logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:191934)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:159497)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:153808)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:108155)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: مراحل مقدر خداوند براي تنبه و هدايت‌پذيري انسانها    هیچ جرم و گناهى بقدر تعدى به حقوق مردم، جامعه را فاسد نمى‌سازد    كسى مى‌تواند دعا و درخواست را پاسخ دهد كه « رب»، صاحب اختيار و مالك هستى باشد؛    سه شرط پیروزی بر حاکمان ستمگر.             

توجه

Icon
Error

farhang Offline
#1 ارسال شده : 1404/09/06 02:21:05 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,235
Iran (Islamic Republic Of)

تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه، تدبر و فهم سوره ملک- نکات مهم تفسیری ایات 1-4 سوره تبارک الملک

پیشگفتار سوره ملک (67)

نام اين سوره «مُلك» است، مُلك مديريت و ادارة امور است، به كسي كه مديريت و حكومت يا فرماندهي مي‌كند «مَلِك» و تصاحب قدرت و توانايي يافتن بر آن را «مِلك» مي‌گويند كه اسم فاعل آن «مالِك»، يعني صاحب مال و حكومت است، همان‌طور كه خداوند «مالك الملك» است. به پادشاه مطلق هستي «مليك» [در باب فعيل]، و به كارگزاران مُلك خدا، «مَلَك»، جمع آن ملئكه، گفته مي‌شود. كلمه «مَلَكُوت» نيز كه چهار بار در قرآن تكرار شده، رساتر و جامع‌تر از مُلك [مديريت و تدبير] و چه بسا شامل همه معاني فوق باشد!

جملات «ولله/ لَهُ مُلكُ السَّمَواتِ وَ الاَرض/ لَهُ المُلك/ لَم يَكُن لَهُ شَرِيك فِي المُلك» كه در ده‌ها آيه قرآن تكرار شده است، انحصار فرمانروايي و تدبير خداوند را بر جهان هستي مي‌رساند.

در آغاز سورة ملك، و نيز در آية 85 سوره زخرف (43:85) ، بر آثار پر خير و بركت دائمي تدبير و فرمانروايي خدا حكايت مي‌كند: «وَتَبَارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا...».

اين سوره كه در سال هفتم بعثت در مكه نازل شده، عمدتاً در بيان مباني توحيدي مي‌باشد كه مشكل اصلي مخاطبين اولية قرآن، و همچنان تا به امروز مي‌باشد. مشركين آن زمان بُت‌ها را نماد فرشتگان، كه آنها را دختران خدا مي‌پنداشتند، به شفاعت مي‌خواندند و در آستان آن‌ها تعبّد و تقرّب مي‌جستند. از اين روي اين سوره همانند سوره‌هاي انعام، زمر، مؤمنون و... شكل جدل و مناظره و استدلال به خود گرفته و بارها با نقل اقوال مشركين پيامبر را با فرمان «قُل» به پاسخ منطقي فرا مي‌خواند.

در اين سوره نام «رحمن» از بقية اسماء‌ الحسني، و حتي از نام جلاله «الله»، بيشتر به كار رفته است. بنابراين همچون سوره‌هاي مريم، زخرف و فرقان در بيان جلوه‌ها و آثار رحمانيت خدا مي‌باشد. گرچه كل هستي نشانه رحمت خداست [و رحمتي وسعت كل شئ] اما در اين سوره به طور اخص در چهار زمينة: خلقت، نصرت، محافظت و نجات [از عذاب]، رحمانيّت او مطرح شده است.

ملک:1
تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
[چقدر] بركت دهنده [خير دائمي به خلق] است2 آن [خدايي] كه فرمانروايي [آسمانها و زمين] به دست [قدرت] اوست و همو نظام بخش و اندازه گذار بر همه چيز است.3

______________

2 - «برکت» هر خير و فايده‌اي است که دوام و افزايش داشته باشد و «تَبَارَك» [در باب تفاعل - ارتباط خالق با خلق] که 9 بار در قرآن تکرار شده، برکت بخشيدن خدا به جهان هستي و بندگان است. سوره فرقان نيز با جملة «تَبَارَكَ الَّذِي...» آغاز شده است، با اين تفاوت كه در آنجا از بُعد تشريعي، نزول قرآن براي بيم دادن بندگان از عواقب شرك و گمراهي را بركتي بس بزرگ و مستمر شمرده، و در سورة مُلك، از بُعد تكويني، فرمان‌روايي و نظام بخشي خدا بر جهان هستي، آفرينش مرگ و حيات، ابتلاي رشد دهندة انسان و آفرينش طبقات هفتگانة جوّ زمين را بركت او شمرده است. علاوه بر اين سوره و سوره فرقان كه با «تَبَارَكَ الَّذِي...» آغاز شده‌اند، در متن هفت سورة ديگر كلمه «تَبَارَك» در زمينه‌هاي: خلقت و تدبير امر [اعراف 54 (7:54) و مؤمن 64 (23:64) ]، پديد آوردن نوع انسان [مؤمنون 14 (23:14) ]، ستارگان و ماه و خورشيد [فرقان 61 (25:61) ]، نعمات دنيا و آخرت [فرقان 10 (25:10) ]، فرمان‌روايي خدا [زخرف 85 (43:85) ] و ربوبيّت [رحمن 78 (55:78) ] آمده است.
«بركت» خدا در موارد بسياري به: حاصلخيري خاك، سرزمين‌هاي پُر خير و بركت مكه و طور و فلسطين، باران، شب قدر، عيسي(ع)، قرآن، ابراهيم و فرزندانش و اهل بيت پيامبر(ص) اطلاق شده است كه تنوع و گستردگي بركت الهي را مي‌رساند. اهل لغت بركت را فايده ثابت، نمو و زيادت و سعادت دانسته‌اند كه همچون «بِركِة» آب، ثابت و با دوام است.

