نقل فرمود آن‌گاه آيات توحيدي را در آيهٴ همين سورهٴ «انعام» آيهٴ 141 ياد مي‌كند فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ﴾
خدايي است كه بوستانهايي كه درختهاي آنها به وسيله چوبها و دعائم بالا آمده نظير درخت انگور يا درختهاي ديگري كه معروش نيستند درختهاي انگور يك مقدارش روي خاك و زمين افتاده است، يك مقداري هم داربست شده است آنهايي كه داربستند معروش‌اند يعني مسقّف‌اند براي آنها سقفي درست شده و بعضيها هم كه داربست نيستند اصولاً عرش يعني ارتفاع، معروش آن سقف را مي‌گويند عرش، در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 259 كه بحث شده بود در آنجا روشن شد كه عروش يعني اَسقاف ﴿أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا﴾ يعني اين سقفهاي اين خانه‌هاي اين روستا و منطقه پايين آمده خانه بر سرشان ويران شده كه سقف خانه را مي‌گفتند عرش خانه يعني مرتفع است اصولاً مكان مرتفع را مي‌گويند عرش اين درخت يا معروش است نظير انگورهايي كه داربستند يا غير معروش‌اند، غير معروش دو قسم است يك وقت كه شأنيت معروش بودن را دارد مثل انگورهايي كه به زمين افتاده است، يا نه درختهايي ديگري است كه نيازي به داربست ندارد براي اينكه شاخه‌هاي رفيع خودِ آن درخت به منزله داربست است.

خداوند باغهايي را كه معروش و غير معروش است هر دو صِنف را آفريد خرما و زرع را آفريد اين خرما تتمّهٴ آن بحث قبلي است كه مربوط به باغداري است باغ انگور و غير انگور، باغ خرما و غير خرما اينها مربوط به باغ است بخشهاي جو و گندم و ذرّت و امثال‌ذلك مربوط به زرع و كشاورزي است فرمود: ﴿وَالزَّرْعَ﴾،
خب پس هم باغهاي فراوان و هم زرعهاي فراوان را ذات اقدس الهي انشا كرد، پس اين بخش مهم كشاورزي را خدا آفريد اگر حُكمي براي آنها هست بايد خدا تعيين كند شما مي‌آييد دربارهٴ مخلوقات خدا بدعتهاي فراواني مي‌گذاريد كه فلان حَرث براي چه كسي حلال است، فلان حرث براي چه كسي حرام.؟؟!⏬
﴿وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ﴾

«اُكُل» كه مستحضريد بمعناي ميوه است نه خوردن «اُكل» يعني خوراكي ﴿تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ يعني «تعطي ثمرها» خوراكيهاي او دائمي است، ميوه‌هاي او دائمي است در بهشت هم اين‌چنين است كه ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾ نه «أكلها دائم» دائماً درختهاي بهشت ميوه دارد اين‌چنين نيست كه ميوه‌هاي درخت بهشت نظير ميوه‌هاي درخت دنيا فصلي باشد تمام درختهاي بهشت در تمام حالات ميوه دارند، خب.

اُكل وميوه‌هاي اين باغها مختلف است هم از نظر رنگ، هم از نظر مزه، هم از نظر كيفيت، هم از نظر قد، مقدار، شكل از جهات گوناگون مختلف است ﴿مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمّانَ﴾ يعني «هو الذي أنشأ الزيتون و الرمان» آن‌هم «متشابهاً بغير متشابه» برخي از اينها شبيه يكديگرند، برخي از اينها شبيه يكديگر نيستند اين اشتباه در اين‌گونه از موارد همان معناي تشابه را دارد مثل اينكه اختلاف معناي تخالف دارد وقتي اختلاف دارند باهم يعني دو نفر يا سه نفر يا چند نفر باهم اختلاف دارند يعني باهم مخالفت دارند گرچه اصطلاحاً بين مخالفت و اختلاف فرق است ولي در اين‌گونه از موارد باب افتعال بين دو نفر يا بيش از دو نفر هست اينجا هم اشتباه يعني بين چند چيز است و چند چيز شبيه هم‌اند.
يك وقت است مي‌گوييم فلان كس اشتباه كرده اين يك اشتباه مذمومي است يعني چيزي كه باطل است و شبيه حق است ولو اشتباه شده اين حق نيست ولي حق‌نماست اين شخص خيال كرده حق است اين‌گونه از موارد مي‌گويند شُبهه.

در بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) بود كه فرمود شُبهه را شُبهه مي‌گويند براي اينكه «ِأَنَّها تُشْبِهُ الْحَقَّ»، «وَ إِنَّما سُمَّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لِأَنَّها تُشْبِهُ الْحَقَّ» اين «ليس بها» در نهج‌البلاغه نيست اما آن صدرش هست كه چرا شُبهه را شُبهه گفتند براي اينكه حق‌نماست، شبيه حق است و شُبههٴ به معناي حق‌نما و «ليس بحق» منشأ اشتقاق اشتباه هست اشتباه از اين است يك اشتباه مذموم است يك وقتي اشتباه ممدوح است يعني اينها شبيه هم‌اند، نظير هم‌اند، امثال هم‌اند اين ميوه‌ها اشباه‌اند، مشتبه‌اند يعني «بعضها يشبه بعضها» اين افتعال مفيد معناي باب تفاعل و مفاعله است ﴿مُشْتَبِهاً وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ﴾ يعني بعضي از اينها مشتبه‌اند، شبيه يكديگرند، بعضي از اينها متشابه هم نيستند، خب⏬
اين آيه گذشته از اينكه مفيد مسئلهٴ توحيد هست اما پيام مستقيم اين آيه در اينجا ناظر به آن حُكم تكليفي است، نه بحث عقلي .
در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 95 و همچنين آيهٴ 99 به عنوان براهين توحيدي از باغداري، كشاورزيهاي گوناگون، چه باغ، چه كشاورزي استدلال شده است ﴿إِنَّ اللّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَي يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذلِكُمُ اللّهُ فَأَنَّي تُؤْفَكُونَ﴾ كه در آيهٴ 95 سورهٴ مباركهٴ «انعام» بود ﴿وَهُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبّاً مُتَرَاكِباً﴾ كه مربوط به كشاورزي بود ﴿وَمِنَ النَّخْلِ مِن طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَجَنَّاتٍ مِن أَعْنَابٍ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَانَ مُشْتَبِهاً وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ﴾ كه مربوط به باغداري بود كه مجموع اينها زير پوشش كشاورزي است ﴿انْظُرُوا إِلَي ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ اين برهان بر نه توحيد ربوبيست از راه نظم است و مانند آن.