3 - «قدير» از ريشة «قدر» سازماندهي، اندازه‌گذاري و نظام‌بخشي است که پايه يا محصول قدرت و توانايي مي‌باشد. جمله «اِنَّ الله/ اِنَّهُ/ اِنَّكَ/ وَهُوَ/ كَان الله عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» كه 35 بار در قرآن تكرار شده زمينه‌هاي متنوع قدر و اندازه‌گذاري پروردگار را نشان مي‌دهد. در ضمن سه مرتبه صفت «قدير» به تنهايي و چهار مرتبه با صفت عليم آمده است.
در نخستين آيه اين سوره به دو محور: 1- فرمان‌روايي و تدبير انحصاري خدا بر جهان هستي، 2- نظم و تقدير [اندازه‌گذاري] و انضباط در اجزاء عالم اشاره مي‌كند و در دو آية بعد به دو محور ديگر: 3- چرخة مرگ و حيات در هستي، تكامل بخشيدن به آن تا پيدايش انسان و رشد كامل او در چالش ميان نيك و بد، 4- حفاظت حيات زميني در برابر عوامل متضاد، كه نشاني از «رحمانيت» آن ربّ و گردانندة عالم است.
در آية نخست به صفت «قَدِير»، در آية دوم به صفات «عَزِيزُ و غَفُور»، و در آية سوم به صفت «رحمانيت» اشاره شده كه در اين سوره بيش از الله و ساير نام‌هاي نيكوي الهي تكرار شده است. به اين ترتيب با احتساب «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم» ابتداي سوره جمعاً 19 نام نيكو در اين سوره به كار رفته است [رحمن 5 بار، الله 4 بار، ربّ 2 بار، رحيم، بصير، خبير، لطيف، عليم، غفور، عزيز و قدير].


ملک:2
الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ
همان كه مرگ و زندگي را آفريد4 تا شما را به چالش 5 [در سختي‌ها براي رشد و كمال] بيندازد تا [معلوم شود] كدام يك از شما نكوكارتر است 6 و او فرادست 7 [در عقوبت ستمگران] و آمرزگار [گناه مؤمنان] است.

______________
4 - اكثر مردم مرگ را نابودي و عدم مطلق تلقي مي‌كنند، ولي در اين آيه «موت» را مقدّم بر حيات، مخلوق خدا شمرده است! ابتدا خاك با مواد آلي و عناصر و استعدادهاي مختلفي آفريده شد و سپس به اتكاء آن حيات پديد آمد. به همين گونه ذرّات پوسيده و خاك شده بدن آدمي در تركيب ديگري تا روز رستاخيز محفوظ مي‌ماند. كرم ابريشم نيز پس از پيله بستن، بي‌حركت و مرده به نظر مي‌رسد، اما كمي بعد، قبرِ پيله را شكافته و به صورت پروانه خارج مي‌شود.
اصطلاح «ارض الميّه» [زمين مرده] و بَلَد المَيِّت [سرزمين و شهر مرده] و امثالهم كه در قرآن به كار رفته، نشان مي‌دهد كه مرگ توقف فعاليت حياتي گياه و حيوان است، نه رهسپار شدن به عدم.

5 - اغلب مفسرين و مترجمين «ابتلاء» را آزمون و امتحان معنا كرده‌اند. اما خدا نيازي به آزمون بندگان و كسب اطلاع از نتيجه آن ندارد، بلكه كلمات ابتلاء و فتنه كوره آبديده شدن و تحقّق يافتن استعدادها و گوهرهاي نهان در وجود آدمي است. براي توضيحات بيشتر، ر ك به «پژوهشي در پرتو قرآن» ج 4، آزمايشات آدمي ص 44 تا 90.

6 - به ميدان ابتلاء انداختن انسان براي نائل شدن به نيكوترين اعمال، علاوه بر اين سوره، در آية 7 سوره هود (11:7) نيز آمده است: «وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّهِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً...».
نائل شدن به نيكوترين كردار «أَحْسَنُ عَمَلاً» در 10 آية قرآن [عدد تمام] تكرار شده است. پس از آن نيكوترين پاسخ در مجادله با مخالفين [4 آيه]، نيكوترين روش در سرپرستي مال يتيم، و نيكوترين تحيّت قرار دارد.
اين سؤال كه هدف خدا از آفرينش انسان چيست، همواره مطرح بوده است، در اين آيه به يك بُعد اين هدف كه رشد و كمال انسان در چالش با سختي‌ها، از طريق نيكوترين عمل براي حركت به سوي بي‌نهايت است، اشاره كرده [كه در آية 7 سوره هود (18:7) و آية 7 سوره كهف (18:7) نيز تكرار شده است]، در آية 119 هود (11:119) شايستگي نايل شدن به رحمت خدا، و در آية 56 ذاريات (51:56) عبادت را كه هموار كردن دل و پذيرا شدن حكم خدا است مطرح ساخته است كه هر كدام از زاويه‌اي به هدفي واحد اشاره دارند.

7 - صفت «عزيز» در زبان عربی، دلالت بر عزّت مطلق، يعنی ابرقدرت بودن می‌كند كه دستی بالای دست او نيست. از اين نظر به شاهان «عزيز» می‌گفتند. مثل عزيز مصر [فرعون]. زمين بلندی را كه آب بر آن سوار نمی‌شود نيز «عزاز» می‌گويند.

ملک:3
الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ
همان [خدايي] كه هفت آسمان را بر فراز يكديگر [=لايه لايه] آفريد،8 [چنان حكيمانه كه] هيچ گُسستگي9 در آفرينش [خداي] رحمان [كه به رحمتش چتري حفاظتي براي حيات زميني قرار داده] نمي‌بيني. پس [اگر شك داري] باز بنگر.10 آيا هيچ پارگي در آن مي‌بيني؟11

______________
8 - سخن از هفت آسمان 9 بار در قرآن تکرار شده که به وضوح نشان مي‌دهد منظور طبقات جوّ فراز زمين است، نه آسمان‌هاي فوقاني [کهکشان‌ها و ستاره‌ها]. دانش جوّ‌شناسي نيز آشكار ساخته که آسمانِ بر فراز زمين را لايه‌هاي متعددي از عناصر مختلف، با تراکم‌هاي متفاوت تشکيل داده‌اند که هر کدام نقشي حيرت‌آور در حفاظت از حيات زميني در برابر اجرام سرگردان آسماني، امواج و اشعه‌هاي مضرّ و مرگبار کيهاني، حفاظت از حرارت زمين [نقش گلخانه‌اي] و ممانعت از فرار عناصر مفيد هوا و... ايفاء مي‌كنند.
اين طبقات را بر حسب معيارهاي مختلف نامگذاري گوناگون کرده‌اند. از جمله: تروپوسفر، تروپوپوز، استراتوسفر، استراتوپوز، مزوسفر، ترموسفر، اگزوسفر. تقسيم‌بندي‌هاي ديگري نيز بر اساس اجزاء تشکيل‌دهنده آن کرده‌اند. مثل: هوموسفر [مخلوط يکسان]، هتروسفر [جدا جدا]، مگنتوسفر [طبقه مغناطيسي]. در هر حال اين تقسيمات نشان مي‌دهد ماهيّت و مکانيسم هر يک از اين طبقات مختلف است و چه بسا عدد هفت هم نماد کثرت باشد [والله اعلم]. براي شناخت بيشتر به کتاب «هفت آسمان» نوشته دکتر کريم رستگار مراجعه کنيد.

9 - «تَفَاوُت» در باب تفاعل، از ريشة فوت [از دست رفتن بدون بازگشت]، به دور شدن دو چيز از يكديگر گفته مي‌شود. منظور اين است كه نوعي هماهنگي و ارتباط ميان طبقات هفتگانه جوّ وجود دارد و همچون قلب و ريه و كليه و كبد و... با هم همكاري دارند و هيچ گونه گسستگي و جدايي ميان آنان نيست.

10 - برگرداندن چشم «ارْجِعِ الْبَصَرَ»، پس از خيره شدن به آسمانِ شگفت‌انگيز بالاي سر، به زير انداختن آن است. حرف «ثُمَّ» نيز دلالت بر ادامه و تكرار اين تجربه مي‌كند.

11 - ميان دو فعل: «خَلَقَ» و «فَطَرَ» تفاوتي موجود است؛ خلق ممکن است تکراري يا مسبوق به سابقه باشد، آدميان نيز در کار خلق صنعت و ساختمان هستند، اما فطر از شکافتن عدم و پديد آوردن خلقتي بديع و نوين سخن مي‌گويد. طبقات هفتگانه جوّ حيات زميني را در برابر ميليون‌ها سنگ ريز و درشت سرگردان كه هر روز به آن برخورد مي‌كنند، و در برابر امواج و اشعه‌هاي مرگبار خورشيدي و كيهاني محافظت مي‌كند و لايه‌اي از آن پاره و شكافته نيست تا راه ورودي براي عناصر مضرّ حيات بگشايد، مگر انسان‌ها با بي‌توجهي صنعتي موجب آن شده باشند! «أَفَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِنْ فُرُوجٍ» [ق 6 (50:6) ].
«فاطر» از نام‌هاي نيكوي خداست و جملة «فَاطِر السَّمَواتِ وَ الاَرض»، كه حكايت از «شكافتن» پردة عدم و درانداختن طرحي نو مي‌كند، شش بار [مساوي شش دوران آفرينش- سِتَّهَ الاَيّام] در قرآن تكرار شده است. جالب اين كه آفرينش انسان از عدم [فطرت] نيز شش بار در كتاب الهي آمده است [روم 30 (30:30) ، اسراء 51 (17:51) ، طه 72 (20:72) ، هود 51 (11:51) ، يس 22 (36:22) و ....]. اما مفهوم شكافته شدن آسمان را در آياتي ديگر نيز مي‌توان ديد [مزمل 18 (73:18) ، انفطار 1 (82:1) ، شوري 5 (42:5) و مريم 90 (19:90) ].


ملک:4
ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِيرٌ
سپس باز هم [بارها] ديده بگشاي، [آنقدر] تا [پلك] چشمت خسته و ناتوان [از يافتن گسست و عيب و نقصي در آسمان به پايين] فرو افتد.12

______________
12 - «خَسَأ» دفع و دور كردن با حقارت و زبوني است [مؤمنون 18 (23:18) ، بقره 65 (2:65) و اعراف 166 (7:166) ]. كاربرد آن دربارة چشم در اين آيه، نشان از خستگي و واماندگي آن از يافتن گُسستگي در آسمان مي‌كند. اما «حسرت» بيانگر حالت و احساسي از خستگي و نااميدي، پس از رسيدن به بن‌بست و از دست رفتن فرصت و توان است. اصل اين کلمه مفهوم پس زدن پوشش دارد و «حَسِير»، در باب تفعيل، دلالت بر شدت خستگي و درماندگي مي‌كند.

تفسیر بازرگان

اگر خدا برهمه چیز عالم است،چرا انسان را امتحان میکند؟
علم دو قسم است: یک علم ذاتی است که صفت ذات است و یک علم فعلی است که صفت فعل. صفت ذات را از مقام ذات انتزاع می‌کنند، صفت فعل را از مقام فعل. آن محمولی که ذاتی موضوع است، آن را از ذات موضوع انتزاع می‌کنند، مثل «الانسان ناطقٌ» که منظور از آن ناطق آن صفت ناطقه است و آن محمولی که صفت فعل است نه صفت ذات، آن محمول را از ذات انتزاع نمی‌کنند، از فعل انتزاع می‌کنند. اگر گفتیم «الانسان قائمٌ» یا «زید قائمٌ»، این قائم را از فعل او می‌گیرند، نه از گوهر ذات او.
یک علم فعلی است که خارج از مقام ذات است و آن را از مقام فعل انتزاع می‌کنند، نه از مقام ذات. در موارد امتحان این طور است، در علم فعلی سوره مبارکه 47 که به نام مبارک حضرت است، در آن‌جا آیه 31 این است: ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّی نَعْلَمَ الْمُجاهِدینَ مِنْکُمْ وَ الصَّابِرینَ وَ نَبْلُوَا اَخْبارَکُمْ﴾؛ ما شما را امتحان می‌کنیم تا عالم بشویم! این علم، علم فعلی است. وگرنه ذات اقدس الهی به همه جزئیات قبل از وجود، حین وجود، بعد از وجود عالم است، او ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلیمٌ﴾ است.

پس علم یک صفت ذات است، یک علم صفت فعل. این ابتلا که می‌فرماید ما شما را می‌آزماییم تا ما بدانیم که شما در چه حدّ هستید، این علم علم فعلی است.


درست است موت به یک مناسبت مقدم بر حیات است؛ اما به تعبیر بعضی از بزرگان و اهل معرفت ابتلا کنار حیات است یک آدم زنده را امتحان می‌کنند. اگر بفرماید «خلق الحیاة و الموت لیبلوکم» این هماهنگ نیست، چون ابتلا با موت سازگار نیست. مرده را که کسی امتحان نمی‌کند. زنده را امتحان می‌کنند؛ لذا موت را قبل ذکر فرمود، حیات را بعد، ﴿لِیَبْلُوَکُمْ اَیُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً﴾؛ این احسن هم به معنای «اتی فعلاً حسنا» است هم به معنای زیباتر است؛ یعنی در فضاها ما را نمی‌خواهند امتحان کنند که چه کسی بد است چه کسی خوب است؛ فرض بر این است که همه باید خوب باشیم؛ منتها امتحان می‌کنند که چه کسی نخبه‌تر است. سخن در این نیست که چه کسی بد است چه کسی خوب است؛ سخن در این است که همه باید خوب باشیم؛ اما امتحان می‌کنند که چه کسی خوب‌تر است؛ البته احسن هم به معنی افعل تفضیل است، هم احسن یعنی «اتی فعلاً حسنا».