اما در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «انعام» ناظر به استدلال توحيدي، توحيد خالقي يا توحيد ربوبي از راه نظم و يا حدوث و يا مانند آن نيست. براي ابطال بدعت و تشريع آنهاست . آنها آمدند گفتند فلان بخش از كشاورزي براي فلان گروه حلال است براي فلان گروه حرام، فلان بخش از باغداري براي فلان گروه حلال است براي فلان گروه حرام، فلان بخش از دامداري براي فلان گروه حلال است براي فلان گروه حرام ذات اقدس الهي برهان اقامه مي‌كند كه تعيين تكليف اينها را چه در كشاورزي، چه در باغداري، چه در دامداري خدا بايد تعيين كند او خالق اينهاست، وقتي معلوم شد او خالق آنهاست حالا فتواي او را بايد گوش داد فتواي او اين است كه:
﴿كُلُوا مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ﴾
نگوييد چه چيزي براي كدام گروه حلال است، چه چيزي براي كدام گروه حرام، براي همه حلال است هر كسي چه زن، چه مرد، چه كودك، چه بزرگ هر كسي از اينها مالك اينها شد بر اينها حلال است يا مالك باشد يا مأذون از طرف مالك، ديگر ﴿خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَي أَزْوَاجِنَا﴾ نيست ﴿هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَ يَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ﴾[ نيست اينها «حلال للناس اجمعين».
آنها مي‌گفتند: ﴿هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ﴾ يعني ممنوع است، كه مي‌فرمايد نه، منعي نيست. ﴿كُلُوا مِن ثَمَرِهِ﴾ ثمرِ آن شجر ﴿إِذَا أَثْمَرَ﴾ وقتي كه به ثمر نشست از ثمرش استفاده كنيد اين حلال است ﴿وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ﴾
اين ضمير حق يا به خودِ مال برمي‌گردد يا به «الله» برمي‌گردد در رجوع ضمير به «الله» لازم نيست كه «الله» قبلاً ذكر شده باشد چون او معهود است و معلوم هست لذا فرمود: ﴿إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ﴾ چه اينكه در صدر همين آيه هم فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي﴾ بالأخره ذات اقدس الهي معهود است، معلوم است اگر بخواهد از او به ضمير غايب ذكر بشود مشكلي نيست
پس اين ضمير ﴿حَقَّهُ﴾ يا به «الله» برمي‌گردد يا به مال برمي‌گردد چون در اضافه ادني ملابسه كافي است يا به فقير برمي‌گردد به قرينهٴ مقام، به هر تقدير فرمود حق آن را در قِبال آنچه خودتان مصرف مي‌كنيد بپردازيد ﴿يَوْمَ حَصَادِهِ﴾ وقتي كه اين ثمر را مي‌كَنيد احتصاد كردن، درو كردن و كَندن، حالا كَندن هر چيزي مناسب خود اوست اگر كشاورزي باشد نظير جو و گندم و برنج و اينها آن سنبل را، آن خوشه را قطع مي‌كنند بعد خرمن‌كوبي مي‌كنند و دانه‌ها را مي‌گيرند و اما اگر كشاورزي به آن معنا نباشد باغداري باشد كه زيرمجموعهٴ عنوان جامع كشاورزي است آن‌هم كَندن و چيدن ميوه‌ها و ﴿يَوْمَ حَصَادِهِ﴾ اوست ﴿وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ﴾ آن روزي كه اينها را مي‌كَنيد.
در اين كريمه مسئله حق هست حالا يا حق‌الله هست از جهت اينكه او تشريع فرمود يا حق ثمر است و حق شجر هست كه اين ثمر و شجر ميوه‌هايي كه مي‌دهند همه‌اش براي مالكش نيست مي‌گويند حق فقرا بالأخره به هر كدام از اين سه وجه باشد اضافه و مصحّح دارد.
مطلب بعدي آن است كه اين ذيل ﴿إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ﴾ مطلق است
﴿لاَ تُسْرِفُوا﴾ يعني حين انفاق دو كف دو كف ندهيد قبضتاً قبضتاً بدهيد اينكه فرد نادر است او را تعرّض كردند تا مغفول نماند وگرنه اسراف در مصرف را چه گيرنده، چه مالك بايد بدانند ممنوع است اين يك، چه قانونگذاران بخواهند قانونگذاري كنند مسرفانه نبايد باشد اين دو،
پس اطلاق ﴿لاَ تُسْرِفُوا﴾ ﴿إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ﴾ مُحَكَّم است چه بخواهد درباره مالك، چه بخواهد درباره مستحق، چه بخواهد در هنگام انفاق و اعطا، چه بخواهد در هنگام قانونگذاري بر حلّيت و حرمت همهٴ اينها زيرمجموعه نهي ﴿لاَ تُسْرِفُوا﴾ است ﴿إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ﴾
4⃣
﴿وَمِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً....﴾ 142﴾