فرمود ما این کار را کردیم: ﴿ما تَری‌ فی‌ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾، فرمود شما ده‌ها بار بگردید یک جای خالی نمی‌بینید. ما یک اختلاف داریم یک مخالفت داریم یک تفاوت؛ مخالفت صد درصد بد است، اختلاف هم پنجاه درصد بد است، تفاوت هم که کلاً ویران است. فرمود این نظمی که شما می‌بینید اینها یک اختلاف محمود و ممدوح است، اختلافی نیست که باهم اختلاف داشته باشند. اختلاف به معنای تضاد نیست، اختلافی که بد است به معنی تضاد است به معنی ناسازگاری است. اختلافی که در قرآن آمده یعنی یکی جانشین دیگری می‌شود. فرمود شب و روز مختلف‌ هستند:

اما تفاوت یعنی این رشته‌ای که نزد شما هست یک حلقه‌اش فوت بشود. فرمود در کلّ نظام چنین چیزی ما نداریم: ﴿ما تَری‌ فی‌ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾، «فاتَ، یفُوتُ» آن می‌شود تفاوت
هیچ چیزی از جایش کَنده نشده است هر چیزی سرجای خودش است، می‌گویی نه! دو بار سه بار چهار بار صد بار مطالعه کن. به هر حال خسته می‌شوی بخواهی جایی بی‌نظمی پیدا کنی خسته می‌شوی. عالم جای بی‌نظمی نیست هر چیزی سرجای خودش است،

﴿ما تَری‌ فی‌ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾. می‌گویی نه، ﴿فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَری‌ مِنْ فُطُورٍ ٭ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ اِلَیْکَ الْبَصَرُ﴾، «خاسئ»، یک؛ «حسیر» با سین، دو؛ یعنی خسته و وامانده. دو تا خطر را ذکر کرد. به سگی که خیلی تلاش و کوشش می‌کند چیزی به او نمی‌دهند می‌گویند «اخسَئ». این کلمه «اخسئ» یعنی دور باش! به این جهنمی‌ها که تقاضای مطلبی دارند: «قیل لهم اخسؤُا» اینجا «خاسئ»؛ یعنی دور. هم دور می‌ماند هم خسته، به مقصد نمی‌رسد.«محسور» با سین یعنی خسته شده و وامانده. غیر از این دو تا عنوان که ﴿خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ﴾، دو تا مطلب را هم با یک کلمه بیان کرده، فرمود: ﴿کَرَّتَیْنِ﴾، این ﴿کَرَّتَیْنِ﴾ هم در تعبیرات عرفی ما به معنای تثنیه نیست، هم در تعبیرات منطقی هم در تعبیرات فلسفی. در تعبیرات فلسفی وقتی می‌گویند معقول ثانی، یعنی «ما لیس باوّل» ممکن است پنجم ششم هفتم باشد! در منطق که می‌گویند معقول ثانی منطقی است، یعنی اوّل نیست ممکن است دوم سوم چهارم باشد! ما در تعبیرات عرفی می‌گوییم این دست دوم است، دست دوم است یعنی چه؟ یعنی نو نیست، حالا ممکن است پنجمی یا ششمی باشد. این ﴿کَرَّتَیْنِ﴾؛ یعنی بیش از یک بار، این یک یعنی یک! دوم اینکه بین ﴿کَرَّتَیْنِ﴾ و «مرّتین» فرق است. نفرمود «مرّة»؛ فرمود «کرّة». «کرّة» از تکرار است. دو بار تکرار کن: مثلاً صدبار که دیدی، یک صد بار دیگر هم ببین. پس بین ﴿کَرَّتَیْنِ﴾ با «مرّتین» خیلی فرق است. نفرمود دو بار، فرمود دو تکرار. ما بی‌نظمی در عالم نمی‌بینیم.


«هاهنا امور ٌثلاثة: » اوّل اینکه خدا حکیم است. دوم اینکه خدا غنی است. سوم اینکه کار خدا با حکمت و منفعت و صلاح و فلاح همراه است.
این فایده به خود آن شیء برمی‌گردد؛ یعنی آن شیء اگر بخواهد به کمال برسد باید این فایده منظورش باشد. به هیچ وجه این فایده به فاعل برنمی‌گردد.
در ذیل آیه ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾، چون او حکیم است انسان را هدفمند خلق کرد. چون غنی است این هدف به او برنمی‌گردد و چون این شیء با هدف خلق شده است، پس هدف به خود او برمی‌گردد. این ﴿اِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾، این ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾، وقتی به یک ادیب و نحوی بدهید می‌گوید این «لام» لام غایت است حرف جَر هست تا متعلّق باشد به ﴿خَلَقْتُ﴾. اما وقتی به حکیم بدهید می‌گوید: ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾؛ یعنی آن جن و انس به این مقصد برسند، نه من معبود بشوم، بلکه آنها عابد بشوند. چه آنها عابد بشوند چه نشوند، برای خدا که غنی محض است بی‌تفاوت است
بنابراین چون حکیم است کارش هدفمند است، چون غنی است آن هدف به فعل برمی‌گردد، نه به فاعل. بنابراین نمی‌شود گفت که ﴿لِیَبْلُوَکُمْ﴾، این «لام» برای غرض نیست برای امتحان نیست، برای فایده نیست، چون او غنی است و افعال خدا معلّل نیست، چرا افعال خدا معلّل است؛ منتها علت غایی به فعل برمی‌گردد نه به فاعل. «لانه غنیٌ» هدف به او برنمی‌گردد، «لانه حکیمٌ» هدف به فعل برمی‌گردد. ﴿لِیَبْلُوَکُمْ اَیُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً﴾


تفسیر تسنیم


کلمات کلیدی: تفسیر تدبر سوره ملک تبارک ربوبیت
سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#2 ارسال شده : 1404/09/20 02:56:57 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,235
Iran (Islamic Republic Of)

تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و نکات تفسیری ایات 5- سوره ملک