فرمود: ﴿وَمِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً﴾
اين مربوط به فصل دوم است چون ملاحظه فرموديد آنها هم درباره كشاورزي، هم درباره دامداري تصميمات خرافاتي گرفتند گفتند: ﴿هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَيَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَشَاءُ﴾ چه اينكه درباره انعام حُكم ديگري بود كه قبلاً گذشت كه گفتند اين ﴿مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَي أَزْوَاجِنَا وَإِن يَكُن مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكَاءُ سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ﴾
حالا براي ردّ و ابطال سُنن جاهلي آنها در فصل دوم كه مربوط به دامداري است اينها را بيان مي‌فرمايد، مي‌فرمايد: ﴿وَمِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً﴾ خب اين گرچه مُصدّر به «هو الذي خلق «كذا و كذا» نيست اما از نحوه تعبير بر مي‌آيد كه مي‌فرمايد خداوند اين اقسام گوناگون دام را آفريد از انعام براي شما حموله خلق كرد و فرش، حموله همان است كه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «نحل» بيان كرد كه ما براي شما براي حمل بارتان اسب و غير اسب آفريديم كه ﴿وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ﴾ كه ﴿وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ﴾ شما نمي‌توانيد آنها را جا‌به‌جا كنيد از مسافرت ييلاق به قشلاق از قشلاق به ييلاق ﴿إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ﴾ اما آنها براي شما حمل مي‌كنند ﴿وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ﴾ به دشواري و مشقّت و مانند آن، خب.
اينها را مي‌گويند حموله، هم سواري مي‌دهند، هم باربري به عهده آنهاست اين وسيله، و فرش‌اند فرش آن حيوانات كوچكي است كه مفروش علي الارض است مثل يك برّه، كه اين نه توان باربري دارد، نه توان سواري دارد فرمود اين حيوانات چه كوچك، چه بزرگ، چه آنهايي كه توان حمل بار و مسافر دارند، چه آنهايي كه توان حمل بار و مسافر ندارند ذات اقدس الهي آفريد چون خداوند اينها را آفريد قانون مربوط به دام را هم خداوند بايد مشخص و مقرّر كند فرمود: ﴿وَمِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ﴾ اين ﴿كُلُوا﴾ هم امري است كه وارد شده است براي دفع توهّم حضر آنها گفتند كه ﴿هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَيَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَشَاءُ﴾ مي‌فرمايد نه، خدايي كه اين انعام را آفريد براي شما حلال كرد ﴿كُلُوا﴾.
يا اينكه مي‌گوييد ﴿مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَي أَزْوَاجِنَا﴾ ما به همهٴ شما خطاب مي‌كنيم ﴿كُلُوا﴾ اين ﴿كُلُوا﴾ يعني چه مرد، چه زن براي همه حلال است اين‌چنين نيست كه يك عده مهجور باشند، يك عده ممنوع باشند و مانند آن، خب.

غير از اِباحه از اين امر ﴿كُلُوا﴾ چيزي استفاده نمي‌شود براي اينكه محفوف به قرينه است ﴿كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ﴾ در جرياني كه ذيل آيهٴ كشاورزي [است] فرمود: ﴿لاَ تُسْرِفُوا﴾ اينجا هم مي‌فرمايد شما جايِ پاي شيطان پا نگذاريد خُطوه يعني گام آنجايي كه شيطان گام برداشت خلاصه پيرو خطّ شيطان نباشيد، پيرو گام شيطان نباشيد آن خرافاتي كه گذاشتيد گفتيد: ﴿هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَيَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَشَاءُ﴾ يا گفتيد: ﴿مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَي أَزْوَاجِنَا﴾ يا گفتيد: ﴿هذَا لِشُرَكَائِنَا﴾ همهٴ اينها پيروي خطّ شيطان است شما پيرو خُطوات، خُطوه، گام و مسير شيطان حركت نكنيد ﴿وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ﴾ چرا؟؟؟
چون ﴿إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾ يك دشمني است كه دشمني او آشكار است اين برخلاف عقل مطالبي را بر شما تحميل مي‌كند، برخلاف نقل مطالبي را بر شما تحميل مي‌كند تا شما را به جهنم بكشاند.

بنابراين آن قانونگذاريهاي بي‌جا جزء بدعتهاي مُحرّم است، چه اينكه اسراف در مقام عمل هم جزء خطوات شيطان است

کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2025, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 3.064 ثانیه ایجاد شد.