ملک:5
وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِّلشَّيَاطِينِ وَأَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِيرِ
ما آسمان نزديك‌تر13 [=پايين‌ترين طبقات جوّ] را با چراغ‌هايي [=ذراتي نوراني] زينت بخشيديم 14 و آن را [وسيله‌اي براي] رجوم15 [=رانش] شياطين 16 [=اشعه ماوراي بنفش و سنگ‌هاي سرگردان] قرار داديم و براي آن [اجرام] عذابِ آتش افروخته 17 را [با سوختن در اثر برخورد به طبقه متراكم پايين‌تر] آماده ساختيم.18

______________
13 - از نظر علمی روشن است که آسمان لاجوردی، سرخی شفق، رنگين کمان و تلألو ستارگان، فقط از زاوية ديد ناظرين زميني قابل رؤيت است، که زير چتر طبقات جوّ، نور خورشيد را طيفي تجزيه شده از زرد تا بنفش مي‌بينند؛ بالاتر از جوّ زمين، آسمان به رنگ سياه و فاقد اين زيبايي‌هاست. اين حقيقت را که دانشمندان فضايي كشف كرده‌اند، قرآن در 14 قرن قبل گفته است.

14 - به گفتة برخي محقّقان، مصابيح همان ملكول‌ها و اتم‌هاي اكسيژن و اوزون موجود در اتمسفر اند كه طي روز از نفوذ اشعة مخرب ماوراي بنفش [شياطين] جلوگيري مي‌كنند و آن ها را مي‌رانند و در شب نيز ذرات انرژي ذخيره شده خود را آزاد ساخته و به سياهي مطلق شب با «تابش» ضعيف خود، درخشش لطيفي مي‌دهند. بيشتر اين انرژي‌هاي ذخيره شده در اولين سپر حفاظتي [لايه ازن] تا 160 كيلومتري زمين در نزديك‌ترين طبقات اتمسفر قرار دارند [استفاده از كتاب هفت آسمان ص 102].
زينت بخشيدن به آسمان، همان پديدة تجزيه نور خورشيد [در برخورد به جوّ زمين] و طيف رنگي است كه آسمان لاجوردي و شفق سرخ و تلألو ستارگان را [به دليل عبور اشعه نوري از هواي موّاج] پديد آورده است، وراي جوّ زمين، آسمان سياه و ستارگان همچون ذرات گچ پاشيده شده بر تخته سياه، ثابت و يكنواختند.
در ضمن در 5 سورة قرآن به مكانيسم زيبا و رنگين شدن فضاي آسمان زمين و مكانيسم حفاظتي آن اشاره شده است:
صافات 6 (37:6) و 7- «إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَهٍ الْكَوَاكِبِ وَحِفْظًا مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ مَارِدٍ»
فصلت 12 (41:12) - «...وَزَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا...»
ملك 5 (67:5) - «وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِلشَّيَاطِين...»
حجر 16 (15:16) و 17- «وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ وَحَفِظْنَاهَا مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ رَجِيمٍ»
ق 6 (50:6) - «أَفَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِنْ فُرُوجٍ».

15 - «رَجْم»، راندن است. مثل شيطان رجيم که 9 بار در قرآن تکرار شده است. سنگسار کردن را هم، که نوعي راندن شخص با شدت و نفرت است، رجم مي‌گويند، منظور اين آيه راندن عناصر مضرّ حيات از ورود به جوّ زمين است.

16 - «شيطان» صفتي است که به هر متمرّد خارج شده از حريم و حدود اطلاق مي‌گردد، مثل ابليس، که با عصيانش از امر پروردگار در سجده به آدم، از حريم فرشتگان هبوط کرد، همچنين انسان‌هاي طغيانگر و ديو‌صفت [انبياء 82 (21:82) ، بقره 14 (2:14) ]، و نيز سنگ‌هاي سرگردان که از مدار خود خارج شده و به جوّ زمين برخورد مي‌کنند [حجر 17 (15:17) ، صافات 7 (37:7) ، ملک 5 (67:5) ]، و يا ميکرب [ص 41 (38:41) ].

17 - «سعر» به شعله‌ور شدن آتش گفته مي‌شود، و «سَعِير» [در باب فعيل]، كه از نام‌هاي دوزخ است، شدت آن را مي‌رساند. در اين آيه منظور برخورد سنگ‌هاي سرگردان با جوّ زمين و سوختن شديد آن است [پديدة شهاب سنگ].

18 - آماده کردن آتش سوزان براي منکران قيامت، همچون قرار دادن اثر کشندگي براي سَم و سکته و سرطان و ساير بيماري‌ها، براي کساني که مراقب تغذيه و بهداشت و سلامت خود نيستند، نتيجه‌اي طبيعي است.
«عِتاد» آماده شدن و «اِعتاد» [در باب افعال] آماده كردن است، در سورة يوسف آية 31 (12:31) آمده است كه همسر عزيز مصر قبل از ورود يوسف به مجلس، متكاهايي براي بانوان آماده كرده بود «وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأ»، بنابراين در اين كلمه مفهوم تدارك قبلي و آمادگي نهفته است.
فعل «أَعْتَدْنَا» كه 13 بار در قرآن تكرار شده به نظاماتي اشاره مي‌كند كه از پيش طراحي و تعبيه شده است. 12 مورد از اين تدابير واكنشي دربارة «عذاب» اليم/ مهين/ سعير، و يكبار دربارة «رزق كريم» است [احزاب 31 (33:31) ]. واكنش دستگاه گوارش ما نيز در برابر مواد آلوده و مسموم، و واكنش اعصاب و روان در برابر خطرات ناگهاني و حوادث ناخواسته، سيستمي دفاعي است كه آفريدگار مهربان پيش از تولد در جسم و جانمان تعبيه كرده است.

ملک:6
وَلِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ
و براي كساني كه به پروردگارشان كفر ورزيدند [نيز، همچون شهاب سنگ‌هاي از مدار خارج شده] عذاب دوزخ است كه بد سرانجامي است.19

______________
19 - در پي هم آمدن «عَذَابَ السَّعِير» براي اجرام يا اشعه‌هاي وارد شده بر زمين، با عذاب جهنم براي منكران ربوبيّت خدا، نكته‌اي قابل توجه است. همان‌طور كه نظام و سيستم تعبيه شده در طبقات هفتگانة جوّ مانع ورود اجرام يا اشعه‌ها و عناصر «رانده شده» [شياطين] به زمين شده و آنها را مي‌سوزانند، نظام آخرت به گونه‌اي است كه مانع ورود انسان‌هاي «رانده شده از حق» [عاري از خير و خاصيت] به بهشت مي‌شود. در حقيقت مثالي كه از مكانيسم حفاظتي هفت آسمان در آيه 6 سورة ملك زده شده، مقدمه‌اي است براي آيات 7 تا 12 دربارة عذاب جهنم.
منظور از كلمه «شياطين»، ابليس و اعوان و انصار او نيست، بلكه همانند كلمه «دنيا» معناي لغوي آن را، كه در بسياري از آيات به همين مفهوم به كار رفته، بايد در نظر گرفت. «شيطان» صفتي است براي ابليس به خاطر دور شدنش از حق.
معناي «صيرورت»، شدن و تحوّل يافتن و رسيدن است. اهل لغت «مصير» را مصدر ميمي و اسم مکان به معناي بازگشتگاه گرفته‌اند. اما «مصير» با «مرجع» و «مسير» فرق دارد؛ در اين واژه، توجه به سرانجام تحولات و محصول فرآيند مورد نظر است. مشتقات اين واژه 29 بار در قرآن تکرار شده است. مثل: الي الله تصير الامور، اليک المصير، الي الله المصير، الي المصير، الينا المصير، بئس المصير، ساءت مصيرا، مصيرکم الي النار؛ و نيز 14 بار با جملات بئس المصير، ساءت مصيراً، به سير تحوّل و سرنوشت ستمگران و كافران اشاره شده است. صيرورت و سرنوشت متّقين نيز در فرقان 15 (25:15) ذكر شده است: «قُلْ أَذَلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّهُ الْخُلْدِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كَانَتْ لَهُمْ جَزَاءً وَمَصِيرًا».

ملک:7
إِذَا أُلْقُوا فِيهَا سَمِعُوا لَهَا شَهِيقًا وَهِيَ تَفُورُ
چون در آن [دوزخ] افكنده شوند، صداي گوش خراشی20 [همچون به درون كشيدن نَفَس] از آن مي‌شنوند در حاليكه همچنان زبانه مي‌كشد.21

______________
20 - «زَفِيرٌ» 3 بار و «شَهِيقٌ» 2 بار در قرآن آمده است که به تعبير اهل لغت، صداي وحشتناک و شديد دم و بازدم آتش است [همچون دميدن آهنگر در کورة آتش]. در بيشتر اين آيات زفير و شهيق به آتش جهنم نسبت داده شده است. دوزخ گويي دم و بازدم و جذب و دفعي همچون بقية موجودات زنده، به تناسب وابستگي‌اش به ظلم و ستم آدميان دارد، چرا كه سوخت آن سنگ و ستمگران سنگدل [بقره 24 (2:24) ، آل‌عمران 10 (3:10) ، تحريم 7 (66:7) ] و سرانجامش آتشي است كه از دل‌ها طلوع مي‌كند [همزه 6 (104:6) ].

21 - «فَوْر» [جوشيدن و فوران] 4 بار در قرآن تكرار شده است؛ 2 بار فوران آب، در داستان طوفان نوح [هود 40 (11:40) و مؤمنون 27 (23:27) ]، يك بار جوش و خروش آتش [ملك 7 (67:7) ]، و بالاخره فوران خشم و هجوم گستردة دشمن [آل‌عمران 125 (3:125) ].

ملک:8
تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ
نزديك است [شعله‌هاي دوزخ] از شدت برافروختگي 22 پاره پاره گردد؛23 هرگاه گروهي در آن افكنده شوند، نگهبانان دوزخ 24 از آنها مي‌پرسند: آيا هشداردهنده‌اي براي شما نيامد؟
______________
22 - «غيظ» به خشم شديدي که صورت را سرخ مي‌کند، و به اصطلاح، خون را به جوش مي‌آورد، گفته مي‌شود. در قرآن اين واژه عمدتاً در مواقع غيظ و غضب شديد به کار رفته است [توبه 15 (9:15) و 120 (9:120) ، حج 15 (22:15) ، آل‌عمران 119 (3:119) و 134 (3:134) ، احزاب 25 (33:25) ، شعراء 55 (26:55) ، فتح 29 (48:29) ]. بازتاب چنين خشم و خروشي عليه مؤمنين و تحقّق عيني آن در قيامت، صفير آتش سوزاني است که از شدت برافروختگي شعله‌ور شده و همچون هم سنخي آتش با بنزين، از مسافتي دور به سوي اهل خشم و خشونت زبانه مي‌کشد.

23 - «تمايز» قائل شدن، «امتياز» بخشيدن و «تميز» دادن ميان نيك و بد، نوعي فاصله و جدايي گذاشتن است. نسبت دادن فعل «تميز» به جهنم، تشبيهي است از انفجار آتش و پراكنده شدن آن به آتش غيظ و غضب آدميان و جدا شدن آنان از يكديگر در دنيا. همچنان كه بارها گفته شده، آيات مربوط به عوالم بالا و بهشت و جهنم نوعاً از «متشابهات» قرآن محسوب مي‌شوند كه به زبان تشبيه و تمثيل و استعاره و مجاز براي تقريب به ذهن محدود بشري و در قالب كلمات شناخته شدة روزمره نازل شده است. اين اوصاف را كه همواره به صورت نكره ذكر شده، نبايد با معاني عادي آن فهم كرد، نه آتش دوزخ از جنس آتش دنياست و نه عواقب و آثار آتشي كه از دل‌ها سر مي‌زند [همزه 6 (104:6) و 7] قابل وصف و بيان است.

24 - خزانه از خَزْن [حفظ و ذخيره]، مكان حفظ و نگهداري است. مثل سفره‌هاي زيرزميني كه آب را ذخيره و نگهداري مي‌كند [حجر 22 (15:22) ]. اما خزنه جمع خازن، به فرشتگان محافظ و نگهبان دوزخ [غافر 49 (40:49) ، زمر 71 (39:71) و ملك 8 (67:8) ] و نگهبانان بهشت [زمر 73 (39:73) ] گفته مي‌شود. از آنجايي كه خزائن همه چيز نزد خداست، دوزخ و بهشت نيز [به هر معنا و مفهوم] تحت نظارت و حفاظت نيروهاي موكّل بر آن مي‌باشد. اين كلمه نوعي اشراف و احاطه و حفظ و نگهداري را مي‌رساند.

تفسیر بازرگان


در این بخش فرمود ما آسمان اوّل را به این چراغ‌ها مزیّن کردیم. معلوم می‌شود همه این ستاره‌ها، قمرها، شمس‌ها در آسمان اوّل است. آن شش آسمان دیگر را باید کشف کرد، باید به سراغ آنها رفت: ﴿وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابیحَ﴾، نه آن‌طوری که هیویین دیگر گفتند که در آسمان اوّل ماه است، قمر و عطارد و زهره و شمس و مریخ و مشتری و زحل، به ترتیب در این سماوات هفت‌گانه‌ هستند، این‌طور نیست.
اگر می‌گویند این ستاره‌ها و این اجرام آسمانی رجوم است، این همان شهاب‌سنگ‌هایی است که از اینها جدا می‌شود. اگر کسی بخواهد حرکت سمایی داشته باشد و چیزی از اسرار عالم باخبر بشود، با این شهاب‌سنگ‌ها تعقیب می‌شود
در همین سوره مبارکه «ملک» برای آسمان چندین فضیلت قائل شد؛ فضیلت‌های جسمانی و مادی. یکی اینکه مزیّن هست به زینت که صحنه آسمان زیباست. دوم اینکه این زیورهای آسمانی به نام ستاره، شمس و قمر و کواکب دیگر، اینها چراغ‌اند. سوم اینکه اینها راهنما هستند. چهارم اینکه اینها تیرهای آسمانی‌اند تا جلوی نفوذ شیاطین را بگیرند
کواکب مصابیح‌اند؛ کواکب علامات راهنما هستند؛ کواکب رجوم هستند. نه اینکه خود ستاره تیر باشد، این شهاب‌سنگ‌هایی که از این کرات منشعب می‌شود، به اینها هم می‌گویند کواکب، به اینها هم می‌گویند رجوم و مانند آن


آنچه در زمین است زینت انسان نیست. انسان اگر به آسمان هم برود مریخ هم برود شمس و قمر زینت آسمان است زینت انسان نیست. فرمود: ﴿حَبَّبَ اِلَیْکُمُ الْایمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‌ قُلُوبِکُمْ﴾،[21] آن‌که زینت انسان است آن چیزی است که در قلبش است. ایمان اوست، کمال اوست، معرفت اوست، انسانیت اوست. این که زینت اوست برای او می‌ماند. ﴿حَبَّبَ اِلَیْکُمُ الْایمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‌ قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ اِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ﴾، پس خدا زینت انسان را در درون جان او قرار داد. برای بیرون او هم پارک‌ها و زیورهایی خلق کرد.
انسان آزاد است، کمال هم در آزادی انسان است که انسان آزادانه راهی را انتخاب بکند. فرمود ما به اینها می‌گوییم راهنمایی هم کردیم. ﴿وَ لِلَّذینَ کَفَرُوا﴾، به سوء اختیار خودشان، ﴿عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ﴾
بعد از بخشی از آیات عذاب یاد می‌کند که ﴿اِذا اُلْقُوا فیها﴾، جهنم را که از دور ـ که در بحث دیروز گذشت ـ یاد کردند در سایر سور که ﴿اِذا رَاَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفیراً﴾‌؛[6] جهنم وقتی جهنمی‌ها را از دور می‌بیند نعره می‌زند. معلوم می‌شود درک دارد؛ چه کسی را بگیرد، چه کسی را نگیرد، به دستور چه کسی بگیرد، کارها را کاملاً درک می‌کند، یک آتش درّاکی است. وقتی هم که اینها را می‌اندازند او نعره می‌زند، شیهه می‌کشد، خود اینها شیهه می‌کشند و فریادشان بلند است، او هم فوران پیدا می‌کند. چون اگر یک هیزم تازه‌ای بیندازند آتش بیشتر می‌شود. اگر قدری بنزین روی او بریزند آتش آن بیشتر می‌شود؛ هم بنزین را مشخص کرده که چه کسانی هستند که رهبران کفر هستند هم هیزم را مشخص کرده که کفره هستند. فرمود: ﴿وَ اَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[7] اینها هیزم جهنم هستند. وقتی هیزم بیشتر بریزند شعله بیشتر می‌شود.
﴿قالُوا بَلی‌ قَدْ جاءَنا نَذیرٌ﴾، البته آنها که ارتباط تنگاتنگ با پیغمبر و اهل بیت (علیهم‌السّلام) داشتند نذیر آنها یعنی منذر آنها امام و پیغمبر (علیهم‌السّلام) بود؛ اما اکثری مردم که دسترسی به امام و پیغمبر نداشتند اینها همان علما و وعّاظ و سخنران‌هایی که در محلّه آنها مساجد آنها، حسینیه‌ آنها راهنمایی می‌کردند اینها نذیرشان هستند که برابر سوره مبارکه «توبه» که فرمود: ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ اِذا رَجَعُوا اِلَیْهِمْ﴾،
﴿سَاَلَهُمْ خَزَنَتُها﴾، این سؤال استفهامی نیست، سؤال استیضاحی است
می‌گویند فلان شخص زیر سؤال رفته است. اینکه می‌گویند مجلس از فلان وزیر سؤال می‌کند؛ یعنی او را زیر سؤال می‌برد، سؤال توبیخی است، این ﴿وَ قِفُوهُمْ اِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾[11] یعنی همین! اینها زیر سؤال‌اند. اینها مسئول‌اند؛ یعنی زیر سؤال می‌روند.
فرمود وقتی جهنمی را وارد جهنم کردند: ﴿اِذا اُلْقُوا فیها سَمِعُوا لَها شَهیقاً﴾، وقتی این جهنمی‌ها را به جهنم‌انداختند، یک شهیق از آتش می‌شنوند.
در سوره مبارکه «هود» آیه 106 دارد که ﴿فَاَمَّا الَّذینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فیها زَفیرٌ وَ شَهیقٌ﴾، خود جهنمی‌ها زفیر و شهیق دارند، پس گاهی خود این آتش زفیر و شهیق دارد یا شهیق دارد، گاهی جهنمی زفیر. سرّش این است که هیزم جهنم خود همین ظالمین هستند: ﴿وَ اَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾،[4] این شهیق هم به جهنم منسوب است هم به جهنمی
همان‌طوری که بهشتی‌ها جدای از روح و ریحان نیستند: ﴿فَاَمَّا اِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ﴾


تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ﴾، این جهنم مظهر قهر خداست. این قدر عصبانی است که گویا نزدیک است تکه‌تکه بشود.

قَالُوا بَلَى قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ كَبِيرٍ ﴿۹﴾گويند چرا هشدار دهنده‏ اى به سوى ما آمد و[لى] تكذيب كرديم و گفتيم خدا چيزى فرو نفرستاده است‏ شما جز در گمراهى بزرگ نيستيد (۹)
وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ ﴿۱۰﴾و گويند اگر شنيده [و پذيرفته] بوديم يا تعقل كرده بوديم در [ميان] دوزخيان نبوديم (۱۰)
فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقًا لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ ﴿۱۱﴾پس به گناه خود اقرار مى كنند و مرگ باد بر اهل جهنم (۱۱) إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ ﴿۱۲﴾كسانى كه در نهان از پروردگارشان مى‏ ترسند آنان را آمرزش و پاداشى بزرگ خواهد بود (۱۲)

﴿قالُوا بَلی‌ قَدْ جاءَنا نَذیرٌ﴾، ما در دنیا از نظر‌اندیشه می‌گفتیم این دروغ است، از نظر انگیزه عمل نمی‌کردیم، معصیت می‌کردیم. الآن هم اقرار دارند، هم اعتراف. درست است که اینها بازگشتشان به یک چیز است؛ اما ریشه لغوی «اعترف» با «اقرّ» دو تاست. این «اعترف» بر اساس معرفت است؛ یعنی از نظر علمی به جایی رسیدیم که می‌گوییم حق با دین است، از نظر عملی هم هر دستوری که الآن دادید، ما سر جای خود قرار می‌دهیم. اقرار برای عقل عملی است، اعتراف برای عقل نظری است.


در قیامت می‌گویند: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ اَوْ نَعْقِلُ﴾، در دنیا ﴿ما کُنَّا فی‌ اَصْحابِ السَّعیرِ﴾

﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ اَوْ نَعْقِلُ﴾، یعنی بالاخره انسان یک چراغ باید داشته باشد. حالا یا از خود دارد یا از دیگری می‌گیرد. اگر چراغ نداشته باشد بیراهه می‌رود و سقوط می‌کند و سرش می‌شکند.

یک سمع فیزیکی است که همه داریم. یک سمع متافیزیکی است؛ یعنی سمع قبول کردن، باور کردن. اگر بگوییم فلان دوست حرف ما را می‌شنود؛ یعنی ترتیب اثر می‌دهد. یا این بچه در اثر شیطنت حرف ما را نمی‌شنود؛ یعنی ترتیب اثر نمی‌دهد.
بنابراین یک سمع فیزیکی داریم که آن همه‌جا هست. آن مهم نیست. یک سمع به معنی پذیرش و قبول داریم که آن مهم است. اینها می‌گفتند: ‌ای کاش ما این سمع را می‌داشتیم! گوش به حرف انبیا می‌دادیم، حرف‌های اینها را می‌شنیدیم، این سمع مهم است.
کافر کسی است که نه به دلیل عقلی گوش می‌دهد، نه به دلیل نقلی

در قبالش مؤمنین کسانی‌اند که ﴿اِنَّ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ اَجْرٌ کَبیرٌ﴾، اینها مؤمن ﴿بِالْغَیْبِ﴾ هستند
مؤمنین به غیب و شهادت ایمان دارند؛ هم جهان هستی به غیب و شهادت یعنی مجرد و مادّی تقسیم می‌شود، هم اهل ایمان به غیب و شهادت ایمان دارند که ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾، قسمت مهم غیب، ذات اقدس الهی است و اسما حُسنای الهی هست و جریان قیامت است و معنای وحی و نبوت است که امر دیدنی و حسّی و امثال آن نیست. ﴿اِنَّ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ﴾؛ که اگر لغزشی دارند ذات اقدس الهی می‌بخشد و اجر بزرگی هم هست که سعادت دنیا و آخرت است.

مغفرت را هم مستحضر هستید این کلاه‌خود را می‌گفتند «مِغفَر»، چون می‌پوشاند. هر چیزی که بپوشاند به آن می‌گویند «غفران». ذات اقدس الهی اوّل می‌پوشاند که آبرو محفوظ باشد، بعد «یُمْحَی عَنْهُ السَّیِّئَات»[19] بعد هم «یَا مُبَدِّلَ السَّیِّئَاتِ حَسَنَاتٍ»، [20] این مرحله سوم است

﴿وَ اَسِرُّوا قَوْلَکُمْ اَوِ اجْهَرُوا بِهِ﴾ او ﴿عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾، هر چه که در سینه شماست؛ چه سرّ باشد که شما خودتان می‌دانید، چه اخفای از سرّ باشد که فعلاً غفلت دارید، ما اگر درون‌کاوی بکنیم، درون‌شناسی بکنیم، روان‌کاوی بکنیم، از درونتان دربیاوریم، آن وقت می‌فهمید، بله، می‌فهمید که این است. غرض این است که ما قبلاً می‌دانستیم به دنبال آن رفتیم الآن «مغفول‌عنه» ماست و گرنه کاری که به عهده ما نباشد، در ما اثری ایجاد نمی‌کند. برهان مسئله این است: ﴿اَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ﴾.

این سِرّ به معنای راز درونی نیست. آنها می‌گفتند یواش‌تر حرف بزنیم که حضرت می‌شوند. می‌فرماید چه یواش حرف بزنید چه بلند، ذات اقدس الهی می‌داند. ﴿وَ اَسِرُّوا قَوْلَکُمْ اَوِ اجْهَرُوا بِهِ﴾، این را یقیناً می‌داند، چرا؟ به دلیل مرحله چهارم. سومش چیست؟ سومی‌ آن این است که خود قلب را می‌داند، چهارمی‌اش چیست؟ «ذات الصّدور» است. نفرمود او علیم به قلب است، فرمود علیم به «ذات الصّدور» است. آنچه را که شما در دل ذخیره کردید آن را می‌داند، یقیناً قلب را می‌داند، چون مقلّب قلوب است. وقتی آن دو مرحله درونی را خدا می‌داند، این دو مرحله بیرونی که مربوط به لفظ را یقیناً می‌داند.
پس قول چه سِرّ باشد یعنی اخفات، چه جهر باشد می‌داند؛

این مدّعا بود. چرا خدا می‌داند؟ برای اینکه آرام حرف بزنید مخلوق خداست، آشکار حرف بزنید مخلوق خداست. قلب مخلوق خداست. «ما فی الصّدور» هم مخلوق خداست. خدای سبحان یک موجبه کلیه دارد که ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾

تفسیر تسنیم
سیدکاظم فرهنگ
کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2025, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 0.809 ثانیه ایجاد شد.